eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
297 دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 بسم رب الشهدا و الصدیقین فصل سوم قسمت 1⃣4⃣ اين داستان است... به يابنده اي که اين را پيدا ميکني، اگر مردي، آن را به يکي از نشانيهاي زير برسان. اگر هم مرد نيستي که يک فکري به حال نامردي خودت بکن. امضاء: سعيد ‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️‼️ بعداز تلاش يکساله بلاخره برق شد. همان رشته اي که دوستش داشت. روز اول با اشتياق زياد راهي شد. تجربه محيط تازه، برايش خوشاينده بود. بيست و پنج در يک کلاس. اين وسط انگار پسرها احساس برتري کنند و قدرت را به دست داشته باشند، همه کار ميکردند. از نگارش شکلک و شعرهاي بي معني روي تخته تا بالا پايين پريدن توي کلاس و سربه سر گذاشتن دخترا که در گوشه اي از کلاس کز کرده بودند. فقط کافي بود حرکتي اضافه ازشان سر بزند، بمباران خنده و متلک پسرها بود که به استقبالشان ميرفت. سعيد فقط اين وسط گاهي به شيطنت هاي بچه ها ميخنديد. اما دوهفته اول حضور در دانشگاه کافي بود تا رفيق هاي هم تيپ خودش رو بشناسه و سه نفري توي يک رديف بنشينند و نظاره گر رفتارهاي بقيه بچه ها باشند. بعد از گذشت يکماه از جريان کلاس ها، تقريبا همه بچه هاي ترم يکي برق دانشگاه، همديگه رو شناخته بودند. ده نفري از پسرا شر بودند و هرکاري که مي خواستند، ميکردند. هفت نفري هم فقط نظاره گر شيطنت هاي اون ده نفر. مونده بود، سعيد و رضا و جواد. کم کم کار به جاهاي باريک رسيد. شيطنت پسراي کلاس بيش از حد شده بود و فقط هاي بين کلاسي به مسخره کردن و انگشت نما کردن پنج تا دختر کلاس ميگذشت. سعيد و دوستاش ديگه کفرشون در اومده بود. هر چي هم با اين ده نفر، حرف ميزدند، سودي نداشت. تا اينکه يک روز سکوت جلو همه شکسته شد. و سعيد و چندتاي ديگه اي از پسرا، کاري که خيلي وقت بود ميخواستند انجام بدند، بعد از کلاس استاد ابراهيمي، به انجام رسوندند... ⬅️ ادامه دارد... ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم