◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️ ▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️ ▪️
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#محبت_مادروفرزند
#ازلسان_مادر_معزز
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_مشتاقی
آخرین خاطرات حسینم را در ذهن مرور می کنم خاطراتی دور که در این چند روز شاید بارها مرورش کرده ام : سهشنبه 14 اردیبهشت بود، با بچههایش صحبت کرد، آنها تازه به حرف افتادهاند و چند کلمه بیشتر نمیگویند. از حال پدرش پرسید که مریض است یا نه. بدون مقدمه به من گفت : مامان جان تو از من ناراحتی؟ میدانست آن شب آخر دلم را کنده بود و برد . گفتم : «برای چی باید از تو ناراحت باشم مادر؟ من راضیام به رضای خدا. همه خوبیم و مردم شهر همه شما را دعا میکنند . به حسینم گفتم : مادر ما قرار است فردا به شهمیرزاد برویم. (ما در آنجا یک خانه ییلاقی داریم) حسین آقا سفارش کندوهایش را به من کرد و گفت: «مامان پس جای زنبورها را هم مشخص کنید که بهار زنبورها را آنجا ببریم.» و کمی قربون صدقش رفتم و خداحافظی کردیم .
واین آخرین باری بود که صدای خندان و سرزنده پسر رشیدشم را میشنیدم
(وحکایت غریبی است محبت مادر و فرزند) .
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️🍀🍃🍀🍃🌷
◼️🍃🍀🍃🕊
▪️🍀🍃🌷
◼️▪️◼️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم