🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 2⃣6⃣
چند روز بعد، باز اين افراد در جلسهای خصوصی از من خواستند كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهی به چهره تكتك آنها كردم. گفتم:
« چند نفری از شما فردا شهيد میشويد. »
سكوتی عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاههای خود التماس میكردند كه من سكوت نكنم. حالِ آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفی برای خودم نگران بودم. نكند من در جمع اینها نباشم. اما نه. انشاءالله كه هستم. جواد با اصرار از من سؤال میكرد و من جواب میدادم.
در آخر گفت:
« چه چيزی بيش از همه در آنطرف به درد میخورد؟ »
گفتم:
« بعد از اهميت به نماز، با نيت الهی و خالصانه، هر چه میتوانيد برای خدا و بندگان خدا كار كنيد. »
روز بعد يادم هست كه يكی از مسئولين جمهوری اسلامی، در مورد مسائل نظامی اظهار نظری كرده بود كه برای غربیها خوراك خوبی ايجاد شد. خيلی از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند. جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت:
« میبینی پس فردا همين مسئولی كه اينطور خون بچهها را پايمال میكند، از دنيا میرود و میگويند شهيد شد! »
خيلی آرام گفتم:
« آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوری از دنيا میرود كه هيچ كاری نمیتوانند برايش انجام دهند! حتی مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. »
چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگی را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابی برای شهادت آماده كردم. من آرپیجی برداشتم و در كنار رفقايی كه مطمئن بودم شهيد میشوند
قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالاً با تمام اين افراد همگی با هم شهيد میشويم. نيمههای شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدی خودش را به من رساند. او كارها را پيگيری میكرد. سريع پيش من آمد و گفت:
« الان داريم میرويم برای عمليات، خيلی حساسيت منطقه بالاست. »
او میخواست من را از همراهی با نيروها منصرف كند.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 3⃣6⃣
من هم به او گفتم:
« چند نفر از اين بچهها به زودی شهيد میشوند. از جمله بيشتر دوستانی كه با هم بوديم. من هم میخواهم با آنها باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم. »
دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم. سرستون ايستاده بودم و با آمادگی كامل میخواستم اولين نفر باشم كه پرواز میكند. هنوز چند قدمی نرفته بوديم كه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلی جدی گفت:
« سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط شكن محور باشی. »
بايد حرفش را قبول میكردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقهايی رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت:
« پياده شو. زود باش. »
بعد جواد داد زد:
« سيديحيی بيا. »
سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم:
« اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ »
جواد هم گفت:
« اين آرپیجی را بگير، برو بالای تپه. بچهها تو را توجيه میكنند. »
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلی آرام بود. تعجب كردم! از چند نفری كه در سنگر حضور داشتن پرسيدم:
« چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟ »
يكی از آنها گفت:
« بگير بشين. اينجا خط پدافندی است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم. »
تازه فهميدم كه جواد محمدی چه كرده! روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتی جواد محمدی را ديدم، باعصبانيت گفتم:
« خدا بگم چيكارت بكنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟! »
او هم لبخندی زد و گفت:
« تو فعلا نبايد شهيد شوی. بايد برای مردم بگويی كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کردهاند. برای همين جايی تو را بردم كه از خط دور باشی. »
اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سيديحيی براتی كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاهسنايی و عبدالمهدی کاظمی و...
در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما كه با هم بوديم، همگی پركشيدند و رفتند. درست همانطور كه قبلا ديده بودم.
جواد محمدی هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه های اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالی از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتی كه هنوز اعماق وجودم را آزار میداد.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 4⃣6⃣
☘مدافعان وطن
مدتی از ماجرای بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خيلی خراب بود. من تا نزديكی شهادت رفتم، اما خودم میدانستم كه چرا شهادت را از دست دادم! به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان كه عاشق شهادت هستند را عقب میاندازد.
روزی كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود! چند دخترجوان با لباسهايی بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغيير دادم. هرچه میخواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نمیشد. اما ديگر دوستان من، در جايی قرار گرفتند كه هيچ نامحرمی دركنارشان نباشد. اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نمیدانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. هرچه بود، گويی ايمان من آزمايش شد. گويی شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستی. با اينكه در مقابل عشوههای آنان هيچ حرف و هيچ عكسالعملی انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولی از اين آزمون نگرفتم.
در ميان دوستانی كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را میشناختم كه آنها را جزو شهدا ديدم. میدانستم آنها نيز شهيد خواهند شد.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 5⃣6⃣
يكی از آنها علی خادم بود. علی پسر ساده و دوستداشتنی سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جايی نشست كه هيچ كسی در مقابلش نباشد تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود.
در جريان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شد، اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر میكردم كه علی به زودی شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟!
يكی ديگر از رفقای ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمی بود. او در ايران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايی كه بدون حساب و كتاب راهی بهشت میشدند، مشاهده كردم!
من و اسماعيل، خيلی با هم دوست بوديم. يكی از روزهای سال ۱۳۹۷ به ديدنم آمد. ساعتی با هم صحبت كرديم. او خداحافظی كرد و گفت:
« قراراست برای مأموريت به مناطق مرزی اعزام شود. »
رفقای ما عازم سيستان و بلوچستان شدند. مسائل امنيتی در آن منطقه به
گونهای است كه دوستان پاسدار، برای مأموريت به آنجا اعزام میشدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم:
« نكند باب شهادت از آنجا برای او باز شود!؟ »
سريع با فرماندهی مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد. مدتی گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در يکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد. خبر خيلی كوتاه بود. اما شوك بزرگی به من و تمام رفقا وارد كرد. يك انتحاری وهابی، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و دهها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت میرساند. سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعيل كرمی هر دو در ميان شهدا بودند.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 6⃣6⃣
☘ توفیق شهادت
وقتی با آن شهيد صحبت میكردم، توصيفات جالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره میكرد كه بسياری از مشكلات شما با توكل به خدا و درخواست از شهدا برطرف میگردد. مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد برزخ نشويد متوجه نمیشويد. در اين مدت عمر، با اخلاص بندگی كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم
شهادت باشد. بعد گفت:
« اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهلبيت (علیهم السلام) حلقه میزنند و از وجود نورانی آنها استفاده میكنند. »
من از نعمتهای بهشت که برای شهداست سؤال كردم، از لذت قصرها و حوريهها و... . گفت:
« تمام نعمتها زيباست، اما اگر حضور در جمع اهلبيت (علیهم السلام) را درك كنی، لحظهای حاضر به ترك محضر آنها نخواهی بود. من ديده ام كه برخی از شهدا، تاكنون سراغ حوريههای بهشتی نرفته اند، از بس كه مجذوب جمال نورانی محمد و آل محمد شده اند. »
صحبتهای من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايی جمال نورانی اهل بيت (علیهم السلام) حتی با حوريه ها قابل مقايسه نيست را در ماجرای عجيبی درک کردم.
در دوران نوجوانی و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شبها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت و آمد داشتيم. ما طبق عادت نوجوانی، برخی شبها به داخل قبرهای خالی میرفتيم و رفقا را میترسانديم!
اما يکشب ماجرای عجيبی پيش آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناری فروريخته و سنگ لحدهای قبر پيداست! من در تاريکی، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از نشانههای روی قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 7⃣6⃣
همان لحظه يکی از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او میخواست اسکلتهای مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتی بعد صدای جيغ اين دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد! من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقی بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.
در آن سوی هستی و درست زمانی که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: آن قبری که پوشاندی، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعای آن زن، چندين حوريه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نورانی اهل بيت (علیهم السلام) در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهرههای نورانی شدم. از طرفی چهرهی زيبای آن حوريهها را نيز به من نشان دادند. اما زيبايی جمال نورانی اهل بيت (علیهم السلام) کجا و چهرهی حوريههای بهشتی کجا؟! من در آنجا هيچ چيزی به زيبايی جمال اهل بيت (علیهم السلام) نديدم.
اما نكته مهمی كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق شهادت نصيب هر كسی نمیشود. انسان با اخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايی دل بكند، لياقت شهادت میيابد. شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك انتخاب آگاهانه كه برای آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد.
مثالی بزنم تا بهتر متوجه شديد. همان شبی كه با دوستانم در سوريه دور هم جمع بوديم و گفتم چه كسانی شهيد میشوند، به يكی از رفقا هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد میشوی.
روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهای ما مورد هدف قرار گرفت. سيديحيی و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار نيروهای داعش، توانست به عقب بيايد!
من خيلی تعجب كردم. يعنی اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم آمد. پس از كمی حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت:
« خيلی پشيمانم. خيلی... »
باتعجب گفتم:
« از چی پشيمانی؟ »
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 8⃣6⃣
گفت:
« يادته تو سوريه به من وعده شهادت دادی؟ آن روز، وقتی كه تانك، مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم. يقين داشتم كه الان شهيد میشوم. باور كن من ديدم كه رفقايم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. ديدم نمیتوانم از آنها دل بكنم! در درونم به حضرت زينب (سلام الله علیها) عرض كردم خانم جان، من لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من میخواهم پيش فرزندانم برگردم. خواهش میكنم...
هنوز اين حرفهای من تمام نشده بود كه حس كردم يك نيروی غيبی به ياری من آمد! دستی زير سرم قرار گرفت و مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نمیشد. من به سمت عقب میرفتم و صدای گلولهها كه از كنار گوشم رد می شد را میشنيدم، بدون اينكه حتی يك گلوله يا تركش به من اصابت كند! گويی آن نيروی غيبی مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم. اما حالا خيلی پشيمانم. نمیدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نمیآيد. »
او میگفت و همينطور اشك میريخت....
درست همين توصيفات را يكی ديگر از جانبازان مدافع حرم داشت. او میگفت:
«وقتی تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم. يك دلم میگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلی تنهاست. حيفه در جواني بيوه شود. من خيلی او را دوست دارم...
همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه، پيكرهای شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و... »
شبيه اين روايت را يکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت. او میگفت:
« همين كه انفجار صورت گرفت، همراه ده ها پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقای من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائك، بدون حساب وارد بهشت میشدند، نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داری همراه آنها بروی؟
گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند. من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم. حالا چقدر افسوس میخورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلی اشتباه كردم. ولی يقين پيدا کردم که شهادت توفيقی است که نصيب همه نمیشود. »
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 9⃣6⃣
☘ حسرت
اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاههای مرزی حضور داشتم. اما خبری از شهادت نشد! در آنجا مطالبی ديدم که خاطرات ماجراهای سه دقيقه برای من تداعی میشد.
يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها حالم تغيير کرد! من هر دوی آنها را ديده بودم که بدون حساب و در زمرهی شهدا و با سرهای بريده شده راهی بهشت بودند. برای اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم:
« نام هر دوی شما محمد است؟ »
آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزی نگفتم. از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتی كه غير قابل باور است.
يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام كردم. خيلی چهرهی آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم:
« من نمیدانم شما را كجا ديدم. ولی خيلی برای من آشنا هستيد. میتوانم فاميلی شما را بپرسم؟ »
نفر اول خودش را معرفی كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهرهام پريد!
ياد خاطرات اتاق عمل و... برايم تداعی شد. بلافاصله به دوست كناری او گفتم:
« نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟ »
او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آنها را میشناسم. اما من كه حال منقلبی داشتم، بلند شدم و خداحافظی كردم. خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهيد شدند درحالی كه در زمان شهادت مسئوليت داشتند!
باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها برای من آشنا بودند. پنج نفر ديگر از بچههای اداره را مشاهده كردم كه الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت میرسند. چند نفری را در خارج اداره ديدم که آنها هم...
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 0⃣7⃣
هرچند ماجرای سه دقيقه حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من، خيلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمیكنم، اما خيلی از موارد را سالها پس از آن واقعه، در شرايط و زمانهای مختلف به ياد میآورم.
چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. چاپ اول كتاب سه دقيقه در قيامت انجام شده بود. يكی از مسئولين از تهران، برای بازرسی به ادارهی ما آمد. همين كه وارد اتاق ما شد، سلام كرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسی شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت:
« چطوری برادر؟ »
من كه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم:
« الحمدلله »
گفت:
« ظاهراً مرا نشناختی؟ ده سال قبل، در فلان اداره برای مدت كوتاهی با شما همكار بودم. من كتاب سه دقيقه در قيامت را كه خواندم، حدس زدم كه ماجرای شما باشد، درسته؟ »
گفتم:
« بله و كمی صحبت كرديم. »
ايشان گفت:
« يکی از بستگان من با خواندن اين كتاب خيلی متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حقالناس و بيتالمال، كلی پول پرداخت كرده. »
بعد از صحبت های معمول، ايشان رفت و من مشغول فكر بودم كه او را كجا ديدم!
يكباره يادم آمد! او هم جزو كسانی بود كه از كنار من عبور كرد و بی حساب وارد بهشت شد. او هم شهيد میشود.
ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرت من میافزايد، خدايا نكند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر عليرضا قزوه:
وقتی كه غزل نيسـت شـفای دل خسـته
ديگـر چـه نشـينيم بـه پشـت در بسـته؟
رفتند چه دلگير و گذشـتند چه جانسوز
آن سـينهزنان حرمـش دسـته بـه دسـته
میگويم و میدانم از اين كوچه تاريك
راهی اسـت به سرمنزل دلهای شكسته
در روز جزا جرئت برخواسـتنش نيست
پايـی كـه بـه آن زخـم عبوری ننشسـته
قسـمت نشـود روی مـزارم بگذارنـد
سـنگی كـه گل اللـه به آن نقش نبسـته
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 1⃣7⃣
☘ تجربهای جدید
كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياری خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلی خوب بود و افراد بسياری خبر میدادند كه اين كتاب تأثير فراوانی روی آنها داشته. بارها در جلسات و يا در برخورد با برخی دوستان، اين كتاب به من هديه داده میشد! آنها من را كه راوی كتاب بودم نمیشناختند، و من از اينكه اين كتاب در زندگی معنوی مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوی محل كار میرفتم. يك خانم خيلی بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسی بود. از دور او را ديدم كه دست تكان میداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. بی مقدمه سلام كرد و گفت:
« میخواهم بروم بيمارستان... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ »
گفتم:
« محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را میرسانم. »
آن روز تعدادی كتاب سه دقيقه در قيامت روی صندلی عقب بود.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 2⃣7⃣
اين خانم يكی از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت:
« ببخشيد اجازه نگرفتم، میتونم اين كتاب را بخوانم؟ »
گفتم:
« كتاب را برداريد. هديه برای شماست. به شرطی كه بخوانيد. »
تشكر كرد و دقايقی بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلی تشكر كرد و پياده شد.
من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافی بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتی ساعت كاری تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم يك خانم چادری از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولی ظاهراً او خوب مرا میشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت:
« مرا شناختيد؟ »
خانم جوانی بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم:
« شرمنده، خير. »
گفت:
« خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقهای با شما كار دارم. »
گفتم:
« بله، حال شما خوبه؟ »
رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوی اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالی كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت:
« اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ »
میخواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 3⃣7⃣
گفتم:
« بله بفرماييد، در خدمتم. »
گفت:
« خدا رو شكر، خيلی جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيری كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار میكنيد. از همکارانتان پيگيريی کردم، الان هم يكی دو ساعته توی خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. »
گفتم:
« با من چه كار داريد؟ »
گفت:
« اين كتاب، روال زندگیام را به هم ريخت. خيلی مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزی اين دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پير میشوم و خواهم رفت. جواب
خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل دينی رو رعايت نمیكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام. يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلی در تنهايی خودم فكر كردم. تصميم جدی گرفتم كه توبه كامل كنم. من نمیتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهای گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملكالموتِ مهربان و بهشت و زيبايیها را نديدم! دو ملك مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتی دستبندی به من زدند كه شعلهور بود. اما يكباره داد زدم:
" من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهای گذشته را تكرار نكنم. "
يكی از دو مأموری كه در كنارم بود گفت: " بله، از شما قبول میكنيم، شما واقعا توبه كردی و خدا توبهپذير است. تمام كارهای زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه میكنی؟ "
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 4⃣7⃣
گفتم:
" من با تمام بدیها خيلی مراقب بودم كه حق كسی را در زندگیام وارد نكنم. حتی در محل كار، بيشتر میماندم تا مشكلی نباشد. تمام بيماران از من راضی هستند و... "
آن فرشته گفت:
" بله، درست ميگويی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستی! "
وقتی تعجب مرا ديد، ادامه داد:
" خداوند به شما قد و قامت و چهرهای زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگی، شما چه كردی؟! با لباسهای تنگ و نامناسب و آرايش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون میآمدی، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند. بسياری از آنها همسرانشان به زيبايی شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدی. برخی از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايی شما به گناه افتادند و... "
گفتم:
" خب آن ها چشمانشان را حفظ می كردند و نگاه نمیكردند. "
به من جواب داد:
" شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت میكردی و آنها به شما نگاه میكردند، ديگر گناهی برای شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد. اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستی. تو باعث اين مشكلات شدی و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است. تو آرامش زندگی آنها را گرفتی و این حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در اين گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تكتك آنها به برزخ بيايند و بتوانی از آنها رضايت بگيری. "
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 5⃣7⃣
اين خانم ادامه داد:
« هيچ دفاعی نمیتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم.
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم. درست در زمانی كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) افتادم. همانجا فرياد زدم و گفتم:
" خدايا به حق مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) به من فرصت جبران بده. خدا... "
تا اين جمله را گفتم، گويی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتی، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودی كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روی بدنم باقی مانده. دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم، مچ دستانم میسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! دستان من با حلقهای از آتش سوخته و هنوز جای تاولهای آن روی مچ من باقی است! فكر میكنم خدا میخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. من به توبهام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتی نمازهای قضا را می خوانم. ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياری كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟ »
اين خانم حرفهای آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلی به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكی از علمای ربانی را به ايشان معرفی كنم.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 6⃣7⃣
☘ پرسش و پاسخ
پس از چاپ اول اين كتاب، تماسهای بیشماری داشتيم. از سوی افرادی كه با خواندن اين كتاب، متحول شده و برای عرض تشكر تماس میگرفتند، فردی كه پس از خواندن اين كتاب متحول شد و دهها ميليون تومان را به بيتالمال برگرداند، تا جوانی كه كارهای زشت گذشتهاش را ترك كرد و با پدر و مادرش آشتی نمود. اما كسانی هم بودند که انتقاداتی نسبت به موضوعات مطرح شده در اين كتاب داشتند. در اين زمينه، يكی از علما كه در زمينهی معاد، مطالعات وسيعی داشتند، اين كتاب را در ميان اهالی مسجد خودشان توزيع كردند و هر شب يك بخش كتاب را به جای سخنرانی قرائت كردند. سپس برای جوانان، جلسات پرسش و پاسخ برقرار نمودند. ما نيز اين سؤالات مردمی را که در جلسات ايشان مطرح كرده و پاسخ ايشان و يا برخی ديگر از علما را در اين قسمت مكتوب نموديم. اميدواريم راهگشا باشد.
🔺سؤال ۱:
آيا ممكن است كسی به خاطر يك تهمت، مجبور شود يك حسينيه يا خيرات فراوانی كه برايش بسيار زحمت كشيده را از دست بدهد؟
🍃 همان طور كه در متن كتاب آمده، حرمت مؤمن از كعبه بالاتر است. برخی تهمتها با آبروی يك انسان بازی میكند و نتيجه زحمات چند سالهی انسان را يكباره نابود میكند. به قول برخیها، زخم شمشير خوب میشود اما زخم زبان...
در كتب اخلاقی، مانند معراجالسعادة و سياحت غرب و... اشاره شده كه برخی افراد، به خاطر يك قضاوت نابجا و يا يك تهمت، عذابهای برزخی فراوانی را متحمل شدند. اين عذابها به خاطر عظمت گناهی است كه مرتكب شدهاند. وقتی از راوی اين كتاب سؤال شد، ايشان گفتند كه تهمت اين شخص با آبروی من بازی كرد و نگاه برخی افراد و اهالی مسجد را به من تغيير داد. برای همين است كه به جبران اين گناه بزرگ، چنين خسارتی را متحمل میشود.
🔺 سؤال ۲:
آيا ممكن است انسانی در مدت سه دقيقه، اين همه مطالب مختلف مشاهده كرده باشد؟
🍃 فكر میكنم در كتاب هم اشاره شده كه وقتی روح از بدن خارج میشود، ديگر بحث زمان و مكان مطرح نيست. چه يك ثانيه و چه ده هزارسال.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 7⃣7⃣
يادم هست خاطرات تجربه نزديك به مرگ يك خانم را میخواندم كه بسيار ماجرای طولانی و زيبايی داشت و جالب اينكه كمتر از ده ثانيه قلب او متوقف شده بود!
شايد يكی از دلايلی كه در سوره معارج، در مورد روز قيامت گفته میشود كه معادل پنجاه هزار سال (اين دنياست) به همين دليل است. زمان در آن سوی هستی با آنچه ما احساس میكنيم كاملا متفاوت است. اين را برخی از افراد در خواب و رويا متوجه میشوند.
🔺 سوال ۳:
چطور است بيشتر افرادی كه تجربه نزديك به مرگ داشتهاند، فقط از عشق و پاكی و نور الهی حرف میزنند، اما ايشان از بررسی اعمال میگويد؟
🍃 تفاوتی كه ايشان با تمام كسانی كه تجربه نزديك به مرگ داشتند، در بررسی اعمال است. ايشان از دالان نور و... خبری ندارد. ايشان می گويد كه احتمالاً قرار به بازگشت من نبوده. برای همين است كه حسابرسی اعمال را مشاهده كردم. شايد هم خدا میخواسته توسط ايشان تلنگری به ما بزند. اما تشابهی كه در ميان تمام اين افراد است، اين بوده كه بعد از بازگشت، فوقالعاده انسانهای با محبتی شده و در راه رضای خداوند، خالصانه عمل كنند. اين عشق الهی در كارهای تمام اين افراد ديده میشود. نگارنده ی كتاب میگفت:
« چند روز در محل كار ايشان حضور داشتم. هركسی هر كاری داشت به ايشان مراجعه می كرد و او در راه انداختن كار مراجعين، خيلی تلاش میكرد. سربازها و كاركنان اداره، خالصانه او را دوست دارند، چون او هم خالصانه برای همه فعاليت میكند. »
وقتی از او در مورد علت اين همه تلاش سؤال كردم گفت:
« ما يك فرصت كوتاه داريم تا برای رضای خدا به بندگانش خدمت كنيم. »
شبيه اين جمله را در خاطرات بيشتر تجربه كنندگان مرگ شنيدهايم. آنها انسانهايی میشوند كه عشق به كار برای رضای خدا در تمام افعال ها ديده میشود. البته در خاطرات ايشان هم هست كه وقتی كاری عاشقانه و خالصانه برای خدا باشد ارزشمند است. وگرنه...
مانند ماجرای نجات يك انسان.
كاری كه نيت غير خدايی پيدا كند ارزش خود را از دست میدهد.
🔺 سؤال ۴:
در موضوع ارتباط با نامحرم، ايشان خيلی سختگيرانه صحبت می كند. آيا شرايط جامعه را نمیبيند؟ آيا كشورهای غربی را نمیبينند؟ مگر میشود انسان هيچگونه ارتباطی نداشته باشد؟
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 8⃣7⃣
🍃 سؤال خوبی است. اينكه يك گناه در جامعه رواج فراوانی داشته باشد، دليل بر اين نمیشود كه ديگر گناه بودنش كم شده! بدی پوشش و آزادی ارتباط با نامحرم، از گناهانی است كه عواقب سنگينی در زندگی روزمره دارد. اصلا بحث نافرمانی دستور خدا را كنار بگذاريد، اگر كسی میخواهد آرامش روحی در زندگی داشته باشد بايد به اين موضوع اهميت بدهد. تمام مطالبی كه در اين موضوع در كتاب به آنها اشاره شده، در روايات و آيات به آن تأكيد شده. از طرفی شما به تاريخ كشف حجاب و برهنگی در كشور خودمان و كشورهای غربی نگاه كنيد. تا شصت هفتاد سال پيش، بيشتر مادران و مادر بزرگهای ما، با پوشيه و روبند بودند. فيلمهايی كه از اوايل دوره پهلوی نمايش داده میشود، به همين موضوع اشاره دارد. آنقدر بحث حجاب در خانوادهها محكم بود كه پَهلوی اول با زور اسلحه نيز نتوانست حجاب را بردارد. آيا مادر بزرگهای ما با آن همه سختی در زندگی، دوست نداشتند راحت و آزاد باشند؟ يا آنها به مسائل مهمی دقت میكردند كه ما فراموش كردهايم!
در غرب نيز همين وضعيت بود. بيشتر فيلمهايی كه مربوط به صد سال پيش است، زنان را با لباس بلند، آستين پوشيده و كلاه نشان میدهد. تمام تصاوير و مجسمههای حضرت مريم در كليساهای قديمی، ايشان را با پوشش و حتی چادر نشان ميدهد! اما از زمانی كه نظريه فرويد، اجرايی شد و برهنگی فرهنگی رواج يافت، جامعه غربی با مشكل تشكيل خانواده و عدم اعتماد روبرو شد. اين مشكل در دهههای اخير به ايران نيز سرايت كرد. آمار بالای طلاق و طلاق عاطفی حكايت از همين موضوع است. مطلبی كه راوی كتاب میگويد كاملا صحيح و قابل امتحان است. اگر انسان، از ابتدا سعی كند كه چشم و ارتباط خود را بانامحرم حفظ كند، به يقين زندگی و همسر پاكی خواهد يافت و برعكس. اين مطلب را از آيه ۲۴ سوره نور نيز میتوان دريافت.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 9⃣7⃣
جالب است كه شخصی بعد از مطالعهی اين كتاب به من گفت:
« من اين قسمت از سخنان ايشان را امتحان كردم. در محل كار، بنده هر روز با خانمهای همكار، بگو بخند و شوخی داشتم. از طرفی بيشتر مواقع با همسرم در خانه مشكل داشتم. بيشتر شبها جدای از هم میخوابيديم و خيلی از اين موضوع ناراحت بودم. اما مدتی است كه تصميم به امتحان اين موضوع گرفتم. اتاق كارم را عوض كردم و كمتر با زنان همكار حرف ميزنم. نگاهم را در كوچه و خيابان، بيش از قبل كنترل میكنم، حتی در فضای مجازی نگاهم را كنترل میكنم. در اين مدت دقت كردم، برخورد همسرم با من فوقالعاده بهتر شده. از زندگی خودم خيلی لذت میبرم. »
🔺سؤال ۵:
آيا بهتر نبود نام كتاب سه دقيقه در برزخ باشد؟
☘ بله، شايد هم مناسب بود، حضرت آيت الله مصباح يزدی نيز وقتی کتاب را مشاهده کردند، گفتند شايد بهتر بود نام کتاب، سه دقيقه در برزخ باشد.
اما بسياری از تجربهكنندگان مرگ موقت، شرايطی از برزخ را مشاهده میكنند. اما همان طور كه راوی محترم توضيح دادند، ايشان به بررسی اعمال مشغول شدند كه مربوط به قيامت است. در برزخ اينگونه به اعمال ما پرداخته نمیشود. ولی رواياتی هم داريم که شروع قيامت را از مرگ انسان میدانند. البته تمام اينها، چه برزخ و چه قيامت، برای ما تلنگری است كه به فكر باشيم. شايد به جرئت بتوان گفت كه تمام مشكلات امروز ما در نتيجه فراموش كردن روز قيامت است. اگر بدانيم كه در آن روز، ذرهای كار خوب و بد، به انسان باز میگردد، به يقين بيشتر در اعمال خودمان دقت میكنيم.
دوست عزيزی از قم مراجعه كرد و تعدادی از اين كتاب را برای شاگردانش گرفت. ايشان میگفت:
« من مدتها بود از خدا میخواستم راه را به من نشان دهد كه در چه موضوعی وقت بگذارم و كار فرهنگی و اعتقادی كنم، تا اينكه يك شب در عالم رويا وجود نازنين حضرت معصومه (سلام الله علیها) را ديدم كه به من فرمودند:
« بسياری از مشكلات به خاطر اين است كه مردم، مرگ و قيامت را فراموش كردهاند. در اين زمينه كار كنيد. »
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 0⃣8⃣
🔺سوال ۶:
آيا میشود حضرت عزرائيل كسی را قبض روح نمايد و او بار ديگر به دنيا برگردد؟ مگر نداريم كه هيچ تغييری در زمان مرگ وجود ندارد؟
🍃 بله، مرگ حتمی هيچ انسانی به تأخير نمیافتد. اين در علم ازلی خدا ثبت است. اما اگر قرار باشد كه روح از بدن کسی خارج شده و دوباره بازگردد، خداوند از اين موضوع نيز با خبر است. تمام تجربيات نزديك به مرگ، با جدا شدن روح از جسم همراه است. حالا اين جدا شدن روح، توسط ملائكه يا حضرت عزرائيل صورت میگيرد. اما اينكه به طور مشخص نام حضرت عزرائيل برده میشود، بايد گفت:
« كه ما در مورد شخص حضرت رسول اكرم (ص) روايت داريم كه دوبار مرگ ايشان به تعويق افتاد، دوبار حضرت عزرائيل به درب منزل ايشان مراجعه و به خاطر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بازگشتند. بار سوم پيامبر فرمودند كه دخترم، ايشان برادرم عزراييل هستند، تا كنون از هيچ كس اجازه نگرفته، بگو داخل شوند. »
يعنی مقام حضرت صديقه (سلام الله علیها) باعث تأخير در قبض روح پيامبر (ص) شد. در اين كتاب هم اشاره میكند كه با التماس از حضرت زهرا (سلام الله علیها) میخواهد كه برگردد و به او فرصت میدهند. از طرفی بايد گفت كه برخی اعمال، مرگ انسان را به تأخير می اندازد. ما در روايات داريم كه صله رحم و دعای والدين، مرگ را به تأخير میاندازد و عاق والدين و قطع رحم، باعث میشود مرگ زودتر رخ دهد.
🔺سؤال ۷:
آيا انسان میتواند در جريان تجربهای نزديك به مرگ، حوادث و اتفاقات آينده را مشاهده نمايد؟
🍃 بله، اين ماجرا چيز عجيبی نيست. بنده دهها شهيد را میشناسم كه قبل از شهادت، تاريخ و ساعت دقيق شهادت خود يا اطرافيان را بيان میكردند. با اينكه تجربه نزديك به مرگ نداشتند.
بنده دوستی داشته و دارم كه بسياری از اتفاقات آينده را در خواب میبيند. او به توصيه شهيد نيری عمل كرد. شهيد نيری در نامهای كه در كتاب عارفانه چاپ شده میگويد:
« اگر چند روز گناه نكنيد، شگفتیها را در خواب میبينيد و اگر به چهل روز برسد در بيداری خواهيد ديد. »
كه البته برای چهل روز، روايت معتبر داريم. در تجربههای نزديك به مرگ كه در كشور ما رخ داده، افراد تجربه كننده، بسياری از اتفاقات آينده را مشاهده كردهاند. كتاب آنسوی مرگ و بازگشت، به چند مورد آن پرداخته است.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 1⃣8⃣
🔺سؤال ۸:
آيا میتوان در اين تجربهها، حسابرسی اعمال را ديد؟
🍃 خداوند برای آگاهی بشر از آنچه در سرای ديگر اتفاق میافتد، ابتدا پيامبر خود را در شب معراج به آسمانها برد و به او نشان داد كه بهشت و جهنم و حسابرسی اعمال چگونه است. برخی از انسانهای ديگر توانستند با تجربهای نزديك به مرگ و يا... مشاهدات خود را برای ديگران مكتوب نمايند. كتاب سياحت غرب چنين حكايتی دارد. همچنين در خاطرات برخی از بزرگان، نظير علامه طباطبايی آمده كه چنين وضعيتی برای آنها پيش آمده. يكی از علما از قول استادش میگفت:
« يكبار ماجرای تجربه نزديك به مرگ برايم پيش آمد. من از پل صراط گذشتم و قبل از ورود به بهشت در مقابل ملائك قرار گرفتم. آنها گفتند:
" برای خداوند چه آوردی؟ "
گفتم:
" من اين همه نماز خواندم. "
گفتند:
" تو به راحتی از صراط گذر كردی. اين نتيجه نمازهايت بود. "
گفتم:
" من اين همه روزه گرفتم. "
گفتند:
" در عبور از صراط اثري از عذاب جهنم به تو نرسيد. اين نتيجه روزهها بود. "
خلاصه هر چه كه از اعمال خود گفتم، آنها جواب دادند كه نتيجه اش را يا در دنيا و يا اينجا گرفتهای. برای خداوند چه آوردی؟ گريه ام گرفت. هيچ چيزی برای ارائه نداشتم. مانده بودم كه چه كنم. بسياری از اعمال من، خالصانه برای خدا نبود. برای همين در كتاب اعمالم اثری از آنها ديده نمیشد. اما اشتباهات و گناهان من مانده بود. يكباره با صدای بلند گفتم:
" درسته من هيچ كاری نكردم. اما آيا ولايت اهلبيت (علیهم السلام) را قبول نكردم؟ من بنده خالص خداوند، حسين (علیه السلام) را دوست نداشتم؟ من امام رضا (علیه السلام) را دوست نداشتم؟ من برای مصيبتهای حضرت زهرا (سلام الله علیها) گريه نكردم؟ "
ملائكه در برابر من سكوت كردند و گفتند:
" اين را از شما قبول میكنيم. يك رشته نور در اعمال شما وجود دارد كه همان ولايت اهل بيت (علیهم السلام) است. اين را قبول میكنيم. " »
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 2⃣8⃣
🔺سؤال ۹:
ما شنيدهايم كه بهشت و نعمتهای بهشت برای روز قيامت است. آيا ممكن است كسی در تجربهای اينگونه بهشت را ديده باشد؟
🍃 بسياری از كسانی كه در تجربه خود، بهشت را مشاهده كردهاند، بهشت برزخی را ديدهاند. مكانی كه همين حالا وجود داشته و مؤمنين حاضر در برزخ از آن استفاده میكنند. اما مشاهده بهشت نيز امر عجيبی نيست. پيامبر خدا در معراج خود، بهشت را ديده و بسياری از بزرگان ما كه توانايی معنوی فوقالعاده داشتهاند، در ملكوت سير كرده و بهشت را ديدهاند. در خاطرات علامه طباطبايي، ميرزا جواد آقای تهرانی و... به اين دست خاطرات برخورد میكنيم. شهيد حميد كرمانشاهی در نوار خاطراتی كه قبل از شهادت از ايشان ضبط شده، به اين موضوع اشاره دارد كه در تجربهای اين گونه، بهشت الهی را ديده است و تعداد زيادی از رفقايش را نام میبرد كه همراه با او وارد بهشت شدهاند. او حتی از كسانی كه بعدها راهی بهشت می شوند نام میبرد.
🔺سوال ۱۰:
آيا مطالب ايشان، القای سختی برزخ و نااميدی نيست؟
🍃 اينگونه نيست. ما در مفاهيم دينی داريم که خداوند در جای خود مهربانترين مهربانان است، حتی بيان میشود که محبت مادر به فرزند، ذرهای از محبتی است که خداوند به بندگانش دارد. لذا خداوند باب توبه را برای بندگانش باز نمود تا رحمت خويش را نشان دهد. اما در جای ديگر، خداوند شديدترين مجازات کنندگان است. اين با عدل خداوند هم سازگار است. در روايات هم به اين موضوع تأکيد شده که مثلاً در موضوع حقالناس، خداوند بسيار سختگير است.
از راوی کتاب شنيدم که گفت:
« برخی از مواردی که ما، ناخواسته به بیتالمال صدمه زديم و يا حقالناسی که نمیدانيم مربوط به چه کسی است را میشود با ردمظالم برطرف کرد. »
بعد ايشان گفت:
« وای به حال آنکه دانسته به ديگران لطمه میزند. مثلاً میداند اين خانه يا ماشين که میخواهد بفروشد، عيب و ايراد دارد اما به خريدار حرفی نمیزند. اينها خيلی گرفتار میشوند. »
اما ايشان فقط از سختگيری و عذاب صحبت نمیکند. بارها از رحمت خداوند حرف زدهاند. از اينکه توبه باعث میشود اثری از گناه در کتاب اعمال نماند. يا برخی کارهای خوب که باعث نابودی گناهان میشوند.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 3⃣8⃣
🔺 سؤال ۱۱:
ما بارها واژهی نامه اعمال را شنيدهايم، اما ايشان از کتاب اعمال صحبت میکند. چگونه است؟
🍃 اين هم برای ما جالب بود. از کودکی بارها عبارت " نامه اعمال " را شنيدهايم. اما وقتی به کلام خداوند مراجعه میکنيم، فقط عبارت کتاب اعمال را مشاهده میکنيم. البته نامه هم میتواند مثل کتاب چندين صفحه باشد.
🔺 سؤال ۱۲:
چطور میشود به تجربههای نزديك به مرگ اعتماد كرد؟ آيا علم، اين تجربهها را قبول میكند؟
🍃 مطالب علمی، بحثهايی هستند كه قابل تجربه و امتحان میباشند. مثلاً میگويند آب در ۱۰۰ درجه بخار میشود. همه میتوانند امتحان كنند. اما اين تجربههای نزديک به مرگ قابل امتحان نيست. كلام اينگونه افراد را وقتی میتوان قبول كرد كه با آنچه در دين گفته مطابقت دهيم. اگر منافاتی نداشت میتوان آنها را پذيرفت. مثلاً در بيشتر تجربهها از عشق به نور مقدس و ذات الهی صحبت میشود. اين كه دوست داشتند با آن نور مقدس يكی شوند. خداوند متعال در قرآن میفرمايند كه:
« من از روح خودم در انسان دميدم. »
يكی از تجربهكنندگان میگويد:
« من معنای اين آيه را در آنجا فهميدم. »
از طرفی افرادی كه بازگشتهاند عاشقانه در راه خدا خدمت و عبادت میكنند. ما نيز در دين خودمان داريم كه بهترين بندگی را كسی انجام میدهد كه نه از ترس جهنم باشد و نه از شوق بهشت، بلكه خالصانه و عاشقانه، بندگی خدا را انجام دهد. در كل بايد با تيزبينی به كلام اينگونه افراد دقت نمود، چرا كه برخی میتوانند خود را به دروغ، جزو تجربه كنندگان معرفی كرده و آنچه میخواهند بيان دارند.
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 4⃣8⃣
🔺 سؤال ۱۳:
من با هيچ كجای اين كتاب مشكلی ندارم. همه را قبول دارم و چندبار خواندهام، اما در مورد ولايت فقيه كه ساختهی جمهوری اسلامی است بحث دارم. اگر اين موضوع هم بوده، چرا در كتاب آورده شده و اين كتاب خوب، جنبه سياسی پيدا كرده؟
🍃 بايد گفت ولايت فقيه ساخته و پرداخته جمهوریاسلامي نيست. اين يك بحث فقهی ريشهدار و تاريخی است كه از آغاز زمان غيبت مطرح بوده. ما شاهد هستيم سالها قبل از انقلاب، وقتی آيت الله بروجردی مشغول ساخت مسجد اعظم قم بودند، در مشكلی كه با صاحب برخی مقبرهها ايجاد شد، دستور تخريب مقبرهها را داده و در مقابل اعتراض برخی علما گفتند:
« من از حكم ولايت فقيه استفاده كردم و همه ساكت شدند. »
قبل از آن هم نمونههای تاريخی زيادی از بحث ولايت فقيه مطرح بوده، اما نكتهی مهم اين است كه اين مسئله فقهی تا زمانی كه حكومت اسلامی ايجاد نشود، قابليت اجرايی ندارد. همه شاهد بوديم كه در طی چهاردهه حضور ولیفقيه در رأس امور، مردم و سران كشور ما در آن موضوعات كه به كلام ولیفقيه گوش دادند، پيروز ماجرا بودند و هرجا گوش نكردند، ضرر كرديم. اين حرف ما نيست، بنیصدر، اولين رئيس جمهور ايران كه عامل منافقين بود و از ايران فرار كرد، میگويد:
« اگر امروز (امام)خمينی زنده بود، (امام) خامنهای را تمجيد و تحسين میكرد. به اين خاطر كه به خوبی نظام ايران را در طی اين سالها (با تمام مشكلات و دشمنیها) حفظ كرده است. »
بسياری از دشمنان قسم خورده نظام نيز شبيه اين عبارات را تكرار كردهاند. البته بايد واقعنگر بود. مسائل و مشكلات در كشور ما بسيار است، اما آنجا كه به رهبری نظام مربوط میشود، مانند مسائل نظامی و امنيتی، ايران در اوج قدرت منطقهای قرار دارد، اما وقتی با مشكلات اقتصادی روبرو هستيم، بايد قبول كنيم كه به انتخاب مردم و دولتهايی كه در كشور در گيرند مربوط میشود. ولايت فقيه كمترين دخالت را در امور اجرايی انجام میدهد تا كسی که رأس قدرت قرار میگیرد نگويد كه دست مسئولين اجرايی بسته است و رهبر همه كاره است. فقط آنجا كه مسئولين، از خط و مسير صحيح منحرف میشوند، ولایت فقیه به آنها تذكر میدهد. اگر گوش نكنند در مجامع عمومی و...
اما رهبر انقلاب، معمولاً مانع كار مسئولين اجرايی نمیشوند. مانند ماجرای برجام. حالا اگر آنها گوش ندهند ديگر قضاوت با مردم است...
به قول حضرت امام، ولايتفقيه، استمرار حركت انبياست. ما در كشورهای اسلامی كه ولايتفقيه ندارند، مشاهده میكنيم كه چه اوضاع آشفتهای برقرار است. استكبار در اين كشورها جولان میدهد و... خلاصه اينكه سكان امنيت و اقتدار كشور ما همين موضوع ولايت فقيه است...
و خدا رحمت کند شهيد ابراهيم هادی را، نگارنده کتاب سلام بر ابراهيم میگفت:
« روز عاشورای سال ۱۳۸۸ در عالم رويا ديدم که يک منبری برپا شده و تمام دوستان، حضور دارند. روی منبر، شهيد هادی نشسته و مردم را موعظه میکرد. من میخواستم از احوالات مرجعی که در آن ايام از دنيا رفته بود بدانم. ابراهيم با صدای بلند گفت:
" آقايان، بيش از قبل تابع ولايت فقيه باشيد. اگر کوتاهی کنيد عواقب سختی خواهد داشت و ثمرهی انقلاب و خون شهدا نابود میشود و در برزخ گرفتار خواهيد شد. "
بعد ادامه داد:
" الان يکي از علمای ربانی و مراجع انقلابی را در برزخ نگه داشتهاند و میگويند چرا در فتنه سال ۱۳۷۸ سکوت کردی و از اصل ولايت فقيه حمايت نکردی؟ سکوت خواص جامعه در برخی شرايط خطرناک است. " »
حالا تصور کنيد مرجعی که جايگاه ولايت فقيه را میداند اما با آن مقابله میکند چه وضعی دارد!؟
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 کُلُّ شَیءِِ هَالِکُُ إلّا وَجهَهُ 🕊
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
🌟 خاطرات واقعی و هیجانانگیز یکی از مدافعان حرم
قسمت 5⃣8⃣
سيد، يكی از بچههای مدافع حرم اعزامی از اصفهان و از رفقای شهدای ذكر شده در اين كتاب بود. اما زندگی خانوادگیاش دچار مشكلات شده بود. مهمترين مشكل آنها اين بود كه فرزندانشان قبل از تولد از دنيا میرفتند! سومين فرزند هم به همين صورت. دكتر پس از ديدن نتيجهی سونوگرافی گفت:
« بچه در شكم مادر مرده، فردا اول وقت بياييد برای خارج كردن فرزند. بيشتر از اين هم اگر نگه داريد مادر از دنيا خواهد رفت. »
خيلی به هم ريخته بود. همسرش را كه رساند به خانه، بيرون رفت و با خداوند خلوت كرد. گفت:
« همسرم ديگر تحمل ندارد. دوست داشتم فرزندم ميماند و سرباز امام عصر میشد. »
بعد به سر مزار شهيد جواد محمدی رفت. به جواد گفت:
« تو هم مثلاً رفيق ما هستی؟ نمیبينی چه مشكلاتی برايم پيش آمده؟ يك كاری بكن. »
صبح فردا میخواستند راهی بيمارستان شوند. قبل از رفتن، مادر همسرش از راه
رسيد و گفت:
« صبر كنيد. الان شهيد جواد محمدی را در خواب ديدم. به من برگهای داد و گفت: به سيد بگو فرزندت با لطف خدا سالم است. »
باور نكردند. قبل از رفتن به بيمارستان، دوباره سونوگرافی كردند و پيش همان خانم دكتر بردند. چند بار سونوگرافی ديروز و امروز را كنار هم گذاشت و نگاه كرد! بعد گفت:
« يكی از اينها حتماً اشتباه است. »
اما نمیدانست كه خداوند متعال به دعای يك شهيد میتواند سرنوشت انسانی را حتی در رحم مادر تغيير دهد. الان مدتی است كه اين سيد كوچك به دنيا آمده اما سید میگفت:
« زمانی که جواد محمدی شهید شد تا مدتی پیکر او مفقود بود. من برای کار دیگری خدمت آیت الله ناصری رسیدم. به ایشان تصویر شهید جواد محمدی را نشان دادم و گفتم:
" حاج آقا دعا کنید پیکر این شهید برگردد. "
آیت الله ناصری لبخندی زدند و فرمودند:
" ایشان در لحظهی شهادت مورد عنایت خاص حضرت ولیعصر (عج) قرار گرفتند. به زودی هم پیکرشان باز میگردد. »
مدت کوتاهی بعد از این صحبت، پیکر شهید جواد محمدی به میهن بازگشت.¹
___________________________
۱. نگارنده میگوید:
« پدرم سالها از خادمين هيئتهای تهران بود. عمرش را در راه نوكری مولايش سپری كرد. در اوايل سال ۱۳۹۹ و در ماه رمضان از دنيا رفت. چند روزی از او خبر نداشتيم. نمیدانستيم در برزخ وضعيتش چگونه است. يكی از بستگان، جوان خوشسيمايی را در خواب ديد كه گفت نگران پدرتان نباشيد. او در اعلی عليين و در محضر آقا اباعبدلله (علیه السلام) است. آنجا نيز مانند دنيا به مهمانان مولايش خدمت میكند. بعد خودش را معرفی كرد وگفت:
من جواد محمدی هستم. از شهدای مدافع حرم، تصويرم را در كتاب ديده ايد. تازه او را شناختم. »
📝 نویسنده: گمنام
⬅️ پایان
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دوستان و همراهانم که روزها و شبها باهم بودیم، اما آنها رفتند و من...
#سه_دقیقه_در_قیامت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهید جواد محمدی بانی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
عکس باز شود 👆
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
#شهید_غیرت
( زندگینامه شهید علی خلیلی)
#فرار_از_جهنم
( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی)
داستان زندگی #شهید_غلامرضا_عارفیان
#واینک_شوکران۲
( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی )
#سرزمین_زیبای_من
( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
#شهیدی_که_کابوس_آمریکا_و_اسرائیل_است.
( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم )
داستان #روزگار_من
(خاطرات همسر شهید مدافع حرم )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت )
#برای_خدا_خالص_بود
( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
داستان واقعی #تحول_به_واسطه_شهید_همت
#مسافر_کربلا
( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی )
#نیمه_پنهان_ماه۲
( زندگینامه شهید مهدی زین الدین )
#خاطرات_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#دختر_شینا
( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )
#ازروسیه_تاوالفجر
#مردی_در_آینه
( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی)
#داستان_شهید_احسان
#روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام
( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی )
#زیباترین_شهید ( شهید احمد نیکجو )
#کتاب_دا ( خاطرات سیده زهرا حسینی )
#داستان_بوی_حرم ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید )
#یک_فنجان_چای_با_خدا
( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق )
#پرواز_در_سحرگاه
( زنگینامه شهید محمدغفاری )
#خاطرات_یک_جغله_بسیجی
داستان #من_زنده_ام
( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت )
داستان واقعی #شفا_یافته_ی_فرانسوی
داستان شور شیرین زندگینامه
#خادم_الشهدا_شهیدمحمد_سلیمانی
داستان کوتاه از #شهیدی_که_عاشق_حضرت_عباس(ع)_بود
کتاب #مهر_مادر
داستان بسیار زیبای " #آخرین_عروس "
( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون )
خاکهای نرم کوشک
(زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی)
نیمه پنهان ماه
( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی)
کتاب خیانت به فرمانده
(روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان)
#فلش_نشانه_شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی
مزد اخلاص
(زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده)
داستان پرواز به سمت بهشت
(زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی)
من میترا نیستم
( زندگینامه شهیده زینب کمایی )
داستان #پروانه_در_چراغانی
( زندگینامه شهید حسین خرازی )
#حسین_خرازی_که_بود؟
داستان #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
(زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام)
داستان #سه_روز_محاصره
(روایت محمد هادی از " شلحه " )
#خلیل_در_آتش
(خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ")
#علمدار
(زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار )
#نیمه_پنهان_ماه( زندگینامه شهید حمید باکری )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری)
#مردی_با_چفیه_سفید
(زندگینامه شهیدعباس کریمی)
#در_کمین_گل_سرخ (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی)
#پایی_که_جا_ماند (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " )
داستان واقعی #نسل_سوخته (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی)
کتاب #گلستان_یازدهم
زندگینامه شهید علی چیت سازیان
#نورالدین_پسر_ایران
کتاب خاطرات سید نورالدین عافی
کتاب #سلام_بر_ابراهیم۲
زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم
کتاب #یا_زهرا( سلام الله علیها )
زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده
کتاب #مصطفی
خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور
کتاب #ملاصالح
سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق
داستان #نسیم_تقدیر
خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
تجربهای نزدیک از مرگ
داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
#شهید_غیرت
( زندگینامه شهید علی خلیلی)
#فرار_از_جهنم
( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی)
داستان زندگی #شهید_غلامرضا_عارفیان
#واینک_شوکران۲
( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی )
#سرزمین_زیبای_من
( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
#شهیدی_که_کابوس_آمریکا_و_اسرائیل_است.
( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم )
داستان #روزگار_من
(خاطرات همسر شهید مدافع حرم )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت )
#برای_خدا_خالص_بود
( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
داستان واقعی #تحول_به_واسطه_شهید_همت
#مسافر_کربلا
( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی )
#نیمه_پنهان_ماه۲
( زندگینامه شهید مهدی زین الدین )
#خاطرات_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#دختر_شینا
( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )
#ازروسیه_تاوالفجر
#مردی_در_آینه
( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی)
#داستان_شهید_احسان
#روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام
( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی )
#زیباترین_شهید ( شهید احمد نیکجو )
#کتاب_دا ( خاطرات سیده زهرا حسینی )
#داستان_بوی_حرم ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید )
#یک_فنجان_چای_با_خدا
( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق )
#پرواز_در_سحرگاه
( زنگینامه شهید محمدغفاری )
#خاطرات_یک_جغله_بسیجی
داستان #من_زنده_ام
( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت )
داستان واقعی #شفا_یافته_ی_فرانسوی
داستان شور شیرین زندگینامه
#خادم_الشهدا_شهیدمحمد_سلیمانی
داستان کوتاه از #شهیدی_که_عاشق_حضرت_عباس(ع)_بود
کتاب #مهر_مادر
داستان بسیار زیبای " #آخرین_عروس "
( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون )
خاکهای نرم کوشک
(زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی)
نیمه پنهان ماه
( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی)
کتاب خیانت به فرمانده
(روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان)
#فلش_نشانه_شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی
مزد اخلاص
(زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده)
داستان پرواز به سمت بهشت
(زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی)
من میترا نیستم
( زندگینامه شهیده زینب کمایی )
داستان #پروانه_در_چراغانی
( زندگینامه شهید حسین خرازی )
#حسین_خرازی_که_بود؟
داستان #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
(زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام)
داستان #سه_روز_محاصره
(روایت محمد هادی از " شلحه " )
#خلیل_در_آتش
(خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ")
#علمدار
(زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار )
#نیمه_پنهان_ماه( زندگینامه شهید حمید باکری )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری)
#مردی_با_چفیه_سفید
(زندگینامه شهیدعباس کریمی)
#در_کمین_گل_سرخ (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی)
#پایی_که_جا_ماند (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " )
داستان واقعی #نسل_سوخته (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی)
کتاب #گلستان_یازدهم
زندگینامه شهید علی چیت سازیان
#نورالدین_پسر_ایران
کتاب خاطرات سید نورالدین عافی
کتاب #سلام_بر_ابراهیم۲
زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم
کتاب #یا_زهرا( سلام الله علیها )
زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده
کتاب #مصطفی
خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور
کتاب #ملاصالح
سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق
داستان #نسیم_تقدیر
خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
تجربهای نزدیک از مرگ
کتاب #حکایت_زمستان
( خاطرات آزاده عزیز حسین مردی)
کتاب #هوری
( زندگینامه شهید سید علی هاشمی)
کتاب #پسرک_فلافل_فروش
( زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری )
کتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد
( خاطرات شهید خوشلفظ)
کتاب #شُنام
( خاطرات کیانوش گلزار راغب_ اسیر آزاد شده از بند کومله دموکرات)
داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
#شهید_غیرت
( زندگینامه شهید علی خلیلی)
#فرار_از_جهنم
( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی)
داستان زندگی #شهید_غلامرضا_عارفیان
#واینک_شوکران۲
( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی )
#سرزمین_زیبای_من
( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
#شهیدی_که_کابوس_آمریکا_و_اسرائیل_است.
( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم )
داستان #روزگار_من
(خاطرات همسر شهید مدافع حرم )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت )
#برای_خدا_خالص_بود
( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
داستان واقعی #تحول_به_واسطه_شهید_همت
#مسافر_کربلا
( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی )
#نیمه_پنهان_ماه۲
( زندگینامه شهید مهدی زین الدین )
#خاطرات_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#دختر_شینا
( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )
#ازروسیه_تاوالفجر
#مردی_در_آینه
( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی)
#داستان_شهید_احسان
#روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام
( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی )
#زیباترین_شهید ( شهید احمد نیکجو )
#کتاب_دا ( خاطرات سیده زهرا حسینی )
#داستان_بوی_حرم ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید )
#یک_فنجان_چای_با_خدا
( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق )
#پرواز_در_سحرگاه
( زنگینامه شهید محمدغفاری )
#خاطرات_یک_جغله_بسیجی
داستان #من_زنده_ام
( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت )
داستان واقعی #شفا_یافته_ی_فرانسوی
داستان شور شیرین زندگینامه
#خادم_الشهدا_شهیدمحمد_سلیمانی
داستان کوتاه از #شهیدی_که_عاشق_حضرت_عباس(ع)_بود
کتاب #مهر_مادر
داستان بسیار زیبای " #آخرین_عروس "
( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون )
خاکهای نرم کوشک
(زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی)
نیمه پنهان ماه
( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی)
کتاب خیانت به فرمانده
(روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان)
#فلش_نشانه_شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی
مزد اخلاص
(زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده)
داستان پرواز به سمت بهشت
(زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی)
من میترا نیستم
( زندگینامه شهیده زینب کمایی )
داستان #پروانه_در_چراغانی
( زندگینامه شهید حسین خرازی )
#حسین_خرازی_که_بود؟
داستان #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
(زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام)
داستان #سه_روز_محاصره
(روایت محمد هادی از " شلحه " )
#خلیل_در_آتش
(خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ")
#علمدار
(زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار )
#نیمه_پنهان_ماه( زندگینامه شهید حمید باکری )
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری)
#مردی_با_چفیه_سفید
(زندگینامه شهیدعباس کریمی)
#در_کمین_گل_سرخ (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی)
#پایی_که_جا_ماند (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " )
داستان واقعی #نسل_سوخته (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی)
کتاب #گلستان_یازدهم
زندگینامه شهید علی چیت سازیان
#نورالدین_پسر_ایران
کتاب خاطرات سید نورالدین عافی
کتاب #سلام_بر_ابراهیم۲
زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم
کتاب #یا_زهرا( سلام الله علیها )
زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده
کتاب #مصطفی
خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور
کتاب #ملاصالح
سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق
داستان #نسیم_تقدیر
خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
تجربهای نزدیک از مرگ
کتاب #حکایت_زمستان
( خاطرات آزاده عزیز حسین مردی)
کتاب #هوری
( زندگینامه شهید سید علی هاشمی)
کتاب #پسرک_فلافل_فروش
( زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری )
کتاب #وقتی_مهتاب_گم_شد
( خاطرات شهید خوشلفظ)
کتاب #شُنام
( خاطرات کیانوش گلزار راغب_ اسیر آزاد شده از بند کومله دموکرات)