🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 7⃣5⃣2⃣
✍ ماشین خاکستری رنگِ نظامیِ آیفا جلوی در ورودی زندان الرشید ایستاد. چهار نفر از اسرا دیگ غذا را از ماشین پایین آوردند.
اسرا به ستون یک جلوی دیگ غذا حاضر میشدند تا سهمیهی ناهارشان را بگیرند. افسر ارشد زندان و نگهبانها اطراف دیگ غذا ایستاده و شاهد تقسیم غذا بودند. در زندان الرشید بیشتر اسرا به خاطر تشنگی و گرمازدگی، غذا نمیخوردند. یکی از اسرای ایرانی که حدود سی و چند سالی داشت (۱) در حالی که ظرف غذا دستش بود، جلوی دیگ غذا حاضر شد. مسئول تقسیم غذا با ملاقه در ظرفش غذا ریخت. آن روز ناهار برنج با خورش کلم بود. در یک چشم به هم زدن، افسر عراقی ظرف غذا را از دستش گرفت، به زمین پرت کرد، او را به دیوار چسباند و با مشت محکم به صورتش کوبید. نفهمیدم چه کارش داشتند. دلم میخواست بدانم چرا افسر زندان با او اینگونه رفتار کرد. کمتر پیش میآمد نگهبانها هنگام تحویل غذا اسیری را بزنند. معمولاً عراقیها برای کتک زدن آنقدر وقت داشتند که موقع تحویل غذا کاری به اسرا نداشته باشند. فاضل، مترجم آنجا حاضر شد. بیشتر که دقت کردم نوشته ی روی آستین پیراهنش افسر را عصبانی کرده بود. اسیر ایرانی قبل از اسارت، با رنگ فشاری روی آستین پیراهنش نوشته بود:
« بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد! »
---------------------------------------------------
۱. بعدها یک روز او را از پشت سیم خاردار سولهی سه در اردوگاه ۱۶ تکریت دیدم. از بچههای لشکر ۲۵ کربلا بود. منصور قاسمی نام داشت. در جزیرهی جنوبی مجنون به اسارت درآمده بود. او مرا در پادگان سپاه چهارم عراق در شهر المیمونه دیده بود. وقتی او را دیدم مقاومت آن روزش را ستایش کردم از او پرسیدم:
« آن روز شما رو کجا بردن؟ چهکارت کردن، خوب که نکشتنت؟ »
گفت:
« ده روز زندان انفرادی بودم. عراقیها با اتو داغم کردند. بعد از ده روز فرستادنم زندان الرشید، حالا هم اینجام. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 8⃣5⃣2⃣
✍ اول فکر میکردم این جمله را
روی دستش خالکوبی کرده است.
افسر به محض اینکه چشمش به
نام امام افتاد، عصبانی شده بود
افسر در حالی که فندکش را به
طرف اسیر ایرانی گرفته بود، از
او خواست نوشتهی روی آستیناش را با فندک بسوزاند.
اسیر بعد از چند لحظه مکث، به افسر گفت:
« این نوشته ضرری به شما نمیرسونه! »
افسر گفت:
« بسوزونش تا کاریت نداشته باشم! »
اسیر گفت:
« درش میآرم میدم به
خودتون، من که خودم نمیسوزونمش! »
نه افسر عراقی کوتاه میآمد، نه اسیر ایرانی. او حاضر نبود مقابل افسر و دیگر دژبانها نوشتهی روی پیراهنش را بسوزاند. اصرار و پافشاری افسر سمج بیفایده بود. افسر نمیخواست جلوی دیگر نگهبانها و دژبانها کم آورده باشد
از برخوردهایش پیدا بود سعی دارد به هر قیمتی شده خواستهاش را برای سوزاندن نوشتهی روی آستین اسیر ایرانی عملی کند.
وقتی اسیر در برابر لجبازی افسر
قرار گرفت، گفت:
« من که گفتم، خودم این کارو نمیکنم، ولی خودتون اگه بخواید بسوزونیدش
با سوختن این پارچه چیزی از امام کم نمیشه! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 9⃣5⃣2⃣
✍ افسر عصبانی شد، با لگد به جانش افتاد و به دیوار کوبیدش. به دیگر دژبانها دستور داد او را بزنند. دژبانها با کابل و لگد به جانش افتادند. برای این که کتک خوردن او را نبینم، برای لحظاتی سرم را پایین انداختم. یکی از دژبانها با لگد به صورتش کوبید، خون از بینیاش سرازیر شد. اسیر ایرانی درحالی که کنار دیوار به زمین افتاده بود و از بینیاش خون میریخت، از کوره در رفت. از بلند صحبت کردنش پیدا بود عصبی شده. خیلی سعی کرد کوتاه بیاید و چیزی نگوید. آدم شجاع و نترسی بود. نمیدانم چه شد، همان جایی که نشسته بود، دست چپش را زیر بینیاش گرفت، خون از لای انگشتانش میچکید. اسیر با انگشت راستش روی دیوار نوشت، خمینی!
عراقی ها فکر نمیکردند او چنین کند. تا دقایقی که متوجهشان بودم، مات و مبهوت نگاهش میکردند. برایشان غیرمنتظره بود. نه ما و نه عراقیها انتظار چنینکاری را از او نداشتیم .
دژبانهای عصبانی او را روی زمین
خواباندند و سه نفری با پوتین و باتوم به سرو و صورتش کوبیدند.
صورتش کبود و لباسهایش خونی بود. از بس او را زده بودند که بیحال و بی رمق کنار دیوار به زمین افتاد. همان دیواری که با خونش روی آن نوشته بود خمینی!
دژبانها او را به زندان انفرادی بردند. او را که بردند، یکی از نظافتچیها آنجا حاضر شد. یک سطل آب دستش بود. کارگر خدماتی شروع به شستن نوشتهی روی دیوار کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 0⃣6⃣2⃣
✍ برایم منظرهی زیبایی بود. یکی از بهترین روزهای اسارتم بود. کار اسیر ایرانی دردهایم را تسکین داد. در اسارت، نوشتههایی چون مسافر کربلا، زائر کربلا، هرکه دارد هوس کرببلا بسمالله، رهسپاریم با خمینی تا شهادت، میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم، ورود هرگونه تیر و ترکش اکیداً ممنوع و شعارها و نوشتههایی از این جنس روی لباسها و پشت پیراهن رزمندگان زیاد دیده میشد. این نوشتهها که از فرهنگ جبهه الهام میگرفت، لج عراقیها را در میآورد و کار دست بچهها میداد.
آخرای شب بود. دو افسر وارد راهروی زندان شدند. فرماندهی زندان الرشید شروع به خواندن نام تعدادی از مجروحین کرد. گویا راستی راستی میخواستند ما را به بیمارستان ببرند.
اسرای سالم که روزشماری میکردند از زندان الرشید خلاص شویم، بیشتر از ما خوشحال بودند. شانزده روز با آن پایی که گندیده بود در این زندان با مرگ دست و پنجه نرم کردم. هنوز باورم نمیشد بخواهند ما را بیمارستان ببرند.
قبل از اینکه از سلول خارج شویم، اسرای سالم میآمدند و ابراز خوشحالی میکردند. بیشتر از همه عموحسن خوشحال بود.
علیشیر قیطاسی از خوشحالی گریه کرد. عموحسن کنارم نشست و زد زیر گریه. پیشانیاش را بوسیدم. نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم.
عموحسن گفت:
« پسرم! این اشکِ خوشحالی و ناراحتیه. خوشحالی به خاطر اینکه بالاخره دارن میبرنتون بیمارستان; پاتو که قطع کنن، خوب میشی. ناراحتیم به خاطر اینکه از شما جدا میشم و شاید دیگه هیچ وقت همدیگه رو نبینیم. توی این مدت بهتون عادت کرده بودم. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
👆باز هم سلبریتی های همیشه در صحنه یه موضوعی پیدا کردن برای القای احساس فلاکت
♦️کتایون ریاحی در اظهارنظری مسخره، علی انصاریان را شهید واکسن مینامد غافل از اینکه واکسن راه پیشگیری است نه درمان و در خود آمریکا هنوز نوبت واکسن زدن لری کینگ ۸۷ ساله نشده چه برسد به یک جوان ورزشکار
😒مهران مدیری هم با تصویری سیاه ایران را "سرزمین مرکز نفرینها" مینامد و قرارداد میلیاردی بعدی را با تلویزیون همین سرزمین امضا میکند!!!!
#پاسخ_به_شبهات
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
👆باز هم سلبریتی های همیشه در صحنه یه موضوعی پیدا کردن برای القای احساس فلاکت ♦️کتایون ریاحی در اظها
یعنی واقعا اینا اینقدر نفهمن که نمیدونن واکسن برای پیشگیریه نه درمان.
فقط دهنشون رو باز می کنن و یه چرت و پرتی میگن.
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🌐 #توییت_گشت
📌 شجاع و بیکلّه
🔰 صفکشیهای «حق و باطل» دوران بلوغ خویش را طی میکنند. هم رویشها اوج میگیرند هم ریزشها.
با «احتیاط و چرتکهاندازی» نمیشود به لشکر امام زمان رسید.
بهترین سربازان امام، شجاعترین و به زبان ساده «بیکلّهترین»شان هستند. یعنی با هرچه دارند به میدان میآیند.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
👤 محمد شجاعی
#مهدویت
🔴 #شب_ظلمانی_شاهنشاهی
♦️امام خامنه ای :در دوران رژیم منحوس پهلوی، در همین کشور، در همین شهرها، حتی در همین روستاها و در همه جای دنیای اسلام، خصمانه و با دل پر از کین، داشتند با اسلام میجنگیدند تا اسلام را به طور کلی از صفحهٔ روزگار زائل کنند.
♦️چرا؟ چون اسلام با قدرتطلبیهاشان، با سلطهگریهاشان، با فحشاها و آدمکشیهاشان مخالف بود. میخواستند آزاد و بیمهار باشند و هرکاری که میخواهند بکنند.
#کلام_رهبری
اسطوره دفاع مقدس
از مربیان ممتاز تخریب
فرمانده عملیات سپاه اهواز
فرمانده طرح و عملیات قرارگاه کربلا
معاونت عملیات ستاد مشترک سپاه
مسئولدانشکدهفرماندهی و ستادسپاه(دافوس)
از علمداران روایت تاریخ دفاعمقدس
و آموزش روایتگران راهیاننور
دریافت مدال فتح از فرمانده معظم کلقوا
و ....
#شهید_حاجاحمد_سیاف_زاده
در اول بهمن ۱۳۹۰ براثر عوارض شیمیایی
به همرزمان شهیدش پیوست .
"روحششادباذکرصلوات"
عکاس: شهید حسن باقری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🎖در عملیات خیبر مدال فتح گرفت...
نقطه عطف این شهید در عملیات خیبر بود که از طرف فرمانده کل سپاه مأموریت روشن نمودن هور برای هدایت هلیکوپترها را داشت که این حرکت مورد تحسین همگان قرار گرفت و به همین دلیل موفق به اخذ مدال فتح گردید.
#سردار_شهید_حاجاحمد_سیافزاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله:
🔴هرکه بر پیشرفت علمی اش افزوده شود اما بر بی رغبتی او به دنیا افزوده نگردد،جز بر دوری اش از خدا افزوده نگردد.
📚میزان الحکمه،ج۸،ص۱۰۳
#حدیث_روز
🔴اسیر شیطان
📍وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
(سوره زخرف آیه ۳۶)
📍هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطان را به سراغ او ميفرستيم و همواره قرين او باشد.✳✳✳
📍 آیه این مفهوم را می رساند که اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان ، نخستين تاثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانه مـى كـنـد، و شـيـاطـيـن را بـر او مـسـلط مـى سـازد، و تـا آنـجا ادامه مى يابد كه گاهى راه بـازگـشـت بـه روى او بـسـته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احـاطـه مـى كـنند. به گونه ای که انسان اگر خودش هم بخواهد به آسانی نمی تواند از انجام گناه چشم بپوشد. بله متاسفانه اين اسارت، نتيجه عمل خود انسان است.✴✴✴
#کلام_وحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽|||صدا و تصویر سردار #شهید دکتر مجید بقایی فرمانده گمنام قرارگاه کربلا
سخنان مادر شهیدمجیدبقایی ومادرشهیدان علی ،سردارعبدالعلی بهروزی در وصف شهیدمجید بقائی🌷
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
📸 منقلب شدن فرزند شهید عبدالرسول زرین در لحظه شهادت پدرش در فیلم تک تیرانداز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️دستگیری یک تیم تروریستی در مناطق نزدیک به ایران
فرماندهی نیروهای امنیتی سلیمانیه:
🔹یک هسته مخفی از تروریستان داعش در سلیمانیه و حلبچه در اقلیم کردستان عراق، شناسایی و دستگیر شدهاند.
🔹جدای از افراد محلی که شماری از آنها سابقه عضویت در گروه تروریستی القاعده و شاخه کردستان عراق آن را دارند، دو عضو عرب این هسته نیز در حلبچه دستگیر شدهاند.
🔹در میان دستگیرشدگان، چند زن نیز وجود دارند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☠ اصلاحات نابود کننده 😡
از نتایج اصلاحات ارضی رژیم پهلوی:
❌نابودی ترکیب جمعیتی 70% روستایی و 30% شهرنشین
❌نابودی کشاورزی و واردات محصولات کشاورزی از خارج
❌ورشکستگی و بیکاری کشاورزان و مهاجرت روستایی ها به شهر
❌ایجاد پدیده پایین شهر ، حاشیه نشینی و حلبی آباد اطراف شهر ها
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز می باری و می بخشی و مهمان داری
باز می بارم و موّاجم و طوفان دارم
بعد از آن شب که حرم بودم و باران بارید
خاطرات خوشی از بارش باران دارم
پ.ن: بارش شدید باران در کربلای معلی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ما عکس تو را به کوی و میدان زده ایم
تصویر تو را به پرده جان زده ایم
در صفحه قاموس لغت بعد از تو
بر معنی عشق خط بطلان زده ایم
#حضرت_آقای_دلبرے
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حساب کردم و دیدم که با حساب خودم
تمام عمر نشستم به پای آمدنت
چقدر وعده ی وصل تو را به دل بدهم
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت
🌺اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هر روز ، صبحِ زود ، بہ گوشم صداے ٺوسٺ
حَےّعَلَےالحسیݧ وَ حَےّعَلَے الحَرم
با یڪ سلام ، رو بہ شما ، رو به ڪربلا
جا میدهم میاݧ دلم یڪ بغل حـرم
#سلام_مولا💞
#صبحم_بنامٺاݧ☀️🌿
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃💐🍃💖🍃💐🍃
طلوع صبـــح زنــدگے...
در آیینہ چشمانت چہ زیبا و دلگشاست؛
گویے نگاهت ، بہ سمت معبود نشانہ رفتہ است؛
#صبحتان_زیبا_با_نگاه_شہدا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 فرازی از وصيت نامه
🌷شهید #محمد_مختاران🌷
"اما سخنی با مردم همیشه در صحنه و شهیدپرور دارم و آن این است که مانند مردم کوفه حسین زمانتان را تنها نگذارید...
اما سخنی با پدر و مادرم و آن این است که مرا حلال کنید نادان بودم اذیت و آزارتان کردم ولی به خدایی خدا قسم میخورم که توبه کردم آن هم توبهای مانند توبه حر بن ریاحی نه مانند توبه یک گرگ که توبه گرگ مرگ است..."
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستان #پایی_که_جا_ماند
خاطرات " سید ناصر حسینی پور " از زندان های مخفی عراق است
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 #پایی_که_جا_ماند خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور ◾️فص
قسمت های ۲۵۱ تا ۲۶۰ داستان بسیار زیبا و جذاب " پایی که جا ماند "
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 1⃣6⃣2⃣
✍ گفتم:
« عموحسن! من شما رو مثل پدر خودم میدونم. تا زندهام محبتهای شما رو فراموش نمیکنم! »
در پناه مهربانی و سایهی پدری عموحسن احساس آرامش میکردم. بیشتر آنهایی که از من حلالیت طلبیدند، کسانی بودند که پایم را لگد کرده بودند.
از بچهها خداحافظی کردم. اسرایی که دیگر هیچوقت آنها را ندیدم!
به همراه دیگر مجروحین، سوار آمبولانس شدیم. آمبولانس از زندان الرشید خارج شد، نمیدانستم مقصد بعدیمان کدام بیمارستان است. اما از اینکه از شر زندانالرشید خلاص شده بودم، امروز بیستم تیرماه سال ۱۳۶۷ را به عنوان یکی از بهترین روزهای زندگیام ثبت کردم.
از اینکه از زندانالرشید میبردنم، خوشحال بودم. از تحقیرهایی که در المیمونه مقر سپاه چهارم عراق و این زندان شده بودم، بدجوری دلم میگرفت. خاطرات و تحقیرهای اولین روز ورودم در المیمونه عذابم میداد. دوست داشتم هر دوپایم را قطع میکردند اما در المیمونه آنطور تحقیر نمیشدم. صبح همان روز اول که ما را در راهروی توالتها اسکان دادند، من کنار در ورودی توالت به دیوار تکیه داده بودم. یکی از دژبانها که برای رفع حاجت وارد دستشویی شد. روی بدنم ادرار کرد. سرم را پایین انداختم و دهان و چشمانم را بستم تا ادرارش درون چشمان و دهانم نریزد. یادآوری این صحنه، خورهی جانم شده بود و بدجوری حرصم را در میآورد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 2⃣6⃣2⃣
▫️دوشنبه۲۰تیر۱۳۶۷_بغداد_بیمارستان الرشید
✍ آمبولانس خاکستری رنگ بهداری ارتش عراق، وارد بیمارستان نظامی الرشید(۱) بغداد شد. دژبانها جلوی در ایستاده بودند. قرار بود مجروحینی که قادر به راه رفتن بودند، من و سید محمد شفاعتمنش را به داخل آسایشگاه ببرند. هادی گنجی و نصرالله غلامی، با اینکه خودشان مجروح بودند، سیدمحمد را از آمبولانس پیاده کردند. در انتظار هادی و نصرالله بودم که دو دژبان عراقی مرا از آمبولانس پایین آوردند و آمبولانس بیمارستان را ترک کرد. ما را به درون آسایشگاهی که حدود سیمتری مساحت داشت، انتقال دادند.
وارد بیمارستان که شدم به خاطر نجات از زندان الرشید، دو رکعت نماز شکر خواندم. در این بیمارستان، ساختمانی را که مربوط به یکی از انباریهای بیمارستان بود، برای مجروحین جنگی تخلیه کرده بودند. دیوارهای اطرافش بیش از دو متر بود. بالای دیوار سیم خاردار حلقوی کشیده بودند.
مساحت آن بخش حدود هزار متری میشد. دو آسایشگاه مجزا از هم داشت و یک اتاق کنار در خروجی. آسایشگاه دیگری آنجا بود که تعدادی مجروح عراقی در آن به سر میبردند.
--------------------------------------------------
۱_ بیمارستان الرشید بغداد یک بیمارستان نظامی است که زیر نظر بهداری کل نیروی زمینی عراق اداره میشد. دکترها و پرستارهای این بیمارستان همه نظامی بودند. در گوشهای از بیمارستان الرشید یک زندان مخفی وجود داشت که دارای چهار آسایشگاه مجزا با ابعاد مختلف بود. عراقیها، اسرای مجروح ایرانی را به دور از چشم سازمان صلیب سرخ جهانی، در بدترین شرایط ممکن تحت درمان قرار میدادند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم