دوباره باز
صبح رفت و
ظهر رفت و
غروب شد! نیامدی
این بار هم!
شفق به سینه ی مهتاب
طعنه زد.....
.
.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🍃الا که بحث دانشجویان شریف و حزب کومله داغ است یادی کنیم از بزرگ مردی از تبار شهدا...🌹🍃
🍃از نيشابور به تهران آمد. رتبه ممتاز كنكور بود و در دانشگاه صنعتي شريف پذيرفته شد.
🍃همان روزهاي اول انقلاب، اسم و تصويرش در روزنامه ها آمد! از محمد چمني اختراع ثبت شده بود. او جزو نخبه هاي اين مملكت شده بود.
🍃در كنار تحصيل، علوم ديني خود را كامل كرد. شاگرد علامه جعفري بود.
🍃بحران كردستان كه شروع شد راهي غرب شد.
داعشی های زمان، او را همراه با چندين پاسدار دستگير كردند. همه را به طرز فجیعی اعدام كردند.
نوبت به اعدام محمد شد. قبل از اعدام وضو گرفت. با مامور اعدام خودش، در مورد احكام وضو و نماز بحث كرد. جوابی نداشتند.
گفتند او را نكشيد. بگذاريد عالم ما بيايد و ثابت كند كه راه او اشتباه است.
🍃عالم آمد. محمد با دلايل قرآني ثابت كرد راه آنها اشتباه است.
هرچه تلاش کردند بی فایده بود. دو سال او را نگه داشتند اما محمد تمام استدلال هاي مخالفين انقلاب را از بين برد.
🍃سرانجام او را آزاد كردند اما نرفت!
با دشمنان انقلاب صحبت كرد. رفت و براي آنها که دلشان نرم شده بود از سپاه امان نامه گرفت!
او ۱۳۰ نفر را به دامان اسلام و انقلاب برگرداند!
🌹اما محمد چندين بار تا پاي مرگ رفت، ولی تقدير او جاي ديگري رقم خورده بود...
🌹#شهيد_محمد_چمني
شادی ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰رسول خدا صلی الله علیه وآله:
✍ما بُنِيَ في الإسلامِ بِناءٌ أحَبَّ إلی اللّه ِ عزّوجلّ، وأعَزَّ مِنَ التَّزويجِ.
🌺در اسلام هیچ بنایی ساخته نشد كه نزد خداوند عز و جل محبوبتر و ارجمندتر از ازدواج باشد.
📚بحار الأنوار، 103/222/40
#حدیث_روز
#گزارش
#بینالملل
💷جریمه ۵۰۰ یورویی برای توریست ها با پوشش نیمه برهنه در اسپانیا
🏖سواحل اسپانیا در فصل گرم سال میزبان توریست های زیادی از سراسر دنیا هست. اکثر این توریست ها اهل کشور انگلستان هستند
👗اما کشور اسپانیا قوانین سفت و سختی برای پوشش زن و مرد وضع کرده. زنان حق ندارند در کوچه و خیابان با مایو یا لباس های نیم تنه ظاهر بشن مردها هم حق ندارن بدون لباس در کوچه و خیابان تردد کنند
£افرادی که از این قوانین سرپیچی کنند باید جریمه بیش از سیصد یورویی بپردازند. حتی در بعضی قسمت ها فاصله ماشین تا ساحل دریا رو هم حق ندارند با لباس شنا رفت و آمد کنن
🥂در شهرهای مادرید و بارسلونا ممنوعیت هایی هم برای مصرف الکل وجود داره و توریست هایی که در خیابان به حالت مستی باشند ۶۰۰ یورو جریمه میشوند
📌اینم از اسپانیا، باز بگین چرا تو ایران به پوشش افراد کار دارن
🌐منبع:https://spanishnewstoday.com/cover_up_tourists_in_spain_warned_of_fines_for_going_topless_177059-a.html
#پویش_حجاب_فاطمے
از شـــــهد و شڪر برتر
شیرینے اش افزونتر
حتے ز عســــل بهتر
لبــــــخند تو میباشد
#سلام_حــــــضرت_دلبر
#جانم_فدای_سید_علی
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✅بخونید حالشو ببرین
😂😂😂😂😂
👇🏻👇🏼👇🏿👇👇🏾
🛑وقتی در دوئل تاریخی فرعون و موسی،
*فرعون به ساحرانش گفت:* سِحرتونو به نمایش بزارید!
*ساحران فرعون ؛ که متخصصین امر جادوگری بودند، سحرشونو نشون دادند، و جماعت تماشاچی انگشت به دهن که شدند هیچ، همه منکوب شدند!
😎حسابی که قدرت نمایی کردند، فرعون باد به غَب غَب انداخت و با خودش گفت کار تمامه !*
💫اینجا خدا به موسی گفت: *موسی حالا تو عصاتو بنداز !!*
‼️موسای چوپان بیابانگرد کُجا و ساحران دربار حکومت فرعون کجا??
♨️ *موسی عصارو انداخت، به اذن الله، یکباره عصا تبدیل به اژدها شد و سحر ساحران رو بلعید!!!*
کرک و پر ساحرا که ریخت هیچ••• *😁، اولین نفرایی که ایمان آوردند خودِ همون ساحرا بودند !!*
⁉️چرا؟ چون خودشون این کاره بودند! *کار بلد بودند*
*متخصص امر بودند، در واقع* *تکنوکرات بودند،*
*فن سالار بودند،*
اونا بهتر از عوام میدونستند که چی به چیه؟
✋*فهمیدند این دیگه سحر و جادو و ادا اصول نیست،*
✨*این معجزه ست!*
*یعنی ساحران فرعون کلا هنگ کردن😶🤯، بقیه دیگه مهم نبود چی فکر میکنن !!*
اما در زمان حاضر : وقتی پهپاد گلوبال هاوک نامرئی سوپر مدرن جهان، توسط سامانه سوم خرداد نیروی هوا فضای سپاه رصد و ساقط شد، *اسپوتنیک روسیه به نقل از ژنرال های روس گفت: ایرانی ها یک سلاح خارقالعاده دارند !!،* در واقع اون متخصصین امر که انگشت به دهن موندن قضیه رو فهمیدن؛ دیگه مهم نیست اون عوام الناس تو تاکسی چی از این قضیه میفهمه و چی بهم می بافه!☺️
*وقتی پوتین ؛ افسر ارشد KGB و رئیس جمهور اَبَر قدرت بلوک شرق، میاد دست به سینه میشینه جلوی رهبر ما* ، دیگه مهم نیس افراد واداده و بادمجون دورقاب چین غربگرا مثل *زیباکلام و تاجزاده و*... چی میگن😉!
😁وقتی مشاور امنیت ملی آمریکا که دشمن ایرانه اقرار میکنه ایران یه کشور پیشرفته شده و جبهه ی برعندازان جمهوری اسلامی دچار آشفتگی اند، دیگه مهم نیست چهارتا برعنداز بَبو گُلابی خِرفت، توی فضای مجازی تا کی میخان وعده ی برعندازی بدن!!!
(می تونید توی لینک زیر ببنید پرفسور کانیشکان راجع به ایران چی میگه و چطور اعتراف میکنه کشورهایی مثل عربستان و امارت به پای ایران نمی رسن👇
https://eftekhar1357.ir/?p=3467 )
♦️اون پرفسور مشاور امنیت ملی آمریکا بهتر می دونه کجا چه خبره یا چهارتا سلبریتی بی سواد؟!
*اینا متخصصان امر هستند، اینها ساحران فرعون اند؛ وقتی اینا اقرار میکنن، یعنی اونی که باید بفهمه فهمیده!
* بقیه اگه نفهمیدن مهم نیس، هرکی اندازه عقل خودش میفهمه !!* ☺️
*هموطن متوجه شدی چی شد یا نه ???!!»*
گیرم که
دوست داشتنت
دیوانگی باشد
من میبالم به این حس دیوانگی♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله✨
اول صبح، بگویید حُسین جان
رخصٺ🖐🏻🌤
تا ڪہ رزق از ڪرمِ سفره ے
ارباب رسد..♥️📿
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گاهی تنها چیزی که
مرا به زندگی پیوند میدهد،
فراموشی دنیاست..
یک فنجان چای..
نسیمی آفتاب زده..
و یک موسیقی آرام...
چیزی شبیه صدای تـو ...
شهید سیدحمید تقوی فر🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نمی خواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید،
انقلاب راه خودش را می رود؛
شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید!
شهید #عباس_بابایی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب زیبای " ازانتظاربسوخت "
زندگینامه و خاطرات #شهید_حسین_منتظری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 #از_انتظار_بسوخت 🥀 زندگینامه و خاطرات #شهید_حسین_منتظری ق
قسمتهای ۴۱ تا ۵۰ کتاب بسیار زیبای " از انتظار بسوخت "
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 1⃣5⃣
عملیات خیبر هنوز ادامه داشت. گردان ما برای پشتیبانی، کنار جادهای خاکی در جزیره مستقر شده بود. حوالی ساعت ۹ صبح، هوا به شدت گرم بود و خورشید بیوقفه میتابید. بچهها هم برای فرار از تابش خورشید به سنگرها پناه برده بودند.
کمی بعد صدای پدافندهای ضدهوایی بلند شد. این یعنی هواپیماهای دشمن تا لحظاتی دیگر منطقه را زیر و رو میکنند. عموماً همین طور بود؛ اول صدای ضدهواییها بلند می شد و بعد غرش هواپیماها و انفجارهای پیاپی و لرزش زمین. دقایقی بعد هم همه جا دود بود و آتش.
ضدهواییها که به کار افتادند؛ من و حسین که آن سوی جاده کنار آب نشسته بودیم به سمت سنگرمان دویدیم. اما همین که نگاهمان به آسمان افتاد سایهی سیاه دو راکت هواپیما که به سمت جاده میآمد روی جاده میخکوبمان کرد. راکتها مستقیم به طرف ما می پآمد. میدانستیم که حداقل یکی از آنها قسمت ما خواهد شد؛ اما دیگر کاری از ما بر نمیآمد. باید میماندیم و انتظار میکشیدیم تا راکتها در جایی که خدا مقدر کرده بخورند و منفجر شوند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 2⃣5⃣
ثانیهای بعد تقدیر این گونه رقم خورد؛ اولی داخل آبگرفتگی سمت چپ جاده منفجر شد و کوهی از آب و گل و لای را به هوا بلند کرد و دومی درست در نزدیکی سنگرمان زمین را متلاشی کرد. تا به خودم آمدم از فرق سر تا نوک پا زیر گل و لای بودم و حسین داشت به من میخندید.
همان طور که نگاهم میکرد و میخندید گفت:
« تموم شد دیگه حالا شدی شیمیایی! »
آخر آب گرفتگی سمت چپ جاده قبلاً آلوده به بمبهای شیمیایی شده بود. مانده بودم که بخندم یا گریه کنم؛ که ناگهان از نزدیکی سنگرمان صدای داد و فریاد کسی که کمک میخواست بلند شد. یکی از همرزمان ما مجروح شده بود. خودمان را به سرعت بالای سرش رساندیم و با دیدن زخم شانهاش تعجب کردیم. یک ترکش نمکی بالای شانهاش را خراش داده بود.¹
همسنگر مجروح ما مدام فریاد میزد:
« من مجروح شدم؛ یکی من رو ببره امداد. »
حسین وقتی این صحنه را دید ابروهایش را در هم کشید و به فکر فرو رفت. همان لحظه همسنگر مجروح را با موتوری که از روی جاده میگذشت راهی امداد کردیم؛ اما گرفتگی حسین همچنان باقی بود. حسین گفت:
« یک ترکش ریز که این همه داد و فریاد نداره! این رفتار ته دل بچه.ها رو خالی می کنه. تازه آدم وقتی می یاد جبهه باید خودش رو برای همه چیز آماده کنه. »
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- ترکش نمکی (ترکش بسیار کوچک). گلولههای خمپارهی زمانی تقریباً بالای سر محل مورد نظر نزدیک به زمین منفجر میشد و به صورت ترکش های بسیار کوچک روی محل میریخت؛ شبیه نمک پاش.
📝 راوی برادر محمد حسین خانی عضو سپاه شاهرود، از فرماندهان گردان کربلای شاهرود، اولین فرماندهی تیپ ۱۲ قائم
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 3⃣5⃣
از سه گردانی که پشت پل دجله مقابل انبوه تانکهای عراقی ایستاده بودند، وقتی به خاکریز رسیدیم تنها چند نفر سر پا بودند. از ستون بیست و پنج نفرهی ما فقط سه چهار نفر توانستند خودشان را به خاکریز برسانند. خلاصه شرق دجله شده بود کربلای بچههای گردان "موسی بن جعفر علیه السلام " و یک گردان از ساوه.
به محض اینکه به شرق دجله رسیدیم، آرپیجی به دست، خودمان را بالای خاکریز رساندیم. آن سوی خاکریز در دشت وسیع شرق دجله تا چشم کار میکرد تانک بود و نفربر که تعداد زیادی از آنها داشتند در آتش میسوختند.
آسمان یک سره دود بود و غبار. به راحتی نمیتوانستی جلو خودت را ببینی. چند تانک عراقی جلوتر از بقیه خود را به خاکریز رسانده بودند و تلاش میکردند آن را بشکنند.
ما سه چهار نفر باقیماندهی گردان کربلا با باقی بچههایی که از گردانهای دیگر زنده مانده بودند، ده پانزده نفر بیشتر نبودیم و از همه مهمتر اینکه باید جواب سیصد چهارصد تانک را میدادیم.
بچهها بلافاصله با تانکها درگیر شدند. اما مگر میشد با این تعداد آدم، فشار پاتک مکانیزه را خنثی کرد!
در گیرودار نبرد ناگهان سر و کلهی حسین و منصور جلالی پیدا شد. آنها که فرماندهی گردان ۲ کربلا را به عهده داشتند و گردانشان در اندیمشک آماده میشد تا به منطقه اعزام شود، آمده بودند پشت پل دجله تا شرایط را ارزیابی کنند و گردان را پای کار بیاورند. اما وقتی با دژ در حال سقوط دجله مواجه شدند؛ هر کدام یک آرپیچی به دست گرفتند و مشغول شکار تانکها شدند.در کشاکش نبرد، فرماندهی گردان به شدت مجروح شد و برادر استاد حسینی فرماندهی گردان را به عهده گرفت. استاد هم مثل علی آقا دستور داد که بمانیم و مقاومت کنیم. آخر از تمام خطوط پدافندی عملیات بدر فقط همین دژ بود که سر پا مانده بود و باید ایستادگی میکرد. چرا که در صورت سقوط این خاکریز کل منطقه به دست عراقیها میافتاد.
ما چند نفر مقاومت میکردیم و تانکها همچنان جلو میآمدند. هر کدام از بچههای ما که روی خاکریز می.رفت همزمان از چند طرف با تیرهای مستقیم تانک با رگبارهای بی وقفه دوشكا مواجه میشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 4⃣5⃣
طولی نکشید که از ما ده پانزده نفر، فقط پنج شش نفر ماندیم. من، حسین منتظری، منصورجلالی، سعید الهیاری، استاد حسینی و شهید میری که به محض زدن تانک دشمن با سینهی سوراخ سوراخ از روی خاکریز به پایین سُر خورد.
داشت غروب میشد و نبرد ما با عراقیها به جنگ تن به تن رسیده بود. یعنی آنها در چند قدمی خاکریز و ما در این سو برای هم نارنجک میانداختم. چارهای نبود. دیگر باید عقب میکشیدیم. حسین که معلوم بود بنای عقب آمدن ندارد؛ قبضهی آرپیچی را از من گرفت و گفت:
« علیرضا اون دو تا موشک آرپیجی رو به من بده و برو در طول خاکریز، بچههایی که موندن رو ببر عقب. »
اطاعت امر کردم. آنجا برای آخرین بار به چهرهی حسین خیره ماندم. حسین یک کلاه سبز رنگ سرش بود با لباس سبز سپاه که بسیار جذاب و برازندهاش کرده بود. لحظهای به قد و قامت او خیره ماندم اما باید میکشیدیم عقب. چشم از حسین کندم و در طول خاکریز شروع به حرکت کردم. یک بار دیگر به عقب برگشتم؛ به غیر از حسین، منصور جلالی و یکی دیگر از رزمندگان به نام حسین کتولی هم مانده بودند تا جلو عراقیها را بگیرند. هنوز چند قدمی از بچهها دور نشده بودم که ناگهان سر و کلهی هلی کوپترهای عراقی پیدا شد و دژ را زیر آتش گرفت.
تا آمدم به خودم بجنبم؛ یک تیر کالیبر هلیکوپتر دستم را گرفت و یک تیر دیگر پایم را. با صورت روی زمین افتادم. اول تصوير الهیاری را بالای سرم دیدم. قدرت تکلم نداشتم. سعید تصور کرد که من شهید شدهام؛ پیشانی ام را بوسید. در همان حال بی حرکت ماندم تا آرام آرام خودم را پیدا کردم.
هرچه کردم دست و پایم تکان نخورد. تنها موفق شدم سرم را به سمتی که حسین و منصور با عراقیها سینه به سینه شده بودند بچرخانم. عراقیها قسمتی از دژ را شکسته بودند و در حالی که مجروحها را تیر خلاص میزدند جلو میآمدند. برای حسین و منصور هیچ موشکی باقی نمانده بود؛ آنها که نیروهای پیاده عراقی را در چند قدمیشان میدیدند با آرپیچی خالی نشانه میرفتند و تظاهر میکردند که قصد شلیک دارند تا شاید بتوانند برای دقایقی جلو حرکتشان را بگیرند.
حسین و منصور مثل ماهی بیرون آب بالا و پایین میپریدند و مدام اسلحه شهدا را امتحان می کردند تا شاید بتوانند گلولهای پیدا کنند. نمیدانم از کجا؛ اما حسین یک موشک آرپیچی پیدا کرد و آن را در حلقوم قبضه جا داد. به محض اینکه از خاکریز بالا رفت ناگهان او را زدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 5⃣5⃣
فاصله من و حسین زیاد بود. برای همین نفهمیدم که تیر به کجای او خورد؛ فقط میدانم حسین با گلوله تیربار یا دوشکا هدف قرار گرفت. با افتادن حسین سعی کردم خودم را به هر قیمتی شده به او برسانم اما یارای تکان خوردن نداشتم. از حسین هم خبری نبود. به گمانم به شهادت رسیده بود.
من هم چشمانم را بستم و منتظر بودم تا کی افسر عراقی تیر خلاصی را بزند.
هنوز چند لحظهای نگذشته بود که کسی مرا صدا زد. چشم که باز کردم استاد را بالای سرم دیدم. خیلی کوتاه و با عجله گفت:
« علیرضا خودت رو بکش عقب! دارن میان تیر خلاص بزنن. »
استاد هم مجروح شده بود و داشت خود را عقب میکشید. وضعیت استاد را که دیدم نیرو گرفتم و به زحمت به سمت نیروهای خودی حرکت کردم. در حالی که افتان و خیزان میرفتم صدای تیر خلاص عراقیها را میشنیدم. فاصلهی آنها با من خیلی کم شده بود. صدای شادی و هلهله و یک ترانهی تند عربی را به خوبی میشنیدم. دیگر توانی برایم نمانده بود. برای همین دست از تقلا کشیدم و منتظر شدم تا عراقیها به من برسند. اما با صدای آشنایی دوباره چشم باز کردم. یکی از بچههای خودمان بود که آمده بود ببیند کسی زنده مانده است یا نه؟ تا چشم باز کردم؛ معطل نکرد و مرا روی کولش انداخت و عقب کشید. سیصد چهار صد متر که رفتیم مرا روی زمین گذاشت و گفت:
« همین جا باش تا بچهها بیان ببرنت. من باید برگردم تا اگه کسی زنده باشه با خودم بیارم..
آن برادر رزمنده که تا امروز نمیدانم که بود و از کجا پیدا شد دوباره به سمت عراقی ها برگشت و مرا تنها گذاشت. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که حاج عبدالله عرب نجفی با موتور پیدایش شد. تا مرا دید خوشحال شد و گفت:
« علیرضا تو سالمی؟ داداشت لب آب کلی نگرانه. مرا تَرکَش سوار کرد و به طرف اسکله راه افتاد. »
📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 6⃣5⃣
حسین آقا در یک مأموریت خیلی دشوار فرماندهی گروهان بود. به خاطر سختیها و فشاری که به او وارد میشد بعضی وقتها فریاد میزد و تندی میکرد. یک روز دست مرا گرفت و به گوشهای برد. خیلی دوستانه گفت:
« من رو ببخش اگه بعضی اوقات با عصبانیت برخورد میکنم و بیحوصله میشم! توی منزل هم گاهی وقتها این حالت رو دارم. پس به دل نگیر و از من نرنج! »
خشکم زد و زبانم از حرکت باز ماند که به این فرماندهی متواضع چه بگویم. از آن به بعد علاقهام به او روز به روز بیشتر شد. تا آن زمان ندیده بودم فرماندهی در قبال عملکردش از کسی عذرخواهی کند؛ ولی انگار حسین آقا میخواست هر طور شده همه را نگه دارد. آن روز حسین با رفتارش درسی به من داد که بعد از آن همیشه سر لوحه زندگی و کار خودم قرار دادم.
📝 راوی حجت بابا محمدی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 7⃣5⃣
برای من بالا رفتن از آن ارتفاع با آن شیب و صخرههایی که داشت بسیار دشوار بود. به خصوص اینکه زانوی چپم به شدت درد می کرد. حسین اما بدون توجه به سختی راه سر ستون، محکم و استوار پیش میرفت. او فرماندهی گروهان بود و من معاون او. برای همین وقتی او سر ستون حرکت می کرد من ته ستون بودم.
ستون گروهان باید در ارتفاعات اطراف "میامی" آمادگی رزمی خود را تقویت میکرد و به حداکثر می.رساند تا در عملیات کم نیاورد. این اردوی آموزشی از بد حادثه درست زمانی شکل گرفت که پای من دردش به اوج رسیده بود.
در سینهکش کوه هر چند لحظه یک بار چیزی را بهانه می.کردم تا کمی استراحت کنم. اما طاقتم از كف رفته بود و به سختی خود را بالا میکشیدم. تا جایی که دیگر نتوانستم ادامه دهم و کنار تخته سنگی نشستم.
حسین که متوجه این افت و خیز من شده بود ستون را نگه داشت. خودش را به من رساند. دستش را روی شانهام گذاشت و بیخ گوشم گفت:
« علی جان! من و تو فرماندهی گروهانیم. نیروها به ما نگاه می کنن. وقتی من و تو جدی نباشیم بقیه هم کم میارن. اگه تو زمینگیر شی اونوقت از بقیه نباید انتظار داشت. »
جمله ی آخرش را با لبخندی زیبا در آمیخت. این لبخند به من نیروی مضاعف داد. با یک یا علی بلند شدم و همراه گروه راه افتادم.
📝 راوی محمدحسین خانی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 8⃣5⃣
حسین عاشق خدا بود و توفیق مناجات با خدا را فراوان داشت. بین دوستان و یاران خود شاخص بود. جاذبهی معنوی ویژهای داشت. در عین خونسردی و آرامش و صبوری به مسایل دینی حساس بود. حسین، مصداق کلام پر نور حضرت علی ابن ابیطالب ع بود که فرمود:
« أوصيكما بتقوى الله و ألا تبغينا الدنيا و إن بغتكما و لا تأسفا على شيء منها ژوئ عنگما و ولا بالحق و املا للأجر و گونا للظالم خصم و للمظلوم عونا؛ شما را به ترس از خدا سفارش میکنم. به دنیا پرستی روی نیاورید گر چه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست میدهید اندوهناک و بیمناک مباشید. حق را بگویید و برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید...¹»
حسین کراهت داشت آوازه اش سر زبان ها باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. نهجالبلاغه، ص ۴۲۱، و من وصية له
(ع) للحسن و الحسين (ع) لما ضربه ابن ملجم لعنه الله
📝 راوی محمد موحدی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 9⃣5⃣
هنوز خورشید کاملاً بالا نیامده بود که دشمن پاتک خود را شروع کرد. از زمین و آسمان گلوله بود که به سرمان میبارید. گردان ما زخم خورده و ناتوان پشت جاده ای این سوی دجله پناه گرفته بود. هر لحظه فشار دشمن بیشتر میشد. این در حالی بود که چهار روز از عملیات میگذشت و بچههای ما که ارتباط تدارکاتیشان با عقبه قطع شده بود به سختی مقاومت میکردند.
دیگر نای نداشتیم. کمی آب برایمان مانده بود و مقدار بسیار ناچیزی آذوقه. خیلی از بچهها چند روز بود که نه استراحت کرده بودند و نه چیزی خورده بودند. توان ما داشت به صفر میرسید.
در حالی که دیگر امیدی به رسیدن تدارکات نداشتیم، ناگهان سر و کلهی چند نفر از بچهها پیدا شد که کیسههایی را با خود میکشیدند. باورمان نمیشد. زیر آن آتش شدید، حسین منتظری و منصور جلالی¹ آذوقه آورده بودند. با رسیدن آنها بچه ها نیرو گرفتند و مقاومت ما مقابل پاتک دشمن جواب داد. اما افسوس که بسیاری از دوستانمان از جمله همان دو نفر از میانمان پر کشیدند. هنوز چهرهی خستهی حسین منتظری و منصور جلالی در نظرم است که چطور مسافت دجله تا اسكله را طی کرده بودند تا برای بچهها آذوقه بیاورند.
__________________________________
۱- شهید منصور جلالی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شاهرود و اولین فرماندهی گردان کربلا که چندین بار مجروح شد و در عملیات بدر به شهادت رسید.
📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 0⃣6⃣
هنگامهای به پا بود. شرق دجله شده بود کربلا! دهها تانک عراقی زده بودند به دژ شرق دجله و بچههای گردان کربلا با تمام توان مقابل آنها ایستاده بودند. هر لحظه فشارشان بیشتر میشد و تعداد ما کمتر! با هر تیر مستقیمی، یک تیربارچی یا آرپیجیزن از ما جدا میشد و یکسره تا عرش میرفت. تمام منطقه را دود گرفته بود و از شدت صدای انفجارها گوشها چیزی نمیشنید. در میان آن هیاهو کسی را دیدیم که جلو میآمد. جلوتر که آمد داشتیم شوکه میشدیم. ده روز قبل پسرش به دنیا آمده بود و ما با اصرار او را فرستادیم قلعهنو بچهاش را ببیند.
- « حسین آقا! »
خندان و خوشحال به سویم آمد. به چپ و راستش نگاه کرد و گفت:
« آرپیچی! آرپیچی! یک قبضه آرپی جی بده ببینم! »
مات و مبهوت نگاهش کردم. پرید و یک قبضه آرپیجی آماده را بر داشت و جلدی رفت روی خاکریز! موشک که از قبضه در آمد فریاد اللهاكبر او هم بلند شد. همچنان نگاهش میکردم. از روی خاکریز آمد پایین! دنبال موشک بعدی میگشت. نگاهش به من افتاد و گفت:
« تعجب نکن! زندگی من اینجاست نه قلعه نو. یک موشک بده دارن میان جلو! »
📝 راوی صفرعلی قاسمی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش...
💐 امروز شانزدهم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم " حاج #حسین_همدانی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز شانزدهم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #جبار_دریساوی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🕊امروز سالروز شهادت
🌷 شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
🌷 شهید مدافع حرم جبار دریساوی
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم