🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 0⃣5⃣
محمد حسین
به روایت محمدرضا مهدیزاده
🌴 نماز شب
زمانی که در مهران مستقر بودیم، موقعیت منطقه خیلی خطرناک بود، چون هم ما به شناسایی میرفتیم و هم عراقیها گشتیهایشان را جلو میفرستادند. فاصلهی خاکریز ما تا آنجا خیلی زیاد بود و بین دو خاکریز هم جنگل بود. گاهی میشد که عراقیها با تعداد زیادی نیرو جلو میآمدند تا شاید بتوانند یکی از بچههای واحد شناسایی را اسیر کنند و برای گرفتن اطلاعات با خودشان ببرند.
آن شب هوا بارانی بود. من، مهدی شفازند و محمدحسین طبق معمول داخل یک سنگر خوابیده بودیم. نیمههای شب باران خیلی شدید شد، به طوری که آب داخل سنگر نفوذ کرد. من وقتی بیدار شدم، دیدم همه جا خیس شده است. خواستم بچهها را بیدار کنم، دیدم محمد حسین نیست، فقط مهدی گوشه ای خواب است.
فکر کردم حتماً محمد حسین زودتر از من متوجه آب افتادن سنگر شده و تنهایی برای درست کردن آن بیرون رفته است. با عجله خارج شدم تا به او کمک کنم، اما در کمال تعجب او را ندیدم. باران هم آنقدر شدید می بارید که چیزی نگذشت لباسم کاملاً خیس شد.
همانطور که نگران و مضطرب داشتم اطراف را نگاه می کردم و دنبال محمد حسین میگشتم یک دفعه احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان میخورد. گفتم شاید به نظرم رسید و من اشتباه کردهام، اما با این حال برای اطمینان بیشتر کمی به تانکر نزدیک شدم، دیدم بله! مثل اینکه یک نفر پشت آن مخفی شده است.
با خودم گفتم حتماً گشتیهای عراقی هستند و محمدحسین را هم اسیر کردهاند. به خاطر همین سعی کردم با احتیاط عمل کنم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 عملی مورد رضایت امام زمان(عج)
🔵 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🌕 آقایی میگفت: محضر امام زمان علیه السلام مشرّف شدم، ولی نمیدانستم اصلاً محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از اینکه دیدارمان تمام شد، یکدفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است.
🔹 این آقا میگفت که من ضمن صحبتهایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت میشوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام اینها را تکرار کردم.
🔹 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع میشود، این است که به محض اینکه صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی!
🔺 [این نقل] خیلی موافق اعتبار است!
📚برگرفته از کتاب «حضرت حجت علیهالسلام »؛ مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره درباره حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف
مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله بهجت قدس سره
#مهدویت
🔺 کلامی از علما
⭕️ حجت الاسلام انصاریان
❓چه کسانی محروم از شنیدن صدای خدا و پیامبر هستند؟
#کلام_علما
کجا گلهای #پرپر میفروشند؟
#شهادت را مکرر میفروشند؟
دلم در حسرت #پرواز پوسید
کجا بال #کبوتر میفروشند؟😭
#شهیداحمد_محمدیزادهدشتبزرگ 🥀
#شهیدشاهپور_شیاسی 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دل شهید وسیع وبی انتهاست زیرا هرگاه رود به اقیانوس متصل شود دیگر رود نیست اقیانوس است دل شهید است که به معدن عظمت الهی متصل است و معدن عظمت هم که می دانی بی انتهاست…
#شهیدعبدالعلی_مشحوطزاده 🥀
#شهیدسیدحمید_حرامشهعبودی 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬دنبال ناموس مردم بیفتی دنبال ناموست
می افتند شک نکن!
👌بسیار تکان دهنده و تاثیرگذار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
# ناموس
#پویش_حجاب_فاطمی
فرمانده دلها❣
فداے رهبر و
یڪ تار مویشـ
بتابـد تا ابـــد خورشیـد رویـش..
سرسجاده خواندمـ این دعــارا..
جهان خالے نباشد از وجـودش
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هرکاری برای لبخند تو میکنم
لبخند تو روشنایی بخش درون منه🌼
#اللهمعجللولیکالفرج
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هرکاری برای لبخند تو میکنم
لبخند تو روشنایی بخش درون منه🌼
#اللهمعجللولیکالفرج
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اینجا اگر نوڪر شدے در عرش سلطان میشوے
زانـو بزن در محضرش طوفان میدان میشوے
نام حسیــن بن علے داروے درد عالم است
فطرس بگو یڪ یـا حسین وَالله درمان میشوے
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
باید یـادمان بـماند..
سختـے سنگرهاے ڪمیݩ را..
هـور را..
نیـزارها را..
واخـلاص رزمنـده ها را..
تا مبـادا زمان ما را با خـود ببرد
مدیون چه ڪسانـے هستیـم..
#صبحتون_شهدایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️ بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید
و باید برای آن روز خود را آماده کنید
تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا(س) از همه چیزتان بگذرید
(بخشی از #وصیت_نامه شهید مدافع حرم #سعید_مسلمی )
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#حسینپسرغلامحسین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 ✿﷽✿ 🌷 🔴 #حسینپسرغلامحسین 🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی قسمت 1⃣4⃣ 🌴 نگهبان
قسمتهای ۴۱ تا ۵۰ کتاب زیبا و عرفانی حسین پسر غلامحسین
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 1⃣5⃣
چند لحظه همانطور، بدون هیچ عکسالعملی، سر جایم ایستادم و به جلو چشم دوختم. لباسش عراقی نبود، مطمئن شدم از بچههای خودی است و حرکاتش هم مشخص بود پناه نگرفته است. آهسته و با احتیاط جلو رفتم و خودم را به پشت تانکر رساندم. صحنهای دیدم که درجا خشکم زد. او محمدحسین بود که داخل یکی از چالههای پشت تانکر به نماز ایستاده بود، آن هم در باران شدید. لحظاتی بدون اینکه بخواهم، محو حرکاتش شدم. واقعاً چه چیز باعث شده بود که او نیمه شب زیر باران، خواب را رها کند و در آن شرایط سخت به نماز بایستد.
از تماشای حالات عرفانیاش سیر نمیشدم. آنقدر در خودش غرق بود که اصلاً متوجه حضور من نشد. دیگر چیزی به نماز صبح نمانده بود، به طرف سنگر برگشتم، مهدی هم بیدار شده بود.
آن شب، باران، بخشی از سنگر را خراب کرد. صبح وقتی داشتیم همه با هم آن را درست می کردیم، محمدحسین اصلاً به روی خودش نیاورد. معلوم بود که شب متوجه من نشده است. خیلی دلم میخواست راجع به آن نماز زیر باران برایم حرف بزند، اما مطمئن بودم امکان ندارد و بالاخره همهی این اسرار را با خودش برد.
هوای کوی تو از سر نمی رود آری!
غریب را دل سرگشته پا وطن باشد
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 2⃣5⃣
🌴 میدان مین
امیری، یکی از دوستان صمیمی محمد حسین بود که قبل از عملیّات والفجر سه مظلومانه به شهادت رسید. اگر چه شهادت امیری خیلی محمدحسین را ناراحت و افسرده کرده بود، ولی هرگز خللی در انجام وظیفه او را وارد نساخت. محمدحسین بعد از انتقال پیکر مطهّر امیری به اهواز، بلافاصله از شب بعد، شخصاً برای شناسایی به میان عراقیها رفت.
"مهران"، منطقهی سخت و دشواری از لحاظ شناسایی بود. ارتفاعات آن زیاد و بلند بود و بالا رفتن از آنها کاری بس مشکل. از طرفی دشمن هوشیار شده بود و با دقت بیشتری منطقه را زیر نظر گرفته بود.
یادم است هروقت کار شناسایی با مشکل مواجه می شد، محمدحسین چند رکعت نماز میخواند و از خداوند طلب یاری میطلبید. آن شب من نیز همراه او بودم. برای رسیدن به ارتفاعات مهران، میبایست دِه "خسروی" را پشت سر بگذاریم. در راه به موقعیّتی رسیدیم که ابتدای محورِ شناسایی بود. همان محوری که چندی قبل امیری در آن به شهادت رسیده بود و مشکلات اصلی کار نیز از همین منطقه آغاز میشد. محمدحسین به گوشهای رفت و مشغول نماز شد. من هم در یکی از باغهای دِهِ خسروی ایستادم و مواظب اطراف بودم. نمازش که تمام شد، دوباره ادامه دادیم تا رسیدیم به یک تپّه، از آن بالا رفتیم. من جلوتر از محمد حسین حرکت میکردم و اینجا ابتدای میدان مین بود که یک دفعه احساس کردم محمدحسین شانه ام را محکم فشار میدهد و سعی می کند مرا بنشاند.
بلافاصله نشستم. آهسته گفتم:
« چی شده؟ »
محمدحسین دوربین دید در شب را به من داد و با اشاره گفت:
« آنجا را نگاه کن! »
دوربین را گرفتم و به نقطهای که محمد حسین گفته بود، نگاه کردم. باور نکردنی نبود. عراقیها در فاصلهی خیلی کم از ما در حال راه رفتن بودند. آنقدر نزدیک بودند که حتی بند اسلحهشان هم دیده میشد. بسیار تعجب کردم که محمد حسین چطور آنها را دیده بود؟ در حالی که وقتی من جلوتر از او میرفتم باید زودتر متوجه آنها میشدم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 3⃣5⃣
دوربین را دوباره به محمدحسین دادم که او نگاه کند، اما متوجه شدم که با اشارهی سر میخواهد به من بفهماند که آنها نزدیکمان هستند.
برای چند لحظه، هر دو میخکوب شده بودیم. خطر بزرگی از کنارمان گذشت. اگر فقط چند قدم جلو می رفتیم، قطعاً با بعثیها بر خورد میکردیم و آن وقت کارمان ساخته بود. برای دقایقی نفس نمیکشیدیم و اگر راه داشت به قلب هم میگفتیم نتپد.
پشت میدان نشستیم تا عراقیها رفتند. دوتایی نفس عمیقی کشیدیم و خدا را شکر کردیم. بعد، هر دو با احتیاط راه افتادیم. من اسلحهام را زیر سیم خاردار گذاشتم و آن را بلند کردم و با کمک محمدحسین، دوتایی از زیر آن عبور کردیم و وارد میدان مین شدیم.
در همین موقع چند نفر عراقی را دیدم که از تپه مقابل پایین آمده و به سمت ما میآیند. خیلی سریع روی زمین دراز کشیدیم. نگاهی به محمدحسین کردم. با حرکت سر و صورت گفتم گیر افتادیم. نمیدانستیم چه کار باید بکنیم، غرق در چارهاندیشی بودم که دستی را روی مچ پایم احساس کردم. قلبم داشت از سینه بیرون میزد.
ابتدا گفتم شاید عراقی مچ پایم را گرفته است و میگوید تکان نخور که توی چنگ منی! همان طور که خوابیده بودم برگشتم و نگاهش کردم. محمدحسین بود و با دست به سمت راست اشاره کرد. من که دنبال نجات از این مهلکه بودم، سریع منظورش را فهمیدم، آهسته بلند شدم و نیمخیز و با احتیاط به سمت راست رفتیم و داخل معبری شدیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 4⃣5⃣
فکر کنم همان معبری بود که امیری در آن به شهادت رسید، اما فعلاً با این شرایطی که ما داشتیم معبر خوبی برای در امان ماندن بود. آنجا متوجه ما نشدند و ما آن شب توانستیم در آن مکان توقف کنیم.
بعد از اینکه محمدحسین، خوب منطقه را بررسی کرد و جوانب کار را سنجید، دوباره به طرف خط خودی راه افتادیم و خدا را شکر بدون هیچ مشکلی به مقر رسیدیم. آنقدر خسته بودم که بلافاصله داخل سنگر رفتم و آماده خواب شدم، اما دیدم محمدحسین خارج شد. تعجب کردم. این وقت شب کجا میخواهد برود؟ پشت سرش بیرون رفتم، دنبال آب بود تا وضو بگیرد، میخواست نماز شبش را بخواند.
من هنوز در فکر مأموریت آن شب بودم و کارهایی که محمدحسین کرده بود. نماز خواندنش در محل شهادت امیری، پیدا کردن معبر، موفقیتآمیز بودن شناسایی در منطقهای که بسیار حساس و خطرناک بود و....
یقین داشتم که حتماً سِرّی در این امر نهفته است. به محمدحسین گفتم:
« مسائلی که امشب اتفاق افتاد، ذهن مرا خیلی مشغول کرده است. این همه حوادث نمیتواند اتفاقی باشد. من هنوز هم باور نمیکنم که اینقدر راحت توانسته باشیم کاری به این مهمی را انجام دهیم؛ همان کاری که امیری به خاطرش شهید شد. خواهش می کنم بگو قضیه از چه قرار است. »
محمدحسین سرش را پایین انداخته بود و از پاسخ طفره میرفت. من با حالت تضرع و اصرار زیاد سوالم را دوباره تکرار کردم. سرش را بلند کرد و به صورت من نگاه کرد. وقتی چشم هایش را پر از اشک دیدم، دیگر نتوانستم حرفی بزنم. او مثل همیشه جای دنجی را پیدا کرد و به نماز ایستاد و مشغول راز و نیاز شد.
ما در نماز سجده به دیدار می بریم
بیچاره آنکه سجده به دیوار می برد
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 5⃣5⃣
🌴 تکلیف من
آن روز هواپیماهای عراقی، مقرّ اطلاعات عملیات را بمباران کردند. تعداد زیادی از بچهها زخمی شدند. محمدحسین با همان متانت همیشگی بچهها را به صبر دعوت میکرد و سعی داشت تا آنها را آرام کند.
وقتی هواپیماها رفتند و اوضاع کمی بهتر شد، تصمیم گرفتیم مجروحان را به عقب منتقل کنیم. محمدحسین هم میخواست همراه بچهها برود و کمک کند، اما من اصرار داشتم که در منطقه بماند. گفتم:
« آقاجان! شما دیگر برای چه میخواهید بیایید؟ بهتر است همین جا باشید. »
او با ناراحتی گفت:
« تو چرا اینقدر اصرار داری که من نیایم؟ »
گفتم:
« خب بالاخره هرچه باشد شما به منطقه آشناتر هستید، اینجا هم که کسی نیست. بیشتر بچهها زخمی شدند، آنها هم که سالم هستند به اندازه کافی منطقه را نمیشناسند. »
در جوابم گفت:
« بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یک جا انجام دهیم. تکلیف برای من نه زمان میشناسد، نه مکان و الان از همه چیز واجبتر انتقال این مجروحان به عقب است. »
این را گفت و همراه زخمیها به عقب رفت.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 6⃣5⃣
محمدحسین
به روایت حسین متصدّی
🌴 جوّ اطلاعات عملیات
محمدحسین یوسف الهی، جانشین واحد و فرماندهی ما بود، اما آنقدر دوستانه و خودمانی رفتار میکرد که اگر یک نفر غریبه از راه میرسید نمیتوانست تشخیص بدهد که کدام فرمانده و کدام نیرو است. در حقیقت قبل از هر چیز برای ما یک برادر و دوست صمیمی بود. همین رفتار ایشان باعث شده بود که جمع خیلی با صفایی در اطلاعات عملیات به وجود بیاید؛ به عنوان مثال هر بار که بچهها جمع میشدند و برای حمام به مرخصی شهری میرفتیم، او نیز میآمد. بعد هم آنجا تمام بچهها را یکییکی کیسه میکشید. یک بار حدود دوازده نفر از نیروهای اطلاعات با هم به مشهد رفته بودیم. وقتی رسیدیم، همگی تصمیم گرفتیم قبل از زیارت به حمام برویم، حدود ساعت هفت صبح بود. یک حمام عمومی پیدا کردیم و رفتیم داخل. محمد حسین گفت:
« من امروز باید همهی شما رو کیسه بکشم. »
من که سابقهی این کار را داشتم، گفتم:
« پس من آخرین نفر هستم و رفتم روی سکوی حمام خوابیدم. »
یادم است آن روز حدود ساعت ۱۱ نوبت به من رسید.
این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند
حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 7⃣5⃣
🌴 تیر رسام
محل استقرار واحد، خط شلمچه بود. محور شناسایی هم نیزار کوچکی در همین منطقه بود. به خاطر دید مستقیم دشمن، امکان رفت و آمد در روز وجود نداشت. بچهها میبایست شب حرکت کنند و روز بعد را برای دیدهبانی در جزیره بمانند و فردا شب دوباره به مقر برگردند. از طرفی نمیتوانستند قایق را در اطراف جزیره رها کنند. یعنی باید افراد دیگری آنها را میرساندند و شب بعد دوباره برای آوردنشان جلو میرفتند. آن شب نوبت شهیدکاظمی و شهید مهردادخواجویی بود. هر دو آماده شدند. بچهها آنها را به محل مورد نظر رساندند و برگشتند. قرار شد فردا شب دوباره به سراغشان برویم .
روز بعد نزدیکی های غروب مه غلیظی تمام منطقه را پوشاند، وجود این مه، به خصوص در شب، مشکل جدی و اساسی در کار تردد ایجاد میکرد. اصلاً
نمیتوانستیم جهت را تشخیص دهیم و مسیرحرکتمان را مشخص کنیم. استفاده از قطبنما هم به دلیل تلاطم آب و در نتیجه تکانهای شدید قایق امکان نداشت. با همهی این حرفها گروهی که قرار بود برای آوردن بچهها بروند، حرکت کردند. اما چند لحظه بعد دوباره برگشتند و گفتند که به هیچ وجه امکان جلو رفتن نیست و آنها نتوانستهاند راه را پیدا کنند. هوا سرد بود و این سرما در شب شدت بیشتری میگرفت. کاظمی و خواجویی هم امکانات مناسبی برای ماندن در جزیره نداشتند، چون اصلاً نیروی شناسایی نمیتواند وسایل زیادی با خودش حمل کند؛ به همین سبب باید هرچه سریعتر برای بازگرداندن بچهها فکری میکردیم. اما چاره چه بود؟ زمان میگذشت و هوا سردتر میشد و ذرهای از شدت مه کاسته نمیشد. بیست و چهار ساعت از رفتن بچهها گذشته بود و تا آن لحظه قطعاً سختیهای زیادی متحمل شده بودند.
محمدحسین به در جریان تمام این قضایا بود، یک لحظه از فکر بچهها بیرون نمیآمد. سعی میکرد تا راه مناسبی پیدا کند. عاقبت فکری به ذهنش رسید. تعدادی تیررسام پیدا کرد و آورد. گروه دیگری تشکیل داد و به آنها گفت:
« شما حرکت کنید. من هر چند لحظه یک بارتیری به سمت جزیره شلیک می کنم. شما جهت حرکت تیرها را بگیرید و بروید جلو، در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنید و عقب بیایید. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 8⃣5⃣
گروه حرکت کرد و محمدحسین تیرها را درون خشابی گذاشت. اسلحه را مسلّح
کرد و بعد از چند لحظه اولین تیر را شلیک کرد. این کار هر چند دقیقه یکبار تکرار میشد. اما هنوز چند تیر بیشتر شلیک نشده بود که دیدیم بچهها برگشتند. گفتند این راه هم فایده ندارد، تیرها بخوبی دیده نمیشود و نمیتوان جهت حرکت را تشخیص داد.
محمدحسین هر لحظه به خاطر آن دو نفر بیتابتر می شد در نهایت شهید پرنده غیبی را صدا کرد و جلسهای گذاشتند تا با مشورت همدیگر راهی پیدا کنند. آنها یک بار دیگر امکانات موجود و شرایط منطقه را بررسی کردند و بالاخره تصمیم گرفتند خودشان دست به کار شوند. هر دو سوار قایقی شدند و به طرف جزیره حرکت کردند. یک سری تیرک آنجا بود، سعی کردند خودشان را به آن تیرکها برسانند و بعد با کمک آنها راه را پیدا کنند. با گذشت زمان و نیامدن آنها مشخص بود به سختی پیش میروند.
سرانجام و پس از چند ساعت قایقشان از لابلای مه مشخص شد، اما ظاهراً دو نفر بیشتر نبودند وقتی قایق به لب ساحل رسید دیدیم کاظمی و خواجوی بیحال کف قایق افتادهاند سرمای شدید جزیره بدنشان را بیحس کرده بود. توان اینکه قدمی بردارند و یا حتی خودشان را سرپا نگه دارند، نداشتند. هر دو بیرمق و بیحال افتاده بودند. بچهها به سرعت کمک کردند و آنها را برای استراحت و مراقبت به سنگر بردند.
خدا میداند اگر چند ساعت دیرتر به سراغشان رفته بودند چه اتفاقی میافتاد. وقتی محمدحسین از قایق پیاده شد، رضایت و خوشحالی را میشد از چهرهاش خواند. همه میدانستیم که او هر سختی را تحمل میکند، اما طاقت دیدن ناراحتی بچهها را ندارد.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اولقدم آن است که مجنون باشی
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 9⃣5⃣
🌴 چای و چفیه
از خصوصیات بچههای اطلاعات، قدرت ابتکار آنها بود. در هر شرایطی سعی میکردند تا با امکانات موجود بهترین بازده کاری را داشته باشند. در این میان شهیدیوسفالهی از خلاقیت بیشتری برخوردار بود. چه در مسائل مهم عملیاتی و چه در مسائل جزئی پشت جبهه. بارها اتفاق میافتاد که در کار ما گره ایجاد میشد و بچه.ها هرچه سعی میکردند موفق نمیشدند آن را رفع کنند. در این موقع محمدحسین یوسفالهی میآمد و با طرحی که میداد مشکلات را حل میکرد. گاهی اوقات شبانهروز در یک محور تلاش میکردیم و کار پیش نمیرفت، اما ایشان میآمد و یک شبه مأموریت را تمام میکرد.
در جادهی سیدالشهدا، من و حسینی با هم به شناسایی میرفتیم. یک شب موقع
برگشتن قطبنمای ما که ضد آب نبود، از کار افتاد و به همین دلیل ما مجبور شدیم از شب بعد برای خودمان نشانه و راهنمایی بگذاریم که معبر را گم نکنیم. برای این کار ریسمانی جلوی کانال بستیم چند شب بعد دوباره ریسمان را هم گم کردیم و هرچه گشتیم نتوانستیم آن را پیدا کنیم روز بعد به جستجویش رفتیم اما هیچ اثری ندیدیم. قضیه را با محمدحسین یوسفالهی در میان گذاشتیم. ایشان گفت:
« کار شما نیست باید حتماً خودم بروم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🌷
🔴 #حسینپسرغلامحسین
🥀 زندگینامه #شهیدعارفمحمدحسینیوسفالهی
قسمت 0⃣6⃣
شب بعد به همراه محمدرضاکاظمی رفتند و بعد از مدت کوتاهی آمدند. وقتی برگشتند ریسمان را پیدا کرده بودند، کاری که ما چند روز نتوانسته بودیم انجام بدهیم آنها در یک شب یا بهتر بگویم در چند ساعت انجام دادند.
نکتهی جالب اینجاست که این روحیه فقط مختّص مأموریتهای شناسایی نبود. حتی در کارهای عادی پشت خط نیز خلاق و مبتکر بود.
یک بار حدود دویست، سیصد نفر از خانوادههای شهدا برای بازدید از منطقه به مقر لشکر آمده بودند رسیدگی و پذیرایی در آن شرایط کار خیلی مشکلی بود. ما همه مانده بودیم که چه کنیم، یوسفالهی مسئولیت خدمات آنها را برعهده گرفت و به کمک هندوزاده کارها را مرتب کرد. یادم است که میخواستیم به این خانوادهها چای بدهیم اما هرچه امکاناتمان را بررسی کردیم، دیدیم نمیتوانیم در آنِ واحد به سیصد نفر چای بدهیم. دوباره مشکل را با محمدحسین در میان گذاشتیم ایشان آمد و گفت:
« یک قابلمه بزرگ آب کنید و بگذارید روی اجاق. »
بعد یک چفیه تمیز و نو از تدارکات گرفت و آورد. آن را شست و یک بسته چای خشک وسط آن خالی کرد و آن را گره زده و داخل قابلمه آب جوش آمده بود گذاشت و به این ترتیب یک قابلمه چای صاف و تمیز درست کرد که به راحتی برای تمام سیصد نفر کافی بود .
شهر خالی است ز عُشاق بُود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‼️اوضاع داره بدتر میشه⁉️
🔴 یکی می گفت روز به روز اوضاع داره بدتر میشه
💢 گفتم اینطور نیست، ما توی خیلی زمینه ها پیشرفت های حیرت آور داشتیم اما به فرض که واقعا حرف شما درست باشه
💠خدا در آیه ۷ سوره ابراهیم گفته «درصورتیکه شکر گذار باشید بر نعمت های شما می افزایم اما اگر کفران کنید، عذابم شدید است»
☝️ حالا آیا درحالی که شکر گذار بوده ایم بدتر شده یا نه در یک فضایی قرار داشتیم که ما را به سمت ناشکری سوق میداده و اوضاع هم بدتر شده؟!
🔵اگر سالیان متمادی فضا طوری بوده که گفتن از کمی ها و کاستی ها حرف مربوط حساب می شده، اما گفتن از نقاط قوت و پیشرفت ها، حرف بی ربط...
🔵اگر فضا طوری بوده که گفتن از مدیران نالایق، حرف عادی حساب می شده اما حمایت از مدیران با این نگاه که باید قدردان اقدامات خوب مدیران هم باشیم، حرف ناحسابی
🔵اگر فضا طوری بوده که مردم کاستی ها و خسارت هاشون را از چشم حاکمیت می دیده اند اما داشته هاشون را حاصل تلاش خودشون و بس...
⁉️ اگر چنین بوده، آیا میشه این نوع نگاه را منصفانه و شکرگذارانه دونست؟
♦️اگر واقعا فضای جامعه طوری بوده که افراد راحت می تونستن در کلام روزمره از اقدامات خوب و نقاط قوت هم بگن و بشنوند، خوب این فضا، فضای معتدلی بوده، اما اگه اینطور نبوده و نیست، باید گفت نگاه غالب به سمت تمرکز بر کاستی ها و ناشکری بوده و برای این حالت خداوند وعده ای در زمینه بهتر شدن اوضاع به کسی نداده...
💠و در آیه ۱۳۱ سوره اعراف در احوال قوم بنی اسرائیل گفته: وقتی نعمت و خوشی بهشون می رسید می گفتند این حق ما و بخاطر لیاقت خودمان بوده اما وقتی دچار سختی و مشکل می شدند تقصیر را به گردن موسی و همراهانش می انداختند...
❇️شکرگذاری یعنی دیدن نعمت های خدا، دیدن خوشی ها و پیشرفت ها و گفتن از اونها
✅برای اینکه خدا نعمتهاش را برامون زیاد بکنه و اوضاع روز به روز بهتر بشه، بیاین درکنار کاستی ها از پیشرفت ها هم بگیم
🌐در سایت «افتخار ۱۳۵۷» گوشه هایی از پیشرفت های این سالیان گرد آوری شده، ببینید و این متن را منتشر کنید تا کمی هم شکرگذاری کرده باشیم.
https://eftekhar1357.ir/
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت