eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
291 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 7⃣2⃣1⃣ آخر شب بود که در خانه را زدند رفتم باز کردم. محسن حججی پشت در بود. با تعجب پرسیدم: « هان چه خبر شده این وقت شب؟ » تا گفت اومدم از شما بخوام که اجازه بدین دوباره برم سوریه، عصبانی شدم و با تندی به او گفتم: « این وقت شب اومدی در خونه‌ی من که اجازه بدم بری سوریه؟ مگه فردا صبح من پادگان نمیام؟ » تا حالا کسی برای این کار به در خانه‌ی من که فرمانده لشکر ۸ نجف بودم مراجعه نکرده بود. محسن حججی افتاده بود به التماس می‌گفت: « اومدم اینجا تا التماس کنم اجازه بدین برم. » به او گفتم تو یه بار اعزام شدی دیگران هم دوست دارن برن. دوباره عاجزانه درخواست کرد: « التماس می‌کنم! خواهش می‌کنم! شما رو قسم میدم. » گفتم: « پسرجان! الکی قسم نده! الانم برو به سلامت اگه قسمتت باشه، میری. » گریه‌اش گرفت با همان حال دوباره گفت: « شما رو قسم میدم! التماستون می‌کنم. » گفتم: « برو به سلامت هرچی قسمتت باشه. » هیچ درکی از حال و هوای او نداشتم. اشک‌هایش را با دست پاک کرد و راهش را کشید و رفت. باید تا عصر یک نیروی متخصص زرهی برای اعزام به سوریه به عمليات لشكر ۸ نجف اشرف معرفی می‌کردم. دقایقی از پخش این خبر نگذشته بود که اتاقم جای سوزن انداختن نداشت. با این اوضاع دو تا شرط گذاشتم: اول اینکه اسم کسی را که همراه اسم خودم می‌خواهم بدهم باید اعزام اولی باشد؛ و دوم پدر و مادر و همسرش راضی باشند. با این دو تا شرط، اتاق خلوت شد. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 8⃣2⃣1⃣ در همین اثنا محسن نفس‌زنان و عرق کرده وارد اتاق شد. معلوم بود خیلی دویده تا خودش را رسانده است. او شرط اول را نداشت. چون یک بار اعزام شده بود. این را به او گفتم گفت: « حاجی اذیت نكن! اسم منو بنویس. » گفتم: « امکان نداره ! قبلاً اعزام شدی. » گفت: « این که بد نیست تجربه‌ام بیشتر شده. » قبول نکردم. مشغول کار خودم بودم که یک دفعه محسن موبایلش را به زور داد دستم و گفت صحبت کن. مادرش پشت خط بود. سلام کردم و پرسیدم: « حاج خانم محسن میخواد بره سوریه شما راضی هستی؟ » مادرانه جواب داد: « خدا باید راضی باشه من چی کاره هستم؟ » گفتم: « به هر حال شما مادرش هستی! » گفت: « بله، راضی‌ام. » خداحافظی که کردم به محسن گفتم: « من پارتی بازی نمی‌کنم! نمیشه بری! » دوباره مشغول سروکله زدن با افراد دیگر شدم که باز محسن گوشی را به من داد. با اکراه گرفتم این بار خانمش بود. چون با هم همسایه بودیم، او را می‌شناختم. از او هم که پرسیدم، رضایتش را اعلام کرد. در بین افرادی که مراجعه کرده بودند تنها کسی که خانواده‌اش کاملاً رضایت داشتند محسن بود. زنگ زدم و اسم او را دادم؛ اما یک ساعت بعد تماس گرفتند و گفتند اعزام امشب لغو شده، منتظر باشید تا به شما خبر بدهیم. محسن هر روز پیگیر بود که اعزام چه شد؟ این عقب افتادن، بهترین فرصت بود تا یک نفر را جایگزین محسن کنم. از قضا، بعد از چند روز یکی را پیدا کردم که تمام شرایط را داشت. وقتی محسن را دیدم به او گفتم: « با اجازه یه نفرو جایگزینت کردم اعزام تو کنسل شد. » چیزی نگفت و رفت. از این که دیدم پشیمان شده و خیلی راحت با موضوع کنار آمده، خدا را شکر کردم. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 9⃣2⃣1⃣ یک ساعت نشده فرهادی، فرمانده‌ی محسن آمد و گفت: «چی شد. به محسن گفتی؟ » گفتم: « چطور مگه؟  » گفت: « معلوم نیست چی بهش گفتی که رفته توی تانک نشسته و گریه می‌کنه. » خیلی حالم گرفته شد. چه فکر می‌کردم و چه شد! از قضا همان روز از ستاد تماس گرفتند و اعلام کردند به جای یک نفر، دو نفر را باید معرفی کنم. اسم دو نفر را رد کردم و با خوشحالی زنگ زدم به محسن و جریان را به اطلاعش رساندم. از همان پشت گوشی معلوم بود گل از گلش شکفته است؛ اما باز از تهران اعلام کردند یک نفر را از لیست حذف می‌کنند. کلافه شده بودم. دلم نمی‌آمد این را به محسن بگویم. وقتی گفتم هر پنج دقیقه یک بار تماس می‌گرفت و می‌پرسید: « چه شد؟ » به هر ترتیب نام محسن برای اعزام تأیید شد. وقتی به او گفتم خوب می‌دانستم چه حالی دارد. وقتی اعزام محسن نهایی شد آمد از بچه‌ها خداحافظی کند. حالش خیلی خوب بود. فرمانده دسته با گریه به او گفت: « محسن! رفتی حرم حضرت زینب، یادت نره ما رو دعا کنی! » محسن گفت: « نه، حتماً. شما خیلی برا من زحمت کشیدی. » 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 0⃣3⃣1⃣ آمد سراغ من بغلم کرد و همدیگر را بوسیدیم. به او گفتم: « اگه رفتی و شهید شدی، وقتی اومدیم زیر تابوتت، ما که تو رو نمی‌بینیم اما تو همه رو می‌بینی. بیا و دست من رو هم بگیر! » خنده‌ی ملیحی کرد و گفت: « تو حالا دعا بكن من شهيد بشم، چشم! » روز تشییع محسن وقتی تابوت او را به لشکر آوردند، رفتم نشستم کنارش دستم را دور تابوتش حلقه زدم و گفتم: « محسن جان خوش به حالت ما با هم رفیق بودیم. قرارمون یادت نره! دست منو هم بگیر. » وقتی به سوریه رسیدیم ما را به تدمر در سی کیلومتری مرز عراق منتقل کردند. منطقه‌ای کویری با آب و هوایی گرم. بدون ساختمان ولوله‌کشی آب و سیم‌کشی برق. در این منطقه ما همراه با نیروهای عراقی موسوم به «حیدریون» داخل چادر مستقر بودیم و به آنها آموزش می‌دادیم. نام جهادی محسن، «جابر» بود و نیروها که خیلی هم با او عیاق بودند او را با این نام می‌شناختند. سری قبل که او به سوریه آمده بود دوره‌ی آموزش تانک تی آ، را هم دیده بود و از تانک خیلی خوب سر درمی‌آورد. محسن داخل چادرش تصویر ده شهید لشکر نجف اشرف را چسبانده و جای یک نفر را خالی گذاشته بود. او هر وقت نیروهای عراقی را می‌دید، آن جای خالی را به آنها نشان می‌داد و دست و پا شکسته به عربی به آنها می‌فهماند که برای شهادتش دعا کنند. 🗣 راوی: همرزم شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆ببینید ❤️واقعا باید به چنین شخصیتی، لحظه به لحظه افتخار کرد ... ✅افتخار واقعی یعنی همین
2_144129481873715241.mp3
1.66M
🔊 ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🎵 «ویژگی مهدوی‌ها» 🎙 استاد 💢 امام باقر محبت رو عملی نشون میداد... آدم مؤمن خوش اخلاق نداریم...!
1️⃣ 4️⃣ روز تا میلاد مولای مهربان، امام زمان علیه السلام باقی مانده است... 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 🌸ابوسعید خدری نقل می کند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله خطاب به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «...وَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى مَنْكِبِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ مِنْ هَذَا ثَلَاثا» 🔆قسم به همان خدایی که غیر از او خدایی نیست! مهدي این امت - همان کسـی که عیسـی بن مریم علیه السـلام پشت سر او نماز می خواند؛ از ماست» سـپس با دست بر شانه حسین علیه السلام زد و فرمود: «مهدي از نوادگان حسین علیه السلام است» و 3بار این جمله را تکرار نمودند. 📚الغیبه للطوسی، ص191 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆 فقط ۴۱ روز تا سالروز میلاد حضرت مهدی علیه السلام باقی مانده است... 🗣نشانه ها و ویژگی های آن حضرت: بنابر اسناد روایی از تمامی فرق اسلامی روشن است که مهدی موعود یکی از امامان دوازده گانه و دقیقا آخرین ایشان است. به همین دلیل نمی توان پنداشت که مهدی امت تنها یک مصلح اجتماعی برخاسته از اقشار معمول جامعه باشد. او یکی از دوازده چهره شاخص پس از پیامبر صلی الله وعلیه و آله و سلم و جانشین ایشان است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزشمار نیمه شعبان 41 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه‌ رجب‌ را خیلی‌ دوست‌ داشت‌ میگفت: هرچه‌ در‌ماه‌ رمضان‌ گیرمان‌ می‌آید به‌ برکت‌ ماه‌ رجب‌ است... سالها‌ بود‌ ماه‌ رجب‌ را‌توی‌ منطقه‌ بود همیشه‌ شب‌ اول‌ رجب‌ منتظرش‌ بودم‌ می‌دانستم‌ هرطور‌ شده‌ تلفن‌ پیدا‌ میکند زنگ‌ می‌زند‌ به‌ خانه‌ و می‌گوید: این‌الرجبیون؟آخرش‌ هم‌ توی‌ همین‌ماه‌ شهید‌ شد! 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم