eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشهید قسمت4⃣1⃣ می‌گفت: من زمانی که نیستم، نیستم ولی وقتی هستم وظیفه‌ام این است که تو را بیرون ببرم و در خدمت شما باشم. یکبار که با هم شام به رستوران رفته بودیم ناگهان یک آقایی آمد پیش علی و شروع کرد به صحبت کردن. شهید موحددانش به من گفت: شما اینجا بایست تا بیایم و خودش به همراه آن آقا رفتن بیرون. وقتی برگشت دیدم به هم ریخته شد، پرسیدم: چه شده؟ گفت: آن آقا خواسته‌ای داشت و من هم جوابش را دادم. خیلی پا پیچش نشدم برای اینکه موضوع را بفهمم اما بعد از چند دقیقه خودش گفت: در جبهه رفتارم با خانه زمین تا آسمان فرق می‌کند. این آقا در منطقه از من مرخصی گرفته حالا می‌گوید مرخصی مرا تمدید کن در حالی که الان جانشین من فرد دیگری است و او باید از ایشان اجازه بگیرد. *می‌گفتم: تو را به خدا بدون ماشین بیا علی طوری رفتار می‌کرد که جای خالی محمدرضا را برای پدر و مادرش پر کند. هر چند ما خیلی او را نمی‌دیدیم. وقتی از جبهه می‌آمد خانه ما تا ساعت ۲ نصف شب از جمعیت پر و خالی می‌شد. همسایه‌ها تا ماشینش را جلوی در می‌دیدند می‌فهمیدند علیرضا از جبهه آمده و می آمدند دیدنش. گاهی می‌گفتم: تو را به خدا بدون ماشین بیا. *خودم می‌توانم از پس کارهایم بربیایم علی رغم اینکه با یک دست انجام بعضی از کارها برایش دشوار بود اما اجازه نمی داد کسی کمکش کند. دکمه یا کمربند بستن برایش مشکل بود، جوراب را به سختی پا می‌کرد ولی حتی به من اجازه نمی‌داد جلو بروم. نان را به زور تکه می‌کرد بخورد. یکبار قبل از اینکه بیاید سر سفره نان را برایش تکه تکه کردم اما وقتی فهمید آنها را نمی‌خورد، بعد گفت: فکر کردی من نمی‌فهمم؟ خودم می‌توانم از پس کارهایم بربیایم. *به هر ترتیب بود سعی می‌کرد نبودنش را جبران کند موقعی که می‌رفتیم خرید، خیلی نظر می‌داد که مثلا این به تو می‌آید، این نمی‌آید. یکدفعه می‌برد برایم کفش می‌خرید. یکدفعه سرزده بیرون ناهار می‌خوردیم و به هر ترتیب بود سعی می‌کرد نبودنش را جبران کند. *باید برای چنین روزی آماده باشی وقتی با هم بودیم زیاد از شهادت و اینکه ممکن است روزی شهید شود صحبت می‌کرد. اعتراض می‌کردم که لااقل وقتی هستی از این حرف‌ها نزن! اما می‌گفت: باید برای چنین روزی آماده باشی. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌#دلنوشته❤️ باران می‌بارد و من به رزمندگانی فکر می‌کنم که در سختیِ باران‌های تند بر دل دشمن می‌زدند ... و دل‌هایشان با آیه‌ی «نصر من الله و فتح القریب» پیوند خورده بود ... #التماس_دعای_شهادت @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ای پر گشوده به آسمـان عشـق تو رفته‌ای اما ردّ پای تو بر رود زمان جاری است ... 💠صبحتون شهدایی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم