🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 7⃣9⃣
« حسین جاهای دیگه امتحانات بزرگ تری داد؛ که برای من که داییش هستم درس بود.
حسین که پارکابی من شد، بار افتاد و شمال رفتیم. کنار دریا ماهی ریخته بود. گفتم حسین از این ماهیها که امواج به ساحل آورده، چند تا بیار کباب کنیم. خیلی جدی گفت مگه این ماهیها حلالن؟ گفتم آب، دریا و ماهی همه مال خداست مال کسی نیست که ما دزدیده باشیم. گفت ولی ما که با زحمت خودمون اونا رو صید نکردیم، شاید سهم ماهیگیرها باشن نه مال ما. این تقوای حسین بود و اما شجاعتش؛ به خرمشهر رفتیم بار رو توی گاراژ خالی کردیم که با گاراژدار که یه عرب بود، دعوام شد. توی یه چشم به هم زدن، چهار پنج نفر گرفتنم زیر مشت و لگد. فکر نمیکردم از اون زیر، زنده بیرون بیام. ناله و داد و هوار می.کردم. عربا هم میزدن و گوششون بدهکار نبود که حسین به دادم رسید و با بیل به جونشون افتاد. همه شونو درو کرد. اگر حسین نبود، زیر دست و پاشون له میشدم. لباسهام رو تکوندم و خون رو از لب و دهنم پاک کردم و پرسیدم زبل خان، بیل از کجا آوردی؟ گفت از زیر یکی از کمپرسیها. »
پدرم از تقوا و شجاعت حسین تعریف میکرد و مرا به یاد روزی می انداخت که محو نماز خواندنش شدم. کم کم معنی دوست داشتن را میفهمیدم.
خواستگارها پاشنه در را ول نمیکردند، بیشترشان پولدار و آدمهای اسم و رسمدار بودند. از گاراژدار و راننده کامیون تا کارمند و بازاری. سرآمد آنها که خیلی سمج بود، پسر یک خان معروف بود که گاراژ، ملک، باغ، مغازه و حیاط بزرگ را یک جا باهم داشت. ما رفت و آمد دوری با آنها در ایام عید داشتیم. و آرزو می کردیم که عید برسد و برویم حیاط زیبایشان را تماشا کنیم. به جای سگ، گرگ جلوی درب بزرگ حیاط بسته بودند و به اصطلاح پولشان از پارو بالا میرفت. پدرم به این وصلت راضی بود. اما مادرم میگفت:
« این پول و پله، پروانه رو خوشبخت نمیکنه. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 8⃣9⃣
من در اتاق بغلی فالگوش ایستاده بودم و میشنیدم که مادرم میگفت:
« داماد من حسینه. حسین همه جوره، تیکه تن ماست. »
و پدرم جواب میداد:
« حسین پسر خوبیه، خواهرزادمه، بزرگش کردم، هیچ مشکلی نداره، اما دست و بالش خالیه. »
و مامانم صدایش را بلندتر میکرد:
« دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول میارزه، من راضی به وصلت با غریبهها نیستم. اصلا جواب خواهرت رو چطور میخوای بدی؟ میخوای بگی که برای پول، پروانه رو دادم به غریبهها؟! »
پدر سکوت میکرد و من از این سکوت خوشحال میشدم. حیا میکردم که نظرم را بگویم، فقط خواستگارها را بیمحل می کردم و مامان خودش میفهمید که نظر من فقط حسین است. البته این علاقه دو طرفه بود. این موضوع را بعدها از زبان حسین شنیدم.¹
کلاس سوم راهنمایی بودم که با مامان به حمام خیابان شهناز رفتیم. برای مامان کیسه میکشیدم که ناگهان حس کردم چیزی مثل روشوره - سفیدآب - زیر کیسه گیر کرد. ولی سفیدآب نبود، دو تا غدهی سربسته بود که خیلی ناراحتم کرد. به خانه برگشتم. حال عمومی مامانم خوب نبود، مرتب بیحال میشد. به دایی حسین در تهران اطلاع دادیم. دایی پرفسور شمس را که جراح معروفی بود با خودش به همدان آورد. پرفسور شمس معاینه کرد. به دایی آهسته چیزی گفت و رفت. نمیدانم چه حرفی بینشان ردوبدل شد اما مامان فهمید. گریهاش گرفت و گفت:
« داداش بگو که شیرپنجه² گرفتم. دیدی به درد بیدرمان دچار شدم؟ دیدی؟ »
___
۱. بعد از ازدواج شوخی میکرد و این شعر قدیمی را با لهجهی همدانی میخواند:
« دختر آدایمِه ماخام نیمیدن بِشُم
نیمیدانَم چه گِلی بیَلَم سِرُم »
یعنی:
دختر داییام رو میخوام اما بهم نمیدن. نمیدانم چه گِلی به سرم بذارم.
۲. سرطان
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 9⃣9⃣
دایی به تهران برگشت. آقام همچنان در سفر بود. حسین هم که دستمان را میگرفت تازه از خدمت آمده بود و در گمرک تهران به عنوان انباردار، سه شیفته کار میکرد. مامانم دل گرفته و تنها، برای خانمها از مریضیاش تعریف کرده بود. گفته بودند:
« برو تهران. همدان دوا و دکتر درست و حسابی نداره. »
چند روز بعد دایی حسین از تهران خبر داد که پرفسور شمس گفته:
« خانم بیاد عملش کنم. »
مامان داشت آماده رفتن میشد که آقام از سفر رسید. تو سرش زد. مامان را خیلی دوست داشت و چون خواست هم به خودش، هم به او دلداری بدهد، گفت:
« ناراحت نباش، هر چقدر خرج عمل و دوا بشه، میدم. فقط غصه نخور. به خدا توکل کن. »
آقام با اینکه راننده بیابان بود و شش کلاس بیشتر درس نخوانده بود، فهم بالایی داشت. تمام سختی هایی که در سفر میکشید، به خاطر مامان و ما بود.
مامان را برداشت و برد پیش پرفسور شمس. همان وقت، حسین هم خبردار شد و چون دایی حسین برای جنگ به " ظُفّار " ¹ رفته بود، همه کارهای مادرم به دوش
حسین افتاد.
مامان را عمل کردند و شیمی درمانی شروع شد. من به خاطر درس و مدرسه نمیتوانستم به تهران بروم. اما تمام حواسم به مامان بود. البته دایی حسین قبل از رفتن به مأموریتی خارج از کشور به حسین گفته بود، من تا ۱۲ روز دیگر برمیگردم و آبجی را میبرم مشهد برای زیارت. دکتر شمس هم بعد از عمل و شیمی درمانی به پدرم گفته بود:
« عمل خانم شما خوب جواب داد. تضمین میکنم تا ۲۰ سال دیگه راحت زندگی کنه. »
با شنیدن این خبر آقام خوشحال و ذوق زده رفت و یک دست النگوی ۶ تایی به عنوان هدیه برای مامان خرید و داشت همه چیز خوب پیش می رفت که خبر رسید، دایی در ماموریت کشور عمان، فوت کرده است.
_______
۱. ظفّار، بخشی از کشور عمان که به دستور شاه، یگانهایی از ارتش برای ماموریت به آنجا گسیل شدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 0⃣0⃣1⃣
عدهای میگفتند:
« توی ماشین بوده، تصادف کرده. »
عدهای هم میگفتند:
« هواپیماشون رو زدن. »
قرار شد خبر مرگ دایی را به مامان ندهند چرا که شنیدن خبر مرگ دایی حسین برای مامان یک جور مردن بود. خیلی به دایی علاقه داشت. ما که کوچک بودیم، برایمان گفته بود:
« دایی شما، عزیز دردونه خونواده بود، پدربزرگ و مادربزرگ تا ۷ سالگی موهای سرش رو کوتاه نکردن، تا به کربلا بردن و به وزن موهاش طلا دادن. »
حالا همه مانده بودند با وجود این اندازه عشق و علاقه بین این دو، چگونه خبر مرگ برادر را به خواهر بدهند. آنها با هم مشورت کردند و گفتند:
« بگیم، برادرت تصادف کرده و حالش خوب نیست و کمکم خودش میفهمه، این جوری شوک بهش وارد نمیشه. »
کسی پا پیش نمیگذاشت بگوید تا بالاخره یکی جرئت کرد و به خیال خودش حرف را لای پنبه گذاشت و ماجرا را گفت. مامان اولش جا نخورد. همین اندازه را هم باور نکرد و گفت:
« حسین ایران نیست که بخواد تصادف کنه. »
خانمها گفتند:
« توی مأموریت خارج از کشور هم تصادف رخ میده. »
مامان یکباره ترکید و با گریه گفت:
« بگید چی شده؟ برادرم مرده؟! »
وقتی سکوت خانمها را دید، خودش را آن قدر زد که از هوش رفت. جای عمل روی سینهاش خون آلود شد و دوباره کارش به بیمارستان کشید و از آن روز خنده از لبانش رفت و روز به روز پژمردهتر شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 ۱۲ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
گر چه دیدم محنت ایام را
فتح کردم کوفه را و شام را
خصم، پای گریۀ ما خنده کرد
صوت قرآن تو ما را زنده کرد
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام 12 روز باقیست...
9️⃣ 1️⃣کلام نوزدهم:
سیدالشهدا علیه السلام:
💫افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْیاء وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِک لَاتَأْکلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّانِی اُخْرُجْ مِنْ وَلَایةِاللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّالِثُ اُطْلُبْ مَوْضِعاً لَایرَاک اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَک الْمَوْتِ لِیقْبِضَ رُوحَک فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِک وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَک مَالِک فِی النَّارِفَلَاتَدْخُلْ فِی النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ.
🔆پنج کار انجام بده و هر گناهی دوست داری بکن. ۱- از روزی خدا نخور. ۲- از ولایت خدا خارج شو. ۳- جایی پیدا کن که خدا تو را نبیند. ۴- وقتی ملک الموت برای قبض روحت آمد، نگذار جانت را بگیرد. ۵- وقتی مالک دوزخ تو را داخل جهنم انداخت داخل نشو سپس هر گناهی مایلی انجام بده.
📚بحارالأنوار، ج ۷۵، ص۱۲۶، ح۷
✅غلامتان به من آموخت که در میانه خون
که روسیاهی ما هم راه حل دارد
یا حسین....
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 ۱۲ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام_اربعین شماره 28
💠 عنوان کلیپ: برترین اعمال
هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 12 روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم