eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ 🌸🍃 نزدیڪ ترین مسافر دور، سلام آیینہ‌ے سبز قامٺـــ نـور، سلام بے تو همہ مرده اند در این عالم اے نفخہ‌ے دل نواز، در صور سلام 💚 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✋❤️ 🌹یاد تو به جان ودل من چیره شده ست 🍃روزم ز فراق حرمت تیره شده ست 🌹دیگر هوس دیدن جنت نکند 🍃چشمی که به سمت گنبدت خیره شده ست ❤️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ 🕊♥️ ‍🕊﷽ ✍مرگ اسـت بے صدا و آهستہ بے هیچ موجے بے هیچ اوجے.. اما ڪوچے است با آهنگ پر دامنہ وسرشار ازموج ،اوج و عروج. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد هر حرفی را که می خواهید بزنید فکر کنید که آیا هست یا نه؟ هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید ! 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب " عمار حلب " خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 1⃣9⃣1⃣ 🪴 فصل هفتم 🍃 بخش ۵ اولین دفعه توی بندر لاذقیه گذرمان دیدمش. جوانی قدکوتاه با چهره‌ی آفتاب زده‌ی خاکی. با کفش‌های لنگه به لنگه سوار موتور بود. من بودم و مصطفی صدرزاده. فکر کردم عرب است. خیلی خوب حرف میزد. آمارش را از بچه‌های سوری گرفتم. گفتند: « فرمانده‌ی فوج سیدالشهداست و کلی نیرو و آدم زیر دستش هستن. » نتوانستم هضم کنم تا این‌که کم‌کم به واسطه رفاقتی که با صدرزاده داشت، بیشتر شناختمش. بچه‌ها انگشت به دهان ساده‌زیستی‌اش می‌ماندند. با این‌که کلی تجهیزات و انواع لباس دستش بود، هیچ وقت حاضر نمی‌شد لباس نو بپوشد. از ماشین استفاده نمی‌کرد. سوار موتور می‌شد. سال ۹۰-۹۱ از مجموعه و تشکیلات یک‌دست لباس گرفته بود تا سال ۹۴ که شهید شد، همان را می‌شست و اتو می‌کرد و می‌پوشید. به شوخی گفتم: « این لباس چیه آخه؟ همیشه با یه دست لباس تکراری؟ » پاره شده بود، داده بود خیاطی برایش رفو کنند. با هم رفتیم جلسه‌ای پیش حاج حسین همدانی، معروف بود به «ابووهب». دیدم انگار بین این دو نفر سرو سِرّی هست. چنان عمار را توی بغل چسباند و می‌زد پشت کمرش که بعضی بچه‌ها گفتند: « حسودی‌مون شد. » من، عمار، مصطفی صدرزاده ، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه‌ها رفتیم مقر بچه‌های سوری. تازه نمازخوان شده بودند. چیز خاصی هم از دین نمی‌دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند. یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می‌کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادند توی صف. تعجب کردیم. به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می‌خواند. نماز را بستیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 2⃣9⃣1⃣ پیش نمازشان یک رکعت اضافه‌تر خواند. می‌خواستیم به طرف حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هيج چیز نگویید. بلند شد و نماز بست. یک چهار رکعتی خواند. نمازش که تمام شد، پیش نماز متوجه شد. آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خوانده‌ام. هفت هشت ماه بعد از شهادت عمار، رفتیم خانه یکی از رزمنده‌های سوری. کسی که اصلاً در فاز دین و دیانت نبود. دیدم روی دیوار این خانه‌ی محقر روستایی، عکس بزرگی از عمار را زده‌اند. مادر پیرش تا فهمید ایرانی هستیم، شروع کرد از حاج عمار گفتن. در صورتی که اصلاً او را ندیده و همه را از پسرش شنیده بود. چنان شیفته و شیدای عمار شده بود که او را الگوی خانواده‌اش می‌دانست. قرار شد برای گرفتن منطقه‌ای، یگان صدرزاده و عمار با هم بزنند به یک روستا. سر ظهر وارد عملیات شدیم. ظرف چند ساعت گیر افتادیم در کمین دشمن. ناامید در گوشه‌ای به عمار نگاه می‌کردم. بی‌سیم از دستش نمی‌افتاد. دائم صدایش می‌زدند: « عمار، عمار، ابراهیم. عمار، عمار، حسین. عمان عمار، رسول. » یک لحظه بی سیم را رها کرد، افتاد به سجده. از شدت گلوله و آتش هوش و حواسم را از دست داده بودم؛ ولی عمار انگار نه انگار. یاد چند شب قبل افتادم. شروع کرد از خاطرات دانشجویی‌اش گفتن. اینکه یزد دانشجو بوده و اردوی جهادی و راهیان نور می‌رفته و هیچ وقت میدان را خالی نمی‌کرده. می‌گفت: « شهدا مثل من نیستن که حرف‌های الکی بزنن! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 3⃣9⃣1⃣ می‌گفت: « خیلی به خدا گله می‌کردم چرا منو توی برهه‌ای خلق کردی که نتونستم طعم جنگ ایران و عراق رو بچشم. یه بار تلنگری از شهید آوینی به من خورد که جنگ ما جنگ عقیده‌هاست و جغرافيا و مرز نمی‌شناسه. تا این‌که جنگ سوریه شروع شد. گفتم: خدایا، پس یه جایی برای من درنظر گرفته بودی؟! » می‌گفت: « که اگر در خواست‌هایت حکمت خدا را در نظر بگیری، هیچ‌وقت ناراحت نخواهی شد. » از اینجا بحث را سمت عملیات‌ها می‌کشاند که اگر رفتیم جایی و گیر افتادیم و کار گره خورد، تو نباید کم‌صبری کنی، باید کار را بسپاری به خدا. بچه‌ها پشت بی سیم نگران شده بودند که نکند بلایی سرش آمده است. رفتم بیسیم را جواب دادم. چند دقیقه‌ای گذشت، بلند شد. پشت بی‌سیم به صدرزاده طرحی را پیشنهاد داد، گرفت. دشمنی که ما را در کمین خودش گیر انداخته بود، محاصره شد. توی همین اوضاع و احوال، یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بدوبیراه بگویم. عمار آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم: « پس چی بگم به اینا؟! » گفت: « بگو اگه شما مسلمونین، ماهم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید، باید وسط اسرائیل فرود می‌اومد. » این جملات را چند بار به عربی تکرار کردم. در جواب به من فحش دادند. عمار اشاره کرد که به خودت مسلط باش. دوباره همان حرف‌ها را تکرار کردم. وقتی دیدند حرف ما حق است، کمی آرام شدند. سؤال کردند: « شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 4⃣9⃣1⃣ گفت: « به اونها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون‌هایی هستیم که آمریکایی‌ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشگری هستیم از لشگر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم). هدف نهایی ما، مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله مسلمون‌ها، مسجد الاقصی است. ما هیچ دعوایی با شما نداریم. این توطئه‌ی وهابیت و اسرائیل و آمریکاست که میخوان بین مسلمون‌ها جنگ بندازن. » تندتند حرف‌هایش را به عربی می‌گفتم. تدبیر آدمی که تا چند لحظه قبل می‌خواست دشمن را به خاک سیاه بنشاند، تبدیل شد به صحبت پشت بیسیم و حفظ وحدت. عمار به تکفیری‌ها تلنگر زد. بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان. می‌خواستم با گفتن اذان شیعی لرزه بر اندام‌شان بیندازم، عمار مخالفت کرد. گفت به سبک اهل سنت اذان بگو. زیر بار نرفتم. گفت: « حضرت آقا وقتی به کردستان سفر کرده بودن، توی یکی از نماز جماعت‌ها به مؤذن سنی گفته بودن بلند شو، اذان بگو. » بعدازظهر همان روز دوازده نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند که از شما در ذهن ما کافر ساخته‌اند. مصطفی صدرزاده روز تاسوعا شهید شد. خیلی دمغ و ناراحت بودیم. کمرمان شکسته بود. عصر عاشورا بعد از شکسته شدن محاصره توانستیم به عقب برگردیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 به اسم حبیب 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 5⃣9⃣1⃣ با عمار رفتیم مقر. با چند نفر دیگر روضه گرفته و به سر و صورت‌شان گِل مالیده بودند. با سر و ریش گل زده آمد پیش ما، تک‌تک نیروهای سیدابراهیم را بوسید. جمله‌اش به بچه‌های عرب‌زبان این بود: « أليس الصبح بقریب »¹ به من که رسید، بغلم کرد. توی گوشم آرام گفت: « غصه نخور منم چند روز دیگه مهمان سید ابراهیم هستم. » چند روز بعد عمار شهید شد. وارد مقر قبلی‌اش شدم. رزمنده ای مسیحی به اسم «یادمین» جلویم را گرفت. گفت: « فکر کنم شما رو با حاج عمار دیده بودم، ایرانی هستی؟ » گفتم: « بله! » گفت: « حاج عمار روضه‌ی ناتمامی رو برای من گذاشت و رفت. » گفتم: « تو رو چه به روضه؟ مگه مسیحی نیستی؟ » گفت: « چند وقتی باحاج عمار بودم. جذبش شدم. می خواستم ببینم اسلام و شیعه چه چیزی داره که ازش آدمی مثل اون بیرون میاد. کم‌کم مسلمان و شیعه شدم. یه روز بهش گفتم که فرمانده، داستان حضرت زینب شما چیه؟ اون هم برام تعریف کرد که ایشون روز عاشورا همه‌ی افرادش، حتی پسرانش هم شهید شدن و بعد از اون همه مصیبت‌ها به حالت اسارت اومدن شام. همون موقع حاج عمار رو با بی‌سیم صدا کردن که بره. » زارزار گریه می کرد که حاج عمار روضه را ناتمام گذاشت و رفت و شهید شد. __________________________________ ۱. آیا صبح نزدیک نیست؟ ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم