◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️ ▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️ ▪️
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#خبرشهادت_فرزندم
#ازلسان_مادر_معزز
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_مشتاقی
جمعه ما در روستا ده صوفیان شهمیرزاد بودیم که صبح زود پسرم زنگ زد و گفت : مامان بیایید دیگر! میدانستیم در خان طومان درگیری رخ داده است. همین را که گفت من فهمیدم حسینم شهید
شد. به همسرم چیزی نگفتم. اما رفتم خانه یکی از همسایهها و گفتم ما داریم میرویم نکا ؛ شما برو امامزاده نذر کن برای بچههای خانطومان اتفاقی نیفتاده باشد . من از شهمیرزاد تا کیاسر اشک ریختم و ذکر گفتم؛ نه فقط بچه خودم ، برای همه بچههای خان طومان، به کیاسر که رسیدیم آنتن موبایل آمد و هر کس زنگ میزد برای اینکه شوهرم نفهمد و حالش بد نشود میگفتم اشتباه است، دم پمپ بنزین نزدیک ساری بود که یک نفر زنگ زد و پدرش هم فهمید در خان طومان درگیری رخ داده و احتمالاً حسین شهید شده است ؛ و پیش خودم میگفتم امیدوارم پیکرش برگردد . اما اگر برنگشت با خدا معامله کردیم. به خدا هدیه دادیم و آدم چیزی را که با خدا معامله کند پس نمیگیرد. اگر امام زمان علیه السلام من بگوید پسر کوچک شما آقا محسن را به نوکری میخواهم میفرستم . اما دلم روشن بود که نشانی از حسین بازمیگردد : حسینم نشانه میفرستد که برمیگردد . یکی از هممحلیهایمان که سید با ایمانی است که خواب حسین آقا را دیده است. از پسرم پرسیده بود حسین آقا شما کجایید؟ گفت : من خدمت حضرت زینب(سلام الله علیهد) هستم . سید از او میپرسد : تو نمیخواهی برگردی؟ حسین گفت : اگر ایشان اجازه دهند تا نیمه شعبان برمیگردم .
(من هر سال نیمه شعبان برنامه دارم ؛ حسین آقا هر کجا بود دو روزه مرخصی میگرفت و در مراسم پابرهنه کمک میکرد) .
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️🍀🍃🍀🍃🌷
◼️🍃🍀🍃🕊
▪️🍀🍃🌷
◼️▪️◼️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم