🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣1⃣1⃣
مهدی جهانگیری
دوست شهید
عرفه سال ۸۸ رفتیم اردوی راهیان نور. در شلمچه حال و هوای معنوی خوبی دست داد. سوار اتوبوسها که شدیم، با محسن درددل کردم. نگران بودم که چه کنم از این فضا بیرون نروم و بیشتر حواسم به خودم باشد. یادم میآید یک باران حسابی هم زد. جاده گل شد و ماشین گیر کرد. در همان اوضاع با محسن عهد بستیم که هوای هم را داشته باشیم. قرار شد اگر در جمع یکی داشت خطا میکرد، دیگری با یک نشان به او گرا بدهد. محسن نگاهی به انگشت کوچک من انداخت و گفت:
« همین باشه نشونه! »
انگشتم در فوتبال شکسته بود و به حالت خم جوش خورده بود. همین شد رمز. هر موقع یکیمان داشت میزد جاده خاکی، سریع انگشت کوچک خم شده را به هم نشان میدادیم و تا ته خط را میرفتیم.
تا اینکه من آمدم قم. همسرم در مسجد جمکران در فروشگاه عفاف حجاب کار می کرد. به سبب شیفت کاریاش در ساعات مختلفی از شبانه روز میرفتم دنبالش. یک دوره، خیلی اتفاقی شبهای جمعه محسن را در جمکران میدیدم. گاهی تنها، گاهی با همسرش و گاهی با پدرخانمش. میگفتم:
« اینجا چیکار میکنی؟ »
میگفت:
« اومدم زیارت. »
به خودم میگفتم که با چه انگیزهای هر هفته توی سرما و گرما بلند میشود میآید جمکران؟ زیاد هم نمیایستاد. شب جمعه میآمد دعای کمیلش را میخواند و صبح جمعه بعد از دعای ندبه برمیگشت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣1⃣1⃣
سیدمجتبی موسوی
مربی موسسه شهید کاظمی
پرسید:
« چیکار کنم شهید بشم؟ »
دست زدم روی شانهاش و با خنده گفتم:
« انشاءالله ويژه شهید شی! »
گل از گلش شکفت.
- « خب، حالا چیکار کنم؟ »
+ « به نظر من، ما خودمون نمیتونیم این راه رو بریم. باید یکی دستمون رو
بگیره. »
و بعد این شعر را برایش خواندم:
+ « گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟ بردن کجا؟ »
مرتب گوشزد می کردم رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.
این حرف را از زمانی که تازه وارد مؤسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار میکردم. در مؤسسه طرحی راه.اندازی کردیم به اسم «رفیق آسمانی». خداوند در آیه ۶۹ سوره نساء میفررماید:
« حسن اولئك رفيقا. (اینها رفیق های خوبی هستند.) »
بعد در سوره آل عمران علتش را میفرماید:
« زنده اند، از آنها کار برمیآید؛ چون عند بهم يرزقوناند و آرامشر بخشاند. »
به این سه دلیل، خداوند به شهدایش میبالد. حدود چهل جلسه برای بچهها با این موضوع صحبت کردم که یک رفیق شهید داشته باشید و چه کسی بهتر از حاج احمد؟ به بچه ها میگفتم:
« این رفاقت شرط و شروط داره. نمیتونیم بهش نارو بزنیم. باید بریم ببینیم او از ما چی میخواد. »
و مدام از سیره شهید کاظمی خاطراتی تعریف میکردم. گذشت تا اینکه خیلی از این بچهها ازدواج کردند. جلسات ویژه متأهلين با موضوع خانواده آغاز شد. ماهیانه در خانهشان می چرخید. همیشه محسن ابتدای جلسه حدیث کساء میخواند. حدیث کساء خواندن بین این جمع سنت شده بود؛ چون میدانستند حاج احمد، حضرت زهرایی است. نمیگذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی.شد، جلسه را می انداخت خانه خودش. خانه اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و آسانسور هم نداشت. دفعه اول که رفتم، دیدم تمام پله ها رنگ آمیزی شده. خیلی خوشم آمد. گفت:
« خودم این پله ها رو رنگ زدم که وقتی خانمم میره بالا کمتر خسته بشه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣1⃣1⃣
مهدی شریعت زاده
دوست شهید
به هوای دورهمی و اردو و بگو بخند به مؤسسه آمدیم. گروهبندی شدیم و عدل آقامحسن شد سرگروهمان. با خوش اخلاقی و خندهرویی من را شیفته خودش کرد. با کتاب "دیدم که جانم میرود"، نگاهم را درباره شهدا عوض کرد. خودش کتاب "هنر اهلبیت (علیهمالسلام)" را دوست میداشت. با عشق از آن حرف می زد. دستگیری اهلبیت از شهدا وسط جنگ و جبهه را تعریف میکرد. در گوشمان میخواند که رفیق شهید انتخاب کنید. میگفت:
« برو تو گلستان شهدا، یکیشون بهت چشمک میزنه، همون رفیقته. »
خودش هم با حاج احمد طرح رفاقت بسته بود. جملههایش را روی تابلو مینوشت. از میانشان این در ذهنم حک شد:
« خدایا! با تمام وجود درک کردم که عشق واقعی تویی و شهادت، تنها راه رسیدن به این عشق است.»
اردوی راهیان نور، به فکه رسیدیم. تا از اتوبوس پیاده شدیم، کفشهایش درآورد. صحبتی از حاج حسین یکتا را برایمان نقل کرد:
« ما اینجا داریم قدم میذاریم رو چشم شهدا، وقتی جنازهای پیدا میشه، فقط چند تیکه استخونه؛ گوشتش کجاست؟ سرش کجاست؟ چشمش کجاست؟ همهی اینها تو این خاکه. »
هر هفته میرفت جمکران. یک سفر با هم رفتیم. شب جمعه بود و شهادت حضرت زهرا (علیهاالسلام). اول رفتیم تهران، روضهی بیت رهبر . توی صف ورودی گفت:
« میای برای آقا نامه بنویسیم ؟ »
- « چرا که نه ! خب حالا چی بنویسیم؟ »
+ « بنویس، آقا دعا کنید شهید بشیم. »
بعد از روضه شام قيمه دادند. نصف غذایش را نخورد. پرسیدم:
« چرا نمیخوری؟ »
گفت:
« می خوام تبرکی ببرم برای خانمم. »
در طول مسیریا با تسبیح تربتش ذکر میگفت یا سخنرانی حاج آقا پناهیان را گوش میداد. میان حرفها درددل کرد که زیاد شهید مدافع حرم داریم؛ ولی تأثیرشان در حد خانواده، اطرافیان و شهرشان بوده. از ته دل آرزو میکرد که ای کاش بتواند با خونش جریان ساز باشد. در آخرین پیامش برایم نوشت:
« سلام داداش، خوبی بدی دیدی، حلال کن انشاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم. »
بهش زنگ زدم. پرسیدم:
« کی برمیگردی؟ »
خیلی جدی گفت:
« انشاءالله دیگه برنمیگردم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣2⃣1⃣
رضا حجتی
دوست شهید
تا میگویند محسن حججی، نیش تا بناگوش بازش جلوی صورتم نقش میبندد. وقتی بهش میرسیدی، فقط میخندید و میخنداند. دفعهی اول که یکی از رفقا در خیابان گل بهار گفت آقامحسن هم رفته سوریه، زدم زیر خنده:
« بابا بیخیال! ما رو دست ننداز! »
اصلاً به این روحیه طنز و بذله گو نمیخورد اهل این حرفها باشد. میآمد داخل مغازهی عطرفروشی که آنجا کار میکردم. از بس شوخی میکرد دلم را میگرفتم و ریسه میرفتم...
آشنایی ما برمیگردد به اردوی راهیان نور مؤسسهی شهید کاظمی در سال ۸۹، اتوبوس شماره ۶، گروه حضرت سلمان. هرچه بچهی اول دوم راهنمایی بود، چپاندند داخل این اتوبوس. آقامحسن را آنجا شناختم؛ به عنوان جانشین مسئول گروه. ظاهرش را که برانداز کردم، گفتم این چقدر له است. وقتی فهمید فرزند شهید هستم حساب ویژهای رویم باز کرد. با اینکه هفت سال کوچکتر از محسن بودم و مربیام بود، خیلی عزت و احترامم میگذاشت. آن هم به حساب پدرم.
بچهها را جمع میکرد و میبرد تختفولاد. جلو میایستاد شهدا را میخواند. صدایش بدک نبود، ولی نمیشد گفت از این مداح جهنمیهاست! زیاد از حاج احمد کاظمی حرف میزد. ردخور نداشت سالگرد شهادت حاج احمد را فراموش کند. یادآوری میکرد، ولو با یک پیامک:
« خداوندا! روزی از توشهادت می خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت (شهیدحاج احمدکاظمی).
سالگردی دیگر از پرواز فرمانده عزیزمان گذشت. هدیه به روح شريفشان صلوات. »
بعد از ازدواجش، ارتباطمان بیشتر پیامکی شد تا حضوری. همه را نگه داشتهام. خواب دیدم سر چهارراه شکرچیان نجف آباد عکسش را زدهاند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚽️ بالاخره تموم ميشه ⚽️
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 فوتبال يك وقت مشخص داره كه به همه تلاشا و اضطرابا خاتمه ميده. دونستن و توجه به اين موضوع، تحمل آدم رو بالا ميبره.
🔵 انتظار ظهورم روزي به آخر میرسه و وعده خدا محقق میشه و همه كساني كه اين دوران رو تحمل كردند و وظايفشونو انجام دادن، شيريني پيروزي رو در زماني كه سوت پايان انتظار رو بزنن كاملاً ميچشن.
📚 کتاب انتظار با طعم فوتبال/ استاد حسن ملایی
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۱ آذر ماه سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم " #حسن_حزباوی " و " #یدالله_قاسم_زاده " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
اول آذر سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج):
🕊 شهادت شهید مدافع حرم حسن حزباوی
🕊 شهادت شهید مدافع حرم یدالله قاسمزاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🖋 #سیره_شهدا
🔹 مشارطه، مراقبه،محاسبه
در دفترچه یادداشتش، از کارهایی که مقید به انجامشان بود لیستی تهیه کرده بود به این شرح: «خوشرفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیادهروی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه.» گاهی به سراغ دفترچه میرفت و این موارد را مرور میکرد تا خیالش از بابت عمل بهتمامی آنها آسوده باشد.
#شهید_یدالله_قاسم_زاده🌹
#سالروزشهادت....🕊🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃میگن بابا شهید شده، عمو.
#شهید چیه؟
چه شکلیه؟
این اولین سوال دو یادگارش، محمد جواد و محمد صادق بود.
و #عمو ماند که چه جواب بدهد؟
چه بگوید به این دو طفل که فقط کنجکاو بودند ببینند شهید کیست و چه شکلیست.
نمیتوانست شهید را توصیف کند هرکاری کرد نتوانست.
چشمان مالامال #اشک اطرافیانش زمین خشک را #دریاچه کرد.
#چشمانش آرام بسته بود،
آرام خوابیده بود،
آرام و زیبا.
خواهر با صدایی آغشته به #بغض در گوش برادر نجوا میکند:
"گلم را به #حضرت_زینب«س»سپردم."
خواهرم غم مخور که اورا به خوب کسی سپردی!
به #عمه_ساداتمان که در اوج بی کسی اش چگونه زیبا همه کَس #عاشوراییان شد، چگونه همدم غم زده های حسین شد، چگونه مرحم زخم هایشان شد، خیالت راحت باشد.
#یدالله آرام خوابیده، اطرافیان به این آرامشش غبطه میخورند.
شاید فرزندانش حالا معنی شهید را فهمیدند، حالا دیدند شهید چه شکلیست، #پدر با آن قامت رعنا و چهره نورانی اش در #تابوت آرام گرفته بود و به جگر گوشه هایش فهماند شهید کیست؟ و چه شکلیست؟فکر کنم خوب در ذهن بچه ها ماند...
راستی با هر #جمعه همسر و فرزندانت چشم انتظار #صاحب_الزمانند، چشم هایشان دریایی میشود، دلشان دیدن قامتت را میخواهد،همان وقت که در رکاب صاحب الزمانی...!
#عاشقی دردسری بود نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم
نگرانم که پس از مردن من برگردی
پای تابوت،سرِ بُردن من برگردی
#شهید #یدالله_قاسم_زاده
📅تاریخ تولد : ۱۳۶۱/۱۲/۱۸
📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۹/۱ حلب
🗺مزار : بهشت زهرا قطعه ۵۳
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷زمیـن
حقیـر بود
برای داشتنـت
آسمــــان
به تو بیشتر میآید ...🕊
💐شهید یدالله قاسم زاده متولد ۱۸ اسفند ماه ۱۳۶۱، اصالتا اهل روستاهای آسیابسر و ملاسرا از دهستان طاهر گوراب بخش مرکزی شهرستان صومعه سرا استان گیلان و البته ساکن محله خزانه تهران بود.
🌷 او یکی از مستشاران زبده نظامی بود که داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) از سپاه المهدی تهران به سوریه رفت و در روز دوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ براثر اصابت ترکش خمپاره در حوالی شهر حلب سوریه توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. از او دو پسر ۴ و ۶ ساله به یادگار مانده است.😭
🌹#شهید_مدافع_حـرم
#یدالله_قاسم_زاده
#سالروز_شهادت🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم