eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 🌿💌 اگر من بہ آرزویم رسیدم و دل از این ڪَندم؛ بدانید ڪہ بنده‌ها هم میتوانند بہ خواست اوبہ بالاترین درجات دست یابند.. ♥️🕊 . . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣7⃣2⃣ حواس‌ها پرت شد و آن حال هم از بین رفت اما مداح باز هم ادامه داد. کم‌کم سروصدای تیراندازی بیشتر و بیشتر شد. از کنار پنجره رد تیرها را می‌دیدم که توی تاریکی خط سرخی می‌انداختند. همهمه‌ای توی جمع افتاد و مداح هم ناچار شد تا دعا را قطع کند. بیشتر خانم‌ها که تا این لحظه به رسم خودمان و برخلاف عرف مراسم سوری، جدا از مردها و در گوشه‌ای دیگر نشسته بودند به طرف مردانشان دویدند. یاد حرفی که توی هواپیما به حسین زده بودم افتادم که: « خدا رو چه دیدی. شاید این بار توی سوریه قسمتمون شد و با هم شهید شدیم. » همهمه و سروصدا جای ذکر و دعا را گرفته بود. اما من بی خیال به محل درگیری نگاه می‌کردم که زهرا با نگرانی و التماس گفت: « مامان تو رو خدا، بیا پایین بنشین. » خیلی آرام بودم. درست مثل آرامش دخترانم در آن روز درگیری سه سال پیش در "کَفَرسوسه" که توی محاصره‌ی مسلحين بودیم. با خودم فکر می‌کردم که چه سعادتی بالاتر از اینکه داخل حرم حضرت رقیه در کنار حسین و دخترانم به شهادت برسم. به تدریج صدای تیراندازی‌ها کم شد. حسین و چند نفر دیگر که ظاهرا در حین دعا، طوری که کسی متوجه نشود خودشان را به محل درگیری رسانده بودند لحظاتی بعد وارد حرم شدند. یک مرتبه همه به سمت آنها حرکت کردند. تقریبا همه منتظر شنیدن خبرهایی بودند که طبیعتا حسین و دوستانش باید می‌داشتند. عده‌ای به بقيه على‌الخصوص خانم‌ها روحیه می‌دادند و عده‌ای با هیجان آمیخته با ترس می‌پرسیدند: « میشه از حرم خاج شيم؟ » خادمان حرم زودتر به حرف آمدند و گفتند: « چیز مهمی نیست، به تیراندازی عادی جلو یکی از پست‌های بازرسی، پشت حرم بود. یکی دو نفر اسلحه داشتند با نگهبان‌ها درگیر شدن. اتفاقی نیفتاد و کسی آسیب ندید. » انتظار داشتم که مداح بنشیند و دعا را تمام کند اما چند تا " امن یجیب " خواند و سر و ته مراسم را به هم آورد. وقتی برمی‌گشتیم زهرا به حسین گفت: « بابا! بیشتر خانم‌ها ترسیدند، منم ترسیدم. فقط مامان نشسته بود کنار پنجره و نمی‌ترسید. » حسين خوشش آمد و با احساسی آمیخته با غرور گفت: « سالار اگر بترسه که دیگه سالار نیست. » نزدیک یک‌ماه در سوریه بودیم. با حسین آمدیم و با حسین برگشتیم. سفری که خستگی چندسال دوری حسين را با دعا و زیارت از تنمان ریخت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣7⃣2⃣ حسین کارش را در سوریه به فرمانده دیگری تحویل داد و به ایران آمد. برایم قابل پیش‌بینی بود که از تجربه او در جهت استمرار حرکت مقاومت استفاده کنند. فرمانده کل سپاه مسئولیت راه‌اندازی قرارگاه تازه‌ای را به او واگذار کرد تا جبهه مقاومت بیش از گذشته تقویت شود. در کنار این کار پرتحرک، خادم حرم امام‌رضا هم شد. انگار خدمت پنهان او در یک گوشه از حرم امام رضا، مایه آرام دل دور شده او از حرم حضرت زینب بود. بی سروصدا دو هفته یکبار به مشهد می‌رفت و می‌آمد. چند باری هم به سوریه رفت. یک روز وقتی از مشهد برگشت، گفت: « پروانه! نوکری حرم آقا امام رضا، یه لذت معنوی داره که دنیا رو از تن آدم می‌تکونه. » گفتم: « شما که دنیا رو سه طلاقه کردی. » خنديد: « حداقل شما میدونی که هنوز دلم یه جاهایی گیره. » زیر و بم روح و جانم را بهتر از خودم می‌شناخت. چیزی گفت که حرف دلش بود و مجبور به سکوتم کرد. حتی سؤالی که فکرم را مشغول کرده بود را از ذهنم بیرون کشید: « می‌خوای بپرسی که بعد از تشکیل دفاع وطنی سوریه چه نیازی به سازماندهی نیرو تو ایرانه؟ » و خودش جواب داد: « دشمنان بیرون مرزها بیکار ننشسته‌ان. همه جوره اومدن پشت سر مسلحین و تکفیری‌ها. با سلاح، پول، امکانات و حتی نیروی انسانی. دیروز در سوریه، امروز تو عراق و شاید فردا بخوان نزدیک مرزهای ما شیطنت کنن. آمادگی مردمی یعنی تضمین امنیت، پیش از وقوع بحران و جنگ. » پرسیدم: « کاری هس که منم بتونم کمک کنم؟ » گفت: « آره، سرکشی به خونواده‌های شهید مدافع حرم. » انگار این پیشنهاد را از قبل آماده کرده بود. یکی دو بار از مظلومیت شهدای مدافع حرم که تعریف کرد. لابه لای صحبت‌هاش حرف‌هایی زد که سوختم. می‌گفت: « به خاطر یه سری محدودیت‌ها، تعدادی از شهدای افغانی و پاکستانی توی ایران دفن میشن. شاید اونا یکی دو تا فامیل توی ایران داشته باشن. باید شما با اونا ارتباط داشته باشین، اما می‌تونین کارتون رو از سرکشی به خونواده شهدای ایرانی شروع کنین. این یه کار اداری نیس. دولتی نیس، یه کار زینبیه. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣7⃣2⃣ به حرمت نام مبارک حضرت زینب، کار سرکشی را شروع کردم. وقتی پای درددل بازماندگان شهدا می‌نشستم، به ژرف‌اندیشی حسین می‌رسیدم و به رسالت زینبی که او بر دوشم گذاشته بود. بیشتر خانواده شهدا، نام حسین همدانی را از زبان شهیدشان شنیده بودند. یکی‌شان قبل از شهادت، تعریف کرده بود که: « کارم دیده‌بانی و هدایت آتش بود. دیدگاه جایی قرار داشت که اگر سرم را دو بار از یک نقطه بالا می‌آوردم تک تیراندازهای تکفیری با قناصه می‌زدند توی سرم. سردار همدانی وقتی به خط سرکشی می‌کرد، کنارمان می‌نشست. با آمدنش، بچه‌ها، روحیه می‌گرفتند. ترس را نمی‌شناخت. شجاع بود و خاکی. با ما غذا می‌خورد. توی همان خط مقدم که بیشتر، ساختمان‌های مسکونی بود، یک روز دیدم که نهارش را تا نصف خورد و بقیه غذایش را که برنج ساده بود توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد. کنجکاو شدم و با دوربین دیده‌بانی از بالای ساختمان تا جایی که رفت، نگاهش کردم. باید از جایی عبور می‌کرد که زیر دید و تیر قناصه‌زن‌ها بود. از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پا شکسته، نشسته بود. برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت. » این خاطره را وقتی همسر شهید از زبان شوهرش تعریف کرد، تازه فهمیدم که یک سینه حرف ناگفته از حسین در تک‌تک رزمندگان جبهه مقاومت وجود دارد. محرم سال ۹۴، حسین طبق سنت دیرینه‌اش به هیئت ثارالله سپاه همدان رفت. من و بچه‌ها در تهران ماندیم. یکی از کسانی که در هیئت بود، چند قطعه عکس و فیلمی از حسین به ما نشان داد که لباس سیاه هیئت پوشیده و ظهر عاشورا برای مردم که بیشتر جوانان بودند، سخنرانی و مداحی می‌کند و مثل یک طفل يتيم و بی پناه، با صدای بلند گریه می‌کند و به پهنای صورتش اشک می‌ریزد. وقتی به تهران آمد، خودش از حال خوشی که در محرم امسال داشت تعریف کرد و از این‌که برای اولین بار مداحی کرده بود، گفت. و من نگفتم که فیلم و عکس این مداحی را دیده‌ام. پرسیدم: « توی هیئت چی خوندی؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣7⃣2⃣ گفت: « روضه که بلد نبودم. فقط پشت سر هم مثل میاندارها تکرار می‌کردم حسین آرام جانم، حسین روح و روانم، حسین دوای دردم، حسین دورت بگردم. » هر دو با ته مایه‌ای از شوخی با هم حرف می‌زدیم. خندیدم و گفتم: « حسین به قول بچه های جبهه، بدجوری نور بالا میزنی. » گفت: « ناقلا، حالا که از سوریه اومدم و از معرکه دور شدم داری از این حرفا می‌زنی؟ » گفتم: « نه، واقعا میگم، یه جور دیگه‌ای شدی. » گفت: « یه مأموریت ناتمام دارم که باید تمومش کنم. » نباید عیان حرف دلم را می‌زدم. فکر کردم که آمادگی‌ام را دیده و می‌خواهد به سوریه برگردد. زانوهایم سست شد و صدایم لرزان: « کجا؟ شما که تازه اومدی؟ » فهمید که فکرم به سوریه رفته، غبار تردید را از ذهنم کنار زد: « خانوادگی میریم راهپیمایی اربعین. » از این بهتر پاسخی را نمی‌توانستم بشنوم. جان به تنم بازگشت. همان جمعی بودیم که دفعه قبل از فرودگاه امام به دمشق رفتیم. زهرا، سارا، حسين، من به اضافه برادر حسین، اصغرآقا و خانمش. چهار روز مانده به اربعين، سوار پرواز تهران به نجف شدیم. حسین اسم این سفر و حضور در راهپیمایی را تمام کردن مأموریت ناتمام گذاشته بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣7⃣2⃣ شب به نجف رسیدیم و به زیارت آقا امیرالمومنین علی علیه‌السلام رفتیم. چه صفایی داشت. من که در زینبیه در مسیر حرم به صدای تیر عادت کرده بودم، احساس کردم در امن‌ترین نقطه روی زمین ایستاده‌ام. شب منزل یک طلبه عراقی خوابیدیم که رسم میزبانی را با اخلاق و ادب و حسن خلقش، تمام کرد. صبح کوله‌هایمان را برداشتیم. تازه فهمیدیم که چه خبطی کردیم. توی کوله من فقط پنج کیلو آجیل بود. سارا و زهرا هم بار اضافی آورده بودند. حسین وسایل غیرضروری را کنار گذاشت و وسایل مورد نیاز ما سه نفر را توی کوله خودش جا کرد و کوله تقریبا نصف قد خودش شد. ماندیم که این کوله بلند و سنگین راچگونه می‌کشد. مقداری از بار را اصغرآقا به اصرار ازش گرفت و حرکت کردیم. همه کفش کتانی پوشیده بودیم. فقط حسین دمپایی به پا داشت. گفتم: « مگه میشه ۹۰ کیلومتر رو با دمپایی رفت؟ » گفت: « نگاه کن به این پیرمردا و پیرزنا و بچه‌های عرب، بیشترشون دمپایی پاشونه، اگه ما از نجف شروع کردیم، اونا از بصره راه افتادن. یعنی ۷۰۰ کیلومتر راه میرن، فقط به عشق حضرت زینب. » جلوتر از ما حرکت می‌کرد که گم نشویم. شال بلند و سیاهی روی سرش انداخته بود که کسی او را نشناسد. با این حال، گاهی صید نگاه دوستانش می شد. دعا می‌خواندیم و راه می‌رفتیم و هراز گاهی به نیت یکی از رفتگان، گام می‌زدیم. سیل جمعیت میلیونی و حرکت روان آنها رو به کربلا، خستگی را از پاها به در می‌برد. هر طرف که نگاه می‌کردی، دیدنی بود. زنی را دیدم که دختر بچه‌اش را توی جعبه‌ی میوه گذاشته بود و با طناب روی زمین می‌کشید. پیرمردی که با دو پای قطع شده، چهار دست و پا روی زمین راه می‌رفت. کاروان جانبازانی که از ایران آمده بودند و با ویلچر این مسیر طولانی را طی می‌کردند. جوانان پرشور عراقی و لبنانی که با بیرق‌های بلند، شعر حماسی می خواندند و هروله کنان، صف مردم را می شکافتند تا به کربلا برسند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز هفتم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم