eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 2⃣6⃣ چند روز بعد، باز اين افراد در جلسه‌ای خصوصی از من خواستند كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهی به چهره تك‌تك آنها كردم. گفتم: « چند نفری از شما فردا شهيد می‌شويد. » سكوتی عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاه‌های خود التماس می‌كردند كه من سكوت نكنم. حالِ آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم. نكند من در جمع این‌ها نباشم. اما نه. ان‌شاءالله كه هستم. جواد با اصرار از من سؤال می‌كرد و من جواب می‌دادم. در آخر گفت: « چه چيزی بيش از همه در آن‌طرف به درد می‌خورد؟ » گفتم: « بعد از اهميت به نماز، با نيت الهی و خالصانه، هر چه می‌توانيد برای خدا و بندگان خدا كار كنيد. » روز بعد يادم هست كه يكی از مسئولين جمهوری اسلامی، در مورد مسائل نظامی اظهار نظری كرده بود كه برای غربی‌ها خوراك خوبی ايجاد شد. خيلی از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند. جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: « می‌بینی پس فردا همين مسئولی كه اين‌طور خون بچه‌ها را پايمال می‌كند، از دنيا می‌رود و می‌گويند شهيد شد! » خيلی آرام گفتم: « آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سال‌ها طوری از دنيا می‌رود كه هيچ كاری نمی‌توانند برايش انجام دهند! حتی مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. » چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگی را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابی برای شهادت آماده كردم. من آرپی‌جی برداشتم و در كنار رفقايی كه مطمئن بودم شهيد می‌شوند قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالاً با تمام اين افراد همگی با هم شهيد می‌شويم. نيمه‌های شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدی خودش را به من رساند. او كارها را پيگيری می‌كرد. سريع پيش من آمد و گفت: « الان داريم می‌رويم برای عمليات، خيلی حساسيت منطقه بالاست. » او می‌خواست من را از همراهی با نيروها منصرف كند. 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 3⃣6⃣ من هم به او گفتم: « چند نفر از اين بچه‌ها به زودی شهيد می‌شوند. از جمله بيشتر دوستانی كه با هم بوديم. من هم می‌خواهم با آنها باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم. » دستور حركت صادر شد. من از ساعت‌ها قبل آماده بودم. سرستون ايستاده بودم و با آمادگی كامل می‌خواستم اولين نفر باشم كه پرواز می‌كند. هنوز چند قدمی نرفته بوديم كه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلی جدی گفت: « سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط شكن محور باشی. » بايد حرفش را قبول می‌كردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه‌ايی رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: « پياده شو. زود باش. » بعد جواد داد زد: « سيديحيی بيا. » سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم: « اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ » جواد هم گفت: « اين آرپی‌جی را بگير، برو بالای تپه. بچه‌ها تو را توجيه می‌كنند. » رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلی آرام بود. تعجب كردم! از چند نفری كه در سنگر حضور داشتن پرسيدم: « چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟ » يكی از آنها گفت: « بگير بشين. اينجا خط پدافندی است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم. » تازه فهميدم كه جواد محمدی چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتی جواد محمدی را ديدم، باعصبانيت گفتم: « خدا بگم چيكارت بكنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟! » او هم لبخندی زد و گفت: « تو فعلا نبايد شهيد شوی. بايد برای مردم بگويی كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کرده‌اند. برای همين جايی تو را بردم كه از خط دور باشی. » اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سيديحيی براتی كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاهسنايی و عبدالمهدی کاظمی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما كه با هم بوديم، همگی پركشيدند و رفتند. درست همان‌طور كه قبلا ديده بودم. جواد محمدی هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه های اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالی از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتی كه هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد. 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 4⃣6⃣ ☘مدافعان وطن مدتی از ماجرای بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خيلی خراب بود. من تا نزديكی شهادت رفتم، اما خودم می‌دانستم كه چرا شهادت را از دست دادم! به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان كه عاشق شهادت هستند را عقب می‌اندازد. روزی كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود! چند دخترجوان با لباس‌هايی بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغيير دادم. هرچه می‌خواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نمی‌شد. اما ديگر دوستان من، در جايی قرار گرفتند كه هيچ نامحرمی دركنارشان نباشد. اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نمی‌دانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. هرچه بود، گويی ايمان من آزمايش شد. گويی شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستی. با اينكه در مقابل عشوه‌های آنان هيچ حرف و هيچ عكس‌العملی انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولی از اين آزمون نگرفتم. در ميان دوستانی كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را می‌شناختم كه آنها را جزو شهدا ديدم. می‌دانستم آنها نيز شهيد خواهند شد. 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 5⃣6⃣ يكی از آنها علی خادم بود. علی پسر ساده و دوست‌داشتنی سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جايی نشست كه هيچ كسی در مقابلش نباشد تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود. در جريان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شد، اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر می‌كردم كه علی به زودی شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟! يكی ديگر از رفقای ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمی بود. او در ايران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايی كه بدون حساب و كتاب راهی بهشت می‌شدند، مشاهده كردم! من و اسماعيل، خيلی با هم دوست بوديم. يكی از روزهای سال ۱۳۹۷ به ديدنم آمد. ساعتی با هم صحبت كرديم. او خداحافظی كرد و گفت: « قراراست برای مأموريت به مناطق مرزی اعزام شود. » رفقای ما عازم سيستان و بلوچستان شدند. مسائل امنيتی در آن منطقه به گونه‌ای است كه دوستان پاسدار، برای مأموريت به آنجا اعزام می‌شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم: « نكند باب شهادت از آنجا برای او باز شود!؟ » سريع با فرماندهی مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد. مدتی گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در يکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد. خبر خيلی كوتاه بود. اما شوك بزرگی به من و تمام رفقا وارد كرد. يك انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و ده‌ها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت می‌رساند. سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعيل كرمی هر دو در ميان شهدا بودند. 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 6⃣6⃣ ☘ توفیق شهادت وقتی با آن شهيد صحبت می‌كردم، توصيفات جالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره می‌كرد كه بسياری از مشكلات شما با توكل به خدا و درخواست از شهدا برطرف می‌گردد. مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد برزخ نشويد متوجه نمی‌شويد. در اين مدت عمر، با اخلاص بندگی كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم شهادت باشد. بعد گفت: « اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهلبيت (علیهم السلام) حلقه می‌زنند و از وجود نورانی آنها استفاده می‌كنند. » من از نعمت‌های بهشت که برای شهداست سؤال كردم، از لذت قصرها و حوريه‌ها و... . گفت: « تمام نعمت‌ها زيباست، اما اگر حضور در جمع اهلبيت (علیهم السلام) را درك كنی، لحظه‌ای حاضر به ترك محضر آنها نخواهی بود. من ديده ام كه برخی از شهدا، تاكنون سراغ حوريه‌های بهشتی نرفته اند، از بس كه مجذوب جمال نورانی محمد و آل محمد شده اند. » صحبت‌های من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايی جمال نورانی اهل بيت (علیهم السلام) حتی با حوريه ها قابل مقايسه نيست را در ماجرای عجيبی درک کردم. در دوران نوجوانی و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شب‌ها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت و آمد داشتيم. ما طبق عادت نوجوانی، برخی شب‌ها به داخل قبرهای خالی می‌رفتيم و رفقا را می‌ترسانديم! اما يک‌شب ماجرای عجيبی پيش آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناری فروريخته و سنگ لحدهای قبر پيداست! من در تاريکی، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از نشانه‌های روی قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است. 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 7⃣6⃣ همان لحظه يکی از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او می‌خواست اسکلت‌های مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتی بعد صدای جيغ اين دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد! من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقی بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم. در آن سوی هستی و درست زمانی که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: آن قبری که پوشاندی، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعای آن زن، چندين حوريه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نورانی اهل بيت (علیهم السلام) در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهره‌های نورانی شدم. از طرفی چهره‌ی زيبای آن حوريه‌ها را نيز به من نشان دادند. اما زيبايی جمال نورانی اهل بيت (علیهم السلام) کجا و چهره‌‌ی حوريه‌های بهشتی کجا؟! من در آنجا هيچ چيزی به زيبايی جمال اهل بيت (علیهم السلام) نديدم. اما نكته مهمی كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق شهادت نصيب هر كسی نمی‌شود. انسان با اخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايی دل بكند، لياقت شهادت می‌يابد. شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك انتخاب آگاهانه كه برای آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد. مثالی بزنم تا بهتر متوجه شديد. همان شبی كه با دوستانم در سوريه دور هم جمع بوديم و گفتم چه كسانی شهيد می‌شوند، به يكی از رفقا هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد می‌شوی. روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهای ما مورد هدف قرار گرفت. سيديحيی و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار نيروهای داعش، توانست به عقب بيايد! من خيلی تعجب كردم. يعنی اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم آمد. پس از كمی حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت: « خيلی پشيمانم. خيلی... » باتعجب گفتم: « از چی پشيمانی؟ » 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 8⃣6⃣ گفت: « يادته تو سوريه به من وعده شهادت دادی؟ آن روز، وقتی كه تانك، مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم. يقين داشتم كه الان شهيد می‌شوم. باور كن من ديدم كه رفقايم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. ديدم نمی‌توانم از آنها دل بكنم! در درونم به حضرت زينب (سلام الله علیها) عرض كردم خانم جان، من لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من می‌خواهم پيش فرزندانم برگردم. خواهش می‌كنم... هنوز اين حرف‌های من تمام نشده بود كه حس كردم يك نيروی غيبی به ياری من آمد! دستی زير سرم قرار گرفت و مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نمی‌شد. من به سمت عقب می‌رفتم و صدای گلوله‌ها كه از كنار گوشم رد می شد را می‌شنيدم، بدون اينكه حتی يك گلوله يا تركش به من اصابت كند! گويی آن نيروی غيبی مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم. اما حالا خيلی پشيمانم. نمی‌دانم چرا در آن لحظه اين حرف‌ها را زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نمی‌آيد. » او می‌گفت و همين‌طور اشك می‌ريخت.... درست همين توصيفات را يكی ديگر از جانبازان مدافع حرم داشت. او می‌گفت: «وقتی تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم. يك دلم می‌گفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلی تنهاست. حيفه در جواني بيوه شود. من خيلی او را دوست دارم... همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه، پيكرهای شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و... » شبيه اين روايت را يکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت. او می‌گفت: « همين كه انفجار صورت گرفت، همراه ده ها پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقای من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائك، بدون حساب وارد بهشت می‌شدند، نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داری همراه آنها بروی؟ گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يک‌باره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند. من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم. حالا چقدر افسوس می‌خورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلی اشتباه كردم. ولی يقين پيدا کردم که شهادت توفيقی است که نصيب همه نمی‌شود. » 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 9⃣6⃣ ☘ حسرت اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاه‌های مرزی حضور داشتم. اما خبری از شهادت نشد! در آنجا مطالبی ديدم که خاطرات ماجراهای سه دقيقه برای من تداعی می‌شد. يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها حالم تغيير کرد! من هر دوی آنها را ديده بودم که بدون حساب و در زمره‌ی شهدا و با سرهای بريده شده راهی بهشت بودند. برای اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم: « نام هر دوی شما محمد است؟ » آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزی نگفتم. از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتی كه غير قابل باور است. يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام كردم. خيلی چهره‌ی آن‌ها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: « من نمی‌دانم شما را كجا ديدم. ولی خيلی برای من آشنا هستيد. می‌توانم فاميلی شما را بپرسم؟ » نفر اول خودش را معرفی كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهره‌ام پريد! ياد خاطرات اتاق عمل و... برايم تداعی شد. بلافاصله به دوست كناری او گفتم: « نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟ » او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آنها را می‌شناسم. اما من كه حال منقلبی داشتم، بلند شدم و خداحافظی كردم. خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهيد شدند درحالی‌ كه در زمان شهادت مسئوليت داشتند! باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها برای من آشنا بودند. پنج نفر ديگر از بچه‌های اداره را مشاهده كردم كه الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت می‌رسند. چند نفری را در خارج اداره ديدم که آنها هم... 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊 🔴 🌟 خاطرات واقعی و هیجان‌انگیز یکی از مدافعان حرم قسمت 0⃣7⃣ هرچند ماجرای سه دقيقه حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من، خيلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی‌كنم، اما خيلی از موارد را سال‌ها پس از آن واقعه، در شرايط و زمان‌های مختلف به ياد می‌آورم. چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. چاپ اول كتاب سه دقيقه در قيامت انجام شده بود. يكی از مسئولين از تهران، برای بازرسی به اداره‌ی ما آمد. همين‌ كه وارد اتاق ما شد، سلام كرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسی شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت: « چطوری برادر؟ » من كه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم: « الحمدلله » گفت: « ظاهراً مرا نشناختی؟ ده سال قبل، در فلان اداره برای مدت كوتاهی با شما همكار بودم. من كتاب سه دقيقه در قيامت را كه خواندم، حدس زدم كه ماجرای شما باشد، درسته؟ » گفتم: « بله و كمی صحبت كرديم. » ايشان گفت: « يکی از بستگان من با خواندن اين كتاب خيلی متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حق‌الناس و بيت‌المال، كلی پول پرداخت كرده. » بعد از صحبت های معمول، ايشان رفت و من مشغول فكر بودم كه او را كجا ديدم! يكباره يادم آمد! او هم جزو كسانی بود كه از كنار من عبور كرد و بی حساب وارد بهشت شد. او هم شهيد می‌شود. ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرت من می‌افزايد، خدايا نكند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر عليرضا قزوه: وقتی كه غزل نيسـت شـفای دل خسـته ديگـر چـه نشـينيم بـه پشـت در بسـته؟ رفتند چه دلگير و گذشـتند چه جانسوز آن سـينه‌زنان حرمـش دسـته بـه دسـته می‌گويم و می‌دانم از اين كوچه تاريك راهی اسـت به سرمنزل دل‌های شكسته در روز جزا جرئت برخواسـتنش نيست پايـی كـه بـه آن زخـم عبوری ننشسـته قسـمت نشـود روی مـزارم بگذارنـد سـنگی كـه گل اللـه به آن نقش نبسـته 📝 نویسنده: گمنام ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🎬 🔺 گزیده‌ی کوتاهی از سخنرانی لوییس فراخان، (رهبر دینی و اجتماعی سیاهپوستان آمریکا) در کلیسایی در شیکاگو؛ پیرامون حضرت مهدی علیه‌السلام، و استقامت ایرانیان در فداکاری برای ایشان ...
🌹ساده از این کوچه‌ها، این نام‌ها رد می‌شویم رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست! 🥀 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم