eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 7⃣2⃣ عیدی با تمام وجود از بچه‌ها می‌خواست برگردند. در همان حال، کاسهٔ سرش تیر خورد. یک آن دیدم خون از سرش فواره زد. با این که گلوله جای بدی خورده بود، ولی هیچ ضعفی از خودش نشان نداد. حتی آخ هم نگفت. همان طور که ایستاده بود، چفیه اش را گذاشت بالای سرش، هر کس می‌خواست کمکش کند، اجازه نمی‌داد. فقط می‌گفت: « برگردین، برگردین. » بهش گفتم: « حاجی ما که بدون تو نمیریم. » انگار نشنید چه می‌گویم. به یکی از سنگرهای تیربار دشمن که بدجوری داشت آتش می ریخت، اشاره کرد و گفت: « هرطور می‌تونی، اون تیربار رو خاموش کن. » چند قدم ازش فاصله گرفتم. دو، سه تا گلولهٔ آرپی‌جی به سنگر تیربار زدم تا بالاخره منهدمش کردم. دوباره که برگشتم پیش عیدی، در کمال تعجب دیدم سینه‌اش چهار تا گلوله خورده است. با این که زانو زده بود، ولی هنوز می‌خواست پابرجا باشد و زمین نخورد. چیزی که برای من خیلی سؤال شده بود، تیر مستقیم خوردن او، آن هم از روبه‌رو بود. روبه‌روی ما، هیچ نیرویی از دشمن وجود نداشت. یقیناً نیروهای ستون پنجم بین ما نفوذ کرده بودند، ولی در آن لحظه‌ها دیگر جای فکر کردن به این چیزها نبود. بلافاصله چفیه ام را باز کردم که ببندم به سینهٔ عیدی، اما او اشاره کرد بهش دست نزنم. تعجب کردم. خواست بیفتد، گرفتمش، سرش را گذاشتم روی زانویم. دیگر نمی‌توانست حرف بزند. صورتش و تمام تنش سرخ شده بود. با دست اشاره کرد که او را بگذارم و خودم بروم. گفتم: « تو فرماندهٔ مایی، نمی تونم همین جوری ولت کنم و برم. » او ولی به خوبی فهمیده بود که روحش دارد پرواز می‌کند. شاید چیزهایی را هم از عالم ملکوت داشت می‌دید که با آخرین رمقش، خودش را رو به قبله کرد و زانو زد و سر به سجده گذاشت. در حال سجده، شهید شد. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 8⃣2⃣ مانده بودم چه کار کنم که یکی از بچه ها رسید. گفت: « حسین مردی تو چرا نشستی این‌جا؟ » به جنازه اشاره کردم. گفتم: « این عیدیه، شهید شده. » گفت: « اگر شهید شده، ولش کن، بدو بریم. » گفتم: « کجا؟ » گفت: « همه برگشتن عقب. » به جنازهٔ عیدی و چند تا جنازهٔ دیگر اشاره کردم. گفتم: « یعنی میگی اینا رو همین طوری بذاریم اینجا و بریم. » دستم را گرفت و بلندم کرد. مرا دنبال خودش کشاند. دویست، سیصد متر آن طرف‌تر، عزیزی را دیدم. پایش گلوله خورده بود. گفتم: « می‌دونی چی شد؟ » با حال و هوای خاصی گفت: « عیدی شهید شده. » تعجب کردم. گفتم: « کسی برات خبر آورد؟ » گفت: « نه » گفتم: « پس از کجا فهمیدی؟ » گفت: « فهمیدم دیگه یک طوری. » آن شب تا هوا روشن بشود، چند بار دیگر با عراقی‌ها درگیر شدیم. همین، بچه‌ها را بیشتر پراکنده کرد. معلوم نبود چه تعداد از آنها توانسته‌اند از حلقهٔ محاصرهٔ دشمن در بروند. قبل از روشنایی هوا، به عزیزی گفتم: « من هرطور شده، تو رو از این مهلکه نجات میدم. » حتی خواستم او را روی کولم بگیرم که دست به کار بشوم، ولی اجازه نداد، حتی حاضر به آمدن نشد. گفت: « من کجا برم وقتی نیروهام توی این تپه ها گیر کردن؟ » گفتم: « دیگه نمیشه کاریش کرد الان هرکی باید فکر نجات خودش باشه. » گفت: « تو میتونی این کار رو بکنی ولی برای من مسئولیت داره. روز قیامت نمیتونم جواب بدم. » 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 9⃣2⃣ اتفاقا هوا که روشن شد، خوردیم به یک جیپ عراقی که یک سرباز توش بود. تنها سلاحی که همراه داشتم، یک قبضه‌ی آرپی‌جی بود. با همان توانستم آن سرباز را خلع سلاح کنم. باز به عزیزی اصرار کردم که: « بیا سوار همین جیپ بشیم و بریم طرف بچه‌های خودمون. » ولی راضی نشد و گفت: « تو برو. » گفتم: « تنها نمیرم. » در همین حین چشمم افتاد به یک ایفای عراقی که پر از نیرو بود. تا بخواهند بفهمند چی به چی است، یک گلوله آرپی‌جی زدم طرفشان. گلوله خورد به ایفا و منفجرش کرد. ظاهراً داخلش مهمات زیاد بود، چون صدای انفجارهای پی‌درپی و شدیدی بلند شد. وقتی برگشتم طرف عزیزی، دیدم شکمش گلوله خورده و روده‌هایش ریخته بیرون! حیرت زده گفتم: « چی شد احمد؟ » گفت: « همونی که باید می‌شد. » سرباز عراقی از همان چند لحظه غفلت من استفاده کرده و پریده بود پشت جیپ و گازش را گرفته بود. اول فکر کردم تیر خوردن عزیزی، کار او بوده، ولی یادم آمد که کاملاً خلع سلاحش کرده بودم. عزیزی هم فکر مرا تأیید کرد، وقتی که گفت: « کار اون نبود‌. » پرسیدم: « پس کی نزد؟ » گفت: « ندیدم. » تیر خوردن او هم برای من یک معما شد که تا امروز لاینحل باقی مانده است. به هرحال، روده‌های عزیزی را ریختم توی شکمش و ردّ پارگی را با چفیه بستم. حالا دیگر نیازی نبود پایبند نظر او باشم. انداختمش روی کولم و راه افتادم طرفی که فکر می کردم ایران است. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 0⃣3⃣ طولی نکشید که بالای یک تپه، با شش، هفت تا از بچه های خودمان برخورد کردم. هم آنها خوشحال شدند، هم من. گفتم: « شما اینجا چیکار می‌کنین؟ » گفتند: « ما هم مثل شما گم شدیم، الانم از فرط خستگی افتادیم این بالا. » انگار تازه فهمیدم که خودم هم خیلی خسته‌ام، عزیزی را که داشت درد می کشید، گذاشتمش روی زمین. گفت: «عباس، پوتینای منو از پام در بیار. » گفتم: « چرا؟ » گفت: « پام داره آتیش می‌گیره. » پوتین هایش را درآوردم. گفت: « جورابام رو هم در بیار، » گفتم: « آخه برای چی؟ الان میخوایم بریم عقب. » مثلاً می‌خواستم بهش روحیه بدهم. گفت: « خواهش می کنم دربیار. » جوراب هایش را هم درآوردم، دست کرد توی جیبش، تکه کاغذی به من داد. گفت: « این وصیتنامهٔ منه، اگر تونستی از این مهلکه فرار کنی، ببرش در خونه‌مون. » به سختی حرف می زد و نفس‌هایش به شماره افتاده بود. یک عکس و یک قرآن کوچک هم درآورد و داد به من. بعدش گفت: « آب بدہ بخورم. » گفتم: « خونریزی داری، نمیشه آب بخوری. » یکی از بچه ها آهسته در گوشم گفت: « احمد داره تموم میکنه، بهش آب بده. » در قمقمه ام را باز کردم و گذاشتم لب دهانش، کمی آب خورد. 📝 نویسنده: سعید عاکف ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ ‼️ بختـم رو بستنـد؛ همش بد میارم. حتما واسم دعا نوشتند و طلسمم کردند! برم پیش یه سیـد دعانویس تا واسم سرکتاب باز کنـه... ✅ پاســخ را ببینیــد...👆👆
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
✊ ایستاند پای امام زمان خویش... 💐 ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " "، " "، " " و " " گرامی باد.‌ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام جعفر صادق علیه السلام: ✍ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يَكُونُ عَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ لَمْ تَبْطُلْ حُجَّةُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لَا مِيثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاء. 🔴 نزديك ترين حالت بندگان به خدا و خشنودى او از آنها هنگامى است كه حجّت خدا در ميان آنها نباشد و براى آنها ظاهر نشود، آنها محل او را ندانند، ولى در عين حال معتقد باشند كه حجّت خدا هست. آنها در اين زمان، شب و روز در انتظار فرج باشند. 📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 333.
💐۲۱ آبان ماه سالروز شهادت 🌷شهید مدافع حرم احمد اعطایی 🌷شهید مدافع حرم مسعود عسگری 🌷شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی 🌷شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم