🌷 هو المعشوق 🕊
🔴 #گلستان_یازدهم
زندگینامه #سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
قسمت 7⃣7⃣1⃣
گفتم: « علی کسی بود که یادش در تمام جبهه ها و در بین تمام برادران عزیزمان و رزمندگان بزرگوارمان، که در جبهه ها هستند، باقی است. »
یک دفعه صدای گریه ی جمعیت بلند شد. خودم را کنترل کردم.
- « این حقیر از تمام مادران، همسران، خواهران تقاضا دارم که فرزندان و همسران خود را، همان گونه که امام فرمودند و دستور دادند که به جبهه ها بفرستید، به جبهه های حق علیه باطل بفرستند. »
در عرض چند هزارم ثانیه یادم افتاد که علی آقا در روز شهادت امیر آقا پشت تریبون ایستاده بود و همین گونه از مردم درخواست می کرد. که به جبهه بروند.
صدای علی آقا توی گوشم پیچید: " کاری نکنید که امام دوباره پشت تریبون بیاید و از مردم درخواست کند به جبهه ها بشتابید. "
گفتم: « ان شاالله، با حضور شما در جبهه ها، چشم دشمن کور و لشکر اسلام هرچه زودتر پیروز شود و باز از تمامی شما کمال تشکر را دارم و می خواهم که ادامه دهنده ی راه تمام شهدا، بالاخص این شهید بزرگوار باشید. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. »
به اینجا که رسیدم، دیدم منصوره خانم کنارم ایستاده. همان پاسدار چند شاخه گل گلایل سفید به من و منصوره خانم داد. ما گل ها را از روی بالکن به طرف مردم پرتاب کردیم.
صدای " الله اکبر " جمعیت دوباره باغ بهشت را به تکان در آورد. از بین آن همه صدا، ناله و ضجه ی سوزناک چند نفر دلم را ریش ریش کرد.
+ « علی آقا...علی آقا...علی آقاجان... »
با منصوره خانم به داخل برگشتیم. صدای فریاد سینه زنی مردم قطع نمی شد. همان خانم جوان وارد اتاق شد و گفت:
« خیلی ممنون خانم چیت سازیان. خیلی عالی بود! »
گفتم: « من رو ببرید . می خوام موقع تشییع جنازه پیش علی آقا باشم. »
زن نگاهی به منصوره خانم و مادر کرد و گفت:
« اون قدر جمعیت زیاده که مسئولین هم نمیتونن برای تدفین برن جلو. دوستاشون دیشب دور قبر رو نرده و طناب کشیدن که کسی جلو نره، اما میگن از عهده مردم برنمیان. میگن قیامته اون جلو. یکی از همرزماشون، آقای الهی، که روحانیه، از صبح رفتن توی قبر و اونجا قرآن و زیارت عاشورا می خونن. شما نمی تونید برید اونجا. »
منصوره خانم گفت:
« کاش میشد علی رو پیش داداشش
می خواباندن! »
✨ به روایت همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊
🔴 #گلستان_یازدهم
زندگینامه #سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
قسمت 8⃣7⃣1⃣
خانم جوان گفت:
« حاج خانم، قبر کناری مال یه مفقودالاثر بوده. پدر مفقودالاثره برای دل خوشی همسرش یه سنگ قبر هم انداخته بود و اسم شهيدشون رو روش نوشته بودن، شبای جمعه می اومدن و فاتحه ای میخوندن. اونا قبر رو هدیه دادن به على آقای شما. گفتن یه سعادتیه قبر پسرمون قسمت على آقا بشه. گفتن این طوری هم ما بیشتر خوشحالیم هم بچه مون راضيه. دعا کنین حاج خانم پسر شون شهید نشده باشه و برگرده. »
منصوره خانم دستهایش را به طرف آسمان گرفت.
- « الهي آمين. الهی خدا نا امیدشان نکنه. الهی دلشان شاد بشه. خدایا، قَسمت میدم به حق دل شکسته ما، دل اونا شاد بشه، امیدشان ناامید نشه. خدایا، به پهلوی شکسته حضرت زهرا قسمت میدم از چشم انتظاری دربیان. »
بعد منصوره خانم با مویه گفت:
« امیر، خوش به حالت بلند شو، امشب مهمان داری. علی آقا آمده. داداش على آمده...»
با این حرف ها همه به گریه افتادیم. با اصرار زیاد منصوره خانم، مریم و خانم جان و خاله فاطمه برای تشییع جنازه رفتند، اما هر کاري كردم به من اجازه ندادند. من و مادر توی اتاق نشستیم.
چقدر زمان سخت و کند می گذشت. دو سه ساعت برایم به دو روز گذشت. چقدر به مادر اصرار کردم مرا برای آخرین وداع ببرد. ما در دست هایم را گرفته بود و تندتند آية الکرسی و حمد و قل هو الله می خواند. گاهی هم دستش را روی قلبم می گذاشت تسبیحات حضرت زهرا را زمزمه می کرد. گوشهایم را تیز کرده بودم و سعی می کردم حدس بزنم بیرون چه خبر است. برای چند دقیقه حس کردم قلبم از حرکت ایستاد. چیزی درونم خرد شد بلند شدم و به طرف در اتاق دویدم. مادر دستم را گرفت. بغضم ترکید نشستم روی زمین و نالیدم..
- « مادر، على... على آقا رفت! مطمئنم همین الان از پیشمان رفت. »
مادر به گریه افتاد. سرم را روی سینه اش گذاشتم.
- « مادر دیگه هیچ وقت نمی بینمش. مطمئنم اون رو به خاک سپردن خودم دیدمش با من خداحافظی کرد. »
✨ به روایت همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊
🔴 #گلستان_یازدهم
زندگینامه #سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
قسمت 9⃣7⃣1⃣
مادر، که تا آن موقع خودش را جلوی من کنترل کرده بود، ضجه زد
۔ « علی آقا جان، خداحافظ »
آغوش مادر جای خوبی برای گریه هایم بود. کمی بعد، حاج صادق و آقا ناصر و چند نفر دیگر آمدند. لباس های سیاهشان خاکی بود و سر و وضعشان به هم ریخته. از پله ها پایین آمدیم. محوطه خلوت بود، اما باغ بهشت هنوز شلوغ. با این حال، می توانستیم از بین جمعیت با پای پیاده عبور کنیم؛ هرچند پاهایم می لرزید و توان راه رفتن نداشتم. می گفتند دو سه نفر از همرزم های علی آقا حالشان بد شده و با آمبولانس آنها را به بیمارستان برده اند.
دوروبر مزار خیلی شلوغ بود. پای رفتن نداشتم. زير لب گفتم:
- « علی آقا، تو به آرزوت رسیدی، اما من طاقت این همه غم و دوری رو ندارم. »
چند نفر با دیدن ما فریاد زدند:
« برید کنار مادر و خانواده شهید جلو بیان. »
راه باز شد، حاج صادق زیر بغل منصوره خانم را گرفته بود. احمد آقا، همسر مریم، دست او را گرفت. مادر و بابا جلوتر از من با آقا ناصر حرف می زدند.
گفتم: « علی جان، کی دست من رو بگیره. من سرم رو روی شون کی بذارم. على چه زود من رو تنها گذاشتی! چه زود تنها شدم. من هنوز نوزده سالمه! »
نمی توانستم روی چهار زانو بنشینم. گوشه ای ایستادم. مزار على پر از گل های گلایل سفید بود. چادرم را روی صورتم کشیدم. بوی گلاب فضا را پر کرده بود. دلم نمی خواست فکر کنم على آن زیر است؛ زیر آن همه خاک. نه، علی آنجا نبود؛ على آن بالا بود. توی آسمان چادرم را کنار زدم. سرم را بالا گرفتم. با اینکه آسمان آفتابی بود، هوا سوز سردی داشت. گفتم: « علی کجایی؟ وسط آسمان! »
چشم گرداندم. نبود. نمی دیدمش.
« به کجا باید دنبالت بگردم، عزیزم. »
گرمایی را کنارم حس کردم. فکر کردم مادر است. نگاه کردم؛ مادر نبود. هیچکس کنارم نبود. پس این گرما از کجاست؟ این گرمای تن کیست؟! تصویر على جلوی چشمهایم واضح شد، با آن موهای بور، چشمهای آبی، و ریش هایی که چند وقت نزده بودشان.
هي می گفتم: « علی جان، ریشات رو کوتاه کن. »
می گفت: « نه، حالا زوده. »
گفتم: « علی جان، ريشات رو برای امروز بلند کرده بودی؟ »
با این فکر دلم شکست و بغضم ترکید، اما یکدفعه حس کردم علی کنارم ایستاده. تکیه دادم به گرما و صدای علی را با آن لهجه غلیظ و شیرین همدانی شنیدم:
« فرشته، حلالم كن. گُلُم، زینب وار، زینب وار، زندگی کن. زینب وار »
✨ به روایت همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 هو المعشوق 🕊
🔴 #گلستان_یازدهم
زندگینامه #سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
قسمت 0⃣8⃣1⃣
منصوره خانم و مریم روی گلها افتاده بودند. شانه هایشان می لرزید، اما صدایشان درنمی آمد. حس عجیبی داشتم، فکر کردم اگر زینب وار بخواهم زندگی کنم، باید الان چه رفتاری داشته باشم.
بغض سفت و سختی چنگ انداخته بود ته گلویم. با دندان های بالایی لب پایین را گاز گرفتم. رفتم و به سختی نشستم کنار قبر امیر انگشت هایم را گنبدی روی سنگ قبر گذاشتم و فاتحه ای خوانده و زیر لب گفتم:
« امیر جان، مواظب على من باش. »
ماشين پاترولی عبور میکرد. عکس بزرگی از على روی ماشین بود. علی با سرعت از کنارمان گذشت. على رفت... باد سردی وزید. آقا ناصر خم شد و منصوره خانم را بلند کرد. همسر مریم جلو آمد، او را از روی گلها کند. مادر زیر بازوی راستم را و بابا با مهربانی آن یکی بازویم را گرفت. بغضم داشت سر باز می کرد. دلم نمی خواست بروم، دلم نمی خواست از علی به این زودی جدا بشوم.
گفتم: « مادر نریم. »
مادر اشک می ریخت. گفتم:
« بابا بمونیم. »
شانه های محکم بابا می لرزید. پاهای من می لرزید. دست هایم یخ زده بود. دلم به این زودی برای على تنگ شده بود. در آن لحظات دلم می خواست همه بروند و من تنها باشم. دلم می خواست على مثل چند دقیقه پیش کنارم بایستد و از او بپرسم:
« علی آقا، زینب وار یعنی چطوری؟ »
دلم می خواست کسی توی باغ بهشت نبود و با صدای بلند گریه می کردم.
وقتی توی ماشین نشستیم، راننده ضبط را روشن کرد. نوحه ای جان سوز پخش میشد. یادم هست مصیبت حضرت زینب بود برای امام حسين. بغضم شکست. سرم را روی شانه مادر گذاشتم. با چادر صورتم را پوشاندم و بی صداگریه کردم.... گریه کردم... تا خانه... گریه...
✨ به روایت همسر شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
❇️پاسخ به یک شبهه سادهسازانه درباره بیانات امروز رهبر انقلاب
❓وزارت خارجه در 《خسارت محض》مسئولیتی نداشت؟
🔹️بلافاصله بعد از بیانات رهبر معظم انقلاب درباره نحوه تعیین سیاستهای کشور در حوزه سیاست خارجی و تاکید ایشان مبنی بر اینکه وزارت خارجه در این زمینه تنها تصمیمگیر نیست، برخی نوشتند که رهبر معظم انقلاب بدینوسیله مسئولیت کامل برجام و هر آنچه در سیاست خارجی این ۸ سال اتفاق افتاده را برعهده گرفتند لذا یا نقدها به برجام و دستگاه دیپلماسی دولت روحانی از اساس غلط است و یا نوک پیکان به سمت دولت نیست چرا که وزارت خارجه فقط مجری بوده است.
🔹اما این برداشت، یک مغلطه آشکار و یک ساده سازی عجیب است؛ علت آنکه رهبر معظم انقلاب نفرمودند وزارت خارجه هیچکاره است، بلکه وزارت خارجه تصمیمگیرّ تنها نیست و از قضا چنین نکتهای نه تنها عجیب نیست بلکه یک امر بدیهی و روشن در امور حکمرانی در دنیاست.
🔹همانطور که رهبری نیز اشاره کردند، دستگاههای بالادستی (که شورای عالی امنیت ملی مهمترین آنهاست) بر مبنای فاکتورهای مختلف مثل اقتصاد، فرهنگ، امورات نظامی، اجتماعی و دیپلماتیک، نهایتاً سیاستگذاری میکنند.
🔹لذا اولاً وزارت خارجه بخشی از این روند تصمیمگیری است(کما اینکه یک عضو ثابت دارای حق رای در شورای عالی امنیت ملی وزیر خارجه است) اگرچه منطقاً همهی تصمیمگیری با او نیست.
🔹ثانیاً ماهیت و تفکر و توان دستگاه دیپلماسی قطعاً در معادلات این تصمیمگیری موثر است و ثالثاً و از همه مهمتر اینکه وزارت خارجه به عنوان «مجری» میتواند این سیاستها را محقق و یا به کلی آن را معکوس کند.
🔹کما اینکه در موضوعی مانند برجام مشاهده شد که سیاستگذاری کلان انجام شد، خطوط قرمز تعیین شد تا کشور به «توافق خوب» برسد، اما مجری به نحوی عمل کرد که هیچ یک از خطوط قرمز محقق نشد و نتیجه آن شد که کشور با یک «خسارت محض» مواجه شد که حاصل آن شدیدترین تحریمهای تاریخ علیه کشور بود.
🔹اما وقتی همین سیاستها در میدان و توسط فردی مانند حاج قاسم پیگیری میشد کاملا محقق میگشت. به نحوی که سیاست مقابله با داعش و حفاظت از مرزها و منافع ایران اسلامی کاملاً تحقق یافت و کشور آن را جشن گرفت.
🔹لذا ماهیت دولت و وزیر و وزارت خارجه در این سیاستگذاریها موثر است (تفاوت برخی تاکتیکها و رویکردها در دولتهای مختلف گواه روشن این امر است) و ثانیاً «اجرا» بخش مهمی از این پروژهی مربوط به دستگاه روابط خارجی است که میتواند باعث افتخار شود و یا خسارت محض را نصیب کشور کند.
#سپاه_قدس
#برجام
#پاسخ_به_شبهات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
◾️ آجرک الله یامولای یاصاحب العصر و الزمان فی مصیبة امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام و ساعدالله قلبک الشریف فی مصیبة جدک المظلوم ، و لعن الله اعدائکم و جعلنا الله من موالیکم و معکم فی الدنیا و الآخره و عجل الله تعالی فی فرجکم الشریف
▪️ عظم الله اجورنا و اجورکم
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰 رسول خدا صلى الله عليه و آله :
✍حقُّ عليٍّ على هذهِ الاُمّةِ كحَقِّ الوالِدِ على وَلَدِهِ.
🔴حقّ على بر اين امّت همچون حقّ پدر است بر فرزندش.
📚امالی(طوسی)ص54
#حدیث_روز
📌 ناگهان زمین لرزید
◾️ ناگهان زمین لرزید، پایههای هدایت در هم شکست و فرق عدالت به دست شقیترین اشقیاء و همدستانش شکافت.
◽️ آری! ابن ملجم تنها نبود، غم فاطمه، بیست و پنج سال سکوت و تنهایی، قاسطین و مارقین و ناکثین، نادانیِ مردمانی که حقیقت را رها کردند و دروغ و تزویر را باور، همه و همه همدست او بودند برای از پا درآوردن علی و وای از این مؤمننماهای امام نشناس...
◼️ این شمشیرِ جهلِ اُمّت بود که از آستین پسرِ ملجم بیرون آمد و بر فرق علی نشست. و وای بر ما اگر از تاریخ عبرت نگیریم.همیشه گفته اند تاریخ تکرار پذیر هست و نکند امام خویش را نشناسیم و دلش را خون کنیم، خارِ چشمش شویم و استخوانی در گلویش.
نکند آیندگان هم ما را لعن کنند و بگویند که امامشان را تنها گذاشتن ...
امامشان را نشناختند ...
امامشان را به بهای اندک دنیا فروختند...
امامشان را به شکمهایشان فروختند...
خدا نکند!!!خدانکند..................
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#دیوارنگاره | طلوع دوباره
◽️ستم سوز است این خونهای پر اجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
◽️שלום בו עד עלות השחר | In it is peace until the break of dawn
◽️راه #قدس با کاهلی و تن آسایی و دل به جیفهی بیمقدار دنیا بستن میانهای ندارد. راه قدس مرد جنگ میخواهد و مرد جنگ نیز کربلایی است و کربلایی، #مرد_میدان عشق است و از سختیها و مشقات و سر باختنها و جان دادنها نمیهراسد.
#شهید سید مرتضی آوینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم