eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام فرمود: «برای قائم ما، غیبتی است که طولانی می‌گردد مثل اینکه شیعه در این زمان به دنبال نعمت و سبزه زاران می‌گردند؛ ولی آنها را نمی یابند. آگاه باشید! هر شیعه ای که در زمان غیبت او در دین خود ثابت قدم بماند و قلبش از غیبت طولانی امامش، سنگ و سخت نگردد؛ در روز قیامت با من هم درجه است. » سپس فرمود: «قائم ما، هنگامی که قیام می‌کند، بیعت هیچ کسی بر گردن او نیست به همین علت است که ولادتش مخفی و خودش از دیدگان پنهان است. » [۲]: ۶۷. کمال الدین؛ ص ۳۰۳. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹 🍃 همیشہ حُبِ تو جارے اسٺ در دل شیعہ خدا اِراده ے خیرے براے ما ڪرده بہ حـقِ گریہ زیـنب خدا بیـامرزد هر آنڪسے ڪه مرا با تو آشنا ڪرده ❤️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دلم گرفته برايت... زبان ساده‌ی عشق است سليس و ساده بگويم: دلم گرفته برايت.... شهید محمدتقی سالخورده 🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍فرازی از 🟠شهید مدافع‌حرم ✨همیشه خود را بدهکار انقلاب بدانید و فرزندان خود را برای سربازی آقا امام زمان تربیت و آماده کنید! عزّت و افتخار و شرافت خود را با هیچ‌چیز معامله نکنید و سعی کنید با خدای یکتا معامله کنید؛ زیرا او هم خریدار و هم فروشنده سخاوتمندی است. ✨کمک به محرومان فراموش نشود و هیچکس را از درب خانه، دست خالی رد نکنید! حتی اگر شده به چند دانه قند؛ در صورتِ نداشتنِ چیزی، در خیابان از فقیر عذرخواهی کنید! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر میروی بی حاصلی گر می‌برندت واصلی رفتن کجا؟ بردن کجا؟ کتاب زیبای روایت‌هایی از زندگی شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 1⃣3⃣2⃣ شب سردی را گذراندیم. تا صبح استخوان‌هایم توی بادگیر یخ زد. به این اوضاع، آبریزش بینی و تب و لرز هم اضافه کنید. این بلاتکلیفی ادامه داشت تا فردا ظهرش. حزب‌الله در آن محل برای رفاه اسرای داعشی به شکل اردوگاه امکانات بهداشتی و خوراکی آماده کرده بود. عاقبت خبر دادند که محل تبادل تغییر کرده است. سه چهار کیلومتر برگشتیم عقب. در جاده حُميمه بودیم که گفتند سی کیلومتر بیایید داخل. بازی جدیدشان هم این بود که بیشتر از سه نفر وارد محل نشوند. گفتیم مشکلی نیست که باز گفتند تبادل در این نقطه صورت نمی‌گیرد و مکان جدید را اطلاع می‌دهیم. وقتی چند کیلومتر رفتیم عقب، گفتند ده کیلومتر بیایید داخل به سمت "صخنه". اینجا باز بهانه تراشی کردند که فقط یک ایرانی حق دارد برای شناسایی حاضر شود. کم‌کم شک برمان داشت که حتماً ریگی به کفش‌شان دادند. حاج عباس، از بچه‌های حزب‌الله، آمد و گفت: « تو حاضری تنها بری؟ » بدون واهمه قبول کردم. تماس گرفتند و من را معرفی کردند و بنا شد تک و تنها بروم. به ذهنم خورد که اگر آنجا نیاز به صحبت شد، من که عربی بلد نیستم. موضوع را مطرح کردم. با مذاکره‌ای که انجام دادند قرار شد یکی از بچه‌های سوری به نام حاج سعید به عنوان مترجم و یک نفر هم از هلال احمر همراهم بیایند. موقع حرکت یکی‌یکی آمدند من را در آغوش گرفتند. حالتی شبیه به وداع. با وضعیتی که پیش آمد، امیدی به برگشتم نبود. می‌گفتند وقتی داعشی‌ها می‌بینند ما پیکر یک شهیدمان را با این تعداد از افراد شان تبادل می‌کنیم طبیعی است که به یک رزمنده زنده ما طمع کنند. گفتم: « هر چه بادا باد! » حزب‌الله هم گفت که شما دیگر کاری به شهدا و اسیر ما نداشته باشید و فقط شهید حججی را شناسایی کنید. نشانی یکی از پایگاه‌های نظامی‌شان را به ما دادند. با آمبولانس هلال‌احمر سوریه، دوازده کیلومتر رفتیم تو دل داعش. مدام ما را به يمين و يسار کشاندند. دست آخر علامت‌شان مشعل روشن یک چاه نفت بود. 🗣 راوی: همرزم شهید (مهدی نیساری) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 2⃣3⃣2⃣ ساعت ده شب، توی تاریکی، وسط برّ بیابان، از راه‌هایی می‌رفتیم که جاده نبود. از روی چند تپه ماهور بالا رفتیم تا از دور چراغ ماشینی را دیدیم. ده پانزده متری‌اش پیاده شدیم. مأمور هلال احمر اشاره کرد که ماسک و دستکشت را بردار، به این وسایل اعتقادی نداشتم. می‌خواستم تمام وجودم را با لمس پیکر شهید متبرک کنم. جلو که رفتم، دیدم ماشین "انتر" پارک است. نماینده داعش دشداشه سفید بلندی به تن داشت و شالی به کمر بسته بود و قرص صورش را با چفیه قرمزی پوشانده بود. من خودم را به عنوان یکی از اقوام شهید جا زدم. برای همین پیراهن شخصی بلندم را انداخته بودم روی شلوار پلنگی‌ام. وقتی رفتیم به سمتش، دو قدم پرید عقب. ترسید که بهش حمله کنیم. ایستادیم. حاج سعید سلام کرد. در جواب، صدا زد: «ایرانی فوق » سطح کفی عقب ماشین حدود هشتاد سانتی‌متر از زمین فاصله داشت. دیواره‌های کناری‌اش را باز کرده بودند. نماینده‌ی داعش اشاره کرد که جنازه ایرانی داخل کاور، لب ماشین است. پرسیدیم: « پس اسیر حزب الله کجاست؟ » گفت که: « چهار کیلومتر عقب تر است. » از قبل، چند دفعه تمام فیلم‌های اسارت و شهادت حججی را دیده بودم. جاهایی که تیر خورده بود، نشانه‌هایی از پوتین و شلوارش که قابل شناسایی باشد. تا رفتم سمت جنازه، مأمور هلال احمر دوربینش را روشن کرد. آن داعشی بهش فهماند از زاویه‌ای فیلم بگیرد که توی تصویر نیفتد. در آن سکوت شب، زیپ کاور را کشیدم. دیدم توی آن یک پتو افتاده، لبه پتو را زدم کنار. هاج و واج ماندم. چیزی داخلش نبود. برگشتم آن داعشی را نگاه کردم. دیدم اسلحه‌اش را گرفته طرفم و چشم ازم برنمی‌دارد. 🗣 راوی: همرزم شهید (مهدی نیساری) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 3⃣3⃣2⃣ برگشتم طرف کاور. فکر کردم شاید پیکر را سر و ته گذاشته اند. زیپ را کامل باز کردم. پایین پتو را که گرفتم حس کردم سنگین است. تا کنار زدم با تکه‌هایی از بدن مواجه شدم؛ با بدن مُثله و بدون سر! اصلاً انتظار نداشتم با چنین صحنه دردناکی روبه رو شوم. مدام چهره‌ی محجوب و هیکل لاغراندامش جلوی چشمم رژه می‌رفت. دیگر سرماخوردگی و استخوان دردم را فراموش کرده بودم. حتی اثری از تب و الرز در وجودم حس نمی‌کردم. آن پیکر متلاشی قابل شناسایی نبود. پیراهنش را که به غارت برده بودند. از روی شلوار جرخورده و پوتین تکه تکه‌اش پنجاه شصت درصد احتمال دادم خودش باشد. توی عکس که سرش را گذاشته بودند روی بدنش و پاهایش به دار آویزان بود، فقط یک پوتین داشت. در فیلم اسارتش دیده بودم فقط یک پوتین به پا داشت. با بند یکی از پوتین‌هایش دستش را بسته بودند. توی کاور هم یک پا پیدا کردم که داخل پوتین بود. بند پوتین‌ها گواهی می‌داد که به دست حججی بسته شده اند. همیشه تا بالا، تمام بندها را می بست. خودش می گفت: « توی این منطقه باید مدام آماده به رزم باشیم. » ولی این نشانه، حجت را بر ما تمام نمی‌کرد. برگشتم به حاج سعید گفتم: « آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟! » خیلی به هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. سرش داد زدم: « شما مگه مسلمون نیستید؟ » به کاور اشاره کردم که: « مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ » حاج سعید تندتند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند القائم، بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که: « کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ » 🗣 راوی: همرزم شهید (مهدی نیساری) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم