eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 6⃣6⃣ ✨ به فکر بچه ها باشید راوی: بهرام دوست پرست تیرماه ۱۳۹۴ صبح زود تلفن همراهم به صدا درآمد. نگاهی به صفحه نمایش تلفن کردم. روحم شاد شد؛ حاج حسین بود سریع گوشی را برداشتم. خواستم سلام و علیک مفصل بکنم که حاج حسین حرفم را قطع کرد و گفت: « برادر دوست پرست، سریع خودت را برسان جلوی ساختمان سپاه همدان من منتظرم. » با خودم گفتم: « عجب! این وقت صبح حاجی آمده همدان چه کار؟! اصلاً با من چه کار دارد؟ » سریع لباس پوشیدم و تا برسم جلوی مقر سپاه همدان پانزده دقیقه ای طول کشید. حاج حسین کنار خودرو ایستاده بود. بعد از احوال پرسی مختصر، در صندوق عقب ماشین را باز کرد دیدم حدود صد تا صندوق جمع آوری پول داخل صندوق عقب است. گفتم: « حاجی اینها چیست؟ » گفت: « آقای دوست پرست این ها را بین بچه ها پخش کن تا ببرند خانه هایشان باید برای بچه هایی که مشکل مالی دارند فکری کرد. » چهره حاجی دَرهَم بود. با خودم گفتم: « حتماً دوباره یکی از این بچه بسیجی های همدان آمده و مشکلش را برای حاج حسین گفته و ایشان را به هم ریخته است. » همیشه به فکر بچه ها بود. می‌گفت: « نباید این آدم‌هایی که در دوران جنگ مملکت را تنها نگذاشتند و از همه چیز خود گذشتند فراموش شوند. ما نباید چشممان به کمک‌های ناچیز مراکز دولتی باشد. خودمان باید آستین همت را بالا بزنیم. » آن روز هم گفت: « آقای دوست پرست، حواستان باشد حتی اگر من نبودم دست از کمک به این افراد برندارید. » دلم هری ریخت. اشک در چشمان حاج حسین حلقه زده بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 7⃣6⃣ ✨ توکل به خدا راوی: سالار آبنوش مردادماه ۱۳۹۴ ماه رمضان، حاج حسین با من تماس گرفت و گفت: « سالار، با خانواده برای افطار به خانه ما بیایید. » البته مدتی بود که مأموریت آقای همدانی در سوریه تمام شده بود. ما هم با خانواده خدمت ایشان رسیدیم. در بدو ورود، همسر آقای همدانی گفتند: « همۀ افطاری امشب را حاج آقا خودشان درست کرده اند و نگذاشتند ما دست به سیاه و سفید بزنیم خودشان افطار را پختند و آماده کردند. » بعد از صرف افطار می‌خواستم مطلبی را به حاج حسین بگویم ولی خیلی دست دست کردم؛ یعنی جسارت گفتنش را نداشتم. ولی دلم را به دریا زدم و با جرئتی که خداوند به من داد گفتم: « حاجی یک مطلبی هست که خیلی وقت است می‌خواهم به شما بگویم خیلی شما را دوست دارم و احترام خاصی برای شما قائلم؛ ولی این جسارت من را ببخشید. » نگاه محبت آمیزی به من کردند و کمی دلم قرص شد. گفتم: « وقتی شما به مأموریت سوریه رفتید، من به خانواده ام گفتم که حاج حسین رفت تا مزد این همه سال جهاد را از خدا بگیرد و از حرم حضرت زینب کبری علیهاالسلام پرواز کند. دوست نداشتم از سوریه دست خالی برگردید. چه شد برگشتید؟ همین که مطلع شدم مأموریت شما در سوریه تمام شده است و شما برگشته اید برایم سؤال پیش آمد. » لحظه ای سرش را پایین انداخت و به فکر فرورفت. بعد از مکثی کوتاه گفت: « سالار خودم هم نمی‌دانم. ولی هنوز هم به عنایت خدا توکل دارم. » همین هم شد خداوند مزد مجاهدت‌های ایشان را خیلی شیرین پرداخت کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 8⃣6⃣ ✨پاکت وجوهات راوی: حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر شهریورماه ۱۳۹۴ آخرین بار حاج حسین را تقریباً یک ماه قبل از شهادتش دیدم. ساعت ۱ بامداد تلفن همراهم به صدا درآمد. شهید همدانی بود. چون دیروقت بود، دعوت من را به خانه نپذیرفت. قرار شد حوالی حرم حضرت معصومه یک دیگر را ببینیم. کنار حرم ایشان را دیدم. گفت: « من سه چهار ساعت دیگر پرواز دارم و باید بروم. این پاکت وجوهات شرعی من است. لطفاً به دفتر آقا تحویل بده. این پاکت را هم به خیابان امام، پلاک.... ببر. منزل یک جانباز است لزومی ندارد بگویی این پاکت را چه کسی داده است. » پاکت وجوهات شرعی را به دفتر آقا بردم و رسید گرفتم. پاکت دیگر را هم به خانه آن جانباز بردم. ابتدا قبول نمی‌کرد. می‌گفت: « من باید بدانم این پاکت را چه کسی داده است. » وقتی دید من نام کسی را نمی گویم، گفت: « این پاکت را آقای همدانی داده است؟ » وقتی نام ایشان را گفت، من هم گفتم: « بله، پاکت از طرف حاج آقا همدانی است. » وقتی بعدها این ماجرا را برای همسر شهید همدانی تعریف کردم آن جانباز را شناختند و گفتند: « شهید همدانی قبلاً هم برای آنها مایحتاج اساسی و پول می بردند. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 9⃣6⃣ ✨ روضه حضرت علی اصغر راوی: حجت الاسلام سید جلال رضوی مهر دوازدهم مهرماه ۱۳۹۴ شهید همدانی سعی می‌کردند در مجلس روضه خدمتگزار باشند و اجازه نمی دادند کس دیگری خدمتگزاری کند. بعضی مراسم در منزلشان برگزار می شد. مراسم دعای ندبه صبح های جمعه را هم در بلوار شهید اندرزگو و در مکانی که برای هیئت رزمندگان همدان تأسیس کرده بودند راه انداختند که همچنان برقرار است. ایام فاطمیه در منزلشان مراسمی برگزار می‌کردند و من را به عنوان طلبه دعوت می کردند تا بالای منبر بروم. سه ساعت قبل از پرواز آخر شهید همدانی به سوریه من تازه از حج برگشته بودم. ایشان به من تلفن کردند تا از سلامت من باخبر شوند و اخبار منا را پیگیری کردند. بعد هم فرمودند: « مراسم تاسوعا و عاشورای امسال در منزل ما یادت نرود. » عهدی داشتند و به من می‌فرمودند هر روضه‌ای که می خوانی روضه حضرت علی اصغر را فراموش نکن. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 0⃣7⃣ ✨ حلالم می‌کنی بانو؟ راوی: پروانه چراغ نوروزی دوشنبه سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴ بعد از پایان ماموریت اول حاج آقا، دوباره از ایشان خواسته بودند که به سوریه بروند. یک بار رفتند و بعد از دوازده روز برگشتند. به ایشان گفتم: « زود آمدید حاجی! » گفتند: « کار مهمی دارم میخواهم این کار را انجام بدهم. ان شاء الله زود برمی‌گردم. » شب آمدند منزل دیدم خیلی خوشحال اند. گفتند: « الحمد لله با طرحی که آماده کردم موافقت شد. من ان‌شاءالله فردا دوباره به سوریه میروم. » قرار رفتن به روز دوشنبه افتاد. گفتم: « حاج آقا پس چه شد؟ » گفتند: « روز دوشنبه با حضرت آقا قرار ملاقات داریم. ان‌شاءالله دوشنبه میروم خدمت حضرت آقا. بعد به سوریه میروم. » دوشنبه ظهر تقریباً ساعت ۱۲:۳۰ حاج آقا آمدند منزل. از ایشان پرسیدم: « حاجی، چرا زود آمدید؟ » گفتند: « سرم درد می‌کند. آمده ام کمی استراحت کنم. ساعت ۶ هم میخواهم بروم فرودگاه. » ناهار را آوردم و ناهار را با دو دخترم خوردیم. گفتم: « حاجی، شما بروید کمی استراحت کنید. » خانمی از دوستان من در حیاط مشغول تمیز کردن حیاط بود. من هم در آشپزخانه مشغول شدم. حاج آقا از پای سفره بلند شدند و رفتند. فکر کردم رفتند استراحت کنند. دوستم آمد و گفت: « حاج خانم، حاج آقا پایین دارند برایتان فریزر را تمیز می‌کنند. » یک فریزر قدیمی داشتم که خیلی برفک میزد. رفتم پایین دیدم حاج آقا دو پنکه گذاشته‌اند جلوی فریزر و یک قابلمه پر از آب روی اجاق گاز برای جوش آمدن و دارند فریزر را تمیز می‌کنند. گفتم: « شما دارید چه کار می‌کنید؟ مگر نگفتید سرم درد می‌کند و می‌خواهم استراحت کنم؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 یک روش مجرب برای توسل به امام زمان 🔵 دستور توسل خاص به حضرت ولی عصر سلام الله علیه از مرحوم شیخ جعفر مجتهدی 🔹 جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج سید حسین هاشمی نژاد نقل کردند: روزی یکی از دوستان طلبه ام برای حاجت بسیار مهمی به من مراجعه کرد و پس از بیان حاجتش تقاضا نمود تا با هم خدمت آقای مجتهدی برویم و از ایشان کمک بگیریم. بنده که تشخیص دادم حاجت او واقعاً سرنوشت ساز است، در خواستش را پذیرفتم و با هم به منزل آقای مجتهدی رفتیم. ایشان با این که کسالت داشتند بزرگواری کردند و ما را پذیرفتند. پس از این که قضیه را خدمتشان عرض کردیم، به دوست طلبه ام فرمودند: شما به مسجد جمکران مشرف شوید و نماز حضرت را بخوانید و ثوابش را به روح منوّره ی مادر بزرگوارشان بی بی نرجس خاتون علیها السلام هدیه کنید. و پس از پایان صلوات هایی که در سجده بعد از نماز گفته می شود، رو به قبله بنشینید و سیصد و سیزده مرتبه 《 یا حجّة الله》 بگویید. سپس به حضرت نرجس خاتون علیها السلام عرض کنید: 🌕 شما به فرزند عزیزتان امام عصر علیه السلام بگویید مشکل مرا رفع کنند. 🔹 چون احسان و اکرام والدین واجب است، حتماً حضرت عنایت می فرمایند.پس از این که بیانات حضرت آقای مجتهدی تمام شد، از خدمتشان مرخص شدیم. عصر همان روز دوستم به مسجد جمکران مشرف شد و به همان صورت که آقای مجتهدی فرموده بودند اعمال را انجام داد. او فردای آن روز به سراغم آمد و گفت: به عنایت آقا امام زمان علیه السلام آن مشکل بزرگ، به راحتی حل شد! از آن زمان تاکنون حدود بیست سال می گذرد و بارها خودم و هر کس را که به این دستور و توسل واداشته ام، به لطف حضرت، حاجت روا دیده ام. 📚 لاله ای از ملکوت ج۳ ص۲۰۱ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ او ایستاد پای امام زمان خویش... امروز ۴ دی سالروز شهادت شهید مدافع حرم " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... امروز ۴ دی اولین سالروز شهادت شهید القدس " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸نخستين سالگرد شهادت سردار سيد رضي موسوي گرامي باد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یه چیزی بگم؟ خوش به حالتون که از غمِ این دنیا رها شدید... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📋 🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
֢ ֢ ֢ ֢ . √ اسرائیل را محو میکنیم🚀😁 •مداحی حماسی آذری در حضور حضرت آقا(حفظه الله)🌱 در دیدار اخیر مداحان🎤 عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم... او حاضر است ولی ظاهر نیست ما ظاهریم اما حاضر نیستـیم او منتظرحضـور ماست و ما منتظر ظهـور اویـیم خدا کند که ما حاضر شـویم تا او ظاهر شـود. در غیبتش مـقصریم و در ظـهورش مـوثـر... اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁ ❣خوشا آنان ڪہ زینبــــ یارشان شد 🌿صـداقتــــ در عمـل، گفتارشان شد ❣بہ عَبّـاس اِقتـدا ڪردند و رفتـنـد 🌿علمـدارِ حُســیْن سَـردارشـان شد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبح می‌آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقدیم کند بر لب‌ها ما هم تقسیم می‌کنیم عشق ، لبخند و مهربانی را بین دوستان‌مان... رزمندگان قزوین شهید رحمان عبادی🌷 لبخند بزن رزمنده صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 کلام شهید اگر‌ دختری ‌«حجابش» را ‌رعایت‌ کند و‌ پسری ‌«غیرتش» را حفظ کند و‌ هر ‌جوانی‌ که «نما‌ز‌اول‌وقت‌» را در حد توان شرو‌ع‌ کند؛ اگر‌ دستم‌ برسد‌ سفارشش‌ را به ‌مولایم امام‌ حسین‌(ع) خواهم‌ کرد و ‌او را‌ دعا ‌میکنم. 🌷شهید حسین‌ محرابی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 1⃣7⃣ گفت: « دیدم شما کمر درد دارید گفتم قبل از رفتن فریزر را برای شما تمیز کنم. » فریزر را تمیز کردند و سریع آمدند بالا. دخترم برایشان چای آورد. حاجی می‌خواستند چای را با سوهان بخورند دخترم گفت: « بابا شما بیماری قند دارید سوهان نخورید. » گفتند: « بابا... قند را ول کن. » نگاهی کردند به دو دخترمان و گفتند: « ببینید بابا این دفعه که برود قطعا شهید می‌شود. » من نگاه تندی به ایشان کردم. گفتند: « حتماً شهید می‌شوم. » دخترها زدند زیر گریه. من گفتم: « باز دارید برای بچه ها روضه میخوانید؟ » گفتند: « نه، من حتماً شهید می‌شوم. » دخترها گوش‌هایشان را گرفته بودند. حاج آقا هم با گریه صحبت می کردند. نگاهی به صورت حاج آقا کردم گفتم: « حاج آقا، اگر شهید شدید. من را هم شفاعت می‌کنید؟ » نگاهم کردند و گفتند: « بله. » دوباره گفتم: « حاج آقا، اگر شهید شدید من جنازه شما را همدان نمیبرم. » گفتند: « نه... حتماً ببر همدان. » گفتم: « حاجی، تو را به خدا ... برای من دردسر درست نکنید! من در این جاده همدان تهران مرتب باید بروم و بیایم. » گفتند: « من وصیت کرده ام که شما حتماً من را به همدان ببرید. » روی صندلی روبه روی من نشسته بودند. چهره شان به قدری نورانی شده بود که من هم احساس می‌کردم این رفتن دیگر برگشتن ندارد. جرئت نمی‌کردم به چشمان‌شان نگاه کنم. تا به من نگاه می‌کردند سرم را می‌انداختم پایین. در سی و چند سالی که با ایشان زندگی کرده بودم چنین نوری در صورت ایشان ندیده بودم. حاجی نیم ساعت با دخترها درد دل کردند. دخترها آرام آرام گریه می‌کردند. حاج آقا یک اتاق مخصوص خودشان داشتند. کتابخانه و سجاده و وسایل اتاق مخصوص خودشان بود رفتم به اتاق که وسایلشان را در ساک بگذارم وقتی داخل شدم تعجب کردم دیدم اتاق را کاملاً به هم زده اند. سجاده و عبایشان را جمع کرده بودند. میز تحریر را جابه جا کرده بودند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 2⃣7⃣ گفتم: « حاج آقا چرا اتاق را به‌هم زده اید؟ » گفتند: « حالا دیگر... » و حرف دیگری نزدند. من هم چون ایشان عجله داشتند، ادامه ندادم. اصلا به فکرم نمی‌رسید ایشان دارند چه کار می‌کنند. دیدم ساک را باز کردند و لباس‌ها و وسایلی را که برایشان آماده کرده بودم یکی یکی در آوردند. گفتم: « حاج آقا چه کار می‌کنید؟ » گفتند: « این وسایل اضافی است. » گفتم: « اینها وسایلی هستند که همیشه با خودتان می‌برید! » گفتند: « من این دفعه زود برمی‌گردم. » و انگشتر عقیقی را که در انگشتان‌شان بود درآوردند و گذاشتند جلوی آینه. بعد، با بچه‌ها خداحافظی کردند. قرآن را بالای سرشان گرفتم. رفتند داخل حیاط. دوباره برگشتند داخل خانه‌. گفتم: « حاج آقا چیزی می‌خواهید؟ » گفتند: « نه، همین طوری آمدم. » به بچه ها نگاهی انداختند و دوباره خداحافظی کردند. بعد، دوباره برگشتند. سه بار این کار را کردند. بعد رفتند. بچه ها گفتند: « چرا بابا این دفعه این قدر سرد با ما خداحافظی کردند؟! » سه روز بعد خبر شهادتشان را آوردند. بچه ها خیلی بی تابی و گریه می کردند. به دخترها گفتم: «چهرۀ آن روز بابا یادتان هست؟ یادتان هست بابا چه حالی داشت؟ پر میزد برای رفتن اصلاً آرام و قرار نداشت. فقط میخواست برود. دلتنگ بود. انگار دلش میخواست پرواز کند شما مگر از این بهتر برای بابا می‌خواستید؟! بابا به آرزویش رسید. » واقعاً به آرزویشان رسیدند. حقشان بود. لیاقتش را داشتند. *** قسمت همین بوده که عشقت در سرم باشد تا درد دوری در نگاه دخترم باشد آرام می‌گویی: « حلالم می‌کنی بانو؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 3⃣7⃣ ✨ مرد قبيله راوی: حجت‌الاسلام سیدعبدالله حسینی دوشنبه سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴ دوشنبه در محضر حضرت آقا مشرف بودیم. شهید همدانی هم همراه تعدادی از دوستانش در لشکر ۲۷ محمد رسول الله، در قالب مؤسسه فرهنگی ۲۷ بعثت، ردیف جلو روبه روی آقا نشسته بودند. سردار صفوی و امام جمعه محترم شهرکرد هم کنار حضرت آقا نشسته بودند. سردار همدانی، باوقار و آرام حواس خود را روی آقا متمرکز کرده بود و نگاهش لحظه ای از صورت آقا جدا نمی‌شد. فکر می‌کنم قدر لحظه ها را می‌دانست. در آن جلسه، سخنانی را خدمت آقا عرض کردم. بعد از دیدار، سردار همدانی سراغم آمد و گفت: « خوب صحبت کردی حرف‌هایت خیلی عالی بود. » و اشاره هایی هم به بخش‌هایی از سخنانم کرد. این اولین و آخرین دیدار من با مردی بود که امروز، در آستانه محرم، به کربلا پیوست. گویا آمده بود برای خداحافظی با مراد و مولای خود. بعد از شهادت حاج حسین شعری برای ایشان سرودم تا همیشه به یادش باشم. مردی اگر به خون خفت از این قبیله غم نیست از این قبیل مردان در این قبیله کم نیست از گلشن شهادت پروردگار، گل چید گویا به جز شهیدان محرم در این حرم نیست هرکس ز دست ساقی جام وصال گیرد خواهان جام غم هست، محتاج جام جم نیست ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 4⃣7⃣ گر جملگی بیفتیم مثل حسین بر خاک ما راست قامتان را سر پیش ظلم خم نیست باید سرود با عشق غم نامه مراد را هرکس که ساخت شعری هم سنگ محتشم نیست بیش و کم جهان را از عاشقان بپرسید عاشق اگر کسی شد در فکر بیش و کم نیست یک عمر دار بر دوش در انتظار مرگیم ما را خیال سازش با شحنه ستم نیست با صد نوا بر قفس آی، مانند مرغ بسمل بلبل به وقت خواندن در فکر زیر و بم نـ م نیست در کیش ما نباشد شایسته شهادت آن کس که با خمینی در عشق هم قسم نیست ما را حیات جاوید یا مرگ شد فراهم این ره ندارد آغاز پایان راه هم نیست مردی به خاک افتاد، مردی دگر قد افراشت یعنی حسین دوران بی یاور و علم نیست ما وارثان آدم آماده ایم هر دم مردن میان بستر در دودمان دم نیست پایان گل شهود است پایان گل سجود است پایان گل وجود است پایان گل عدم نیست ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹روایت‌هایی از اسناد جنگ‌های نامتقارن سردار شهید قسمت 5⃣7⃣ ✨آخرین دیدار راوی: گل علی بابایی سیزدهم مهرماه ۱۳۹۴ دوشنبه ۱۳ مهرماه ۱۳۹۴ با حضرت آقا قرار ملاقات داشتیم. قرار بود سردار همدانی یکشنبه به سوریه برود. وقتی از دیدار با رهبر باخبر شد سفرش را به تأخیر انداخت. من نشنیدم؛ دوستان گفتند که حاج حسین می‌گفت: « بروم برای آخرین بار حضرت آقا را ببینم. » روز دوشنبه با لباس نظامی به بیت آمد. ردیف جلو، من و سردار کاظمینی و سردار همدانی و سردار محقق نشسته بودیم. حضرت آقا با لبخند به گرمی با ایشان و دیگر حاضران احوال پرسی کردند. جلسه که تمام شد حضرت آقا به دیدن آثار نشر ۲۷، که در پستویی روی میزی چیده شده بود، رفتند. کتاب مهتاب خین را که دیدند فرمودند: « این چیست؟ » گفتیم: « خاطرات آقای همدانی است. » سرشان را برگرداندند و گفتند: « آقای همدانی کو؟ » سردار همدانی جلو رفت و گفت: « این خاطرات من است. من تعریف کرده ام و آقای حسین بهزاد نوشته است. » حضرت آقا پرسیدند: « تا آخر جنگ است؟ » گفت: « نه تا فتح خرمشهر است. » گفتند: « پس بقیه اش چه؟ » حاج حسین گفت: « بقیه اش در حال تدوین است. » گفتند: « پس حتماً ادامه بدهید. » سردار همدانی گفت: « حضرت آقا اجازه بدهید توضیحی هم دربارهٔ کتاب های ترجمه شده بدهم؛ کتاب‌هایی که به سوریه بردیم و بسیار تأثیرگذار بود. » و بعد از کتاب‌های ترجمه شده آماری ارائه داد. در این لحظه آقا فرمودند: « چه کسی این کتابها را ترجمه کرده است؟ » حاج حسین گفت: « یک مترجم مصری این کار را کرد. » رهبر پاسخ دادند: « این خوب است. چون ترجمه را باید بومی ها انجام بدهند اگر ایرانیها ترجمه کنند، شاید برای آنها قابل فهم نباشد. » و توصیه کردند که این کار را ادامه بدهید. سپس سردار همدانی حضرت آقا را بغل کرد و پیشانی ایشان را بوسید. پس از آن دیدار روحیه سردار همدانی بسیار بالا رفت. بعد از ظهر همان روز به سوریه رفت و سه روز بعد به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 بالاترین جهل بی‌توجهی به امام زمان است 🔹 بسیاری فکر می‌کنند چونکه امام در غیبت است، هیچ وظیفه‌ای نسبت به ایشان ندارند! 🔹 این در حالیست که هیج تفاوتی ندارد امام در غیبت باشد، یا در بین مردم؛ در هر حال انسان باید با تمام وجود مراتب بندگی را طی کند. 🔹 و نبود امام هم دلیل بر تلاش و یاری نکردن نیست؛ چرا که در زمان غیبت کار سخت‌تر هم می‌شود. 🔹 باید ابتدا تلاش کرد تا امام در جامعه حاضر شود و دوم اینکه بعد از ظهور هم با ایشان همراهی کرد؛ 🔷 مهمترین مانع ظهور جهل جامعه است! زیرا جامعه هنوز معنی غیبت را نفهمیده و خود را بی‌نیاز از هرگونه تلاش در جهت زمینه سازی می‌داند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی عیه السلام: ✍ اَلْحَيَاءُ مِنَ اَللَّهِ يَمْحُو كَثِيراً مِنَ اَلْخَطَايَا. 🔴 شرم از خداوند بسيارى از گناهان را از بين می‌برد. 📚غررالحکم، حدیث ۱۵۸۴. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم