eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ گزارش لحظه به لحظه از (س) قسمت هفتم 💠 بسم الله الرحمن الرحیم 💠 و حضرت و فرزندانشان در خانه بودند که عمر فریاد زد: « خانه فاطمه را با هر کسی که در آن است آتش بزنید! » با شنیدن این صدا حضرت زهرا از پشت در فرمود: « پدرجان، یا رسول الله، پس از تو از سوی پسر خَطّاب (عمر) و پسر ابی قُحافه (ابوبکر) چه مصیبت هایی به من می رسد. ای عمر، ای دشمن خدا و پیامبر، لعنت خدا بر تو باد. » با شنیدن صدای حضرت، عده ای گریه کنان از خانه فاطمه دور شدند. در حالی که همه ناباورانه نگاه می کردند و انتظار چنین کاری را نداشتند، عمر آتشگیره را به هیزم هایی گرفت که خار مغیلان زیر آنها قرار داده بود و آنها را شعله ور ساخت. با شعله گرفتن هیزم ها، آتش به در خانه سرایت کرد و دود وارد خانه شد، در حالی که حضرت زهرا پشت در نشسته بود. در این حال قُنفذ سعی می کرد در را باز کند تا به داخل خانه هجوم بیاورند. حضرت زهرا برخاست و دو دست خود را بر دو طرف چهار چوب در گذاشت و با تمام بدن خود مانع باز کردن در شد، در حالی که می فرمود: « شما را به حق خدا و پدرم پیامبر قسم می دهم که از ما دست بردارید و باز گردید! » با آتش گرفتن در، باز کردن آن آسانتر شده بود؛ ولی حضرت زهرا همچنان در را محکم گرفته بود تا باز نشود. در این حال عمر، تازیانه ای از قنفذ گرفت و آماده هجوم به خانه شد. کم کم آتش به این سوی در خانه رسید در حالی که شعله می کشید و حرارت آن بر بدن و صورت حضرت زهرا می خورد. در آن لحظه ناگهان عمر چنان با لگد به در نیم سوخته زد که آن را از جا کند و شکست! پیش از آنکه حضرت زهرا بتواند کنار برود، در با تمام سنگینی بر روی آن حضرت افتاد. در این حال فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت و بر همه بدن آن حضرت آسیب رسید.... ؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ 💢 قطره ای از مناقب حضرت امام مجتبی علیه و آلاف التّحیّة و الثّناء ✍ فضل بن حسن طبرسی رحمه‌الله (م۵۴۸ق) از محمد بن اسحاق روایتی نقل می‌کند که گفت: 🌿 «بعد از صلّی‌الله‌علیه‌وآله کسی به آن مقام و شرافت (جایگاه اجتماعی) نرسید، جز علیه‌السلام؛ هر وقت آن حضرت از خانه خارج می‌شد و بر درب منزل می‌نشست، راه معبر بسته می‌شد و کسی از مردم به احترام آن بزرگوار از آنجا عبور نمی‌کرد؛ وقتی امام علیه‌السلام متوجه این موضوع می‌شد، برمی‌خواست و داخل خانه می‌رفت و آنگاه مردم به راه خود ادامه می‌دادند؛ من امام حسن مجتبی علیه‌السلام را پیاده در راه حج و مکّه دیدم؛ هر سواره‌ای که آن حضرت را می‌دید، پیاده می‌شد و با ایشان به راه می‌افتاد، حتی دیدم سعد بن ابی‌وقاص (از دشمنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام و پدر عمر سعد ملعون) نیز پیاده می‌رود!» [۱] ✍ و نیز ابن شهر آشوب رحمه‌الله (م۵۸۸ق) از ابوالسعادات روایتی نقل می‌کند که در کتاب فضائل نوشته است: شیخ ابوالفتوح در مدرسه ناجیه گفت: 🍃 «همانا حسن بن علی علیهماالسلام در سنّ هفت سالگی در مجلس جدّش رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله حاضر می‌شد، کلام وحی را می‌شنید و حفظ می‌کرد، آنگاه نزد مادرش می‌آمد و آنچه را که حفظ کرده بود برای حضرت مادر شرح می‌داد؛ هر وقت علیه‌السلام نزد ایشان می‌آمد، چیزی از علوم وحی را از سلام‌الله‌علیها می‌شنید و با تعجّب علّتش را جویا می‌شد؛ آن حضرت می‌فرمود: "پسرتان حسن برایم گفته است!" یک روز حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خانه پنهان شد؛ امام مجتبی علیه‌السلام مطابق معمول نزد مادرش فاطمه آمد تا آنچه را که از وحی شنیده بود شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید! فاطمه علیهاالسلام از این منظره متعجّب شد؛ امام حسن علیه‌السلام عرض کرد: "مادرجان تعجب نکنید! حتماً شخص بزرگی مشغول گوش دادن به سخن من است و گوش دادن وی باعث شده که سخن گفتنم قطع شود!" آنگاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیرون آمد و او را بوسید‌.» [۲]   📚 منابع: [۱] إعلام الوری (شیخ‌طبرسی)، ج۱، ص۴۱۳ [۲] مناقب (ابن‌شهرآشوب)، ج۴، ص۷ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🚩 «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ، أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ، صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْيَقِينُ...» ▫️اعتراف امام شافعی سُنّی، درباره‌ی (ارواحنا له الفداه) 💢در شگفتم! از مردی که دشمنانش، کینه‌توزانه، فضائلش را پنهان داشتند و دوستانش از ترس آشکار نکردند. ولی با این حال، زمین و آسمان را فضائلش پُر کرده است! 📜کتب عامّه: صواعق المحرقة، ص۷۲ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۰۷ تاریخ الخلفاء سیوطی، ص۱۶۸ شواهد التّنزیل حسکانی، ج۱، ص۱۹ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 قسمت 1⃣9⃣ را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. ما چند زن گوشه حرم دست به دامن حضرت زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره حرم شکست. معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود، تا چهار سال بعد که داریا آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم. چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای حزب‌الله به زیارت برویم. فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلبش برای حرم حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند! مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی حرم رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد: « میشه برگردیم؟ » او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد: « حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟ » دیدن حرمی که به ظلم تکفیری‌ها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست: « نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر آوردن! » جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت: «جوونای ❣شیعه و سنی ❣ تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد! » و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که تکفیری‌ها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون حضرت‌سکینه (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد: « میای تا بازسازی کامل این حرم داریا بمونیم بعد برگردیم زینبیه؟ » دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق حضرت زینب (علیهاالسلام) و حضرت سکینه (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه گفتم: « اینجا می‌مونیم و به کوری چشم داعش و بقیه تکفیری‌ها این حرم رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله! » ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم