eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان " من زنده ام " ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 1⃣9⃣3⃣ چشم هایم را باز کردم! پیرمردی را دیدم حدود هفتاد سال با عمامه ای مشکی که عبایی پشم شتری را بر دوشش انداخته بود و ریش بلند سفیدی که اصل و قلابی بودن آن را نمی فهمیدم. او بالای سرم ایستاده بود و به نرمی صحبت می کرد و می گفت : " من امام خمینی عراق هستم، من صاحب کتاب و فتوا هستم . شما هم مثل خواهر دینی من هستید ، می دانی این کاری که می کنی انتحار است و انتحار در اسلام حرام است . " با وجودی که سرم غذایی دوم هم داشت وارد بدنمان می شد، اما هنوز توان بحث کردن با او را نداشتم . - آیا شما می خواهید فعل حرام انجام دهید . با سر و نگاه به او فهماندم که احمق خودتی، امام قلابی هیبت و لباسش را عوض کرده بود اما نگاه هیز و نامحرمش را نتوانسته بود تغییر دهد . امامی با انگشتر و دندان طلا، این مدل امام را ندیده بودیم. رفت بالای سر فاطمه، هر چه اورا صدا زد اصلا فاطمه چشم هایش را باز نکرد . به فاطمه گفت : " من خودم شما را به کربلا و نجف می برم و از قائدالرئیس برای شما برگه آزادی می گیرم، شما باید زنده به ایران بازگردید به شرط اینکه غذا بخورید و به پزشکان اجازه درمان بدهید . " فاطمه انگار که صدایی نمی شنید هیچ واکنشی نداشت. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 2⃣9⃣3⃣ امام قلابی به اتاق مجاور رفت که با بک دیوار نیمه از اتاق ما جدا می شد. با حلیمه و مریم هم همین موعظه را کرد و همین وعده را داد و خداحافظی کرد و رفت. پشت سرهم سرم غذایی و آمپول ب کمپلکس و B12 در سرم ها می ریختند و گره های دست و پایمان را سفت می کردند. نمی دانستم چه خوابی برایمان دیده اند. دکتر آمد و گفت: " غذا خوردن را با سوپ ساده و مایعات شروع کنید . اگر نه شما را به همان زندان بر می گردانند. " اما پاسخ ما فقط سکوت بود و سکوت . صبح روز بعد که روز نوزدهم اعتصاب غذایمان بود، تعدادی خبرنگار با دوربین و ضبط و بساط آمدند و گفتند: " شما می خواستید با خانواده هایتان در ارتباط باشید و خانواده هایتان را مطلع کنید ، حالا می خواهیم با شما مصاحبه کنیم تا خانواده هایتان از نگرانی خارج شوند . فقط در مصاحبه تاریخ اسارت را همین امروز اعلام کنید و روی گذشته ها ضربدر بکشید و گذشته ها را فراموش کنید. مهم الان است که شما اینجا هستید . " گفتیم: " نه ما فقط با صلیب سرخ صحبت می کنیم تا توسط آنها ثبت نام شویم، تنها آنها می توانند خانواده های ما را مطلع کنند . " خبرنگارها هم بساط خود را جمع کردند و رفتند. سرم ها را از دستهایمان جدا کردند و ملحفه هایی را که تمیز بودند دوباره عوض کردند و اصرار داشتند که لباس هایمان را که شبیه لباس گداهای سامرا شده بود با لباس بیمارستان عوض کنیم. روی همه وسایل تخت و پا تختی و همه چیز برچسب اموال بیمارستان الرشید خورده بود . لبخندهای زورکی و محبت های افراطی شان نشان از یک خبر جدید داشت . ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 3⃣9⃣3⃣ گفتند هر چهار نفر در یک اتاق بنشینید . من و فاطمه را به اتاق حلیمه و مریم که در اصلی اتاق به آن باز می شد بردند. آنقدر سرم غذایی زده بودند که زیر پوست هایمان آب جمع شده بود . به چهره های همدیگر نگاه می کردیم ، مثل این بود که تازه متولد شده ایم و یکدیگر را پیدا کرده ایم . چند لحظه بعد دو تا دکتر عراقی و چهار نفر از افسران عالی رتبه عراق که از استخبارات آمده بودند گفتند: " انتن و بحضور قواتناتلتقن بقوات الصلیب الاحمر. علیچن ان یکون اللقا و الکلام ضمن اطار القانون. انسن وین چنتن الیوم لازم تاکلن الغدا ( شما در حضور نیروهای ما با نیروهای صلیب سرخ ملاقات می کنید . باید در چهارچوب مقررات با آنها صحبت کنید . فراموش کنید که کجا بوده اید ، امروز باید ناهاربخورید ) " شش نفر از نیروهای صلیب سرخ وارد اتاق شدند. مات و مبهوت اند هیجان زده در حالی که نگاهشان روی ما ثابت و میخکوب مانده بود گفتند : -We are very happy to visit you . This is the first time ; we all come to register the number of prisoners such eagery. (ما خیلی خوشحالیم که موفق به دیدار با شما شدیم . این اولین باری است که همه ما به اتفاق هم با اشتیاق برای ثبت نام تعدادی اسرا می آییم . ) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 4⃣9⃣3⃣ خانمی که همراه آنها بود کاملا متوجه بود که ما از کجا بیرون آمده ایم . آرام آرام دست های ما را نوازش می کرد و می گفت : - Oh! Such soft and pale hands! (چه دستان نرم و آفتاب ندیده ای) رێیس هیئت صلیب سرخ مردی لاغر و بلند قد بود که چهره ای کاملا اروپایی داشت گفت: -These are your options. 1-You Can seek asylum in this country and stay here. 2-You can seek asylum in another country . Then we will transfer you there. 3-Or you can choose to stay in Iraq until the war ends. ( شما سه راه پیش رو دارید، میتوانید به این کشور پناهنده شوید، می توانید به یک کشور ثالث پناهنده شوید و ما شما را به آنجا تحویل می دهیم، می توانید در عراق بمانید تا جنگ تمام شود. ) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 5⃣9⃣3⃣ فاطمه پرسید: " مگر هنوز جنگ ادامه دارد؟ " اگرچه می دانستیم اما به نوعی می خواستیم آنها را از وضعیت گذشته خودمان مطلع کنیم. قطعا برای پناهنده شدن به عراق یا یک کشور دیگر نیاز نبود که با مرگ دست و پنجه نرم کنیم . - ما می خواهیم به عنوان اسیر جنگی ثبت نام شویم و به اردوگاه اسیران جنگی برویم . بعد از ثبت نام، صلیب سرخ به هر کدام از ما یک شماره داد و من اسیر جنگی شماره ۳۳۵۸ شدم . برگه آبی رنگی دستمان دادند و گفتند: " از این به بعد شما با این شماره شناسایی می شوید و با این کد شناسایی می توانید برای خانواده ها یتان نامه بنویسید و همه طبق شرایط قوانین بین المللی نگهداری می شوید. این برگ آبی، نامه فوری است که ظرف ۲۴ساعت به خانواده شما داده می شود و هیچ گونه کنترل امنیتی بر آن نیست ولی فقط می توانید در این نامه دو کلمه بنویسید و مرتبا روی این موضوع تاکید می کرد : - Just two words . بعثی ها هم می ترسیدند ما در نامه اول که express-letter بود بیشتر از دو کلمه بنویسیم و مرتب تکرار می کردند: کتب کلمتین فقط ( فقط دو کلمه بنویسید ) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 6⃣9⃣3⃣ خانمی که از طرف صلیب سرخ آمده بود گفت: " به همراه این نامه یک عکس هم بگیرید و ارسال کنید . " از فاطمه وحلیمه عکس جداگانه گرفتند اما به من و مریم گفتند شما که خواهرید یک عکس مشترک بگیرید تا برای خانواده تان بفرستیم . خوشحال بودم خواهر بودنمان برای صلیب سرخ پذیرفته شد . بعد از نوزده ماه با جسمی نحیف و رخساری رنجور و رنگ پریده برگه نامه ام که هنوز خالی از آن دو کلمه بود دردستم بود و باید به دوربین نگاه می کردم و لنزدوربین در واقع چشم وطنم و هموطنانم بود که به چشمان من دوخته شده بود و آنها می خواستند از این دریچه همه چیز را بدانند. فکر کردم با چه حالتی به لنز دوربین خیره شوم که به آنها آرامش دهد. به لنز دوربین خیره شدم برای اینکه به مادر و پدرم و همه آنهایی که دوستشان داشتم نگاهی فارغ از درد و رنج هدیه کنم تبسمی گذرا بر لبانم نقش بست، تبسمی که حکایت از بی دردی و شعف بود. بعد از عکس انداختن نوبت نامه نوشتن شد. بعد از دوسال و این همه بی خبری از کجا بنویسیم که در دو کلمه مفهوم باشد. اصلا به چه کسی و به چه آدرسی؟ خانه من کجاست؟ در این دو سال آیا خانه ای سالم مانده است؟ کسی زنده مانده است؟ یادم آمد که من یادداشت سومی را که به سلمان قول داده بودم با خودم به عراق آورده ام و همان یادداشت رمز عملیات یک ژنرال شد. به قولم وفا کردم و برای بار سوم اما با وقفه دوساله، دو کلمه نوشتم : " من زنده ام .... بیمارستان الرشید بغداد معصومه آباد۶۱/۲/۲۵ " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 7⃣9⃣3⃣ فصل ششم انتظار سلمان روزهای انتظار بعد از مفقود شدنم؛ همان روزهای اول جنگ (مهر ۱۳۵۹) و پس از آن را این گونه برایم روایت کرد : " هر سه چهار روز در میان در فاصله درگیری ها و پیشروی و پسروی عراقی ها، به بهانه های مختلف سری به خانه می زدم که نیم بند سرپا ایستاده بود و مقاومت می کرد. اولین جایی که به آن سرک می کشیدم ، جایی بود که دو بار برایم یادداشت گذاشته و نوشته بودی《من زنده ام》 بعد از آن دیگه یادداشتی از تو دریافت نکردم. یک روز که دوباره برای گرفتن خبر از تو به خانه آمدم و در اتاق ها دنبال نوشته ای از تو می گشتم ، آقا تصادفی و گذرا به خانه آمد . پرسید : " آقا چیزی گم کردی؟ حواست به خودت باشه، جنگ داره طولانی میشه ، شب هوا سرد و گرم میشه ، لباس گرم بپوش ، هوای خواهرتو داشته باش ، براش سنگر صحرایی درست کردم که شب بیاد خونه ، این بچه کله اش داغه ، معلوم نیست چی می پوشه ، چی می خوره، کجا می خوابه ، ژاکتی که دارم براش می بافم به آستین رسیده بگو بیاد تا یه اندازه بزنم ." گفتم: " آقا نگران نباش ، همه خواهرها یا تو مسجد مهدی موعودند یا تو مقر هلال احمر یا امداد جبهه (مدرسه کودکان استثنایی ) " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 8⃣9⃣3⃣ خداحافظی کردم . چند قدمی برنداشته بودم که آقا صدام کرد و دو لقمه نان و حلوا دستم داد گفت: " اینو امشب آشپزخونه بیمارستان برای دوتا از مجروح ها که شهید شدند درست کرده ، یکی را خودت بخور و فاتحه بفرست یکی دیگه روهم به خواهرت بده . سلمان، حتما پیداش کن و مطمئن شو که می خوره، می دونم تو این شرایط همه چیز مهمه الا خودش. " رفتم مسجد مهدی موعود ، ازخواهر دشتی خواستم تو را صدا بزنه تا بگم الان ده روزه هیچ خبری ازت نیست . الوعده وفا ... خواهردشتی گفت: " معصومه اینجا نیست شاید هلال احمر باشد. " سر راه رفتم هلال احمر. از مریم فرهانیان پرسیدم، او هم اظهار بی اطلاعی کرد. دوباره سراغ خواهر دشتی به مسجد برگشتم . گفتم : " خواهر دشتی ، معصومه هلال احمر نبود، صداش کن ، حتما چیزی را باید به او بدهم . " لقمه نان و حلوا بهانه خوبی شده بود که دنبالت دور شهر بچرخم. گفت: " به برادی ات قسم اینجا نیست . برو بیمارستان O.P.D شاید آنجا باشه. " - لقمه نان و حلوا توی مشتم بود و توی شهر می چرخیدم ، هیچ فکری به مغزم خطور نمی کرد. اولش تنها نگرانی ام نان و حلوایی بود که قول داده بودم به تو برسانم. رفتم بیمارستان O.P.D اما بی جهت به آنجا رفتم چون آقا شیفت بیست و چهار ساعته آنجا بود. اگر آنجا بودی که لقمه نان وحلوا را دست من نمی داد تا این در و آن در بزنم . ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 9⃣9⃣3⃣ به بیمارستان امدادگران که رسیدم آنقدر مجروح آورده بودند که جای سوزن انداختن نبود. محشر کبری بود . صدای شیون و ناله زن و بچه و آژیر آمبولانس ها یکی شده بود، اوضاع را که آنطوری دیدم خجالت کشیدم بگم برای خواهرم نان و حلوا آورده ام . تا صبح مجروحان را بین بیمارستان ها تقسیم می کردیم . از یکی از خواهرهای امدادگر که همراه یک مجروح سوار ماشین شده بود سراغ تو را گرفتم ، گفت تو را می شناسد اما چند روزی است که تو را ندیده و ازت خبر ندارد. با خودم گفتم، شب است شاید خواب است، شاید چون تاریک است پیدایت نمی کنم، شاید خسته شده ای و با دوستی رفته ای منزلشان که آن هم بی سابقه بود. شاید در سنگری پناه گرفته ای و ده ها شاید دیگر. از دستت عصبانی بودم. نمی دانم شاید هم دلتنگت بودم ، دلم هوای خواهر کوچکم را کرده بود ؛ خواهری که انقلاب و جنگ بزرگش کرده بود و شده بود امدادگر. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷اللهم فک کل اسیر 🕊 🔴 قسمت 0⃣0⃣4⃣ فردا صبح، بعد از نماز دوباره به هر جا که می دانستم و فکرم می رسید سر زدم. بعضی جاها را چندین بار گشتم . گاهی فراموش می کردم آنجا را قبلا گشته ام و پرسیده ام. از هر که و هر جا سراغت را می گرفتم خبری نداشت. انگار از کره دیگری آمده بودی ! انگار سراغ گل سرخی را در بیابان برهوت می گرفتم. مات و مبهوت دور خودم می چرخیدم . دوباره به خانه رفتم. با خودم می گفتم نکنه گوشه ای از خانه به خواب رفته ای و تو را ندیده ام . سکوتی مرگبار تمام کوچه و خانه را پر کرده بود . طاقچه پنجره اتاق پذیرایی را غبار گرفته بود. دوچرخه حمید که همیشه ساعت به ساعت دست به دست می چرخید بی مشتری گوشه ای افتاده بود و چرخ زندگی بی رونق می چرخید . صورتم داغ شده بود. شیر آب را باز کردم که چند مشت آب به صورتم بزنم شاید عقلم سرجایش بیاید، آب قطع بود و حتی چکه ای در حلق شیر نبود . در حیاط نشستم و با تک تک انگشتانم از آخرین روزی که نوشته بودی《 من زنده ام 》تا آن روز را حساب کردم . ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت نامه شهید ابوالمهدی المهندس @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
وصیت نامه شهید ابوالمهدی المهندس @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان
‍ 🔻 شهید ابومهدی المهندس 🔹️ وصيت می كنم همه برادران و خواهرانم که هم‌اکنون صدایم را می‌ شنوند که مرا بعد از مرگم حلال کنند و آنچه را برای خانواده ام دارم. درخواست توفیق الهی و هدایت و پایداری و حسن عاقبت برای همسر و دخترانم را از خداوند متعال خواستارم و همچنین پایداری و صبر و استقامت در راه جهاد في سبیل الله را برای برادران و فرزندان رزمنده ام که سالهای جهاد عمرم را با آنها سپری کردم؛ آن هایی که زیباترین حماسه جهاد در راه حق علیه باطل را ثبت کرده اند. 🔹و از خداوند متعال خواستارم که مرا با ایشان محشور گرداند؛ چه جوان‌هایی که شهید شدند و چه صدها جوان دیگر و آنهایی که سالهای مبارزه علیه رژیم بعث را در دانشگاه با هم سپری کردیم از رفقاي هم رزمم، اساتید بزرگوارم، استاد سعید واستاد آیت الله محمد باقر صدر و نیز همراهانم در مسیر جهاد و هجرت به کویت و ایران و عراق و جوانهای بدر که در راه ایمان و شهادت از ما سبقت گرفتند و نیز جوانهای مقاومت اسلامی که بعد از فروپاشی نظام بعث رو در روی اشغالگران آمریکایی ایستادند و مبارزه کردند و جوانهای حشد الشعبی در حال حاضر و تمامی نیروهای مقاومت که برای تمامی آنها پایداری و استقامت و آگاهی دینی از خداوند خواستارم و آنها را به جهاد همراه با تفقه در دین و تفقه در احکام جهاد وچگونگی برخورد با اهل وعیال و کوشش در حفظ حق الناس سفارش می نمایم؛ که هدف اصلی ما جلب رضای پروردگار و خدمت به مردم اعم از شیعی و سنی و مسیحی و ایزدی با تمام اصنافشان می باشد. 🔹که ما برای ظلم به پا نخواستیم و همانا برای طلب اصلاح و نابودی تروریسم قیام کرده ایم تا کشور عراق در امنیت کامل به سر کند. 🔹خون هایمان و تمامی خون هایی که ریخته شده برای رضای خدا و اقامت عدل و گسترش امنیت و سلامت سراسر عراق و رفع ظلم از مظلومین و استقرار عراق و خاورمیانه می باشد. 🔹و برای همگی پایداری و ادامه راه جهاد و روحیه مجاهدت و اطاعت از ولی فقیه و اهمیت به شیعیان جهان و نصرت مظلومان و هدایت را خواستارم. والسلام علیکم و رحمة الله @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢 فرازی از وصیتنامه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: خامنه ای عزیز را عزیز جان خود بدانید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃 ❣ (علیه السلام): 🌿مردمانی که در زمان غیبت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه) به سر می برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند، از مردمان همه زمان ها برترند، زیرا خدایی که یادش بزرگ است به آنان خرد و فهم و شناختی ارزانی داشته است که غیبت امام برای آنان مانند حضور امام است.🌼 📚بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۲۲🌿 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸تصویر ۲ شهید مدافع حرمی که در روز ۲۵ بهمن ماه به فیض شهادت نائل آمدند. 🕊شهادت شهید مدافع حرم رضا ایزدیار 🕊شهادت شهید مدافع حرم حمزه کاظمی 💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
*نیا بغداد؛ نگرانتم، اوضاع مناسب نیست... +برای استقبال نیا فرودگاه؛ نگرانتم.... بعد از این مکالمه عاشقانه، هر دو با هم پر کشیدند.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
با لاله های شهرمان: امروز ۲۵بهمن ماه سالگرد شهادت یکی از کبوتران خونین بال میباشد که درتاریخ ۲۵بهمن سال ۶۴در عملیات والفجر هشت فاو به عرش الهی سفر کرد سردار اولین فرمانده سپاه سلمان شهر سی و چهارمین سالروز پرواز این عزیز را به خانواده محترم و معظمش و هم سنگرانش تبریک و تسلیت عرض مینماییم. فرازی از نامه سردارشهید: شهادت مرگ سعادت آمیزی است که آغاز دیدن زندگی پربار جدید را نوید میدهد من این مرگ رااز عسل بر وجودم گواراتر میدانم چون اطاعت از امام و قرآن است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امام صادق علیه السلام : نگاه حرام ، تیری مسموم از تیرهای ابلیس است و چه بسا نگاهی که حسرت طولانی به بار می آورد الکافی، ج ۵، ص ۵۵۹ 🌸 #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب
تربیت فرزند به وسیله‌ی مادر، مثل تربیت در کلاس درس نیست؛ با رفتار است، با گفتار است، با عاطفه است، با نوازش است، با لالایی خواندن است؛ با زندگی کردن است. #مقام_معظم_رهبری #پویش_حجاب_فاطمے #حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دست خالی خود زل زدم میان دعا چقدر روزی ما انتظار شد؟ کافی‌ست #یاایهاالعزیز @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله رحمت به آن کسی که به من یاد داد و گفت: وا کن دو لب به نام جنون و بگو #حســـــین صبحم به نام تو؛ از دور سلام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هر صبح خدا یڪ غزل از دفتر عشق است سرسبزترین مثنوے از منظر عشق است هر صبح سلامے بہ گل روے توزیبا چون یاد گل روے تو یادآور عشق است @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💢فرزندان #عزیزم، از قرآن مدد بجویید و از قرآن سرمشق بگیرید تا به گمراهی کشیده نشوید، این هدف #قرآن است و این هدف همه انبیاء خداست. شهید سردار #عبدالحسین_برونسی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان " من زنده ام " ( خاطرات خانم معصومه آباد از اسارت ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم