eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
298 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 5⃣4⃣3⃣ لحن جدی علی ساکتم کرد. به بانه برگشتیم. دنبال جعفر بودم که گفتند به خط رفته است. مسئولان طرح و عملیات لشکر گفتند: « خوش لفظ، آمادگی داری چند نفر از فرماندهان لشکر قمربنی‌هاشم را به جلو ببری؟ » اصلاً منتظر چنین پیشنهادی بودم. سوار پاترول مسئولان لشکر قمر شدیم. از بچه‌های اصفهان و چهارمحال‌بختیاری بودند. هر آنچه را که علی آقا از نزدیک برایم توجيه کرده بود به آنها نشان دادم تا به مقرّ تاکتیکی مدرسه در شهر ماووت رسیدیم. داخل رفتند. فکر کردم که بعد از چند ساعت برمی‌گردند. منتظر ماندم، اما خبری نشد. یکی جلوی در آمد و گفت: « ما حالا حالاها اینجا هستیم. » مردد شدم بمانم یا به خط بروم و جعفر را ببینم یا به عقب برگردم. پهلویم از درد سیخ می‌کشید و کمی تب داشتم. راه برگشت را انتخاب کردم و از ماووت، چند ماشین، پشت سر هم عوض کردم تا به نقطه صفر مرزی رسیدم. ماشین ایستاد و دژبان برگه تردد خواست. چیزی به غیر از پلاک و گردن آویز خود نداشتم. نه برگه‌ی عبور نه کارت شناسایی و نه هیچ چیز دیگر. + « همراهم نیست. فقط پلاک دارم. » - « پیاده شو. » بحث بالا گرفت و عصبانی شدم. دژبان‌ها ریختند و مسئولشان گفت: « بازداشتش کنید این منافق خائن را. » دستم را با طناب از پشت بستند و انداختنم پشت یک تویوتا، هر چه گفتم: « از نیروهای لشکرانصارالحسینم، » کسی گوشش بدهکار نبود. شاید حق هم داشتند. منطقه به دلیل خوش‌خدمتی منافقین به عراقی‌ها آلوده بود و آنها فکر می‌کردند که یکی از مزدوران وطن‌فروش را دستگیر کرده اند. _________________________________ ۱. نقطه‌ی صفر مرزی، رودخانه‌ی چومان و پل سیدالشهدا نام داشت که برای خارج شدن از این منطقه، هر رزمنده باید برگه‌ی مرخصی یا مجوز عبور خود را به نیروهای دژبان نشان می‌داد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب . خاطرات شهید خوش‌لفظ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 6⃣4⃣3⃣ تابانه بیست‌کیلومتر، پشت وانت دست بسته بودم و دو نگهبان مسلح هم، چپ و راستم نشستند. مسیر بیست کیلومتری تا بانه، بیست سال گذشت. آن قدر در چاله‌ها بالا و پایین شدم که زخم پهلویم باز شد و خون به لباسم زد. در سپاه بانه بازجویی‌ها شروع شد. هرچه پرسیدند جواب دادم، اما ظنشان بیشتر شد و به سلول انفرادی انتقام دادند. آنجا در خلوت سرد زمستان به یاد بهرام افتادم. شام آوردند، نخوردم. زخم پهلویم هم برای آنها سند حضور در جبهه نبود. غذا را پرت کردم سر نگهبان و گفتم: « بروید به علی چیت سازیان بگویید یک منافق به اسم علی خوش لفظ را دستگیر کرده اید. » صبح روز بعد در سلول انفرادی را باز کردند و بازجو گفت: «آقای خوش لفظ، این دفعه بدون کارت و مدارک شناسایی و برگه عبور در منطقه تردد نکن. » مأمور زندان با این حرف، سر و ته قضیه را به هم آورد و من هم به خاطر آبرویم خجالت کشیدم به بچه‌های واحد بگویم چه بلایی سرم آمده است. از درد، در خلوت ناله می‌کردم و دم برنمی‌آوردم. دست آخر على آقا به همدان بَرَم گرداند. در همدان مثل مرغ پرکنده بودم. مادرم از درونم خبر داشت و می‌خواست بیش از آن پاگیر شهر و زندگی شوم. پیشنهاد خواستگاری داد. گفتم: « من که از مال دنیا چیزی ندارم. وانگهی پایم که جان گرفت به جبهه برمی‌گردم. » - « جعفر هم مثل تو بود. مال و منالی نداشت. با این حال زن گرفت و به جبهه هم رفت. » موتورم را به قیمت ۴۱ هزار تومان فروختم و مادرم چادرش را پوشید و رفتیم خواستگاری. خانواده‌ی خوب و مؤمنی بودند. دختر خانم هم با رفتنم به جبهه مشکلی نداشت، اما پدرش گفت: « پسر من در جبهه شهید شده دیگر نمی‌خواهم داغدار کس دیگری بشوم. شما که تا به حال در جبهه بودی فکر می کنم دیگر بر شما تکلیفی نیست. » این را که شنیدم قاتی کردم و به مادرم گفتم: « پاشو برویم. » پاک به ذوقم خورد و قید ازدواج را زدم، اما مادر دست‌بردار نبود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 7⃣4⃣3⃣ این بار به خانه‌ای رفتیم که یکی از فرزندان‌شان اسیر شده بود. او کنار خودم در عملیات بیت.المقدس و فتح خرمشهر به اسارت دشمن درآمده بود. همان خانواده‌ای بودند که انتظارش را داشتم. موتور شخصی‌ام را که‌ فروختم با نصف آن، مقدّمات ازدواج را فراهم کردم. جعفر هم خودش را از جبهه رساند. خیلی خوشحال بود. بنا گذاشتیم در خانه پدری با هم زندگی کنیم. شب عروسی تمام هوش و حواسم به این بود که اصحاب شیطنت، اجتماع نکنند و قضایای شب عروسی جعفر تکرار نشود. رفتم و از مادران عباس علافچی و بهرام عطائیان اجازه گرفتم و آن‌ها مثل گذشته گفتند: « تو را که در لباس دامادی بینیم پسرانمان را دیده‌ایم. » چند رو بعد، جعفر ساکش را برداشت و برای خداحافظی آمد. مادرم قرآن به دست گرفت و جلوی در ایستاد و دو سه بار بوسیدش. جعفر خندید و گفت: « مادر جان آنقدر ببوس که سیر شوی . بار اولم نیست به جبهه می‌روم. » مادم گاهی قرآن را دور سرش می گرداند و دوباره می‌بوسیدش. خانم جعفر هم گوشه‌ی حیاط ایستاده بود و آرام گریه می‌کرد. این بدرقه با تمام بدرقه‌های من و جعفر در تمام سال‌های جنگ متفاوت بود. حرکات مادرم از یک واقعه خبر می‌داد که باید از او می‌پرسیدم. دلشوره به جانم افتاد. جعفر که رفت، پرسیدم: « خوش به حال جعفر. جوری بدرقه اش کردی انگار زائر کربلاست. » مادر تا آن لحظه خودش را نگه داشته بود، اما یکباره بغضش ترکید: « دیشب در عالم خواب در یک صحرای بزرگ بودم و خیمه‌ای بزرگ وسط آن قرار داشت. در خیمه را باز کردم. خانم فاطمه زهرا وسط خیمه نشسته بود. طوبی خانم و فاطمه خانم¹ و بقیه مادران شهدا هم دور حضرت زهرا - حلقه زده بودند. حضرت فرمود خوش آمدید. » مادر خوابش را که تعریف کرد عصازنان و لنگ لنگان دنبال جعفر رفتم ولی دقایقی بود که از سپاه انصارالحسین عازم جبهه‌ی شمال‌غرب شده بود. _________________________________ ۱. مادر شهیدان عباس علافچی و بهرام عطائیان. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 8⃣4⃣3⃣ روزها به سختی می‌گذشت. درونم غوغا بود. می‌خواستم با همان تن زخمی به جبهه بروم، اما می‌دانستم خواب مادرم دیر یا زود تعبیر می.شود. پاییز سال ۱۳۶۶ چند اتوبوس از جبهه شمالغرب به همدان آمدند. گویی جبهه از رزمنده خالی شده بود. خبری مثل بمب در سراسر استان پیچید: « علی‌چیت‌سازیان، فرمانده اطلاعات عملیات لشکر، به شهادت رسیده است. » شاید اگر خبر شهادت برادرم، جعفر، را می‌‌آوردند این اندازه حیران و درمانده نمی‌شدم. علی آقا، علمدار لشکر بود. این‌که لشکر و جبهه بدون علی باشد در باور هیچ‌کس نمی.گنجید. اگر چه او در آرزوی شهادت می‌سوخت. یاد آخرین دیدارمان افتادم. آنجا که دامنه‌ی ارتفاع "بُرده هوش" را نشان داد. و حالا در همان مسیر، در همان شناسایی، روی مین رفته بود. شب به سردخانه‌ی بیمارستان رفتم و کنار پیکر غرق به خونش نشستم و تا صبح با او درددل کردم. بعد از شهادت علی.آقا، جعفر از اطلاعات عملیات به تخریب برگشت. مدتی بعد، عملیاتی به نام بیت‌المقدس۲ در همان جبهه آغاز شد. عصاها را با عصبانیت کنار انداختم و عازم سپاه شدم. حاج آقا سماوات را دیدم¹. دستی به سرم کشید و گفت: « عصایت را بردار و صبور باش و به خانواده هم صبوری بده. خانواده شهدا خیلی پیش خدا قرب و منزلت دارند. » منتظر شنیدن خبر شهادت جعفر بودم. حتماً مادرم هم می‌دانست که عن‌قریب درِ خانه را می‌زنند و می‌گویند جعفر رفت. اما من چطور می‌توانستم روی همسر تازه عروسش نگاه کنم؟ هم آنجا یکی از بچه‌های تخریب را دیدم؛ از دوستان نزدیک جعفر که زار می‌زد. در آغوشم گرفت و گفت: « جعفر، شب عملیات ساعت مچی‌اش را به من داد و گفت از مال دنیا فقط این یک قطعه را دارم و می‌خواهم وقتی پیش خدا می‌روم هیچ چیزی از من باقی نماند. » ساعت را به من داد، اما نپذیرفتم. پرسیدم: « پیکرش کجاست؟ » - «چیزی از او باقی نمانده.»² __________________________________ ۱. مرحوم حاج آقا سماوات را باید پدر و مراد بچه های اولیه سپاه همدان دانست. او زندگی و مالش را وقف سپاه و جنگ کرد و اولین مسئول واحد پشتیبانی سپاه همدان بود. خبر شهادت بسیاری از شهدا را با تأثی و صبر به خانواده‌هایشان می‌داد. ۲. شب عملیات، در مسیر جاده ماووت به سلیمانیه، نیروهای تخریب لشکر برای عبور رزمندگان خط شکن، معبری را باز می‌کنند. با هجوم گردان‌ها تا قبل از طلوع آفتاب، کلیه مواضع دشمن به تصرف رزمندگان در می‌آید، اما با فرود یک خمپاره در میان انبوه مین‌های جمع‌آوری شده، انفجار مهیبی رخ می‌دهد. جعفر و چند تخریب چی دیگر با انفجار مین‌ها قطعه‌قطعه می‌شوند. شدت انفجار به گونه‌ای بود که بسیاری از رزمندگان در سراسر جبهه برای چند ثانیه شب را مثل روز روشن دیده بودند، انگار خورشید دمیده بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 9⃣4⃣3⃣ راهی معراج شهدا شدم. همه‌ی آن‌ها که در این سال‌ها در کنارم، در آغوشم، شهید شده بودند برادر من بودند و حتی نزدیک تر از برادر. اما غصه می‌خوردم که چرا من مانده‌ام و جعفر رفته است. برادری که پایش را به جبهه من باز کردم، که خیلی دیرتر از من آمد و زودتر رفت. حتی خودش بارها می‌گفت داداش از خدا بخواه مثل تو باشم. در معراج شهدا تابوت چهل نفر را شانه به شانه هم گذاشته بودند. اسم‌هایشان را یکی‌یکی خواندم؛ "حمید قمری"، "غلام سعیدی فر"، و.... با بسیاری از آنها صیغه‌ی برادری خوانده بودم. روی یکی از تابوت‌ها نوشته شده بود: « جعفر خوش لفظ، فرزند اسدالله، تخریب لشکر انصار الحسین همدان. » در تابوت را باز کردم. منتظر بودم دست و پای قطع شده ببینم یا تن بی‌سر، اما حجم کفن کمتر از ۲۰ سانتی متر بود، با چند تکه گوشت که در کف دو دست، گم می‌شد. همان جا یاد روضه حضرت علی اکبر افتادم و برای خودم روضه خواندم و چپ و راست کفن مقدار زیادی پارچه‌ی سفید گذاشتم که تازه به اندازه یک قنداقه‌ی بچه شد و رفتم که خبر را به خانواده‌ام بدهم. مادرم داشت قرآن می‌خواند و اشک چشمش را پاک می کرد. معمول بود برای گفتن خبر شهادت فرزندی به خانواده‌اش، اول می‌گفتند مجروح شده و بعد این‌که، حالش خوب نیست و دست آخر، خبر شهادت را می‌دادند. من هم خیلی ناشیانه گفتم: « مادرجان، جعفر یک زخم جزئی برداشته و بردنش بیمارستان. » مادرم چشم به چشمان من دوخت و گفت: « جعفر شهید شده. » با عصبانیت گفتم: « کی گفته؟ » با آرامش جواب داد: « قرآن. » و ادامه داد: « امروز که رادیو خبر حمله را در جبهه ها داد، قرآن را باز کردم، این آیه آمد. » و این آیه را با صدای بلند خواند: « و لا تحسبن¹ ....خدا گفته که او شهید شده اما تو می خواهی کتمان کنی؟! » ایمان و صلابت مادر به من آرامش داد. آرام شدم، اما نمی‌توانستم به مادر بگویم فرزند تو پیکر ندارد.² _______________________________ ۱. ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون ( عمران ۱۶۹ ) ۲. مادرم هرچه اصرار کردن جنازه جعفر را ببیند گفتم: « برای علی اکبر امام حسین گریه کن. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات شهید قسمت 0⃣5⃣3⃣ همان شب، بهرام عطاییان، به خوابم آمد. در عالم خواب پرسید: « علی، قرآن و شال من کجاست؟ » سرم را پایین انداختم. قرآن و شال خونین بهرام بین چهار شهید، دست‌ به‌ دست شده بود و اگر من هم رفتنی بودم کسی آن را مطالبه می‌کرد. التماس کردم که: « بهرام جان، اگر چه من لایق آن امانت خونین نیستم، از خدا بخواه به کسی بسپارمش که مثل تو باشد. آخر بعد از تو خیلی ها شهید شدند؛ عباس علافچی، جهانی، حمید قمری، غلامعلی، سعیدی‌فر، علیرضا ترکمان، علی‌آقا چیت سازیان و خیلی‌های دیگر، کسی نمانده که لایق قرآن و شال تو باشد. » گفت: « همه‌ی این‌ها را می‌دانم. ما همه دور هم هستیم، اما اسم یک نفر را نگفتی. » این حرف بهرام گویی درذ قفس دنیا را برای من باز کرد و به من گفت: « از قفس بیرون بیا و پرواز کن. » شعف جان بخشی مثل خون، در رگ‌هایم دوید. فکر کردم آن نفر آخر که جامانده منم. هیجان زده از او پرسیدم: « اسم چه کسی را نگفتم؟ » و منتظر بودم که بگوید: « تو خودت آن نفره جامانده هستی. » اما بهرام گفت: « آخرین نفر جعفر است که او هم پیش ماست. خیلی خوشحال و سرخوش مثل تازه دامادها. » شعفم به یأس و ناامیدی بَدَل شد. غم جانکاهی تا عمق جانم نشست. گریهام گرفت. سرم را روی شانه بهرام گذاشتم و در آغوش هم گریه کردیم. وقتی از خواب بیدار شدم صورتم خیس بود. صبح روز بعد،قبل از تشییع جعفر، قطعه ای از شال خونین بهرام را داخل کفن و گذاشتم و بعد از مراسم شب هفت به جبهه برگشتم. چند ماه بعد در مرداد ماه سال ۱۳۶۷ جنگ تحمیلی به پایان رسید و من ماندم و یاد و خاطره صدها شهید که چشم به شفاعت‌شان دارم. ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب . خاطرات شهید خوش‌لفظ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی ) . ( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم ) داستان (خاطرات همسر شهید مدافع حرم ) (زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت ) ( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت ) داستان واقعی ( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی ) ( زندگینامه شهید مهدی زین الدین ) ( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر ) ( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی) ( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی ) ( شهید احمد نیکجو ) ( خاطرات سیده زهرا حسینی ) ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید ) ( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق ) ( زنگینامه شهید محمدغفاری ) داستان ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) داستان واقعی داستان شور شیرین زندگینامه داستان کوتاه از (ع)_بود کتاب داستان بسیار زیبای " " ( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون ) خاکهای نرم کوشک (زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی) نیمه پنهان ماه ( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی) کتاب خیانت به فرمانده (روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان) مزد اخلاص (زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده) داستان پرواز به سمت بهشت (زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی) من میترا نیستم ( زندگینامه شهیده زینب کمایی ) داستان ( زندگینامه شهید حسین خرازی ) ؟ داستان (زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام) داستان (روایت محمد هادی از " شلحه " ) (خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ") (زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار ) ( زندگینامه شهید حمید باکری ) (خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری) (زندگینامه شهیدعباس کریمی) (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی) (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " ) داستان واقعی (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی) کتاب زندگینامه شهید علی چیت سازیان کتاب خاطرات سید نورالدین عافی کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم کتاب ( سلام الله علیها ) زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده کتاب خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور کتاب سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق داستان خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان کتاب تجربه‌ای نزدیک از مرگ کتاب ( خاطرات آزاده عزیز حسین مردی) کتاب ( زندگینامه شهید سید علی هاشمی) کتاب ( زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری ) کتاب ( خاطرات شهید خوش‌لفظ) کتاب ( خاطرات کیانوش گلزار راغب_ اسیر آزاد شده از بند کومله دموکرات)
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی ) . ( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم ) داستان (خاطرات همسر شهید مدافع حرم ) (زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت ) ( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت ) داستان واقعی ( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی ) ( زندگینامه شهید مهدی زین الدین ) ( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر ) ( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی) ( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی ) ( شهید احمد نیکجو ) ( خاطرات سیده زهرا حسینی ) ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید ) ( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق ) ( زنگینامه شهید محمدغفاری ) داستان ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) داستان واقعی داستان شور شیرین زندگینامه داستان کوتاه از (ع)_بود کتاب داستان بسیار زیبای " " ( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون ) (زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی) ( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی) کتاب (روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان) (زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده) داستان (زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی) من میترا نیستم ( زندگینامه شهیده زینب کمایی ) داستان ( زندگینامه شهید حسین خرازی ) ؟ داستان (زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام) داستان (روایت محمد هادی از " شلحه " ) (خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ") (زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار ) ( زندگینامه شهید حمید باکری ) (خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری) (زندگینامه شهیدعباس کریمی) (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی) (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " ) داستان واقعی (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی) کتاب زندگینامه شهید علی چیت سازیان کتاب خاطرات سید نورالدین عافی کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم کتاب ( سلام الله علیها ) زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده کتاب خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور کتاب سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق داستان خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان کتاب تجربه‌ای نزدیک از مرگ کتاب ( خاطرات آزاده عزیز حسین مردی) کتاب ( زندگینامه شهید سید علی هاشمی) کتاب ( زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری ) کتاب ( خاطرات شهید خوش‌لفظ) کتاب ( خاطرات کیانوش گلزار راغب_ اسیر آزاد شده از بند کومله دموکرات)
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی ) . ( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم ) داستان (خاطرات همسر شهید مدافع حرم ) (زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت ) ( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت ) داستان واقعی ( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی ) ( زندگینامه شهید مهدی زین الدین ) ( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر ) ( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی) ( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی ) ( شهید احمد نیکجو ) ( خاطرات سیده زهرا حسینی ) ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید ) ( رمان واقعی شیعه شدن دختر یک منافق ) ( زنگینامه شهید محمدغفاری ) داستان ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) داستان واقعی داستان شور شیرین زندگینامه داستان کوتاه از (ع)_بود کتاب داستان بسیار زیبای " " ( داستان زندگی حضرت نرجس خاتون ) خاکهای نرم کوشک (زندگینامه شهید عبدالحسین برونسی) نیمه پنهان ماه ( زندگینامه شهید مرتضی جاویدی) کتاب خیانت به فرمانده (روایتی شنیده نشده از اسرار اسارت حاج احمد متوسلیان) مزد اخلاص (زندگینامه شهید علی محمد صباغ زاده) داستان پرواز به سمت بهشت (زندگینامه قاری شهید حاج محسن حاجی حسنی) من میترا نیستم ( زندگینامه شهیده زینب کمایی ) داستان ( زندگینامه شهید حسین خرازی ) ؟ داستان (زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام) داستان (روایت محمد هادی از " شلحه " ) (خاطرات آزاده ی سرافراز " کریم رجب زاده ") (زندگینامه و خاطرات شهید سید مجتبی علمدار ) ( زندگینامه شهید حمید باکری ) (خاطرات همرزمان شهیدحمید باکری) (زندگینامه شهیدعباس کریمی) (زندگینامه سپهبد شهید علی صیاد شیرازی) (خاطرات آزاده عزیز " سید ناصر حسینی پور " ) داستان واقعی (نوشته شهید مدافع حرم سید طاها ایمانی) کتاب زندگینامه شهید علی چیت سازیان کتاب خاطرات سید نورالدین عافی کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی جلد دوم کتاب ( سلام الله علیها ) زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده کتاب خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور کتاب سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق داستان خاطرات آزاده بزرگوار محمد جواد سالاریان کتاب تجربه‌ای نزدیک از مرگ کتاب ( خاطرات آزاده عزیز حسین مردی) کتاب ( زندگینامه شهید سید علی هاشمی) کتاب ( زندگینامه شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری ) کتاب ( خاطرات شهید خوش‌لفظ) کتاب ( خاطرات کیانوش گلزار راغب_ اسیر آزاد شده از بند کومله دموکرات)