eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَرهَیاهویِ دنیایی پٌـرازجمعیٺ سَلٰام بَـراوکہ جـایَش، هَمہ جـٰاخـٰالۍاست..! اَللّٰھُم؏َـجَلَ لَوِلیِّڪَ الفَࢪَجِ💚 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✋🌺🍃 هــر روز صبحِ زود،بہ گوشم صداےِ ٺوسټــــ ˝حَےّ عَلے الحسین و حَےّ عَلے الحــرم...˝ با یڪ سلام روبہ شما،روبہ ڪربلا جا مےدهم میان دلم،یڪ بغل حــرم.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بخند جان بدهم پا به پای لبخندت که جان نمی ارزد در ازای لبخندت تمام قوم من از کافری در آمده اند چه میکنی تو مگر با خدای لبخندت صبـحتون شهـدایـی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
من اهمیتی نمیدهم دربارهٔ ما چه میگویند، من میخواهم دل را راضی ڪنم🌸 شهید حاج 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر میروی بی حاصلی گر می‌برندت واصلی رفتن کجا؟ بردن کجا؟ کتاب زیبای روایت‌هایی از زندگی شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 6⃣8⃣ اوایل در برنامه‌ها نیم‌بند شرکت می‌کرد؛ مثل یک مخاطب عادی. شب‌ها با بچه‌های دانشگاه و رفقای قدیمی، پاتوق‌مان پارک کوهستان بود. اولش با بگو بخند می‌گذشت. بعد هم دو، سه دست والیبال می‌زدیم. با موتور می‌آمد دنبالم، دوباره هم من را برمی‌گرداند. بینی‌ام را عمل کرده بودم. وسط بازی مدام می‌گفت: « بیا کجش کنم یه بار دیگه برو عمل کن. » تا یکی می‌خواست سرویس بزند، داد می‌زد: « مواظب این دماغ عملی باش! » چند صباحی بحث کاراته داغ شد. با بچه‌های موسسه تمرین می‌کردیم. خیلی به این رشته‌ی ورزشی علاقه پیدا کرد. شب‌ها در گلزار شهدا زیر نظر استادی که کمربند مشکی داشت کاتاها را کار می‌کردیم. خیلی به خودش سخت می‌گرفت تا زود یاد بگیرد. در ادامه‌ی کاراته، با هم کوهنوردی را شروع کردیم؛ ولی نه حرفه‌ای. کاراته را بی‌خیال شدیم و دوتایی رفتیم سراغ جودو، برخلاف ظاهر لاغر اندامش، توان جسمی فوق العاده‌ای داشت. رشته‌ای انتخاب کردیم به اسم "جوجیشو". تا چند وقت این اسم افتاده بود سرزبان محسن. با لهجه‌ی نجف‌آبادی ادایش می‌کرد و می‌خندیدیم. از آنجایی که آقای خلیلی، مسئول موسسه اصرار داشت از میان بچه‌ها، کادر تربیت کنیم، چسبیدم به محسن، کشیدمش در دل کار. اولین جا در سیر مطالعاتی، سری توی سرها درآورد و خودی نشان داد. رکورد کتاب خوانی را زد. آقای خلیلی برای یک فصل سال، سیر مطالعاتی تعریف کرد. دفترچه‌ای هم داد که در آن باید شناسنامه کتاب‌ها و برداشتمان از محتوای آن را می‌نوشتیم. از بین کتاب‌هایی که معرفی شد، محسن تعداد زیادی را خواند، برای همین او را انتخاب کردند برای مسئولیت گروه مطالعاتی. همین مسئولیت‌ها باعث شد موسسه بشود جزئی از زندگی محسن. رفته‌رفته برق‌کشی ساختمان هم رفت در حاشیه. 🗣 راوی: دوست‌شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 7⃣8⃣ پشت سیستم مشغول وارد کردن اسم بچه‌ها بودم که زد روی شانه‌ام: « میای با هم عقد اخوت ببندیم که رفاقتمون صمیمی‌تر بشه؟ » نمی‌دانم از کجا احادیث و روایاتش را یاد گرفته بود. همه را با دور تند زیر گوشم خواند. حتی ته تویش را درآورده بود که بهتر است در یکی از حرم‌های معصومین، آن هم با نفس سیدی عقد اخوت بسته شود. خودش برید و دوخت که باروبندیل را ببندد برویم قم. آقای خلیلی در قم ساکن بود. زنگ زدیم و هماهنگ کردیم که برویم خانه‌اش. بلیت گرفتیم برای دوازده شب، آخرین اتوبوس تهران. حول و حوش چهارصبح، شاه‌جمال پیاده شدیم. زیر بار نرفت آن موقع برویم خانه آقای خلیلی گفتم: « پس تا صبح می‌خوای چه کار کنیم؟ » در آن سرمای زمستان تا خود حرم پیاده رفتیم. بدون کاپشن، لک‌لک می‌لرزیدیم. می‌گفت: « بدو گرم می‌شیم! » مسیری طولانی اشتباه رفتیم. تا رسیدیم حرم ،وقت نماز صبح شده بود. به قدری خوابمان گرفته بود که می‌ترسیدیم وسط نماز چرت بزنیم. به نوبت نماز خواندیم. یکی‌مان کشیک می داد که دیگری وسط نماز خوابش نبَرد. نماز را خوانده و نخوانده، گوشه‌ی یکی از رواق‌ها خواب رفتیم. نزدیکی‌های ساعت هفت آقای خلیلی زنگ زد که پس کجایید؟ صبحانه را رفتیم خانه‌اش. او که رفت به کارش برسد، دوباره دراز کشیدیم. یک ساعت قبل از اذان ظهر محسن تکانم داد: « پاشو بریم حرم. » در حرم می‌چرخیدیم پی یک روحانی سید. یک نفر را پیدا کردیم. گفتیم می‌خواهیم عقداخوت ببندیم. از بس محسن می‌خندید، فکر کرد دستش انداخته ایم. اشاره کردم کمی جدی باشد. محسن گفت: « حاج آقا، پس ما می‌ریم کنار ضریح توسلی می‌کنیم و برمی‌گردیم. » ایستادیم رو به ضریح و محسن حدیث کساء خواند. وقتی برگشتیم، دیدیم آن روحانی رفته است. 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 8⃣8⃣ راهمان را کج کردیم سمت شبستان امام خمینی(ره). به هرکس رو می‌زدیم، می‌گفت: « الان موقع اذانه؛ بذارید بعد از نماز. » وسط اذان ظهر، سیدی را دیدیم که ایستاد روی پا. با محسن رفتیم سمتش که این آخرین گزینه را هم امتحان کنیم. گفت: « باشه، بعد از نماز در خدمتم. » با شوخی و خنده گفتیم: « الان بخون که ثواب نمازشان بیشتر بشه! » دستمان را گذاشتیم در دست هم و از آنجا شدیم برادر. بعد از نماز، دوباره رفتیم کنار ضریح. با هم قول و قرارهایی گذاشتیم که برای هم برادری کنیم و در مشکلات، در بی‌پولی و حتی در معنویات هوای همدیگر را داشته باشیم. بعد از آن نشد دیگر اسم همدیگر را صدا بزنیم؛ شدیم "دادا". یکی از عهدهایمان این شد که جمعه‌ی هر هفته برویم سر مزار حاج احمد. قرار بعدی‌مان سر قبر حاج احمد در گرماگرم دست‌های به هم گره خورده مان محکم شد: « سعی کنیم به حاج احمد نزدیک بشیم. » افتادیم دنبال سر نخ. سر نخی که ما را به حاج احمد وصل کند. سر نخی که حاج احمد را به خدا وصل کرد. اولین سر نخ افتاد دستمان؛ عشق و ارادت به حضرت زهرا (سلام الله علیها). همین شد یکی از پل‌های ارتباطی ما و شهید کاظمی. بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد: « دوست دارم قیافه‌ام شبیه حاج احمد بشه! » نذر کردیم. این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج احمد چه تیپی می‌گشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش و سبیلمان را نزنیم؛ مثل حاج احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش، هم سخت بود هم کمی تابلو. به کل تیپمان عوض شده بود! محسن گوشزد کرد که در معنویت هم باید پا پیش بگذاریم. در کتاب‌ها خواندیم حاج احمد زیاد می‌رفته زیارت حضرت معصومه (سلام الله‌علیها) و بر خواندن زیارت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حدیث کسا مداومت داشته. می‌رفتیم سر خاک حاجی و محسن برنامه می‌ریخت که امروز چه دعایی بخوانیم. حتی یک سال شب قدرمان را کنار حاجی سحر کردیم. حالا فکر کنید آخر شب با موتور محسن هلک هلک کشیدیم تا تختِ فولاد! 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 9⃣8⃣ صحبت‌های حاج احمد با این خیلی حال می‌کرد: « سعی کنید بیشتر به خدا نزدیک شوید و هر چقدر به خدا نزدیک شوید، خدا هم بیشتر دوستتان خواهد داشت. » مدام پیگیر موسسه‌ی (السابقون) بود که کی برای حاجی کلیپ می سازند تا دانلود کند. چند باری شد که وسط راه بنزین تمام کنیم. یک بار چند ساعت کنار خیابان ایستادیم؛ دریغ از یک با انصاف که ترمز بزند و محض رضای خدا چند قطره بنزین بچکاند توی باک موتور. به شوخی می‌گفت: « عجب مردمی داریم ما. صبر کنید؛مطمئن باشید یه جا بنزین‌تون تموم می‌شه و هیچ کی کمکتون نمی‌کنه! » روزهایی که در ترافیک‌های اصفهان گیر می‌افتادیم، سر شوخی را باز می‌کرد: « میخوای موهامو بیارم بالا و بزنم آینه‌ها رو بشکنم؟ اینا تو این ترافیک می‌خوان چه کار کنن؟! » بعد هم خدا را شکر می‌کرد که اهلش نیستیم! ولی راه‌های مردم آزاری زیاد می آمد توی ذهنمان. همیشه می گفت: « شیطون بیشتر سراغ ما میاد تا کسی که کارش اینه. » بین شهدای تخت فولاد، زیاد به قطعه‌ی جاویدالاثرها سر می‌زد. با این شهدا احساس نزدیکی می‌کرد. زیاد می‌ماند. اصرار می‌کردم تا ظهر نشده بیا برگردیم؛ اگر بخواهیم ناهار بخریم هم خرجمان اضافه می‌شود و هم معلوم نیست چه به خوردمان بدهند. گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. تا دو، سه بعدازظهر لفتش می‌داد. خیلی وقت‌ها با کیک و بیسکویت سر می‌کردیم تا برسیم نجف آباد. 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 0⃣9⃣ کم‌کم با جلسات آیت‌الله‌ناصری آشنا شد. جمعه‌ها زمان رفتنمان به تخت فولاد را با ساعت کلاس اخلاق آیت‌الله‌ناصری تنظیم می‌کردیم. مدام نکته‌برداری می‌کرد. از آن زمان، بیشتر به خودش سخت می‌گرفت. روزه‌های‌مستحبی‌اش شروع شد؛ مخصوصاً در ایام خاص. سال آخر مجردی‌اش کل ماه شعبان را روزه گرفت. جمعه‌ها بعد از نماز ظهر راه می‌افتادیم سمت تختِ فولاد و سر خاک حاج احمد افطار می‌کرد. لابه‌لای این کلاس‌های اخلاق، آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس، حاج حسین یکتا را دعوت کرد موسسه‌. حاج حسین آن شب درباره‌ی انقطاع الی الله صحبت کرد که وقتی به انقطاع رسیدی، خدا تو را می‌خرد و وقتی خدا تو را بخرد، شهید می‌شوی . محسن افتاد دنبال انقطاع. جرقه اش از آن روز خورد. چقدر بابت این حرف گریه کرد. روی پایش بند نبود که رمز انقطاع را پیدا کند. کتاب می‌خواند و وب گردی می‌کردی، بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود. از بس مطلب پیدا کرد، به ذهنش رسید که این‌ها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد. وبلاگی راه اندازی کرد به اسم "مصباح" که این آخری‌ها تبدیل شد به وب سایت "میثاق". خودم این سایت را برایش راه انداختم. تمرکزش روی نحوه‌ی شهادت شهدا بود؛ چه کار کردند که به این درجه رسیدند. آقای خلیلی مرکزی را تشکیل داد به نام " مرکز ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی نون و القلم ". این مرکز زیر مجموعه‌ی موسسه بود و در سطح شهر نمایشگاه برگزار می‌کرد. در این گیرودار بودند که چه کسی مسئولیت (نون و القلم) را به عهده بگیرد که محسن اعلام آمادگی کرد‌. من هم که نافم به ناف محسن بند بود. برق‌کشی را بوسیدم گذاشتم کنار و چسبیدم به این کار‌. 🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتی‌ها) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1576681686_۱۹۰.mp3
3.34M
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 شرح مختصر زیارت آل یاسین 🔵 در سه دقیقه با فضیلت و فرازهای این زیارت آشنا شوید. 🎙
✊ ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۲۵ آبان سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " "، " " و " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ۲۵ آبان سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج): 🌹شهید مدافع حرم ستار عباسی 🌷 شهید مدافع حرم خیرالله صمدی 🌷 شهید مدافع حرم محمدجواد قربانی 🌷 شهید جستجوگر نور محمد زارع اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تصویری از طلبه شهید که دیشب براثر برخورد کوکتل مولوتف به شهادت رسید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۲۵ آبان ماه سالروز شهادت جستجوگر نور شهید "محمد زارع " گرامی باد. شادی ارواح طیبه شهدای تفحص @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ 🍃زائر حرم شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند. 🍃خواهر ارباب دست های خالی را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند به او هدیه کرد. برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید. 🍃قرار بود یک سالگی را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند. 🍃دلتنگی هایشان را در حرم تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد. 🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود. 🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت پدر به دلش ماند. 🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد حسین که چشم انتظار پدر بود و با بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد... 🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر... ✍نویسنده : منتظر 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 ...🕊 رسالت یک پاسدار حفظ حریمی است که در دستان نامحرم افتاده، حاشا که از این حریم یک آجر فقط کم گردد. آنان از تبار عاشوراییان بودند و از نسل مالک و عمار و میثم، خاکریزها، از شور و شوق جوانی شان، رونق یافته بود و بازار اخلاص، از هر زمانی گرم‌تر می‌نمود. باید باور کرد که در یلدای بلند عشق، جوان هایمان یک شبه ره صدساله پیمودند، سربازان درون گهواره ها، در مکتب جماران، مشق عشق آموختند تا مصلحان عارفی باشند که معادلات پوچ دنیای تزویر را به سخره بگیرند و پیشانی بلند غیرت را به آفتاب همت خویش، نورباران کنند. آنچه از شکوه ایمان و رستگاریِ آزاد بودن در سینه پاک روزگارمان جاری است، از برکت نفوس روحانی و حضور آسمانی شهداست. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹شهید مهدی(ادواردو)آنیلی🌹 پسر میلیاردر ایتالیایی که بین ثروت بیکران پدر و اهل بیت یکی رو انتخاب کرد شیعه شد و امام خمینی پیشانی او را بوسید و به دست صهیونیست ها مظلومانه به شهادت رسید شهید مهدی آنیلی قبل از شهادتش گفته بود به دست رژیم صهیونیستی با حادثه به ظاهر خودکشی شهید میشه. ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
💌بسمـ رب الشـهدا.. |💔| 🌼 تاریخ تولد: ۱۳۶۲/۰۱/۰۱ محل تولد: شاهین‌شهر تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۲۵ محل شهادت: حلب_سوریه وضعیت تأهل: متأهل_داراے‌دوفرزند محل مزار شهید: گلزارشهدای‌زادگاهش 👇🌹🍃 ✍...به مردم ایران بگویید مطیع محض فرامین حضرت آقا باشید و این را بدانید هیچ کس همانند رهبر عزیز انقلاب نمی تواند چنین مقتدرانه و حکیمانه از یک سو ایران را از گزند دشمنان حفظ کند و از سوی دیگر با یک سخنرانی آن چنان وحشتی را در دل دشمن ایجاد کند که فقط با بردن نام نیرو های ایرانی دشمن فرار را بر قرار ترجیح دهد. ....🕊🕊🌹🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.روبروی گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد. البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.از سفر که برگشتیم، محمد جواد به خواستگاری من آمد.آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود.تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود.حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست. سر پناهی که ستونهایش را از دست داد. تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به سلیقه من بود.آخر محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی نه من آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان(عج) 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ 🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃کنار مزارش نشسته و سردش را لمس می‌کند. چه مزار عزیزش را می‌نگرد. گویی نمی‌خواهد باور کند اینجا اوست. به قاب عکسی که در آن عزیزش ثبت شده بود خیره می‌شود. به چشمش نیش می‌زند، است. 🍃دلش می‌خواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار نفس می‌کشید. از روزی که هم‌ نفسش در پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش می‌گذراند. اینکه محمد جواد هدیه و نظر کرده عقیله بنی‌هاشم بود. اینکه از همین نشانه می‌شد تا ته راه را خواند. 🍃ته راه می‌دانی کجا بود؟ همه گمان می‌کردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت. 🍃فهمید یک جای کار می‌لنگد آن هم این دنیاست، مثل تعلق خاطر به و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که می‌خواست یک بار دیگر فقط او را ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، بود! 🍃چهره‌اش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد می‌انداخت و این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط با توفیقی که نصیب هرکس نمی‌شود. و امروز ششمین سالی‌ست که از می‌گذرد. ♡سالگرد پروازت مبارک♡ پ.ن: گفته خود شهید به همسرش. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم