eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 3⃣6⃣2⃣ چرا اینقدر دست و چهره‌ات برافروخته شده؟ - تب و لرز کردی؟ سرما خوردی؟ - چرا بدنت خیس عرق شده، هوای سلول که سرد است. - گریه کردی یا این خیسی عرق است؟ مدتی گذشت اما قدرت حرکت یا تکلم نداشتم. بعد از ساعتی توانستم بر خودم مسلط شده و خوابم را تعریف کنم. هر کدام خوابم را به نوعی تعبیر کردند. مریم که خواب یوسف والی‌زاده را تعبیر کرده بود گفت: - الان یک هفته است خانواده‌ات تو را گم کرده‌اند و در واقع تعبیر این خواب این است که انشاء الله مادرت از اسارت تو آگاه خواهد شد. بوی نان تازه‌ی کنجدزده‌ی مادرم نگذاشت آش شوربای صبح را بخورم. هر روز از گوشه گوشه‌ی آن صندوقچه‌ی رمزآلود رمزی گشوده می‌شد. هنوز هم نمی‌دانستیم آنجا کجاست. روزهای بعدی دریچه کمتر باز می‌شد و کمتر شمرده می‌شدیم و کمتر نام و نشانمان را می‌پرسیدند. اما خاموش نشدن آن نور کم‌سو باعث شده بود فکر کنیم قطعاً در داخل سلول دوربین نصب شده است. هیچ لحظه‌ای احساس امنیت نمی‌کردیم که بتوانیم بی‌حجاب باشیم یا از آن حمام لعنتی استفاده کنیم. چند روز بعد از اقامتمان لباس‌هایی آوردند که شبیه لباس‌های خواب و بلند و گل منگلی بود. گفتند این لباس زنان زندانی است. اما ما به هیچ عنوان لباس‌ها را نپذیرفتیم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 4⃣6⃣2⃣ دوست نداشتيم آن ها ما را درلباس غیر رسمی و راحت حتی بدون کفش و جوراب ببینند. اگر چه از جورابهایمان به عنوان لوازم بهداشتی استفاده میکردیم. همیشه در حال آماده باش بودیم.در هر لحظه از شبانه روز,صدای نزدیک شدن پای آنها را که می شنیدیم بلند می شدیم و می ایستادیم. حلیمه از قدرت شنوایی ویژه ای برخوردار بود. خبرهای دست اول را از زیر در و از میان راهرو می شنید. البته گاهی یک کلمه می شنید وما روزها آن کلمه را تعبیر و تفسیر می کردیم تا شاید به دنیای بی روح و بی خبری که در آن به سر می بردیم روح ببخشیم. نوبتی زیر در کشیک می دادیم تا شاید از درز این همه لایه های امنیتی کلمه ای به گوش ما برسد. هنوز یک هفته و اندی از استقرارمان در آن صندوقچه نگذشته بود که دوباره صدای پای آدمهای زیادی از دور شنیده شد. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد. پشت در صندوقچه مان توقف کردند. ما همگی مشغول نماز مغرب و عشا بودیم.دریچه باز شد اما ما به نمازمان ادامه دادیم. اولین سؤالی که پرسیدند: " کل شئ امرتب.ما تردن شی؟(همه چیز خوب است,چیزی لازم ندارید؟) " گفتیم: " نه همه چیز خوب است. " ترجیح می دادیم تا حد امکان از آنها تقاضایی نداشته باشیم. گفتند: " انتن ضیوف القائد سیدالرئیس صدام حسین(شما میهمانان سید الرئیس صدام حسین هستید) " و در ادامه صحبتشان گفتند: " انتن عدچن مفاتیح الجنه,لعد لیش اتصلن؟(شما که کلید بهشت را دارید، پس چرا نماز می‌خوانید ؟) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣6⃣2⃣ سؤال بی پاسخشان را با این عبارت که " ایران خلاص شده است وشما میتوانید در عراق بمانید " تمام کردند ورفتند. چنان باد در دماغشان انداخته بودند و با تکبر وغرور حرف می زدند که انگار روی سبیل شاه نقاره می زنند.از این همه شعف وشادی آنان و کلمه " ایران خلاص " غم سنگینی بر دلهایمان نشست. -قطعا آنها قصد تخریب روحیه ی ما را دارند . -وعده ی خدا حق است. -ما در معامله با خدا هستیم و در این معامله ضرر نمی کنیم. اما آنها هر روزخوشحال تر از روز پیش بودند.در آن مدت هیچ کلمه ای در آن محیط از حلقوم یک ایرانی یا یک دوست نشنیدیم. نیمه ی آبان ماه بود، راهرو شلوغ بود و آنها هلهله سر داده و پایکوبی می کردند. صدای رادیو نیز در راهرو می پیچید .از خوشحالی بی حد در پوست خود نمی گنجیدند و درجه شادیشان را با شدت ضربه هایی که به در و دریچه ها می زدند نشان می دادند. آنها بدون اجازه ی رئیس زندان در اتاق ما را باز نمی کردند. اما آنروز مرتب دریچه را باز می کردند و به ما سلام می دادند. هر بار که سلام می کردند فاطمه با خشم می گفت: " بمیرید ان شاالله! چی شده ,چی می خواهید؟ " آن شب بعد از آن آب گوجه که حکم شام را داشت دوبار چای دادند. چای دوم مشکوک بود و نشان می داد حتما خبری شده. من که اصلا اهل چای نبودم. هر وقت هم به بچه ها می گفتم اهل چای نیستم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣6⃣2⃣ فاطمه میپرسید پس اهل چی هستی؟منم با خنده می گفتم اهل آبادانم. سهم چای من معمولا نصیب مریم می شد.او علاقه وعادت شدیدی به چای خوردن داشت اما آن شب هیچ کس چای دوم را نخورد.هر چهار نفرمان گوشمان را تیز کرده و به در چسبانده بودیم تا شاید کلمه ای بشنویم که توجیه گر این رفتار بعثی ها باشد. دوباره صدای پوتین ها وقهقه های مستانه شان به گوشمان رسید. دوباره به سلول ما نزدیک شدند. هرچی بود دور سلول ما بود. صداها قطع شد. از ترس اینکه دریچه باز شود عقب رفتیم اما نه, در سلول رو به رو را باز کردند و یک زندانی جدید و مهمی را آوردند. هنوز در را نبسته بودند. گویی باز جوییها انجام نشده بود. از میان آن همه سر و صدا و حرف وصحبت، عبارت نحس " ایران خلاص " را به کرات می شنیدیم. در لابه لای صداها، صدای کسی را شنیدیم که به فارسی پرسید: " همراهان من کجا هستند؟ " ما به تعجب به هم نگاه کردیم: " یک اسیر ایرانی آورده اند! " -پس یعنی هنوز جنگ تمام نشده؟ دوساعت گذشت اما ما هنوز فال گوش ایستاده بودیم.این بار که دریچه باز شد کسی به انگلیسی از او پرسید: -what's your name? (۱) I am Mohammad Javad Tond gooyan.(۲) -what's your occupation?(۳ ) -------------------------------------------------- ۱. اسمت چیه؟ ۲. محمد جواد تندگویان هستم. ۳. شغلت چیه؟ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣6⃣2⃣ - I am the ministr of oil(۱) - Where were you(۲) captured? - On Ahwaz road.(۳) در بسته شد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردیم. نمی خواستیم باور کنیم که چه چیزی شنیده ایم آقای محمد جواد تند گویان وزیر نفت ایران (۴) هم در آن جاده ی لعنتی اسیر شده است. از خودم پرسیدم چرا اینقدر بلند از او سؤال کردند وچرا به او نگفتند آرام صحبت کن ویا از لای دریچه از او نمی پرسیدند و یا... -------------------------------------------------- ۱- وزیر نفت ۲- کجا اسیر شدی ؟ ۳- جاده اهواز ۴- محمد جواد تند گویان به سال ۱۳۲۹ در محله ی خانی آباد تهران به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در مدارس جواد و جعفری اسلامی در رشته ریاضی به پایان رساند در سال ۱۳۵۱ با درجه ممتاز از دانشکده نفت آبادان در رشته مهندسی نفت فارغ التحصیل شد. همچنین موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته مدیریت از مرکز مطالعات مدیریت ایران شد . تندگویان پس از فراغت از تحصیل سال ۱۳۵۱ به استخدام پالایشگاه تهران در آمد. سال ۱۳۵۲ به علت فعالیت های سیاسی - مذهبی دستگیر شد و مدت یکسال در زندان شاه به سر برد هشت ماه از این مدت را در کمیته ی مشترک ضد خرابکاری تحت شکنجه های شدید بود . پس از آزادی از زندان از شرکت نفت اخراج شد و به خدمت سربازی رفت . پس از پایان دوره ی سربازی در بخش خصوصی مشغول به کار شد . از سال ۱۳۵۴تا ۱۳۵۷ در قسمت های مختلف کارخانجات پارس توشیبا به کار مشغول بود . پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای خدمت در صنعت نفت دعوت شد . تندگویان هنگامی که تصدی وزارت نفت را به عهده داشت حین ماموریت در جبهه های جنگ در منطقه ی روستای سادات به تاریخ ۹ آبان ۱۳۵۹ توسط دشمن بعثی اسیر شد و در اسارت دشمن به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣6⃣2⃣ برای صبر وسلامتی اش دعا کردیم . " امن یجیب المضطر اذا دعاه ویکشف السوء " می خواندیم. تلاش می کردیم ما هم یک جمله ی فارسی از دریچه به بیرون پرتاب کنیم.شاید او هم پیام ما را بگیرد. به همین جهت صبح روز بعد، از نماز صبح با صدای بلند ده بار امن یجیب خواندیم و بعد شعار وحدت سر دادیم. نگهبان دریچه را باز کرد وفریاد زد: " سکتن, قرائت الدعا ممنوع.(ساکت,دعا خواندن ممنوع). " اما بی اعتنا به فریادهای نگهبان که دریچه را باز نگه داشته بود و تشر می زد، به خواندن دعا، به خصوص دعای وحدت ادامه دادیم. می دانستیم با این کار او حتما متوجه ایرانی بودن ما می شود.بعد از آن روز, بعد از نمازهای یومیه دعا خواندن برنامه ی همیشگی مان شد. ساعت ها به امید شنیدن یک کلمه ی دیگر زیر در چمباتمه می زدیم. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 9⃣6⃣2⃣ چند روزی گذشت تا اینکه یک روز وقت آوردن آش شوربا با بسته شدن دریچه های ردیف ما وباز شدن دریچه ی روبه رو صدای بلند دیگری شنیدیم که گفت: " صبح نزدیک است. " این پیام از کجا و برای کی واز چه کسی بود؟ نمی دانستیم قطعا از جبهه ی دشمن نبود واز جبهه ی دوست بود واین یعنی اینکه ما تنها نبودیم.این پیام مثل نوری بود که در ظلمت آن سیاهچال به قلبمان تابید. اسرا را دو دسته کرده بودند. به عده ای می گفتند: "عبدت النار، المجوسیین (آتش پرستان مجوس)" و به عده ای دیگر می گفتند: " دجالین. " مثل اینکه بعد از بازجویی های مفصل, ما را جزء دسته ی اول گذاشته بودند. باز جویی از ما متوقف شده بود اما بگیر وببندها از همسایه های ما روز به روز بیشتر می شد.از نوع صحبت هایشان تنها چیزی که دستگیرمان شده بود اینکه این همسایه ها زمان طولانی ای را در آنجا بوده اند که باعث شده بود همه ی نگهبان هارا بشناسند ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣7⃣2⃣ سر وصدایی که از راهرو به گوش میرسید روز و شب نداشت و همیشه در رفت و آمد بودند. اگر چه وضعیت روحی و رفتارهایشان شاد وسر حال بود اما شرایط سلول ها را هر روز سخت تر از روزهای پیش می کردند. هرچه آستانه ی تحملمان را برای پذیزش شرایط کثیف و متعفن وتنگ وتاریک سلول بیشتر می کردیم آنها هم دایره مشقت را تنگ تر می کردند. فاطمه می گفت:" معمولا تغییر فصل وسرما به جنگ ها خاتمه می دهد. " سرما زودتر از موعد,از آن دریچه ی لعنتی که نبض حیات ما در آن می تپید به استقبالمان آمد.اصلا نمی شد به این سرما بی اعتنا بود و آن را حس نکرد. سرما لحظه به لحظه بیشتر می شد آنچنان که به فصل پاییز بودن تردید کردیم. در عین حال نمی خواستیم سرما را به یکدیگر تلقین و تحمیل کنیم. فاطمه پرسید: " بچه ها شما هم سردتونه؟ " -نه مگه بچه های آبادان هم سردشون می شه؟ -ما خورشید تو جیبامونه! -اصلا گرمای اینجا به خاطر سه تا آبادانی. خونگرمه!!! -نمی شه با این خونگرمیتون سلول به این کوچکی رو گرم کنید؟ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍃 #سلام_یا_مهدی روزے تو خواهے آمد از کوچہ هاے باران 💦 تا از دلم بشـویــے غم هـاے روزگاران اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#السلام_و_علیک_یا_امام_حسین زین‌ پس بجای واژه عطشان بگو حسین در لحظه های بارش باران، بگو حسین هر جا دلت گرفت، کمی مُحتشم بخوان هِی در میان گریه بگو: جان، بگو حسین @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم