eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
303 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم زِ کار برد مرا، خنده کردنت خندید و گفت: "من به تو کاری نداشتم".. شهید حاج مراد عباسی🌷 سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎وصیتنامه دیدم اعمال کسانی را که شعار حسینی بر لب، لیکن عمل کوفیان در پشت پرده دارند ... 🌷شهید نعمتی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه ای زیبا، زندگینامه شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 6⃣ قاسمی گفت: « برادر طالبی قصد ازدواج دارد. » گفتم: « به من چه؟ » گفت: « خب شما مناسب هم هستید. » گفتم: « به توچه؟ » گفت: « خب دوست برادرم است. » گفتم: « اصلا قصد ازدواج ندارم. » اما قاسمی ول نکرد گفت و گفت و گفت. سه ماه طول کشید تا بالاخره نرم شدم اما به کسی حرفی نزدم. قاسمی به مادرم خبر داد. مادرم فقط خندیده بود فکر می‌کرد کل قضیه شوخی است، اما نبود. نصیحت ها شروع شد. - « آدم نظامی مرد زندگی نیست، جانش کف دستش است حالا کشته بشود یا سال دیگر. اصلا بلا تشبیه بگو پسر پیغمبر، شرایطش طوری نیست که تو تحمل کنی؛ نه خانه ای نه حقوقی نه ،آینده ای نه سواد و تحصیلاتی. » راست می‌گفتند. مصطفی توی سپاه زندگی می‌کرد تازه دیپلم گرفته بود. نوزده سالش بود با ماهی هزار تومان حقوق که بعد از ازدواجمان شد دو هزار تومان. ماجرای حقوقش را هم بعدها برایم تعریف کرد. یک روز یکی از بچه های سپاه آمد و گفت برادرها بینی و بین الله هر کس هر چقدر احتیاج دارد بگوید که حقوق تعیین کنیم. گفته بود: « من که خرجی ندارم. همین جا زندگی میکنم زن و بچه ای هم که ندارم. بیشتر وقت ها هم منطقه ام هزار تومان از سر من هم زیاد است. » او هم توی دفترچه اش نوشته بود مصطفی طالبی؛ هزار تومان. مادرم می گفت: « پول توجیبی تو از حقوق ماهانه او بیشتر است. چطور می خواهی با او زندگی کنی؟ » برادرم می گفت: « پس دانشگاه چی؟ این همه سال حرفش را زده‌ایم؟ » همیشه برایم بدیهی بود که بعد از دیپلم می‌روم دانشگاه. برای خانواده ام هم. پدرم من را کشید کنار گفت: « می‌فرستمت انگلیس، پیش دایی ات، درس بخوان زندگی کن چند ماهی که بگذرد، خودت به این فکرها می‌خندی. همۀ اینها زودگذر است، از سرت می افتد. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 7⃣ زودگذر نبود، از سرم نمی افتاد. گفتم: « دلم نمی خواهد از ایران بروم دانشگاه را شاید بعد اگر قسمت بود با هم رفتیم. » گفتم: « از بی پولی نمی ترسم. » اصرار کردم و مصطفی با خانواده اش آمدند خواستگاری چند دقیقه ای نشستم و بعد رفتم. چای خواستگاری را هم من نبردم مستخدم ها بردند. خود مصطفی به دل همه نشسته بود بس که محجوب بود. اما این باعث نشد شرایطش را نادیده بگیرند. پدرم گفت: « اصلا تو با خودش حرف زده ای؟ » نزده بودم قرار گذاشتیم و با ماشین برادرم رفتیم بیرون. برادرم پیاده شد، مصطفی جلو نشسته بود و من عقب. برنگشت نگاهم کند. همان طور حرف هایش را زد. عین حرف‌های پدر و مادرم بود. + « زندگی با من سخت است، من از فردای خودم خبر ندارم، جانم کف دستم است. معلوم نیست امروز بروم یا فردا، شاید رفتم و ناقص برگشتم، شاید اصلا برنگشتم. من نه پول دارم نه خانه، نه حتی امیدوارم بعدها اینها را به دست بیاورم. نه این که نتوانم، اصلاً دنبالش نیستم. دنبال چیز دیگری‌ام. اما گمان می‌کنم با همه این‌ها آدم‌ها با هم بهتر رشد می کنند بهتر بالا می‌روند. » حرف هایش به جای ترساندن من اصرارم را بیشتر کرد. مصطفی خیلی چیزها نداشت، اما همان چیزی را داشت که من می‌خواستم؛ چیزی که دنبالش بودم. همه با من اتمام حجت کردند؛ خانواده‌ام، حتی خود مصطفی. آینده ام را مثل آیینه گرفته بودند پیش رویم. قبولش کردم. با همه سختی ها هیچ وقت هم گله ای نکردم. هنوز هم نمی کنم. نُه خرداد پنجاه و نُه عقد کردیم. سه ماه بعد جنگ شروع شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 8⃣ خانه‌ی پدری من بزرگ بود. جلو عمارت اصلی حیاط وسیعی بود پر از باغچه های رز و زنبق و گلهای اطلسی و میمون. پدرم خودش به آنها می رسید. پشت ساختمان هم یک باغ دو سه هزار متری بود با درخت های گردو، زردآلو، گیلاس ته باغ دو سه تا اتاق دیگر بود که اجاق های بزرگ داشت برای پختن مرباهای فصل، آشپزی های سنگین و شیرینی های عید که تدارکش از اول اسفند شروع می‌شد. دو تا خانم بودند که روزها برای خیس کردن برنج، آرد کردنش و بالاخره پختن شیرینی می آمدند. کلوچه های محلی، شیرینی های کوچک مغزدار، تمام باغ از بوی آرد برنج تازه و گلاب و زعفران پر می شد. البته مادرم بالای سرشان بود و نظارت می‌کرد. طرف دیگر باغ، ساختمان بزرگ یک طبقه ای بود که قبلش منزل پدر بزرگم بود. بعدها وقتی خانه اصلی راساختند، آن ساختمان را هم به حال خودش رها کردند. لوله های آب پوسیده بود، گچ دیوارها طبله کرده بود، متروکه شده بود. با مصطفی قرار گذاشتیم همان جا زندگی کنیم. حقوق مصطفی زیاد شده بود؛ ماهی دو هزار تومان. اما باز هم نمی توانستیم اجاره خانه بدهیم. رنگ خریدیم و مصطفی و برادر کوچکش با هم دو سه تا اتاق ساختمان را رنگ کردند. تا آنجا که می‌شد درز پنجره های کهنه را گرفتند. شیشه ها را پاک کردیم، تار عنکبوت‌های کلفت کهنه را با جاروهای دسته بلند از سقف تکاندیم، زمین را حسابی ساییدم و خانه آماده شد. گفته بودم جهیزیه نمی خواهم. طفلک مادرم با چه احتیاطی برایم وسایل می‌گذاشت. چقدر رعایت می‌کرد که ناراحت نشوم. چقدر توضیح می‌داد و توجیه می‌کرد که کمد که تجمل نیست بالاخره که باید لباس‌هایت را جایی آویزان کنی. مخالف بودم اما مادرم یک تختخواب سنگین چوب گردو برایم گذاشت. آن قدر کوتاه آمده بودند که دیگر نتوانستم چیزی بگویم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 9⃣ خانواده ام سر مهریه، سخت نگرفتند. یک سکه طلا، یک قرآن یک آیینه بدون شمعدان. اما دست خالی روانه کردن دختر برایشان سخت بود. اگر چه هر کدام بعدها به اسم کادو و چشم روشنی یک تکه اسباب و اثاثیه آوردند و همه چیز به قدر احتیاج جور شد. آخر شهریور جنگ شروع شد. خانه را تمیز کرده بودیم و چیده بودیم، اگر چه آبگرمکن نداشت لوله ها پوسیده و خراب بودند و حمام و ظرفشویی را هم نمی‌شد استفاده کنیم. مصطفی می آمد که لوله ها را تعمیر کند، تلویزیون هی آژیر می‌کشید؛ زرد، قرمز، سفید، و هی معنی هر کدام را تکرار می کرد: « معنی و مفهوم آن این است که احتمال حمله هوایی... » احتمال حمله هوایی بود. لوله ها را ول کردیم و روی پنجره ها کاغذهای کلفت مشکی زدیم و روی شیشه ها را چسب زدیم. مادر برای ما یک سینی پر خوراکی آورد و کنارمان ماند. می گفتیم و می خندیدیم و کاغذها را می چسباندیم پشت شیشه ها. لوله ها درست نشد یک منبع دویست لیتری آهنی سفید که پایینش شیر داشت، گذاشتیم بیرون ساختمان دم در که ظرف ها را آنجا بشوییم. پدر و مادرم دیگر نه اعتراض می‌کردند نه نصیحت و نه حتی حرص می خوردند. سرشان را تکان می‌دادند و می خندیدند و سعی می‌کردند هر جا که بشود کمک کنند. مصطفی جای خودش را باز کرده بود برادرم قبل از ازدواج به مصطفی گفته بود: « مژگان عزیز کرده مادر و پدرم است، مخالفت می‌کنیم چون مطمئن هستیم طاقت زندگی با تو را ندارد. » اما حالا مادرم می‌گفت: « من مامان مصطفی هستم وای به حالت اگر این نازنین را اذیت کنی. » به مصطفی می گفت نازنین. اسمش را صدا نمی کرد، هنوز هم همین طور است. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 0⃣1⃣ همه دوستش داشتند؛ به خاطر متانت و صبرش، به خاطر خوشرویی اش، که گاهی خودم را هم متعجب می کرد. این مصطفی گاهی با برادر طالبی ای که از کلاس‌های سپاه می‌شناختم، خیلی فرق می کرد. توی جمع های فامیلی، وقتی بحث می شد، وقتی خلاف اعتقاداتش حرف می زدند عصبانی نمی‌شد. می‌گذاشت قشنگ حرف هایشان را بزنند بعد آرام آرام جواب می‌داد. دلیل می‌آورد مثال می‌زد. صداقتش مجاب کننده بود. به حلال و حرام خیلی مقید بود اما با هیچ کس قطع رابطه نمی کرد. خانه همه اقوام سر می‌زدیم. اگر یقین می کرد اهل خمس و زکات نیستند، خودش زکات شام و ناهار را که خورده بودیم کنار می گذاشت. یک ماه بعد از عقدمان عروسی برادرم بود. یک مجلس مفصل با چراغانی سراسر باغ و یک عالمه مهمان و بزن و بکوب. مصطفی هم آمد، اما ماند همان جا دم در. سر خودش را با کارهایی که پیش می آمد گرم کرد؛ کارهایی مثل تهیه و تدارک وسایل و خوشامد گویی به مهمان‌ها. شب‌های جمعه می‌آمد دنبالم می‌رفتیم دعای کمیل. به اقوام سر میزدیم. سپاه هم می‌رفتیم اما آن جا کمتر همدیگر را می‌دیدیم. سعی می‌کردیم سر راه هم سبز نشویم. گاهی نگاهش جای دیگری بود و صدایش می زدم جواب نمی داد ناراحت می‌شدم، بعد که می فهمید، عذرخواهی می‌کرد. + « ببخش، نشنیدم. » آن قدر این نشنیدم ها تکرار شد که شک کردیم و با هم رفتیم پیش دکتر. گفت: « تا حالا کجا بودی؟ پردۀ هر دو گوش آسیب جدی دیده انگار بغل گوش‌هایت بمب منفجر کرده اند. » راست می‌گفت. هر دو می دانستیم کار آر پی جی و خمپاره است. دکتر گفت: « قابل درمان است، اما دیگر نباید سر و صدا بشنوی، حتی به اندازه بوق ماشین یا صدای بلند رادیو و گرنه شنوایی ات روز به روز کمتر می‌شود. » مصطفی پیش دکتر حرفی نزد. بیرون که آمدیم گفت: «این یعنی یا این گوش یا جبهه. » و برای من معلوم بود که کدام را انتخاب می‌کند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ۱۳ روز مانده به اربعین حسینی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🏴 ۱۳ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست... آن قدر دور تو گشتم یا حسین تا به خون خود نوشتم، یا حسین قامت خم ، شرح ماتم نامه ام پیکر مجروح من غمنامه ام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزشمار اربعین 📆 ۱۳ روز مانده به اربعین حسینی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام 13 روز باقیست... 8️⃣ 1️⃣کلام هجدهم: سیدالشهدا علیه السلام: خمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَثِيرُ مُسْتَمْتِعٍ: اَلْعَقْلُ، وَ الدّينُ وَ الاَدَبُ، وَ الْحَيَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ. پنج چيز است كه در هركسى نباشد، خير زيادى در او نيست: عقل، دين، ادب، حيا و خوش‏خويی. 📚حياة الامام الحسين(علیه السلام)، ج ۱ ص۱۸۱ ✅گریستم بـه تـو، یک عمر و از تـو می‌خواهم در آخرین نفسم باز بر تـو گریه کنم یا حسین... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁣⁣⁣⁣⁣ شماره 27 💠 عنوان کلیپ:⁣ حسین(علیه السلام) را رها مکن... هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد.. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 سه کار خیلی مهم قبل از سفر کربلا 1⃣ اذن گرفتن از امام زمان علیه‌السلام روایات نشان می‌دهد اصحاب اهلبیت علیهم‌السلام وقتی می‌خواستند راهی کربلا بشوند از امام زمانشان اجازه می‌گرفتند. 📚 مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۱۷. 📚 اقبال الاعمال، ج۳، ص۱۷۳. 🔺 چه زیباست زائران عتبات قبل از حرکت به سمت کربلا در خانه امام زمان علیه‌السلام یعنی مسجد سهله توقفی داشته باشند، و با زیارت آل یس یا سایر ادعیه مهدوی به حضرت مهدی علیه‌السلام متوسل شوند و از مولای عالم اذن حرکت به سمت کربلا را بخواهند. 2⃣ زیارت کربلا نذر ظهور قبل از آغاز سفر با خداوند عهدی ببندیم و ثواب قدم‌ها و زیارت‌ها و سایر عبادت‌ها را نذر ظهور امام زمان علیه‌السلام کنیم. 3⃣ نیابت از دیگران قبل از زیارت کربلا و به طور کلی قبل از هر کار خیری این طور نیت کنیم: 🔺به نیابت از همه مومنین و مومنات، چه زنده، چه مرده، این عبادت را انجام می‌د‌هم نذر فرج مولا صاحب الزمان علیه السلام، قربة الی الله. 🔺 این نیت وسیع باعث می‌شود درهای رحمت و برکت خدا به روی ما گشوده شود، بلاها از ما دور گردد و حاجات شخصی ما مورد عنایت خدا قرار گیرد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام حسن مجتبی علیه السلام: ✍مَن قَرَأ القرآنَ كانَت لَهُ دعوةٌ مُجابةٌ إمّا مُعَجَّلَةً و إمّا مُؤَجَّلةً. ⚫️ كسى كه قرآن بخواند ، يك دعاى مستجاب شده دارد ، دير مستجاب شود ، يا زود . 📚بحارالانوار : / ۹۳ / ۳۱۳ / ۱۷ 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹|شهید مسعود آخوندی ✍️ تک پسر ▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده‌اش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه. بار آخری بود که می‌رفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📌 ماجرای یک ناهار مخصوص با سردار سلیمانی 🔺رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال 97 در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند. 🔺رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان. 🔺حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصل‌های ۳۵ ۱• انبساط : شرط رسیدن به مقام محمود ۲• مفهوم باطنی انبساط (توسعه شخصیتی) ۳• صدقه : ابزار رسیدن به انبساط @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 35.mp3
13.19M
۳۵ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | «انبساط» لازمه‌ی حرکت به سمت مقام محمود (مقام شفاعت) هست! انبساط یعنی لحظه به لحظه در حال توسعه شخصیتی باشیم و بر وسعت وجودی مون اضافه بشه. چطور این انبساط لحظه به لحظه و پیش‌رونده ایجاد خواهد شد؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• •• * این جاست کشوری که در آن عالمی فقیه از لطف حق بر امت اسلام رهبر است.. 🔊 شعرخوانی مرحوم حبیب چایچیان در وصف رهبر انقلاب عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿﷽✿ آه برگرد بہ آن رأس جدا بر سر نِے بہ همان جسم ڪہ بازیچہ شمشیر شده تشنہ ذکر تو هسٺ حسین طالب ، آمدنٺ دیر شده 💔 🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
༻﷽༺ نگارا از مهمان نميخواهی؟؟ دلے آشفته و حیران نمیخواهی؟؟ خدا را شڪر نوڪر کم نداری لیڪ غلام و نوڪر از نمیخواهی؟ 💔 😔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دوباره سَرَم در هوای شماست تمامِ دلم سر سرای شماست به سوی خدا رفتم و دیده‌ام فقط ردِ پا ردِ پای شماست . . . 🌷شهید شوبیر تقوی زاده🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی والهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل باتمام آگاهۍآن را انتخاب می‌کند شهید 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا