✨ امام صادق علیهالسلام:
🌾 کسی که هفتبار بگوید "یا ارحم الراحمین "؛ از جانب خداوند خطاب میرسد: ای بنده من! حاجب خود را طلب نما تا اجابت کنم...
📚مکارم الاخلاق؛ ص ۳۴۶
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⎝❤️🔗⎞
باخـٰامنہاۍعھدِشھادتبستیم
جـٰانبࢪڪفوسࢪبندِولایتبستیم
ڪافۍستاشاࢪهاۍڪندࢪهبࢪِما
بۍصبࢪوقࢪاࢪ،دلبࢪایشبستیم🖇
#لبیک_یا_خامنه_ای
#رهبرانہ
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
گاهی در نبود تنها یک نفر
گویی جهان به تمامی خالی است...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.#ارباب دلم❤️
روزےاگـرخدا
قدرتِتڪرارِلحظہهارا
بہمنمـیداد
درتمـامش
تورابراۍخودمتڪرارمیکردم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
لبخندهایت را به چشمانم بیاویز..!
این زندگی بی خندههایت
خندهدار است ...
صبـحتون شهـدایـی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪــلامشهـــید🕊⚘
◽️شهـــید روحالله قربانی: شهادت خوب است اما تقوا بهتر؛ تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا میکند.
#نسال_الله_منازل_الشهدا🕊⚘
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 1⃣2⃣2⃣ نماز صبح را در ترمینال جنوب خواندیم و
قسمتهای ۲۲۱ تا ۲۲۵ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 6⃣2⃣2⃣
ساعت یک و نیم شب، روی پشت بام دراز کشیده بودم، اسلحه توی دستم بود و نارنجک هم بغلم. بچههای اطلاعات حیدریون مشغول بررسی منطقه بودند. جابر بیسیم زد که حسن نان ندارد. حسن یکی از بچههای فاطمیون بود که با ما پانصد متر فاصله داشت. او که مکالمهی من و جابر را شنیده بود، سریع بیسیم زد که نیا؛ دو تا ماشین این نزدیکیها تردد میکنند و شاید تو را بزنند.
حوالی ساعت چهار صدای تیراندازیها بیشتر شد. ما از قاسم آباد میشنیدیم. یک لحظه خوابم برد. با صدای دوسه تا انفجار مهیب از خواب پریدم.
شَستم خبردار شد که یکی از پایگاهها را زدند. بچههای فاطمیون هم گفتند که ارتباط قطع شده. آمریکا دستگاهی داده بود به داعش به اسم "جَمِر". با آن به راحتی راههای ارتباطی ما را قطع میکردند. هر چه جابر را صدا کردم، جواب نداد. از توی دوربین میدیدیم که ماشینهای زیادی با نوربالا تردد میکنند.
نزدیکیهای پنج صبح حرکت کردیم سمت پایگاهها. در پایگاه اول اتفاقی نیفتاده بود. رفتیم داخل پایگاه دوم. از اینجا به بعد صحرای محشر بود. ماشینها به سرعت تردد میکردند، نمیفهمیدیم خودی هستند یا دشمن. تعدادی از بچههای فاطمیون عقبنشینی کرده بودند. از آنها شنیدیم که به پایگاه چهارم حمله شده. تا رسیدم داخل پایگاه فقط سراغ جابر را میگرفتم. بچههای فاطمیون میگفتند:
« شهید شد و فرستادیمش عقب. »
یکی از آن ها را کشیدم کناری درست و حسابی برایم توضیح بده ببینم چه اتفاقی افتاده. تعریف کرد که توی گرگ و میش هوا سه تا ماشین دیده که به سرعت میتازند سمت پایگاه داد میزنه و همه را خبر می کند.
🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣2⃣2⃣
با جابر میروند پشت خاکریز و شروع میکنند به تیراندازی. انتحاری اول سیصد متری پایگاه منفجر میشود، دومی لبه خاکریز اول و سومی می آید تا داخل پایگاه. توی همین انفجارها جابر از ناحیه پهلو مجروح میشود. میگفت:
« رفتم از جیبش کلید ماشین رو برداشتم که به من اشاره کرد شما برید. بعد هم دیدم آرام آرام چشمش رو بست و شهید شد. »
زدم روی کاپوت ماشینی که تازه داده بودیم بهش و گفتم:
« ای بیوفا! پس به چه دردی میخوری؟ »
تمام بدنهاش سوراخ سوراخ شده بود. پنچرگیری کردم و برگشتم قاسم آباد. گفتم:
« این شهید ایرانی که میگویند آوردهاند اینجا، کجاست؟ »
سه تا جنازه را به من نشان دادند. "حسین قمی" و "مهدی عظیمی" را شناختم. پتوی سوم را به امید دیدن جابر زدم کنار. برگشتم و با عصبانیت گفتم:
« پس جابر کو؟ »
گفتند:
« همین است دیگر. »
بهشان توپیدم که:
« این جابر نیست. »
تماس گرفتم گفتم:
« جابر بین این شهیدان نیست، بگردید پیدایش کنید. »
میگفتند:
« اینجا دیگر شهیدی نیست، همه را منتقل کردهاند عقب، فقط یکی دو تا دستگاه مانده، پایگاه را کامل خالی کردهاند. »
راضی نشدم. تا شب گُله به گُلهی منطقه را زیر و رو کردیم و حتی با پهباد اطراف را دید زدیم. انگار آب شده و رفته بود زیر زمین. گفتند:
« احتمالاً جنازهاش را اشتباهی با شهدای
عراقی بردهاند بغداد. »
شال وکلاه کردم و راهی شدم. ساعت یک شب بچههای حیدریون عکسی را به من نشان دادند. یک چچنی خنجر گرفته بود پشت سر جابر. باورم نشد. میگفتم:
« این عکس، ساختگی است. »
در مرز عراق، شبکه تلویزیونی داعش مدام زیرنویس میکرد که یک فرماندهی ایرانی دستگیر شد. هنوز نمیتوانستم به خودم بقبولانم که جابر را اسیر گرفتهاند. با این حال، فردا صبح رفتیم برای شناسایی جنازهها. یکییکی شهدای عراقی را بررسی کردم. هیچ شباهتی با جابر نداشتند؛ حتی بعضیشان خالکوبی داشتند. فقط مانده بود آخرین جنازه که با پیکری بیسر روبه رو شدم.
🗣 راوی: فرمانده شهید (احمد اکبریان)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم