🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 3⃣5⃣
از سه گردانی که پشت پل دجله مقابل انبوه تانکهای عراقی ایستاده بودند، وقتی به خاکریز رسیدیم تنها چند نفر سر پا بودند. از ستون بیست و پنج نفرهی ما فقط سه چهار نفر توانستند خودشان را به خاکریز برسانند. خلاصه شرق دجله شده بود کربلای بچههای گردان "موسی بن جعفر علیه السلام " و یک گردان از ساوه.
به محض اینکه به شرق دجله رسیدیم، آرپیجی به دست، خودمان را بالای خاکریز رساندیم. آن سوی خاکریز در دشت وسیع شرق دجله تا چشم کار میکرد تانک بود و نفربر که تعداد زیادی از آنها داشتند در آتش میسوختند.
آسمان یک سره دود بود و غبار. به راحتی نمیتوانستی جلو خودت را ببینی. چند تانک عراقی جلوتر از بقیه خود را به خاکریز رسانده بودند و تلاش میکردند آن را بشکنند.
ما سه چهار نفر باقیماندهی گردان کربلا با باقی بچههایی که از گردانهای دیگر زنده مانده بودند، ده پانزده نفر بیشتر نبودیم و از همه مهمتر اینکه باید جواب سیصد چهارصد تانک را میدادیم.
بچهها بلافاصله با تانکها درگیر شدند. اما مگر میشد با این تعداد آدم، فشار پاتک مکانیزه را خنثی کرد!
در گیرودار نبرد ناگهان سر و کلهی حسین و منصور جلالی پیدا شد. آنها که فرماندهی گردان ۲ کربلا را به عهده داشتند و گردانشان در اندیمشک آماده میشد تا به منطقه اعزام شود، آمده بودند پشت پل دجله تا شرایط را ارزیابی کنند و گردان را پای کار بیاورند. اما وقتی با دژ در حال سقوط دجله مواجه شدند؛ هر کدام یک آرپیچی به دست گرفتند و مشغول شکار تانکها شدند.در کشاکش نبرد، فرماندهی گردان به شدت مجروح شد و برادر استاد حسینی فرماندهی گردان را به عهده گرفت. استاد هم مثل علی آقا دستور داد که بمانیم و مقاومت کنیم. آخر از تمام خطوط پدافندی عملیات بدر فقط همین دژ بود که سر پا مانده بود و باید ایستادگی میکرد. چرا که در صورت سقوط این خاکریز کل منطقه به دست عراقیها میافتاد.
ما چند نفر مقاومت میکردیم و تانکها همچنان جلو میآمدند. هر کدام از بچههای ما که روی خاکریز می.رفت همزمان از چند طرف با تیرهای مستقیم تانک با رگبارهای بی وقفه دوشكا مواجه میشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 4⃣5⃣
طولی نکشید که از ما ده پانزده نفر، فقط پنج شش نفر ماندیم. من، حسین منتظری، منصورجلالی، سعید الهیاری، استاد حسینی و شهید میری که به محض زدن تانک دشمن با سینهی سوراخ سوراخ از روی خاکریز به پایین سُر خورد.
داشت غروب میشد و نبرد ما با عراقیها به جنگ تن به تن رسیده بود. یعنی آنها در چند قدمی خاکریز و ما در این سو برای هم نارنجک میانداختم. چارهای نبود. دیگر باید عقب میکشیدیم. حسین که معلوم بود بنای عقب آمدن ندارد؛ قبضهی آرپیچی را از من گرفت و گفت:
« علیرضا اون دو تا موشک آرپیجی رو به من بده و برو در طول خاکریز، بچههایی که موندن رو ببر عقب. »
اطاعت امر کردم. آنجا برای آخرین بار به چهرهی حسین خیره ماندم. حسین یک کلاه سبز رنگ سرش بود با لباس سبز سپاه که بسیار جذاب و برازندهاش کرده بود. لحظهای به قد و قامت او خیره ماندم اما باید میکشیدیم عقب. چشم از حسین کندم و در طول خاکریز شروع به حرکت کردم. یک بار دیگر به عقب برگشتم؛ به غیر از حسین، منصور جلالی و یکی دیگر از رزمندگان به نام حسین کتولی هم مانده بودند تا جلو عراقیها را بگیرند. هنوز چند قدمی از بچهها دور نشده بودم که ناگهان سر و کلهی هلی کوپترهای عراقی پیدا شد و دژ را زیر آتش گرفت.
تا آمدم به خودم بجنبم؛ یک تیر کالیبر هلیکوپتر دستم را گرفت و یک تیر دیگر پایم را. با صورت روی زمین افتادم. اول تصوير الهیاری را بالای سرم دیدم. قدرت تکلم نداشتم. سعید تصور کرد که من شهید شدهام؛ پیشانی ام را بوسید. در همان حال بی حرکت ماندم تا آرام آرام خودم را پیدا کردم.
هرچه کردم دست و پایم تکان نخورد. تنها موفق شدم سرم را به سمتی که حسین و منصور با عراقیها سینه به سینه شده بودند بچرخانم. عراقیها قسمتی از دژ را شکسته بودند و در حالی که مجروحها را تیر خلاص میزدند جلو میآمدند. برای حسین و منصور هیچ موشکی باقی نمانده بود؛ آنها که نیروهای پیاده عراقی را در چند قدمیشان میدیدند با آرپیچی خالی نشانه میرفتند و تظاهر میکردند که قصد شلیک دارند تا شاید بتوانند برای دقایقی جلو حرکتشان را بگیرند.
حسین و منصور مثل ماهی بیرون آب بالا و پایین میپریدند و مدام اسلحه شهدا را امتحان می کردند تا شاید بتوانند گلولهای پیدا کنند. نمیدانم از کجا؛ اما حسین یک موشک آرپیچی پیدا کرد و آن را در حلقوم قبضه جا داد. به محض اینکه از خاکریز بالا رفت ناگهان او را زدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 5⃣5⃣
فاصله من و حسین زیاد بود. برای همین نفهمیدم که تیر به کجای او خورد؛ فقط میدانم حسین با گلوله تیربار یا دوشکا هدف قرار گرفت. با افتادن حسین سعی کردم خودم را به هر قیمتی شده به او برسانم اما یارای تکان خوردن نداشتم. از حسین هم خبری نبود. به گمانم به شهادت رسیده بود.
من هم چشمانم را بستم و منتظر بودم تا کی افسر عراقی تیر خلاصی را بزند.
هنوز چند لحظهای نگذشته بود که کسی مرا صدا زد. چشم که باز کردم استاد را بالای سرم دیدم. خیلی کوتاه و با عجله گفت:
« علیرضا خودت رو بکش عقب! دارن میان تیر خلاص بزنن. »
استاد هم مجروح شده بود و داشت خود را عقب میکشید. وضعیت استاد را که دیدم نیرو گرفتم و به زحمت به سمت نیروهای خودی حرکت کردم. در حالی که افتان و خیزان میرفتم صدای تیر خلاص عراقیها را میشنیدم. فاصلهی آنها با من خیلی کم شده بود. صدای شادی و هلهله و یک ترانهی تند عربی را به خوبی میشنیدم. دیگر توانی برایم نمانده بود. برای همین دست از تقلا کشیدم و منتظر شدم تا عراقیها به من برسند. اما با صدای آشنایی دوباره چشم باز کردم. یکی از بچههای خودمان بود که آمده بود ببیند کسی زنده مانده است یا نه؟ تا چشم باز کردم؛ معطل نکرد و مرا روی کولش انداخت و عقب کشید. سیصد چهار صد متر که رفتیم مرا روی زمین گذاشت و گفت:
« همین جا باش تا بچهها بیان ببرنت. من باید برگردم تا اگه کسی زنده باشه با خودم بیارم..
آن برادر رزمنده که تا امروز نمیدانم که بود و از کجا پیدا شد دوباره به سمت عراقی ها برگشت و مرا تنها گذاشت. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که حاج عبدالله عرب نجفی با موتور پیدایش شد. تا مرا دید خوشحال شد و گفت:
« علیرضا تو سالمی؟ داداشت لب آب کلی نگرانه. مرا تَرکَش سوار کرد و به طرف اسکله راه افتاد. »
📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 6⃣5⃣
حسین آقا در یک مأموریت خیلی دشوار فرماندهی گروهان بود. به خاطر سختیها و فشاری که به او وارد میشد بعضی وقتها فریاد میزد و تندی میکرد. یک روز دست مرا گرفت و به گوشهای برد. خیلی دوستانه گفت:
« من رو ببخش اگه بعضی اوقات با عصبانیت برخورد میکنم و بیحوصله میشم! توی منزل هم گاهی وقتها این حالت رو دارم. پس به دل نگیر و از من نرنج! »
خشکم زد و زبانم از حرکت باز ماند که به این فرماندهی متواضع چه بگویم. از آن به بعد علاقهام به او روز به روز بیشتر شد. تا آن زمان ندیده بودم فرماندهی در قبال عملکردش از کسی عذرخواهی کند؛ ولی انگار حسین آقا میخواست هر طور شده همه را نگه دارد. آن روز حسین با رفتارش درسی به من داد که بعد از آن همیشه سر لوحه زندگی و کار خودم قرار دادم.
📝 راوی حجت بابا محمدی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 7⃣5⃣
برای من بالا رفتن از آن ارتفاع با آن شیب و صخرههایی که داشت بسیار دشوار بود. به خصوص اینکه زانوی چپم به شدت درد می کرد. حسین اما بدون توجه به سختی راه سر ستون، محکم و استوار پیش میرفت. او فرماندهی گروهان بود و من معاون او. برای همین وقتی او سر ستون حرکت می کرد من ته ستون بودم.
ستون گروهان باید در ارتفاعات اطراف "میامی" آمادگی رزمی خود را تقویت میکرد و به حداکثر می.رساند تا در عملیات کم نیاورد. این اردوی آموزشی از بد حادثه درست زمانی شکل گرفت که پای من دردش به اوج رسیده بود.
در سینهکش کوه هر چند لحظه یک بار چیزی را بهانه می.کردم تا کمی استراحت کنم. اما طاقتم از كف رفته بود و به سختی خود را بالا میکشیدم. تا جایی که دیگر نتوانستم ادامه دهم و کنار تخته سنگی نشستم.
حسین که متوجه این افت و خیز من شده بود ستون را نگه داشت. خودش را به من رساند. دستش را روی شانهام گذاشت و بیخ گوشم گفت:
« علی جان! من و تو فرماندهی گروهانیم. نیروها به ما نگاه می کنن. وقتی من و تو جدی نباشیم بقیه هم کم میارن. اگه تو زمینگیر شی اونوقت از بقیه نباید انتظار داشت. »
جمله ی آخرش را با لبخندی زیبا در آمیخت. این لبخند به من نیروی مضاعف داد. با یک یا علی بلند شدم و همراه گروه راه افتادم.
📝 راوی محمدحسین خانی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 8⃣5⃣
حسین عاشق خدا بود و توفیق مناجات با خدا را فراوان داشت. بین دوستان و یاران خود شاخص بود. جاذبهی معنوی ویژهای داشت. در عین خونسردی و آرامش و صبوری به مسایل دینی حساس بود. حسین، مصداق کلام پر نور حضرت علی ابن ابیطالب ع بود که فرمود:
« أوصيكما بتقوى الله و ألا تبغينا الدنيا و إن بغتكما و لا تأسفا على شيء منها ژوئ عنگما و ولا بالحق و املا للأجر و گونا للظالم خصم و للمظلوم عونا؛ شما را به ترس از خدا سفارش میکنم. به دنیا پرستی روی نیاورید گر چه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست میدهید اندوهناک و بیمناک مباشید. حق را بگویید و برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید...¹»
حسین کراهت داشت آوازه اش سر زبان ها باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. نهجالبلاغه، ص ۴۲۱، و من وصية له
(ع) للحسن و الحسين (ع) لما ضربه ابن ملجم لعنه الله
📝 راوی محمد موحدی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 9⃣5⃣
هنوز خورشید کاملاً بالا نیامده بود که دشمن پاتک خود را شروع کرد. از زمین و آسمان گلوله بود که به سرمان میبارید. گردان ما زخم خورده و ناتوان پشت جاده ای این سوی دجله پناه گرفته بود. هر لحظه فشار دشمن بیشتر میشد. این در حالی بود که چهار روز از عملیات میگذشت و بچههای ما که ارتباط تدارکاتیشان با عقبه قطع شده بود به سختی مقاومت میکردند.
دیگر نای نداشتیم. کمی آب برایمان مانده بود و مقدار بسیار ناچیزی آذوقه. خیلی از بچهها چند روز بود که نه استراحت کرده بودند و نه چیزی خورده بودند. توان ما داشت به صفر میرسید.
در حالی که دیگر امیدی به رسیدن تدارکات نداشتیم، ناگهان سر و کلهی چند نفر از بچهها پیدا شد که کیسههایی را با خود میکشیدند. باورمان نمیشد. زیر آن آتش شدید، حسین منتظری و منصور جلالی¹ آذوقه آورده بودند. با رسیدن آنها بچه ها نیرو گرفتند و مقاومت ما مقابل پاتک دشمن جواب داد. اما افسوس که بسیاری از دوستانمان از جمله همان دو نفر از میانمان پر کشیدند. هنوز چهرهی خستهی حسین منتظری و منصور جلالی در نظرم است که چطور مسافت دجله تا اسكله را طی کرده بودند تا برای بچهها آذوقه بیاورند.
__________________________________
۱- شهید منصور جلالی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شاهرود و اولین فرماندهی گردان کربلا که چندین بار مجروح شد و در عملیات بدر به شهادت رسید.
📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴 #از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 0⃣6⃣
هنگامهای به پا بود. شرق دجله شده بود کربلا! دهها تانک عراقی زده بودند به دژ شرق دجله و بچههای گردان کربلا با تمام توان مقابل آنها ایستاده بودند. هر لحظه فشارشان بیشتر میشد و تعداد ما کمتر! با هر تیر مستقیمی، یک تیربارچی یا آرپیجیزن از ما جدا میشد و یکسره تا عرش میرفت. تمام منطقه را دود گرفته بود و از شدت صدای انفجارها گوشها چیزی نمیشنید. در میان آن هیاهو کسی را دیدیم که جلو میآمد. جلوتر که آمد داشتیم شوکه میشدیم. ده روز قبل پسرش به دنیا آمده بود و ما با اصرار او را فرستادیم قلعهنو بچهاش را ببیند.
- « حسین آقا! »
خندان و خوشحال به سویم آمد. به چپ و راستش نگاه کرد و گفت:
« آرپیچی! آرپیچی! یک قبضه آرپی جی بده ببینم! »
مات و مبهوت نگاهش کردم. پرید و یک قبضه آرپیجی آماده را بر داشت و جلدی رفت روی خاکریز! موشک که از قبضه در آمد فریاد اللهاكبر او هم بلند شد. همچنان نگاهش میکردم. از روی خاکریز آمد پایین! دنبال موشک بعدی میگشت. نگاهش به من افتاد و گفت:
« تعجب نکن! زندگی من اینجاست نه قلعه نو. یک موشک بده دارن میان جلو! »
📝 راوی صفرعلی قاسمی (همرزم شهید)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش...
💐 امروز شانزدهم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم " حاج #حسین_همدانی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز شانزدهم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #جبار_دریساوی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🕊امروز سالروز شهادت
🌷 شهید مدافع حرم حاج حسین همدانی
🌷 شهید مدافع حرم جبار دریساوی
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم