eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
298 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶⚪️🌺 🔶⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺🌺🌺🌺🌺 🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺 🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺 🌺🌺🌺🌺 خداوند غریزه های زیادی رو مثل شادی، ناراحتی،غم، عصبانیت را در وجود تمام انسان هاگذاشته وهمه این ها نعمتی است..ولی مهم اینه که ماهرکدوم این غریزه هارو باید به جا و درجای خودش درست استفاده کنیم ..کمیل هم همین طور بود ..اون هم یک انسان بود ومیشد که عصبانی بشه ولی کنترل میکرد وعصبانیتش رو در جای خودش استفاده میکرد .. زمانی که میدید درجایی که ممکنه که از کوره در بره بلافاصله کفش های ورزشیش رو میپوشیدومیرفت بیرون میدوید ووقتی آروم میشد برمیگشت .. وعصبانیتش رو برای دفاع از رهبری ومقابله با دشمن بروز میداد . ‍ کمیل همسر خیلی مهربان ودلسوزی بود.. یادمه همش وقتی میخواست فیلم یا عکس شهدا رو تماشا کنه منو مینشوند کنارش ودوتایی باهم تماشا میکردیم.. به قول خودش می خواست من رو آماده کنه..همش از شهادت حرف میزد وقتی گریه میکردم بغض میکرد واشک توی چشمهاش جمع میشدو ازم معذرت خواهی میکرد . 🌺⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶⚪️🌺 🔶⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺🌺🌺🌺🌺 🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺 🔶⚪️🔶🌺 ⚪️🔶⚪️🌺 🌺🌺🌺🌺 27 بهمن سال 89 ازدواج کردیم اول عید بود که آقا کمیل اومده بودن دنبال من و رفتیم سر مزار سید میرزا،وقتی آقا کمیل سر خاک مادربزرگشون رفتن فاتحه بخونن،دستم رو روی دو تا شیشه گذاشتم که داخل شیشه بندی رو نگاه کنم،دیدم آقا کمیل قدم قدم زنان اومدن پیشم،گفتم کمیل اینجا چقدر قشنگه،اینجا کجاست؟ایشان به آرامی گفت اینجا مزار شهداست ... و از پیشم رفتن داخل مزار شهدا دیدم فقط یک قبر خالی در مزار شهداست ونظر منو به خودش جلب کرد،توی دلم گفتم چرا این مزار خالیه ؟! اینجا قرار بود مزار مادر شهیدی باشه " شهید ناصر باباجانیان " آقا کمیل رو در اونجا دفن کردن .. ‍ یک اخلاق جالبی که شهید داشت این بود که هر کار خیر و ثوابی می کرد دوست داشت منو هم شریک کنه وقتی که نماز می خوند من غرق در تماشای مصطفی می شدم که چطوری در پیش خدا خودش را خوار و کوچک می کنه و با التماس و اندوه نماز می خونه همیشه احساس می کرد از شهدا عقب است و برای کارهای خدایی و رضای خدا در حال دویدن بود آرزو داشت هر چه زودتر به شهدا برسه... 🌺⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺⚪️🔶⚪️🔶⚪️🔶🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔳🌾🔳🌾🔳 🌾🌾🌾🌾🌾 🌾🌹🌾🌸🌾 🌾 🔳🌾🔳🌾🔳 🌾 🌾🌸🌾 🌹🌾 🌾 🔳🌾🔳🌾🔳🌾 🌾🌾🌾🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌹🌾 🌾 🌾 🌹🌸🌾 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 وقتی حضرت آقا سخنرانی داشتند «روح الله» مقید بود که حتما سخنان ایشان را گوش کند. بعد از خبر ۲۱ که تلویزیون سخنرانی کامل ایشان را پخش می کرد‌، «روح الله» صدای تلویزیون را زیاد می کرد ، می رفت جلوی تلویزیون می نشست و با دقت به حرف های رهبر گوش می داد. سخنرانی که تمام می شد می گفت: اگر همه به حرف های آقا گوش کنند خیلی خوب می شود ولی حیف که بعضی ها اصلا تو باغ نیستند!!! از این اخلاق روح الله خیلی خوشم میومد. هیچ وقت قسم نمی خورد. . فقط با تحکم می گفت: « راست میگم » 🔳🌾🔳🌾🔳🌾🌾🌾 🌾🌹🌾🌾 🔳🌾🔳 🌾🌾 🌾 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 دفعه دوم حدود ساعت 10 شب به علیرضا زنگ زدند و گفتند که باید ساعت سه صبح بروند. ایشان هم چون محل کارشان ساری بود، برای آماده شدن وقت زیادی نداشتند. همان روز رفته بودیم بیرون برای تهیه لوازم مورد استفاده‌شان. وقتی اذان شد، سریع از ماشین پیاده شد تا برود مسجد نماز بخواند (علیرضا اکثراً دائم‌الوضو بود). همان موقع محمدامین را در بغلم فشار دادم و گفتم محمدامین، بابایی این دفعه دیگر برنمی‌گردد. با تمام وجود حسش کردم. وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بیا این دخترت با یک دانه اضافه، امانت بود دستم مواظب امانتم باشید هوای کوثر را داشته باشید، بی‌قراری نکند، خیلی مراقب محمدامینم باشید . خوب تربیتش کنید تا همواره باولایت باشد، آخرین باری هم که زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود. راستش همه‌اش به علیرضا می‌گفتم خیلی مراقب خودت باش یعنی شاید تا پایان تماسمان 10 بار به علیرضا همین را می‌گفتم که ناگهان گفت: باشد اما داری میزنی زیرش تو باید دعا کنی من برم باید خودت را آماده کنی که دیگر برنگردم و دیگر برنگشت. آن روز صبح محمد‌امین خوابیده بود، علیرضا نتوانست با پسرش صحبت کند، علیرضا گفت غروب زنگ می‌زنم با محمدامین صحبت می‌کنم. همیشه وقتی می‌رفت مأموریت می‌گفت : از همه بیشتر دلم برای محمدامین تنگ می‌شود. آخر صدای همه شما را می‌شنوم و با شما صحبت می‌کنم اما محمد امین که نمی‌تواند صحبت کند . دلم برایش تنگ می‌شود اما. . . این آخرین تماس علیرضا بود و دیگر نه محمدامین صدای پدرش را شنید و نه علیرضایم صدای محمد‌امین را. بزرگ‌ترین سفارش‌شان به من همیشه و همیشه اول نماز اول وقت و دوم حفظ حجاب به بهترین شکل و سوم تابع محض ولایت فقیه ماندن بود . 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🔅☘🔅☘🔅☘🌼 ☘❄️🌼❄️🌼❄️ 🌼🔅☘🔅 ☘❄️🌼 🌼🔅 ☘ شهید عزیز در هر فرصتی قرآن می خواند چه درسفر چه تفریح یا مهمانی هر جایی بودیم خود را ملزم می دانست مقدار قرآنی را که برای خود مشخص کرده بود تلاوت کند .ایشان اوایل روزی ده صفحه از قرآن و بعدها که در دوره عقیدتی یکی از اساتیدشون گفته بودند مسلمان باید روزی یک جزء قرآن بخواند از اون به بعد روزی یک جزء از صبح تا شب هر موقع فرصتی پیدا می شد قرآن جیبش را در می آورد و قرآن می خواند تا جزء را تمام کند . دو زمان دیگر نیز ایشان مقید بودند طبق برنامه حتما قرآن قرائت کند: یکی هر شب قبل از خواب سوره واقعه که این اواخر سور مسبحات (حدید-حشر-صف-تغابن ) نیز به آن اضافه شده بود ... به یاد دارم بعضی از شبها خواب چشمانش را می گرفت چند بار بین قرائت برای یک لحظه خوابش میبرد از خواب می پرید و دوباره ادامه می داد و بعضی شبها که از خستگی نمی توانست سوره واقعه را بخواند حتما بعد از نماز صبح آن را می خواند . و همچنین قرآن خواندن در سحر را خیلی دوست داشت سحر که برای نماز شب بیدار می شد قبل از نماز شب اول قرآن می خواند بعد نماز شب بعد از شهادتش در صفحه ای از دفترچه محاسبه اعمالش دیدم یکی از گناهان خود راچنین بیان می کند : نخواندن قرآن در دل شب !!! 🌼🔅☘🔅☘🔅🌼 🌼❄️☘❄️🌼 🌼🔅🌼 ❄️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم