eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
گوینـد: شھـادت مہر قبولۍست کـہ بـر دلـت مۍخـورد... شھـدا دلـم لایق مہـر شھـادت نیست امـا‌، شمـا کـہ نظـر کنیـد؛ این ڪویـر تشنـہ دریـا مۍشود.. بـا عطر شھـادت 🌹🍃🌹🍃 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
گوینـد: شھـادت مہر قبولۍست کـہ بـر دلـت مۍخـورد... شھـدا دلـم لایق مہـر شھـادت نیست امـا‌، شمـا کـہ
سیلی برای چادر راوی: دوست شهید بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعدازظهر کوچه‌ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت چند لحظه‌ای بود که سرش پایین بود سرش را بالا آورد و گفت مهدی همین‌جا بمان من گفتم چی شده گفت: « گفتم همین‌جا بمان، جلو نیا. » به پشت سر خودم نگاه کردم و دیدم که خانم و آقایی در حال نزدیک شدن به ما هستند. مردی ورزش‌کار و درشت‌اندام بود؛ با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده. همچنان که کمیل جلو می‌رفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم. گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگویم، من که کتک‌ را خوردم. به سمت آن‌ها رفت و من هم ‌پشت‌ سر او حرکت کردم به آن‌ها رسید سلام کرده همین‌طوری که سرش پایین بود گفت: « ببخشید می‌شود خواهشی از شما بکنم؟ اجازه بدهید چند لحظه‌ای به همسر شما نگاه کنم و از آن لذت ببرم. » آن مرد به‌شدت عصبانی شد و گفت: « حرف دهنت را بفهم. » کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد: « اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از آن لذت ببرم. » مرد به‌شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به‌صورت کمیل زد، کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکم‌تری به‌صورت کمیل زد همسرش گفت: « نه به سر پایینت نه به این حرفت خجالت بکش چرا چنین درخواستی می‌کنی؟ » کمیل گفت: « نمی‌دانستم اگر از شما اجازه بگیرم شما ناراحت می‌شوید و الّا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می‌بردند من هم لذّت می‌بردم. » جوان به‌شدت عصبانی شد. سیلی محکمی با دست چپ به‌صورت کمیل زد آن لحظه کمیل دستش را جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد؛ فکر کنم یادش افتاد به حضرت مادر، شایدم با خودش می‌گفت: « مادر! من مرد جوانم، ورزشکارم، ولی شما… » من به جوان گفتم: « حالا سیلی می‌زنی بزن، ولی چرا با دست چپ زدی یادش آوردی که در کوچه‌ها مادرش را زدند درحالی‌که مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود. » این جوان حیرت‌زده به کمیل نگاه می‌کرد. نمی‌دانست چه کند. همسرش گفت: « این‌که می‌گویند حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) هست. » و من گفتم: « بله یادش آوردی؛ حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) را زدند. » وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذرخواهی کرد. کمیل او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند کمیل به او گفت: « تو رو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با چادر باشد. » آن جوان گفت: « قول می‌دهم که هیچ‌وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود. » چند سالی گذشت. کمیل شهید شد و الان تشیع جنازه کمیل هست همچنان که دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می‌آید، ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت: « کمیل چه شده است؟ تصادف کرده؟ » گفتم: « شهید شده است. » گفت: « کجا؟ » گفتم: « سوریه. » گفت: « مگر می‌گذارند کسی برود؟ » گفتم: « بله پاسدارها می‌روند. » گفت: « مگر او پاسدار بود؟ » گفتم: « بله او حدود ۴ سال است که پاسدار است. » گفت: « سوریه بوده؟ » گفتم: « بله » و ناگهان ناخواسته گفتم: « سوریه حرم حضرت زینب (سلام‌الله علیها) دختر همان کسی که در کوچه‌ها سیلی خورده. » گریه‌اش گرفت و با کُنده‌های زانو افتاد روی زمین؛ خیره‌خیره به‌عکس شهید نگاه می‌کرد و گفت: « کمیل من به قول خودم عمل کرده‌ام تو رو خدا کمکم کن مثل تو شهید شوم. » @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• ‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 قسمت :1⃣ 🍃شب اول که تابوت مطهر شهید را به شهر  آوردند در محله تشییع شد به مسجد محله بردند در میان جلسه همسر بزرگوار شهید صحبت کردند فرمودند که کمیل من برای امر به معروف و نهی از منکر شهید شد کسی که بتواند امر به معروف و نهی از منکر کندو این کار را انجام ندهد به خدا قسم من در آن دنیا جلویش می گیرم من و کمیل فقط شش ماه بود که عقد کرده بودیم . 🍃 اینها صحبت های همسر شهید بود و من در آن هنگام کنار تابوت شهید نشسته بودم زمانی که شنیدم همسرشان فرمودند کمیل من برای امر به معروف و نهی از منکر شهید شد یادم به خاطره ای افتاد از شهید بزرگوار همان خاطره کوچه ها و سیلی خوردن های او با خودم گفتم امیدوارم تا به حال ندیده باشید کمیل برای امر بمعروف سیلی خورده باشد آن هنگام  بود که این خاطره  یادم آمد. 🍃بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعد از ظهر کوچه ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید  و سرش را پایین انداخت چند لحظه ای بود که سرش  پایین بود سرش را بالا آورد و گفت مهدی همین جا بمان من گفتم چی شده گفت: گفتم همین جا بمان ، جلو نیا 🍃 به پشت سر خودم نگاه کردم و دیدم که خانم و آقایی در حال نزدیک شدن به ما هستند مردی ورزش کار ودرشت اندام بود با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنان که کمیل جلو می‌رفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگم من که کتکه رو خوردم  به سمت آنها رفت ومن هم پشت‌ سر او  حرکت کردم.به آن ها رسید سلام کرده همین طوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشه خواهشی از شما بکنم؟ 🍃 اجازه بدهید چند لحظه ای به همسر شما نگاه کنم و از اون لذت ببرم آن مرد به شدت عصبانی شدو گفت: حرف دهنت را بفهم. . اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از اون لذت ببرم مرد به شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به صورت کمیل زد ، ، و این دفعه سیلی محکم تری به صورت کمیل زد همسرش گفت نه به سر پائینت نه به این حرفات خجالت بکش چرا همچین درخواستی می کنی؟ ادامه دارد... ...🌿🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ ‍ ‍  •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 قسمت :2⃣ (پایان) 🍃 گفت نمی دونستم اگر ازشما اجازه بگیرم شما ناراحت می شوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می بردند من هم لذّت می‌بردم جوان به شدت عصبانی شد سیلی محکمی با دست چپ به صورت کمیل زد 🍃آن لحظه کمیل دستشو جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد فکر کنم یادش افتاد به مادر😔 من به جوان گفتم حالا سیلی میزنی  یادش آوردی که در کوچه ها مادرمون  را زدند در حالی که  مادر ۱۸  ساله بود و او فقط یک نوجوان بود. 🍃این جوان حیرت زده به کمیل نگاه می کرد نمیدانست چه کند همسرش گفت: این که می گویند حضرت زهرا (سلام الله علیها) هست و من گفتم بله یادش آوردی حضرت زهرا ( سلام الله علیها )را زدند وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از  کمیل عذر خواهی کرد کمیل او را در آغوش گرفت وهر دو شروع به گریه کردند کمیل به او گفت تورو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با چادر باشد و آن جوان گفت قول می‌دهم که هیچ وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود 🍃 شد والان تشیع جنازه کمیل هست همچنان که دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می آید ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت : کمیل چه شده است ؟ تصادف کرده ؟ گفتم ، گفت ، کجا ؟ گفتم ، سوریه گفت ، مگر می گذارند کسی برود ؟ گفتم ، بله پاسدارها می روند گفت ، مگر او پاسدار بود ؟ گفتم ، بله اوحدود ۴ سال است که پاسدار است گفت ، ؟ 🍃گفتم بله و ناگهان ناخواسته گفتم:  سوریه حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دختر همان کسی که در کوچه‌ها سیلی خورده   وبا کنده های زانو افتاد روی زمین خیره خیره بعکس نگاه می کرد و گفت: کمیل  من به قول خودم عمل کرده ام توروخدا کمکم کن مثل تو شهیدشم 🍃آری شهدا همیشه در همجا تاثیر گزارند ...🌺🌿 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم