💫 بسم رب الشهدا و الصدیقین
#داستان_شهید_احسان
قسمت 1⃣1⃣1⃣
اين داستان واقعي است....
بلند فرياد بزن
رضا شرط دوم را گفت:
ده بار زير آتيش دشمن، مي ري رو خاکريز و با صداي بلند فرياد ميزني:
مي خواهم از #خدا به دعا صد هزار جان!
تا صد هزار بار بميرم براي تو!
سليم به صورت رضا که زل زد. رضا ادامه داد:
البته شرط اجباري نيس. موافقي قضيه گذاشتن شرط دوم رو برات بگم؟
بله!
"اون روز همه از ترس آتيش دشمن کپ کرده بوديم پشت خاکريز. هرچه خواستيم بلند بشيم و طرف #دشمن آتيش کنيم، جرات نمي کرديم. کماندوهاي دشمن آتيش مي کردن و پيش مي آمدن. يه وقت لابه لاي صداي انفجار خمپاره ها صداي هاشم رو شنيدم: خوابيدي؟ بلند شو!
گفتم : نميبيني چه آتيشيه؟ ساکت و خونسرد بالاي سرم ايستاده بود! زخم بازويش را ديدم! خون تا پشت دستش شر کرده بود پايين نيم خيز که شدم، خمپاره زمين خورد و دوباره چسبيدم به زمين. ترکش خمپاره هوا را مي شکافت. داشتم خودم را مي خوردم، گفتمش: هاشم دراز بکش!
نگاهي به بقيه انداخت که کپ کرده بودند پشت #خاکريز .
ناليد: اينجوري پيش بره، يا اسيريم، يا کشته. چندتا مرد مي خوام؟" منتظر نماند. پيراهن از تن درآورد و لخت شد. روي بازوي چپش دهانه زخم ترکش ديدم. قبضه آرپي جي کنار من رو برداشت. روي شانه گذاشت. دويد و از خاکريز بالا رفت. ايستاد روي نوک خاکريز.
باراني از گلوله به سمتش ريخته مي شد. هاشم گلوله جا مي زد توي قبضه آرپي جي و خونسرد آتيش مي کرد. گلوله هاش که ته کشيد، نگاهي به اطراف انداخت و نعره زنان همين شعرو خوند:
مي خواهم از خدا به دعا صد هزار جان،
تا صدهزار بار بميرم براي تو!.
بعد اسلحه اش را برداشت و ايستاد روي خاکريز و تيراندازي کرد طرف دشمن.
مدام #شعر مي خواند.
مو به تنم سيخ شده بود. به خودم که اومدم از خاکريز بالا رفته بودم و به طرف دشمني که به خاکريز رسيده بود آتش مي کردم. به چپ و راستم که نگاه کردم، باقي مانده گردان هم نيمه لخت، روي خاکريز ايستاده بودند و تيراندازي مي کردند.
حرف رضا که تمام شد. زد روي شانه سليم و گفت: بعد اتفاق اونروز، هرکي مي خواست کادر گردان بشه، بچه ها همين شرط رو اضافه کردن به شرط اول.
خمپاره اي فرود آمد و هردو دراز کشيدند. بلند که شدند، رضا گفت:
حالا مي ري روي خاکريز؟
سليم گفت:
نه!
⬅️ ادامه دارد...
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷نحوه شهادت شهید علم الهدی
نبرد تن با تانک
🌴صدای #تانکهای آن طرف جاده به گوش می رسید. #تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینکه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده که رسیدیم، توانستیم #تانکهایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرش کنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) که افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود.
🔹در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یک جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه ها با گلوله مستقیم تانک ها از پای در آمده بودند. تانک های سالم از کنار تانک های سوخته عبور می کردند و به طرف خاکریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» که حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانک ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: کمی دیگر صبر کن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.
🔹 #تانکها به حدود پنجاه متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شده و نزدیک ترین تانک را نشانه گرفت. #گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از #حسین دو نفر دیگر که آر. پی. جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش کشیدند. بقیه تانک ها سر جایشان ایستادند و ناگهان #خاکریز را به گلوله بستند. خاکریز یکپارچه دود شد و بعید بود کسی سالم مانده باشد.
🔸روز علی بلند شد و نزدیک ترین تانک را نشانه رفت و با اینکه فاصله کم بود، تانک را از کار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت #خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با #گلوله حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد. #حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد. تانک دیگری با #سماجت شروع به پیشروی کرد.
🔹علی که آر. پی. جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاکرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین #شلیک کردند. گلوله ها خاکریزش را به هوا بردند. گردو خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت #خاکریز افتاده بود و #چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت که از روی پیکر حسین عبور کند.
#_نحوه_شهادت
#_شهیدسیدحسین_علم_الهدی
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم