🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 2⃣1⃣
#سینه_سوخته_ازداغ
#ازلسان_همسرمعزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
زمانی که من با ایشان ازدواج کردم بارها به سوریه اعزام شده بود . هر بار هم بعد از یک دوره 45 روزه بازمیگشت و کمی بعد راهی میشد . در این مدت تعدادی از بهترین دوستانش به شهادت رسیده بودند اما ایشان هرگز در جلوی چشمان من بیتابی دوستانش را نکرد و خم به ابرو نیاورد . البته در وصیتنامهاش نوشته بود : «چقدر از داغ برادرانم سوختم و دلتنگ لقایشان هستم» من تا یک هفته قبل از آخرین اعزام هم اشک آقا رضا را ندیده بودم . تا اینکه یک روز به زیارت قبور شهدا رفتیم و آنجا آقا رضا بیتابی کرد . یک هفته قبل از آخرین اعزامشان برای اینکه فراغت و تفریحی باشد به شمال رفتیم . در آنجا به گلزار شهدا رفتیم . آقارضا سر مزار تکتک شهدای مدافع حرم و شهدای صابرین رفت و با آنها صحبت میکرد و از تکتک آنها التماس دعا داشت . وقتی سرمزار شهدا میرفتیم رضا خاطرات آنها را برایم روایت میکرد و از شاخصههای اخلاقیشان صحبت میکرد . همه شهدا را زیارت کردیم تنها سرمزار شهید روحالله عمادی نتوانستیم برویم .
اما وقتی سرمزار شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا رفتیم ، تازه متوجه عمق فاجعه شدم که آقا رضا چقدر داغدار هستندو چه سینه سوختهای
دارند . رضا بعد از خواندن فاتحه به سجده افتادند و بلند گریه کرد . وقتی صدای گریه ایشان را شنیدم از آنجا رفتم تا ایشان راحت باشند . رضا با سجاد درددل میکرد و من فکر میکنم همانجا بود که همسرم برات بهشتی شدنشان را گرفت . بعد از شهادت سجاد گویی رضا قد خم کرده باشد . نگاه رضا به شهدا نگاهی ملتمسانه بود . مشاهده حال و هوای آقا رضا نشان از این داشت که ایشان میدانست دیگر وقت آسمانی شدنش رسیده است و در نهایت به عشقش رسید .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم