eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 2⃣8⃣ 🌷 هوس کرب و بلا چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۶۲ زیر باران کوهستان، هرچه بیشتر در خاک عراق پیش می‌رفتم، مرگ خودم را نزدیک‌تر می‌دیدم: " خدا! این بسیجیا و پاسدارا با میل خودشون اومدن من مأمورم از طرف ژاندارمری و باید جونم رو حفظ کنم، برای سی سال خدمت. تجربه من به درد مملکت می‌خوره! " هرچند رفتار و آرامش خاص بسیجی‌ها و سپاهی‌ها و حرف آن نوجوان پانزده ساله قدبلند به من تلنگری زده بود، اما فکر مردن و برنگشتن مرا از پا در می آورد: " زن و بچه، مادر و پدرم چه گناهی کردن. خانواده اینا آمادگی شهادت عزیزشون رو دارن. تازه ریاضت کشیدن و خودشون رو ساختن و آماده شهادت. سن من اندازه بابای اوناست. " باران انگار پتکی سنگین تراق تراق توی کلاه‌خودم می‌خورد. دست‌هایم از سرما یخ زده بودند و نارنجک‌انداز مثل تکه یخی در دستانم قفل شده بود: " اینا انگار دارن میرن عروسی. کشته بشم جنازه‌ام هم تو خاک دشمن می‌مونه و بو می‌کنه... من این آدما رو درک نمی‌کنم و نمی‌فهمم.... به قول خودشون، شهیدان را شهیدان می‌شناسند.... من غریبم. " - « سرکار استوار. بفرمایید انجیر استهبانات. شیرین مثل شهادت. » از فکر بیرون آمدم و نگاهی به صورت خندان مرد میانسال انداختم که با شادکامی انجیر بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد. چند انجیر دستم گذاشت. - « بخور و کیف کن برادر! میوه بهشت! » گرسنه بودم. پا روی شیب گل آلود و پوک ارتفاع گذاشتم و جلو رفتم. قدم برداشتن سخت شده بود: " انجیر میوه بهشته..... میوه بهشت... از شانس من یه دفعه دیدی با خوردن همین میوه، شهید شدم! " عرق سردی به پیشانی‌ام نشست و دهانم خشک شد. انجیر را نخوردم و داخل جيب ریختم: " کاش الان کنار زن و بچه.ام بودم. اونا رو می‌بینم؟ خدا یه فرصت دیگه! حق بده به من... اینا حسابشون رو با تو و خودشون تسویه کردن. من چی وصیت هم ننوشتم... " لحظه‌ای همه جا روشن شد و گوشه آسمان برق زد. دست‌هایم از فکر، کم‌کم لرزش و رعشه پیدا کردند. با پشت دست کوبیدم توی پیشانی و نفس عمیقی کشیدم. بوی باران کوهستان تا ته مشامم دوید. نهیب به خودم زدم: " به تو هم میگن مرد. نگاه کن به این همه آدم دور و برت، نوجوان تا میانسال، با وجود خستگی بی‌حد و حصر، شاد و شنگول، انگار دارن میرن تفریح. " ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 3⃣8⃣ برگشتم و به دو، سه کُرد واحد کمبا ۱۱ نگاه انداختم. چند کُرد اسیر را دست بسته با خود می‌کشیدند. ده و نیم شب، بالای ارتفاع رسیدیم. باران تابستان تمام شده بود و تکه ابرهای فصلی، آسمان را خالی کرده بودند. بلافاصله کسی روی دست افراد چرخ زد. - « برادرا همین جا اتراق می کنیم.... توقف. » نفس راحتی کشیدم و با کوله‌پشتی و تفنگ کمرشکن روی زمین خیس پهن شدم و کلاه‌آهنی را از روی سر برداشتم. هفت، هشت درجه‌دار رفیقم هم آمدند و دور هم نشستیم. گویا آنها هم دغدغه و نگرانی من را داشتند. - « استوار، اوضاع خیلی وخیمه! همه اینا میخوان بزنن وسط دشمن. یکیشون هم جون سالم در نمی‌بره. » - « هیچ کدوم حرف برگشت نمیزنن. » - « ساده هست، سی کیلومتر پشت سر دشمن، مگه میشه برگشت. » - « اینا از اول می‌دونستن تو این ماموریت برگشتی نیست. ما چه گناهی کردیم؟ » گروهبان دوم "عبدالکریم ستایش" متفاوت از بقیه حرف میزد: - « بالاخره باید کمکشون کنیم. ما رو با نارنجک تفنگی، برای همین فرستادن. انصاف نیست. » ۔ « تو هم کله‌ات مثل اینا بوی قرمه‌سبزی میده... بسیجی شدی؟ » - « راست میگه، به ما گفتن چند روز برین کمک و برگردین! نه خودمون رو به کشته بدیم. » گروهبان ستایش گفت: « بالأخره ایرانی هستیم و باید با دشمن بجنگیم. قسم خوردیم و این لباس رو انتخاب کردیم. » ۔ « جنگیدنی که توش برگشتی نیس! ما که مثل اینا داوطلب نشدیم. » - « استوار، حالا چکار کنیم؟ » نگاهی به صورت ستایش انداختم و با احتیاط حرف زدم: - « راهی نیس، فقط باید سعی کنید زنده بمونیم ببینیم چی پیش میاد. » - « من که تو اولین فرصت خودم رو اسیر می‌کنم، بهتر از کشته شدنه! » - « اسير؟ » - « منم یه ماه دیگه عروسی دارم. » - « یه مادر پیر دارم بدون من، دق می‌کنه. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 4⃣8⃣ صورت گروهبان عبدالکریم ستایش برافروخته شد: « همه‌ی ما کس و کار داریم، مثل همه اونا به صورت اون جوونا نگاه کنید. » - « چی میگی بابا. شنیدم اینا خون نامه هم امضاء کردن. » - « من و تو هم با انتخاب لباس نظامی راه‌مون رو انتخاب کردیم، زودتر از همین بچه ها! » - « برو بابا دلت خوشه گروهبان! » رو کردند به من. - « استوار تو بزرگ تر از ما هستی. اون فرمانده گردان شون... چی بود اسمش؟ » - « صداش میزنن عمو مرتضی. » - « آره همون عموشون، آدم خوبی به نظر میاد! باهاش صحبت کن شاید ما رو فرستاد عقب. » فکری کردم و گفتم: « گیرم اجازه بده برگردیم، با کی؟ تنها برگشتن مرگه، یا اسارت. » - « شاید یه راهنمایی به ما داد! » نیشخند زدم و گفتم: « به ما که جا زدیم و می‌خوایم بزنیم به چاک؟ » - « من مخالفم، گفتنش بدتره، اگه بفهمن، خودشون همین جا تیربارونمون... می‌کنن. » - « ساکت، یکی داره میاد طرف ما. » مرد میانسال تدارکات چی به من نزدیک شد. - « خدا قوت استوار. » دو طرف سبیلم را تاب دادم و گفتم: « سلامت باشی؟ » عمو مرتضی گفت: « همه جمع بشن اونجا. » با انگشت جایی از ارتفاع را نشان داد که بیشتر افراد گردان فجر جمع شده بودند. مهمات را از خورجین چند قاطر پیاده کردند و تقسیم کردند. بلند شدم و با نگرانی رفتم و به بقیه اضافه شدم. فرمانده گردان آمد و رفت و روی تخته سنگی ایستاد تا همه او را ببینند. پچ‌پچه و همهمه شد. دستش را بلند کرد، همه ساکت شدند. + « بسم الله الرحمن الرحیم. از این ارتفاع سرازیر بشیم تو دره، بعد یکی، دو ساعت راهپیمایی، می‌رسیم به هدف. سمت چپ ما تپه بردِ زرد و سمت راست گندمزار و یه روستاس. سکوت مطلق... برادرا تو این مأموریت عقب نشینی و برگشت نیس، یا پیروزی یا شهادت! باید هدف رو بگیریم تا بقیه به ما برسن. هر که دارد هوس کرب و بلا بسم‌الله. » گردان بی‌توجه به رعایت سکوت، فریاد زدند: « آماده. آماده. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 5⃣8⃣ توی دلم خالی شد و وحشت تمام وجودم را پر کرد. هرچه سعی کردم این دم آخری ذهنم را ببرم به جنگیدن و تسلیم سرنوشت شدن، نتوانستم: " آمادگی مردن رو ندارم! بالأخره تو دنیا کلی گناه و طلب و حساب به این و اون دارم. خدا خودت یه کاری کن. » تکه‌های بعدی صحبت فرمانده گردان فجر، به زندگی امیدوارم کرد. + « از همون روز اول آموزش گفتم. الان هم میگم. تو این مأموریت اجبار نیس. به خدا اون دنیا کسی رو نمی‌بخشم که یه ذره تو دلش شک و تردید اومدن داشته. تا الآن فرصته، برنگرده. هر کی مشکل داره، برگرده. » صدای های‌های گریه‌ی افراد بلند شد. فرمانده اشاره کرد به سمت تاریکی که کُردای کمبا یازده و چند قاطر ایستاده بودند و سایه آنها مشخص بود. + « برادرای کمبایازده، از اینجا به بعد با ما نمیان و برمی‌گردن عقب. هرکی نمیخواد با ما بیاد، با این براداری کُرد برمی‌گرده. موقع مصافحه و حلال بودی، اونایی که میخوان بر گردن میرن تو تاریکی و با کردا برمی‌گردن. بقیه هم پشت سر من سوره واقعه رو تو دلشون می‌خونن و میان. » دوباره صدای گریه بالا رفت و گلایه‌هایی که به گوشم خورد. - « چیکار کردیم عمو به ما شک کرده... » ۔ « خون نامه امضاء کردیم... » - « عمو صد بار حاضریم با تو بمیریم. » - « لابد گناهی از ما سر زده. » - « می‌خوای اتمام حجت کنی. » صدایی که شبیه صدای مرد میانسال تدارکات بود، شعری خواند: « می‌خواهم از خدا به دعا صدهزار جان تا صد هزار بار بمیرم برای تو » برگشتم و به درجه‌دارها نگاه انداختم. حس کردم هر هشت نفر با هم غریبه هستیم. « به پیش سکوت مطلق... برادرا... سوره‌ی واقعه رو تو دلتون بخونید. اذا وقعت الواقعه.... أفرايم النار التي تورون. أنتم أنشأت شجرتها ام نحن المنشئون. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 برخی آیات مهدویت در جزء ششم 1️⃣ نساء : 159 👈🏻 نزول حضرت عیسی و همراهی با امام مهدی (عج) 2️⃣ مائده : 3 👈🏻 ناامیدی تمامی کفار جهان با ظهور امام مهدی (عج) 3️⃣ مائده : 54 👈🏻 یاران امام مهدی (عج)
✊ ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۸ فروردین سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " " و  " " و " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... 🕊۸  فروردین ماه ، سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) ، 🕊امروز سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوذر فرح بخش شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی شهید مدافع حرم آزاد خشنود کوهنجانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خوشا آنانکه نامشان زمزمه ی نیمه شب ملکوتیان است و در آسمان مشهورتراز زمین اند. 🥀 🥀 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم