eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح است و حیاتی که مرا با تو طلوع است ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
「♥️」 صبح علی‌الطلوع، گدا بر تو ◇ می گذشت °【 نزدیک ظهر بود که عالیجناب شد♡】° @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸صبـح را از پنجـره‌ے چشـمانت تمـاشا می‌ڪنم چہ باشڪوه صبـحی‌سـت... نگاهِ تـو ڪہ با خورشیـد دم‌خـور می‌شـود.. سجاد خلیلی🍀🕊 منور به لبخند شهدا❤️🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 وصیت شهید به فرزندش : 💐محمـد ... زندگی ڪن برای مهـدی درس بخوان برای مهـدی محمـد ؛ ورزش ڪن برای مهـدی من تو را از خدا برای خودم نخواستم تو را از خدا خواستم برای مهـدی ...🍃 🥀 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب یا زهرا( سلام الله علیها ) زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید    قسمت 1⃣4⃣   🌟 شوخ طبعی راوی: سردار علی مسجدیان قرار بود برویم پدافندی، چند گردان دیگر هم برای عملیات انتخاب شده بودند. حاج حسین خرازی آمد چادر فرماندهی. جلسه داشتیم. وسط صحبت ها دیدم محمد تعدادی از بچه ها را جمع کرده و داد می زنند: « خرازی، مسجدی عملیات عملیات! » چند دقیقه بعد دیدم کل گردان جمع شده پشت سنگر ما و شعار می دهند. آمدم بیرون. دیدم محمد یک تسبیح دستش گرفته و یک شال به کمرش بسته. رفتم جلو. محمد گفت: « درسته شما فرماندهی، اما ما می خواهیم برویم عملیات! » گفتم: « محمد اگه یکدفعه دیگه تکرار کردی می زنم تو گوشت! » گفت: « خب بزن، من هم میگم آخ، اما ما می خوایم بریم عملیات. » می دانستم چه کنم. محمد را در آغوش گرفتم و گفتم: « محمدجان این بچه ها رو آماده کن باید زودتر حرکت کنیم. » محمد هم با بچه ها رفتند. جلسه هم تمام شد. خیلی کارهام زیاد بود. داخل چادر نشستم. اعصابم به هم ریخته بود. داشتم برگه ها را امضاء می کردم. یکدفعه دیدم برادرم وارد چادر شد. به محض اینکه او را دیدم کلی خندیدم. روحیه ام برگشت! برادرم تازه به جبهه آمده بود. او موهاي بلندي داشت. محمد تورجی به او گفته بود: « باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی! » بعد با ماشین از ته موهای او را زده بود. نیمی از موهایش را كه ميزند مي گويد ماشین خاموش شده، برو پیش برادرت! نیمی از سرش را از ته زده و نیمی دیگر هنوز بلند بود. با اين وضع آمد پيش من. بعد محمد وارد چادر شد. آمد و گفت: « ببخشید، دیدم اعصاب نداری، خواستم کمی بخندی! » گردان را بردیم برای تمرین. کلی سینه خیز بردیم. بعد رسیدیم به یک کانال. پر از گل و لای بود. گفتم: «همه باید سینه خیز بروند! » صحنه جالبی بود. وقتی بچه ها از کانال خارج می شدند از همه وجودشان گل می چکید! حتی موهای آن ها غرق در گِل بود. بعد به همان صورت برگشتیم سمت اردوگاه. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 2⃣4⃣   من جلوی تویوتا بودم. بچه ها به همراه محمد در عقب ماشین ها بودند. رسیدیم به سه راه، چند مغازه آنجا بود. محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت: « حاجی وایسا! » همه ریختند پایین! محمد داد میزد: « فرمانده باید چی بخره!؟ » همه می گفتند: « نوشابه، نوشابه! » وقتی محمد به شوخی و خنده می پرداخت دیگر ولکن نبود! بچه ها خیلی از دست او می خندیدند. خلاصه مشغول خوردن نوشابه شدیم. یکی از مسئولین از آنجا رد می شد. محمد اشاره کرد و گفت: « یه حالی به این بنده خدا بدیم! خیلی کت و شلوار قشنگی داره! » آن مسئول و محافظین او پیاده شدند. محمد جلو رفت و با همان سر و وضع گِلی سلام کرد و دست داد. بعد هم او را در آغوش گرفت! چند نفر دیگر از بچه ها هم این کار را کردند! سر تا پای آن مسئول گلی شده بود. محافظین او هم همین طور! بعد هم از آن شخص خواست برای ما صحبت کند. بعدها فهمیدیم که این آقا برای سخنرانی در یک جلسه آمده بود! دقایقی بعد آقای قرائتی را دیدیم. همه به قصد روبوسی و درآغوش گرفتن به سراغ او رفتیم! آقای قرائتی قَسم داد و گفت: «من لباس اضافه نیاوردم. » خلاصه آنروز حکایتی داشتیم. بعد هم به حمام رفتیم. آنجا هم ماجراهایی داشتیم. همه از دست کارهای محمد می خندیدیم. بعد محمد شروع کرد لباس های من را شست! گفت: « لباس های فرمانده را شستم تا زودتر به من مرخصی بدهد. » بعد هم یک پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت: «حیف است شما بپوشی، من باید بپوشم! » محمد روزها همیشه می گفت و می خندید. همیشه شاد بود. اما نیمه شب ها خلوت عجیبی با خدا داشت. ناله های او ما را به یاد اصحاب پیامبر (ص) در صدر اسلام می انداخت. یکی از کسانی که مجذوب معنويات محمد شده بود حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی بود. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 3⃣4⃣     🌟 آیت الله فاضل راوی: سردار علی مسجدیان به محل لشكر امام حسین (ع) تشريف آوردند. برای بچه ها صحبت کردند. قرار بود قبل از ظهر به قم برگردند. با موتور به دنبالشان رفتم. خواهش کردیم به محل گردان ما تشریف بیاورند. ایشان قبول کردند. گفتند: « برای اقامه نماز ظهر به آنجا می آیند. » نماز ظهر و عصر به پایان رسید. قرار شد ناهار را در کنار رزمندگان باشند. بعد از صرف ناهار محمد و چند نفر دیگر از بچه ها در کنار ایشان نشستند. آيت الله العظمي فاضل لنكراني سؤالات بچه ها را پاسخ می دادند. محمد از آقا خواستند در میان بچه ها بمانند و صحبت کنند. برنامه پرسش و پاسخ تا غروب طول کشید. برای همین نماز مغرب را همانجا خواندند. قرار شد شب را همان جا در گردان امام حسن (ع) بمانند. برای استراحت، محل فرماندهی را برای ایشان آماده کردیم. نیمه های شب بود. دیدم کسی من را صدا می زند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم حضرت آقای فاضل است. ایشان گفتند: « فلانی این صداها چیست!؟ » خوب گوش کردم. گفتم: « چیزی نیست حاج آقا، بچه ها مشغول نمازشب هستند! » گفتند: « من نگاه كردم. کسی در این حوالی نیست! » جواب دادم: « بچه ها برای نماز به اطراف می روند. » ایشان مشتاق دیدار بچه ها بودند. با هم از چادر خارج شدیم. به اطراف درخت ها رفتیم. در آنجا چندین قبر بود. بچه ها برای خواندن نماز شب به داخل آنها می رفتند! آقای فاضل با تعجب نگاه می کرد. در یکی از قبرها محمدتورجی به حالت سجده افتاده بود. از خوف خدا با حالت عجیبی گریه می کرد. آقای فاضل به اطراف محوطه رفت. بقيه بچه ها هم مشغول نماز بودند. هنوز یک ساعت تا اذان صبح مانده بود. نمی دانم چرا، ولی آقای فاضل حالت عجیبی پیدا كردند! خيلي منقلب شدند. ایشان بعد از ماجرای آن شب یک ماه در گردان ما ماندند! همیشه با بچه ها بودند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 4⃣4⃣   🌟 بدر نوار خاطرات شهید تورجی و خاطرات دوستان سال ۶۳ عملیات مهمی نداشتیم. بیشتر، مشغول کارهای آموزشي بودیم. در چندین تک و کار پدافندی به همراه گردان حضور داشتیم. با بچه های گردان به سفر مشهد هم رفتیم. جریانات سیاسی از داخل اصفهان به لشكر ۱۴ هم کشیده شده بود! سال ۶۳ اوج این مسائل بود. کسانی مخالف نصب تصاویر شهید بهشتی وحتی رئیس جمهور در چادرها بودند! کسانی که فقط اجازه نصب تصویر امام و آقایان... را می دادند. کسانی که... همین افراد فقط به دليل گرايش هاي سياسي، برادر مسجدیان و چندین فرمانده را برکنار کردند.(۱) بهمن همان سال برادر شفیعیون به دنبال من آمد. با اصرار او به گردان یا زهرا (س) آمدم. با تقاضای او معاونت گروهان ذوالفقار را قبول کردم. برای عملیات بدر آماده شدیم. قرار شد بعد از عبور نیروهای خط شکن از محورهای عملیاتی، گردان ما هم وارد درگیری شود. عملیات بدر انجام شد. اما گردان ما وارد عمل نشد. برای همین من و تعدادی از بچه های گردان با هماهنگی لشكر به منطقه جاده خندق اعزام شدیم. دشمن پاتک های سنگینی را برای تصرف منطقه انجام می داد. ما هم چند روزی را در این محور مشغول فعالیت بودیم. کار لشكر در منطقه تمام شد. ما به عقب برگشتیم. برادر اسماعیل صادقی به عنوان فرمانده گردان یا زهرا (س) انتخاب شد. من هم به عنوان فرمانده گروهان ذوالفقار تعیین شدم. البته بیشتر دوست داشتم با بسیجیان باشم. حال و هوای معنوی بچه های بسیجی خیلی روی انسان تأثیرگذار است. چند روز بعد برای یک دوره آموزشی راهی پادگان غدیر اصفهان شدیم. بیشتر آموزش ما در آنجا شنا و غواصی بود. در مدت دوره بیشتر از قبل به خانه سر می زدم. بیشتر شب های جمعه را با رفقا به گلستان شهدا می رفتیم. هر هفته هم به خانواده شهدا سر می زدیم. ________________________ ۱. شهیدتورجی و چندین فرمانده گروهان دیگر نیز به همین دلایل اخراج شدند!! این فرماندهان بی نظیر مدتی در واحد موتوری و تدارکات لشكر مشغول به کار شدند! مدتی بعد با درایت شخص حاج حسین خرازی جلوی این حرکت گرفته شد. بیشتر آنها به سِمَت های خود برگشتند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الزهراء 🕊 🔴 ( سلام الله علیها ) خاطرات شهید قسمت 5⃣4⃣  🌟 گردان ام الائمه (س) راوی: جمعی از رزمندگان گردان یازهرا (س) با یک گردان صرفا رزمی بسیار متفاوت بود. در این گردان همگی آنچه که بیش از همه مشاهده می شد حضور طلاب و دانشجویان بود. (۱) آنها دارای یک فکر سیاسی مشترک بودند. این فکر سیاسی تبعیت محض از امام و ولایت فقیه بود. همچنین پیروی از یاران امام که در مقطعی شهید بهشتی و سپس حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) بودند. این گرایش سیاسی باعث شد که محمد تورجی سریع جذب این گردان شود. از دیگر ویژگی ها، حضور اساتید قرآن و معارف در میان بچه هاي اين گردان بود. به طوری که ما می توانستیم همزمان بیست جلسه قرآن و معارف با سطوح مختلف در گردان برقرار کنیم. توجه به معنویت شاخصه این گردان بود. همیشه یک ساعت مانده به اذان صبح، نوار مناجات، توسط تبلیغات گردان پخش می شد. بیشتر نیروهای ما اهل نماز شب و بیداری در سحر بودند. در این گردان هر صبح بعد از نماز، دعای عهد و زیارت عاشورا و هر شب سوره واقعه قرائت می شد. اگر در کل لشكر سه مداح خوب وجود داشت، دوتای آنها در گردان یازهرا (س) بودند. به طوری که در مناسبت ها از همه گردان ها به سراغ آنها می آمدند. در بیشتر کارهای گردان به بُعد فرهنگی و معنویت دقت می شد. بعدها محمد تورجی به یکی از ارکان معنویت گردان تبدیل شد. در پیاده روی ها، محمد، در کنار ستون می ایستاد. بلندبلند این شعر را می خواند و بچه ها تکرار می کردند: « اگر تیر مسلسل ها، شکافد سینه ما را نخواهیم دست بیعت را، جدا سازیم ز روح الله اگر شلیک موشک ها، بسوزاند تن ما را نخواهیم دست بیعت را، جدا سازیم ز روح الله اگر امواج دریاها، ببلعاند تن ما را نخواهیم دست بیعت را، جدا سازیم ز روح الله و... گردان یازهرا (س) در بُعد نظامی نیز از گردان های شاخص لشكر بود. بعد از حماسه تصرف قرارگاه عملیاتی عراق در منطقه فاو روی گردان ما بیشتر حساب می شد. کربلای پنج نیز اوج حضور و حماسه بچه ها بود. این حماسه آفرینی تا پایان جنگ وحتی بعد از آن ادامه داشت. بر کسی پوشیده نیست که حضور فرمانده و مداحی دلسوخته نظیر محمد تورجی در شجاعت و معنویت و از جان گذشتگی نیروها بسیار مؤثر بود. فراموش نمی کنم زمانی که قصد تهیه تابلو برای محوطه گردان داشتیم. شهید تورجی گفت: « روی تابلو بنویسید: موقعیت گردان ام الائمه (س) » ________________________ ۱. هم اکنون نیز از بچه های باقی مانده از گردان و از شاگردان معنوی شهید تورجی تعداد زیادی پزشک، مهندس، روحانی، سردارانی حماسه ساز و... هستند که مصمم به ادامه دادن راه نورانی شهدا هستند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم