🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 2⃣5⃣
🍁 طلبهی لولهكش
هادی در كنار درس خواندن برای طلبهها صحبت میكرد و به شرايط روز عراق و موقعيت آمريكا و دشمنی اين كشور با مسلمانان اشاره میكرد. حالا ديگر زبان عربی را به خوبی تكلم میكرد. خيلی از طلبهها عاشق هادی شده بودند. او با درآمد شخصی خودش بارها دوستان را به خانهی خودش دعوت میكرد و برای آنها غذا درست میكرد.
منزل هادی محل رفت و آمد دوستان ايرانی نيز شده بود. در ايام اربعين، خانه را برای اسكان زائران آماده میكرد و خودش مشغول پخت و پز و میشد. پذيرايی از زائران ابا عبدالله الحسين (علیهالسلام).
برخی از دوستان عراقی هادی میگفتند:
« تو نمیترسی كه در اين خانهی بزرگ و قديمی و ترسناك، تك و تنها زندگی میكنی؟ »
هادی هم میگفت:
« اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر اين خانه را میدانستيد! »
بعد از آن رفت و آمد هادی با منازل دوستان طلبهاش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتر دوستان طلبه، از خانوادههای مستضعف نجف هستند. بسياری از اين خانوادهها در منازلی زندگی میكنند كه از نيازهای اوليه محروم است. اين خانهها آب لولهكشی نداشت. با اينكه آب لولهكشی تا مقابل درب خانه آمده بود، اما آنها بضاعت مالی برای لولهكشی نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج میداد. برای همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاههای مربوط به لولهكشی را خريد و چند روزی در مغازهی يكی از دوستانش ماند تا نحوهی لولهكشی با لولههای جديد پلاستيكی را ياد بگيرد.
هرچه را لازم داشت تهيه كرد و راهی نجف شد. حالا صبح تا عصر در كلاس درس مشغول بود و بعد از ظهرها لوله تهيه میكرد و به خانهی طلبههای نجف میرفت. از خود طلبهها كمك میگرفت و منازل مردم مستضعف، ولی مؤمن نجف را لولهكشی آب میكرد. خستگی برای اين جوان معنا نداشت. از صبح زود تا ظهر سر كلاس بود. بعد هم كمی غذا میخورد و سوار بر دوچرخهای كه تازه خريده بود راهی میشد و در خانههای مردم مشغول كار میشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 3⃣5⃣
برخی از دوستان هادی نمیفهميدند! يعنی نمیتوانستند تصور كنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحانی بپوشد چرا اين كارها را انجام میدهد؟! برخی فكر میكردند كه لباس روحانيت يعنی آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و...
برای همين به او ايراد میگرفتند. حتی برخیها به اينکه او با دوچرخه به حوزه میآيد ايراد میگرفتند! اما آنها كه با روحيات هادی آشنا بودند میفهميدند كه او اسلام واقعی را شناخته.
هادی اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعنی لباس خدمت به اسلام و مسلمين به هر نحو ممكن. با اينكه فقط دو سال از حضور هادی در نجف میگذشت اما دوستان زيادی پيدا كرده بود. برخی جوانان طلبه، كه كاری جز مطالعه و درس و بحث نداشتند، با تعجب به كارهای هادی نگاه میكردند. او در هر كاری كه وارد میشد به بهترين نحو عمل میكرد.
کمکم خیلیها فهميدند كه هادی در كنار درس مشغول لولهكشی آب براي خانههای مردم محروم شده. هادی با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام میشد خدمت بزرگی با خانوادههای طلّاب میکرد.
اخلاص و تقوا و ايمان هادی اثر خود را گذاشته بود. او هر جا میرفت میخواست گمنام باشد. هيچ گاه از خودش حرفی نمیزد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاری را انجام دهد. اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود.
بعد از شهادت، همه از اخلاص او میگفتند.
چندين نفر را میشناختم که در تشييع هادی شرکت کردند و میگفتند:
« ما مديون اين جوان هستيم »
و بعد به لولهکشی آب منزلشان اشاره میکردند.
هادی غير از حوزه هر جای ديگر هم كه وارد میشد بهترين نظرات را ارائه میكرد. در مسائل امنيتی به خاطر تجربهی بسيج و فتنهی ۱۳۸۸ بسيار مسلّط بود.
از طرفی ديدگاههای فرهنگی او به جهت تجربهی فعاليت در مسجد بسيار موؤثر بود. شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبی به اين طلبهی ايرانی بسيار علاقه پيدا كردند. رفت و آمد هادی با نيروهای مردمی زياد شده بود. او به كار هنری و ساخت فيلم علاقه داشت و اين روند را بين نيروهای حشدالشعبی گسترش داد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 4⃣5⃣
🍁 بركت
بركت در مال چيزی نيست كه با مفاهيم مادی و دنيايی قابل بحث و توجيه باشد. برخی افراد بودند كه آنچه را كه خدا در اختيارشان نهاده بود برای رفع مشكلات مردم قرار میدادند و خدا هم از خزانهی غيب خود مشكلات مالی آنها را برطرف میكرد.
مثلاً شهيد ابراهيم هادی. دوستی میگفت:
« يک شب ابراهيم را ديدم که در کوچه راه میرود. پرسيدم:
" کاری داری؟ "
گفت:
" از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را نديدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همين ناراحتم. "
ابراهيم هادی هيچ گاه پول را برای خودش نخواست، بلكه با پولی كه به دستش میرسيد مشكلات بسياری از رفقا را برطرف میكرد. بارها شده بود كه مسافركشی میكرد و پول آن را خرج هيئت و يا افراد نيازمند میكرد. »
اين ويژگیهای شهيد ابراهيم هادی برای هادی ذوالفقاری خيلی جالب بود.
هادی ذوالفقاری، ابراهيم را خيلی دوست داشت برای همين سعی میكرد مانند اين شهيد عزيز با درآمد خودش مشكلات مردم را برطرف كند. يادم هست كه در تهران تصوير نسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادی را جلوی موتور نصب كرده بود و اينطرف و آنطرف میرفت. هادی هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند.
بايد اشاره كرد كه نشستن و دعا كردن، برای اينكه خداوند بركت خود را نازل كند، در هيچ روايتی وارد نشده. انسان اگر میخواهد به جايی برسد، بايد تلاش كند. زمانی كه هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعاليت میكرد، هميشه دست خير داشت. خصوصاً برای هيئتها بسيار خرج میكرد. هادی میگفت:
بايد مجلس امام حسين (علیهالسلام) پر رونق باشد. بايد اين بچهها كه به هيئت میآيند خاطرهی خوشی داشته باشند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 5⃣5⃣
هر بار كه برای هيئت و يا كارهای فرهنگی مسجد احتياج به كمك مالی داشتيم اولين كسی كه جلو میآمد هادی بود. هميشه آماده بود برای هزينه كردن. يك بار به هادی گفتم:
« از كجا اين همه پول مياری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق ميدن؟ »
خنديد و گفت:
« از خدا خواستم كه هميشه برای اين طور كارها پول داشته باشم. خدا هم كمكم میكنه. »
پرسيدم:
« چطوری؟ »
گفت:
« بايد تلاش كرد. »
بعد ادامه داد:
« برای اينكه برخی خرجها رو تأمين كنم، بعد از كار بازار آهن، با موتور كار میکنم. بار میبرم، مسافر و... خدا هم توی پول ما بركت قرار ميده. »
هادی در نجف هم دست از اين كارها بر نمیداشت. بسياری از طلبههای نجف از فعاليتهای هادی میگفتند و اينكه نمیدانستند هادی از كجا پول میآورد، اما كارهای خير ماندگاری از خود به يادگار میگذارد. زمانی كه هادی شهيد شد، چند نفر از طلبهها آمدند و خاطرات خود را از هادی بيان كردند. يكی میگفت:
« اين عبايی را كه دارم هادی برايم خريد. »
ديگری به نعلين خود اشاره كرد. يكی ديگر از آنها از لولهكشی آب خانهاش میگفت و...
هادی برای تأمين هزينهی اين كارها در نجف كار میكرد. اين اواخر كاری كرده بود كه مسئولان گروههای نظامی مردمی (حشدالشعبی) حسابی به او اطمينان داشتند. هميشه پول در اختيار او میگذاشتند تا برای كارهای فرهنگی كه در نظر دارد هزينه كند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 6⃣5⃣
🍁 فتنهی داعش
میگويند تاريخ مرتب تكرار میشود، فقط اسمها عوض میشود، وگرنه بسياری از اتفاقات سالها و قرنهای گذشته، با نامهايی جديد تكرار میگردد.
از روزی كه بيداری اسلامی، منطقهی ما را فرا گرفت، آمريكا و اسرائيل با كمك حاكمان فاسد منطقه، يك نوع كودتا را در كشور سوريه به راه انداختند.
آنان میخواستند وانمود كنند كه سوريه هم مانند تونس و ليبی و مصر و بحرين و... درگير بيداری اسلامی شده! اما تفاوت آشكار بحران سوريه با ديگر كشورها، حضور تروريستهای صدها كشور در غالب قيام مسلحانه ضد دولت سوريه بود! شكی نبود كه دولت مردمی سوريه تاوان حمايت از محور مقاومت را پرداخت میكرد.
تروریستهای سوری صدها انسان بیگناه را فقط به جرم حمايت از دولت قانونی اين كشور به خاك و خون كشيدند. آنچه كه ما از خوارج زمان اميرالمؤمنين علی (علیهالسلام) شنيده بوديم در رفتار اين قوم وحشی مشاهده كرديم. دولتهايی كه ادعا میكردند نظام سوريه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند كه گروههای مردمی به حمايت از دولت سوريه برخواستند.
مدتی بعد خشنترين گروههای مسلح در غالب دولت اسلامی عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجوديت كرده و حملات گستردهای را آغاز كردند.
آنان روی فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند. كارهايی از اين قوم سر زد كه تاريخ از نوشتن آن شرم دارد! اما همه میدانستند كه اسرائيل و حامی هميشگی آن يعنی آمريكا عامل اصلی ايجاد و حمايت داعش هستند. داعش توانست در عراق برای خودش زمينهی نفوذ را اوايل سال ۱۳۹۳ فراهم كند.
سپس شهر موصل و چندين منطقهی ديگر با خيانت نيروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شيعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام كردند.
اوضاع عراق عجيب و غريب شد. آيتالله سيستانی حكم جهاد صادر كرد. صدها زن و مرد شيعه و سنی آمادهی مبارزه با داعش شدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 7⃣5⃣
هادی در اين ايام در حوزهی نجف مشغول تحصيل بود. با اعلام حكم جهاد، از مسئولان نيروهای مردمی (حشد الشعبی) تقاضا كرد كه با اعزام او به جبههی نبرد با داعش موافقت كنند. اما مسئول نيروها كه از دوستان هادی بود، با اعزام او مخالفت كرد.
او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كه برای دفاع از حرم به كشور سوريه اعزام شود اما مخالفت شده بود. اين بار تقاضای مكرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نيروهای مردمی برساند.
او از زمانی كه در ايران بود، در كارهای هنری فعاليت داشت. توليد فيلم و عكس از برنامههای شهدا و... از كارهای او بود.
حالا همين برنامهها را در غالب نيروهای مردمی عراق آغاز كرده بود. تهیهی فیلم، خبر و عكس از نبردهای شجاعانهی نيروهای مردمی.
هادی هر جا قدم میگذاشت از شهدا میگفت؛ از ابراهيم هادی، از شهيد دينشعاری و...
او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهيدان دفاع مقدس میگفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا میكرد. آنها تشنهی فرهنگ انقلابی بسيجيان ما شده بودند. اين عطش باعث شد كه فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیهی چفيه و پيشانیبند و پرچم راهی ايران شود. آنها مبلغی حدود صد ميليون تومان در اختيار هادی قرار دادند تا برای تهيهی اين اغلام به ايران برگردد. آنقدر در عراق به او اعتماد پيدا کردند که اين مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سريعتر، اين اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ عليه داعش هستند برسد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 8⃣5⃣
🍁 حماسهی جاودان
از شخصی پرسيدم:
« از حركت اربعين امسال كه بيش از بيست ميليون زائر به سوی كربلا رفتند چه چيزی فهميدی؟ »
گفت:
« يعنی اينكه در كربلا خون بر شمشير پيروز شد. اگر آن روز كاروان عاشورا همگی به شهادت رسيدند، اما در واقع پيروز شدند كه بعد از قرنها اينگونه از آنها ياد میشود و مردم در مسير آنها اينگونه قدم بر میدارند. »
يادم هست چند ماه قبل و زمانی كه تكريت به دست نيروهای مردمی آزاد شد، يكی از انديشمندان غربی گفته بود:
« آنچه امروز در عراق اتفاق میافتد يعنی پيروزی عقيده و آرمان امام خمينی (ره). »
اين شخص ادامه داد:
« تعجب میكنم كه عراقیها هشت سال با (امام) خمينی جنگ كردند، اما حالا رزمندگان عراقی كه فرزندان همان پدران هستند، برای نبرد با دشمنی به نام داعش به الگوهايی متوسل میشوند كه رزمندگان ايرانی از آن استفاده میكردند. »
اين شخص ادامه میدهد:
« استفاده از نمادهايی مانند چفيه و پيشانیبند و روحيات معنوی خاص رزمندگان ايرانی، برای عراقیها چنان انگيزهای ايجادكرد كه شهر تكريت، مهمترين پايگاه حزب بعث را به راحتی آزاد كردند. »
اين شخص به نامگذاری يكی از خيابانهای بغداد به نام امام خمينی (ره) اشاره كرده و میگويد:
« اينها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب اسلامی ايران به دل همهی مردم كشورهای مردمی خاورميانه صادر شده. از لبنان و سوريه و فلسطين تا عراق و يمن و... ايرانیها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعنی ابا عبدالله الحسين (علیهالسلام) وارد ميدان مبارزه شدند و زير بار ذلت نرفتند. و حالا همين تفكر ميان ملتهای مسلمان و آزاده در حال رشد است. مردم عراق نيز همين شعار را الگوی خود قرار دادهاند و مشغول نبرد با نيروهای داعش هستند. »
هادی زمانی كه وارد نيروهای مردمی شد، به عنوان يك الگو مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. او هميشه تصوير مقام معظم رهبری را روي سينه داشت. همين كار باعث شد كه بسياری از دوستان او نيز كه عراقی بودند همين كار را انجام دهند.
او به مسائل معنوی بسيار توجه میكرد. نماز شب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. در راستای همين تأثيرگذاری بود که بحث چفيه و پيشانیبند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبی که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد ميليون تومان پول به ايران فرستادند. او اجازه داشت هر طور که میخواهد خرج کند، اما هادی رعايت میکرد که از آن پول برای خودش خرج نکند. گاهی آنقدر رعايت میکرد که بيسکوييت را جايگزين وعدهی غذايی میکرد! با اينکه پول زيادی برای خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنسها را بخرد. دقت میکرد که برای ريال به ريال اين پول که توسط مردم عراق تهيه شده زحمت بکشد تا بيهوده هدر نرود. برای مثال برای تهيهی چفيه از تهران به يزد رفت تا از كارخانه و ارزانتر تهيه کند. پيشانیبندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه میآورد تا خواهرانش آنها را بريده و آماده کنند. او سعی میکرد کاری که انجام میدهد، به نحو احسن باشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 9⃣5⃣
🍁 آخرين حضور
خواهرش میگفت:
« گاهی از نجف زنگ ميزد میگفت به چيزی نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه میکردم و میفرستاديم. »
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهای ترش خريده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند!
میگفت:
« آنقدر در نجف چيزهای شيرين خوردهام كه الان دوست دارم چيزهای ترش بخورم. »
به خاطر همين خوردنیهای ترش برايش به نجف میفرستادم.
آخرين باری که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال ۱۳۹۳ بود. احساس میكرديم خيلی بزرگتر شده. رفتار و اخلاق هادی خيلی تغيير كرده بود. آن دفعه با مقدار زيادی پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون میرفت و شبها بر میگشت. بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهيهی چفيه و سربند و... از كارهای او بود. مقدار زيادی پارچهی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم.
پارچهها باريكِ باريك شد. هادی اسامی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را رويشان چاپ کرد و از آنها سربندهای قشنگی درآورد. همهی آن سربندها را با خودش به نجف برد.
در آخرين حضورش در تهران، حدود هشتاد نفر از بچههای کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفر، هادی هم حضور داشت، زحمات زيادی کشيد. او يکی از بهترين نيروهای اجرايی بود. اين مشهد آخرين خاطرهی رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 0⃣6⃣
هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانايی را در خودش ديد که تشکيل خانواده دهد و مسئوليت خانوادهی جديدی را به دوش بگيرد. به اطرافيان گفته بود اگر مورد خوبی سراغ دارند به او معرفی کنند. هادی هم مثل همه ملاکهايی برای انتخاب همسر در ذهنش داشت.
ملاکهای او بر خلاف برخی جوانان نسل جديد، ملاکهای خاص و خدايی بود. ديدگاهش دنيوی نبود. او به فراتر از اين چيزها میانديشيد. هادی دلش میخواست همسرش حجاب کامل داشته باشد. میگفت:
«دوست ندارم همسرم به شبکههای اجتماعی و تلويزيون و... وابستگی غلط داشته باشد. »
هادی، اخبار را پيگيری میكرد، اما به راديو و تلويزيون وابستگی و علاقه نداشت. وقتش را پای سريالها و فيلمها تلف نمیكرد. میگفت خيلی از اين برنامهها وقت انسان را هدر میدهد. از نظر او زندگی بدون اينها زيباتر بود. چند جايی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما...
بار آخر با پدرش صحبت كرد و گفت:
« بايد عيد نوروز با من به نجف بياييد. من رفتهام خواستگاری و از من خواستهاند با خانوادهات به خواستگاری بيا. »
روزهای آخر، كارهای خودش را هماهنگ كرد. حدود هزاران چفيه برای حشدالشعبی خريد. چندين هزار پرچم و پيشانیبند هم طراحی و چاپ کرد و با خودش برد.
خواهرش میگفت:
« آخرين بار وقتی هادی به نجف رفت، يک وصيتنامه با دستخط کاملاً معمولی که پاکنويس هم نشده بود داخل كمد پيدا كرديم. »
در آنجا نوشته بود:
« حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نمیدهد. حجابتان را زهرايی کنيد. پيرو خط ولايت فقيه باشيد. اگر دنبال اين مسير باشيد، به آن چيزی که میخواهید میرسید، همانطور که من رسيدم. راهپيمايی نُه دی يادتان نرود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 1⃣6⃣
🍁 معراج السعادة
راوی: خواهر شهيد
سالهای آخر، ماه رمضان را به ايران میآمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد میرفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد میرفت.
در شبهای ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی میرفتيم. برخی شبها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعای حاج منصور میرفتيم. چه شبها و روزهايی بود. ديگر تكرار نمیشود.
هادی در كنار كارهای حوزه و تحصيل به كارهای هنری هم مشغول شده بود. يادم هست كه در رايانهی شخصی او تصاوير بسيار زيبايی ديدم كه توسط خود هادی كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها كنار هادی برای ما دنيايی از معرفت بود. در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلی تغيير كرده بود؛ معنویتر شده بود. يك شب از برادرم سؤال كردم:
« چطور اينقدر تغيير كردی؟ »
گفت:
« كتابی هست به نام معراجالسعادة. واقعاً اگر كسی میخواهد به معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند. »
بعد كتاب خودش را آورد و از روی كتاب برای ما میخواند و میگفت:
« به اين توصيهها عمل كنيد تا به سعادت برسيد. »
مثلاً، يك شب میگفت:
« سعی كنيد سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی میخواهيد بزنيد فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه؟ بیدليل حرف نزنيد كه خيلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و... ختم میشود. »
شب بعد دربارهی شوخی و خنده زياد حرف زد.
« اينكه در شوخیها كسی را مسخره نكنيم. افراد را به خاطر لهجه و... مورد تمسخر قرار ندهيم. »
البته خودش هم قبل از همه اين موارد را رعايت میكرد. شب ديگر دربارهی اين صحبت كرد كه:
« در كوچه و خيابان سرتان را بالا نگيريد. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنيد. سعی كنيد سر به زير باشيد. اگر با نامحرم، زياد و بیدليل صحبت كند، حيا و عفت او از دست میرود. گوهر يك زن در حيا و عفت اوست. »
روز بعد به ميدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسايل لازم برای عراق را تهيه كند. آن شب وقتی به خانه آمد يك هديه برای ما آورده بود. كتاب معراج السعادة را به ما هديه داد. هنوز اين كتاب را داريم و به توصيهی هادی آن را میخوانيم و سعی در عمل كردن آن داريم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 2⃣6⃣
🍁 تفکر فرهنگی
راویان: سيد کاظم و دوستان عراقی شهيد
اين را بارها مشاهده کردم که شخصيتهای فرهنگی و افرادی که کار فرهنگی به خصوص در مسجد را تجربه کرده باشند، در هر کار و مسئوليتی وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات فرهنگی خودشان را بروز میدهند.
هادی نيز همينگونه بود. او در زمينهی کارهای فرهنگی و اردويی تجربيات خوبی داشت. در همان ايامی که در کنار رزمندگان عراقی با داعش مبارزه میکرد، برخی طرحهای فرهنگی را ارائه کرد که نشان از روحيهی بالای فرهنگی او بود.
يک بار پيشنهاد داد برای يکی از مراسم عيد، برای رزمندگان حشدالشعبی هديه تهيه کنيم. ما هم اين کار را به خود هادی واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز فرهنگی هديهی خوبی تهيه کرد.
هادی در کل سه بار به مأموريتهای نظامی حشدالشعبی اعزام شد. در عمليات آزادسازی منطقهی بلد در کنار نيروهای خطشکن بود. فرمانده او با آنکه علاقهی خاصی به هادی داشت، اما خيلی از دست او عصبانی میشد!
گفت:
« اين پسر خيلي مهربان و دلسوز است اما ترس را نمیفهمد در مقابل نيروهای داعش بدون ترس جلو میدود، هر چه میگوييم مراقب باش اما انگار متوجه نمیشود، اين رزمنده شجاعانه جلو میرود و راه را برای بقيهی نيروها باز میکند. هادی نه ترس را میفهميد و نه خستگی را... »
يک بار فرماندهی محور جلوی خود هادی اين حرفها را زد، هادی وقتی اين مطالب را شنيد، گفت:
« جلوی دشمن نبايد ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کردهايم. »
هادی به عنوان تصويربردار به جمع آنها پيوسته بود، او تصاوير و فيلمهای خاصی را از نزديکترين نقطه به سنگر تکفيریها تهيه میکرد.
از ديگر کارهای او رساندن آب و تغذيه به نيروهای درگير در خط مقدم بود. اما مهمترين کار فرهنگی هادی برگزاری نمايشگاه دستاوردهای حشدالشعبی در ايام اربعين بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 3⃣6⃣
هادی اصرار داشت کارهای فرهنگی رزمندگان عراقی به اطلاع مردم و
شيعيان رسانده شود. لذا راهپيمايی اربعين را بهترين زمان و مکان برای اين
کار تشخيص داد. واقعاً هم تفکر فرهنگی او جالب بود.
هادی يک چادر در نيمهراه نجف به کربلا راهاندازی کرد و نمايشگاه تصاوير نبرد با داعش را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران کربلل قرار داد. برادر ناجی میگفت:
« هادی برای اين نمايشگاه خيلی زحمت کشيد. کار، عقب بود و کاروانها از راه میرسيدند. هادی گفت که شبها کمتر بخوابيم و کار را به نتيجه برسانيم.
طی چند شبانهروز هادی بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبی انجام شد
و مخاطب بسياری داشت. اما همين که نمايشگاه آغاز شد، هادی به نجف برگشت!او عاشق گمنامی بود و نمیخواست کسی بفهمد اين نمايشگاهِ مهم کار او بوده. بعد از تجربهی موفق اين نمايشگاه به سراغ سيد کاظم آمد. هادی طرح جديدی برای برگزاری نمايشگاه دستاوردهای نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود. میخواست در يک فضای مناسب کار فرهنگی را گسترش دهد.
اعتقاد داشت که تصاوير و فيلمهای اين مبارزهی مقدس برای آيندگان ثبت شود و همزمان بايد به ديد عموم مردم رسانده شود. هادی روی اين طرح خيلی کار کرد. اما مسئولان حشدالشعبی با اين دليل که نيرو و شرايط برگزاری اين نمايشگاه را ندارند، طرح را به تعويق انداختند تا اينکه هادی برای بار آخر راهی مناطق عملياتی شد.
اما مهمترين کار فرهنگی که از هادی ديدم مربوط میشد به کاری که به خاطر آن به ايران برگشت.
هادی تعداد زيادی چفيه و پيشانیبند با نام مقدس يا فاطمةالزهرا (سلاماللهعلیها ) آماده کرد و با خودش به عراق آورد. او میدانست بهترين کار فرهنگی برای رزمندگان، پيوند دادن آنان با حضرات معصومين (ع)، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا (س) است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 4⃣6⃣
🍁 مرد ميدان نبرد
راوی: يكی از دوستان عراقی شهيد
اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت نجف برمیگشتيم. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادیالسلام رسيديم. هادی به راننده گفت:
« نگه دار. »
تعجب کرديم. گفتم:
« شيخ هادی اينجا چه کار داری؟ »
گفت:
« میخواهم بروم وادیالسلام. »
گفتم:
« نمیترسی؟ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان. »
هادی برگشت و گفت:
« مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. »
بعد هم پياده شد و رفت.
بعدها فهميدم که مدتها در ساعات سحر به وادیالسلام میرفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت میشده.
هادی مرد مبارزه بود. او در ميدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نمیداشت. هميشه تصوير مقام عظمای ولايت را بر روی سينه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت میکرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده میکرد. يادم هست خيلی با اعتقاد به جمعی از رزمندگان عراقی میگفت:
« لحظهی شهادت نام مقدس يا حسين (ع) را به زبان داشته باشيد تا خود آقا بالای سرتان بيايد. »
کل وسايل همراه هادی، در همهی مدت حضور در ميادين نبرد، فقط يک ساکدستی کوچک بود.
تعلقات او از همهی دنيای مادی بريده شده بود. در دوران نبرد خيلی کم غذا میخورد، میگفت:
« شايد بقيهی رزمندگان، همين را هم نداشته باشند. »
کم میخوابيد و به واقع خودش را برای وصال، آماده کرده بود.
هادی در خط نبرد هم وظيفهی روحانی بودن و مُبلّغ بودن خود را رها نمیکرد. در آنجا هم، وظيفهی هر کس را به آنها متذکر میشد. زمانی هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب و آذوقه كمك میكرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 5⃣6⃣
🍁 انسان الهی
راوی: شيخ محمد صبيحاوی و...
من همه گونه انسان ديدهام. با افراد زيادی برخورد داشتهام. اما بدون اغراق میگويم كه مثل شيخ هادی را كمتر ديدهام. انسان مؤمن، صالح، عابد، زاهد، متواضع، شجاع و... او برای جمع ما خير محض بود.
اين سخنان، نه به خاطر اين است كه او شهيد شده، ما شهيد زياد ديدهايم. اما هادی انسان ديگری بود. به همهی دوستان روش ديگری از زندگی را آموخت. او انسان بزرگی بود، به خاطر اينكه دنيا در چشمش كوچك بود. به همين خاطر در هر جمعی وارد میشد خير محض بود. بسياری از روزها را روزهدار بود، اما دوست نداشت كسی بداند. از خنده زيادی به خاطر غفلت از ياد خدا گريزان بود، اما هميشه لبخند بر لب داشت. تمام صفات مؤمنين را در او میديديم. هميشه به ما كمك میكرد. يعنی هركسی را كه احتياج به كمك داشت ياری میكرد.
يكبار برای منزل خودم يك تانكر خريدم و نمیدانستم چگونه به خانه بياورم. ساعتی بعد ديدم كه هادی تانكر را روی كمرش بسته و به خانه آمد! او آنقدر در حق من برادری كرد كه گفتنی نيست. بعضی روزها از او خبر نداشتيم، او مريض بود و ما بیخبر بوديم. دوست نداشت كسی بداند! از مشكلات و از امور دنيايی حرف نمیزد، انگار كه هيچ مشكلی ندارد. اما میدانستيم كه اينگونه نيست.
خوب درس میخواند و زود مطلب را میگرفت. خوب میفهميد. در كنار دروس حوزوی، فعاليتهای بسياری انجام میداد. يكبار در مسير كربلا با او همراه بودم. متواضع اما بشاش و خندهرو بود. از همه ديرتر میخوابيد و زودتر بلند میشد. كم خوراك و كم خواب بود. اهل عبادت و زيارت بود. وقتی به كنار حرم معصومين(ع) میرسيد ديگر در حال خودش نبود.
همه فن حريف بود. در نبرد و مبارزه، مرد ميدان جهاد و به نوعی فرمانده بود، در ديگر كارها نيز همينطور.
خاكی و افتاده بود. بارها ديدم كه سينی چای را در دست دارد و به سمت برخی نيروهای ساده میرود.
عاشق زيارت شب جمعه در كربلا بود. وقتی هم كه شهيد شد، چهار روز پيكرش گم شده بود، البته اين حرفها بهانه است. هادی دوست داشت يك شب جمعهی ديگر به كربلا برود كه خدا دعايش را مستجاب كرد. روز يكشنبه شهيد شد و شب جمعه در كربلا و نجف تشييع شد. درست در اولين روز فاطميه!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 6⃣6⃣
🍁 در خط مقدم
راوی: محمدرضا ناجی
از مؤسسهی اسلام اصيل با هادی آشنا شدم. بعد از مدتی از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود. ما در ايام مُحرم در مسجد هندی نجف همديگر را میديديم. بعد از مدتی بحران داعش پيش آمد. هادی را بيشتر از قبل میديدم. من در جريان نمايشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم. يک روز میخواستم به منطقهی عملياتی بروم که هادی را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کرديم. او خيلی آماده و خوشحال بود. انگار گم شدهاش را پيدا کرده. در آنجا روی يک کاغذ نوشته بود:
« عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم. »
من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد. بعد از چند روز راهی شهر شيعهنشين "بلد" شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتی داشت. اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهای داعش بود. هر کسی نمیتوانست به راحتی وارد شهر بلد شود. صبح به نيروهای خط مقدم ملحق شديم. هادی با اينکه به عنوان تصوير بردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از هادی گرفتيم. همانجا ديدم که هادی پيشانیبندهای زيبای يا زهرا (سلام الله علیها) را بين رزمندگان پخش میکند.
آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلی خوشحال و سر حال بود. میگفت:
« جبههی اينجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. اين بچهها مثل بسيجیهای خود ما هستند. »
هادی مدتی در منطقهی عمليات بلد حضور داشت. در چند مورد پيشروی و حملهی رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به يادگار گذاشت. در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداری و عکاسی بود. يک روز من را ديد و گفت:
« آنجا را ببين. يک دکل مخابراتی هست که پرچم داعش بالای آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 7⃣6⃣
گفتم:
« شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسی به اين پرچم نزديک میشود تا او را بزنند. در ثانی شما تجربهی بالا رفتن از دکل داری؟ اين دکل خيلی بلند است. ممکن است آن بالا سرگيجه بگيری. »
خلاصه راضی شد که اين کار را انجام ندهد. عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد. هادی تقاضای اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهی منطقهی سامرا شده و به زيارت رفتيم. سه روز بعد با هم به يک منطقهی درگيری رفتيم. منطقه، تحت سيطرهی داعش بود. من و برخی رزمندگان، خيلی سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاً میترسيديم. هادی شجاعانه جلو میرفت و فرياد ميزد:
« التخاف، التخاف ماکوشيئ...
نترس، نترس چيزی نيست. »
ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلی ترس داشت. نمیدانستيم چه کنيم اما هادی خيلی شاد بود! به همه روحيه میداد. عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهی بغداد شديم. بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادی به تنهايی راهی سامرا شد. ما از طريق شبکههای اجتماعی با هم در ارتباط بوديم. يک شب وقتي با هادی صحبت میکردم گفت:
« اينجا اوضاع ما بحرانی است! من امروز در يک قدمی شهادت بودم. »
او ادامه داد:
« يک انتحاری پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد. من بالای پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاری ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و... »
چند روز بعد هادی به نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقهی مقداديه رفت. از آنجا هم راهی سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادی تماس گرفتم و گفتم:
« کی برمیگردی؟ »
گفت:
« انشاءالله مصلحت ما شهادت است! »
من هم گفتم:
« اين هفته پيش شما میآيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم. »
اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادی شهيد شده.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 8⃣6⃣
🍁 ابراهيم تهرانی
راوی: حاج باقر شيرازی
چند روزی بود كه هادي را نمیديدم. خبری از او نداشتم. نمیدانستم برای جنگ با داعش رفته. در مسجد هندی همه از او تعريف میكردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لولهكشی آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
يكی دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توی گوشی نام او را به عنوان " ابراهيم تهرانی " ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. بچهی تهران هم بود. برای همين شد ابراهيم تهرانی. تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم:
« ابراهيم تهرونی كجايی نيستی؟ »
میدانستم در حوزه علميه هم او را اذيت كردهاند. او با دوچرخه به حوزه و برای كلاس میرفت، اما برخی افراد با اين كار مخالفت میكردند. با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابی مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لولهكشی بود، بعضیها میگفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد!
خلاصه آن روز كمی صحبت كرديم. من فهميدم كه برای جهاد به نيروهای حشدالشعبی ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحانی را برد و گفت:
« من به دلايلی به اين دو نفر كممحلی كردم. از طرف من از اين دو نفر حلاليت بطلب. »
بعد يكی از اساتيد خودش را نام برد و گفت:
« اگر من برنگشتم، حتماً از فلانی حلاليت بطلب. نمیخواهم كينهای از كسی داشته باشم و نمیخواهم كسی از من ناراحت باشد. »
میدانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبری توهين كرده بود و...
او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 9⃣6⃣
يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادی با او رفيق بود. او را تر و خشك میكرد. حمام میبرد و... هميشه هم او را با خودش به مسجد میآورد. هادی سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند. بعد از نماز بود كه ديگر هادی را نديدم. تا اينكه هفتهی بعد يكی از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد. من به اعلاميهی او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود:
« شيخ هادی ذوالفقاری. »
اما من او را به نام ابراهيم تهرانی میشناختم. بعدها شنيدم كه يكی از دوستانِ شهيدِ او
" ابراهيم هادی " نام داشت و هادی به او بسيار علاقهمند بود.
خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادی چند روز بعد به نجف آمد. همه برای تشييع او جمع شدند.
وقتی من در خانه گفتم كه هادی شهيد شده، همهی خانوادهی ما ناراحت شدند. همسرم گفت:
« میخواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم. »
بسيار مراسم تشييع با شكوهی برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهی را كمتر ديدهام. پيكر او در همهی حرمين طواف داده شد و اينگونه با شكوه در ابتدای وادیالسلام به خاك سپرده شد. از آن روز تا حالا هيچ روزی نيست كه در منزل ما برای شيخ هادی فاتحه خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لولهكشی آب منزل ما يادگار اوست.
يادم نمیرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم. در خواب نمیدانستم هادی شهيد شده. گفتم:
« شما كجايی، چی شد، نيستی؟ »
لبخندی زد و گفت:
« الحمدلله به آرزوم رسيدم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 0⃣7⃣
🍁 قدمهای آخر
اين اواخر كمتر حرف میزد. زمانی كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول خودسازی بود. از خودش كمتر میگفت. به توصيههای كتب اخلاقی بيشتر عمل میكرد. هادی عبادتها و مسائل دينی را به گونهای انجام میداد كه در خفا باشد. كمتر كسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت. او سعی میكرد خلوت خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين (علیهالسلام) حفظ كند.
هادی حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس میگرفت و با آنها بگو و بخند داشت، اما در روزهای آخر تغييرات خاصی در او ديده شد. شمارهی همراه خود را عوض كرد. آخرين بار با يكی از دوستانش تماس گرفت. هادی پس از صحبتهای معمول به او گفت:
« نمیخوای صدای من رو ضبط كنی؟! ديگه معلوم نيست بتونی با من حرف بزنی! »
به يكی از دوستان طرّاح هم گفته بود:
« من چهرهی جذاب و خوبی ندارم، اگه توانستی يه طرح قشنگ از عكسهای من آماده كن! بعدها به درد میخوره! »
با اينكه بارها در عملياتهای گروههای مردمی از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، اما وصیتنامهاش را قبل از آخرين سفر نوشت!
درست در روز ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، يعنی يك هفته قبل از شهادت. وصیتنامهی كاملی نوشت كه توصيههای بسيار خوبی در آن داشت. عجيب اينكه بيشتر درخواستهايی را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا شد.
او بعد از تكميل وصيتنامه راهی مقرّ نيروهای مردمی شد. آنقدر عجله داشت كه سجادهاش در اتاقش همينطور باز ماند! بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد. آنها در عمليات پاكسازی مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند. نيروهای مردمی در چند عمليات قبلی با كمك مشاوران ايرانی توانسته بودند مناطق مهمی نظير جرفالصخر را از دست داعش پاكسازی كنند. هادی به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم عسکريين در سنگرها حضور داشتند. آنها بيشتر شبها را به حرم میآمدند و آنجا میخوابيدند. هادی هم كه موقعيت خوبی پيدا كرده بود، از فضای معنوی حرمين سامرا به خوبی استفاده میكرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 1⃣7⃣
🍁 فاصله تا شهادت
راوی: سید روحالله ميرصانع
هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقهی سامرا شد. او با نيروهای حشدالشعبی همكاری نزديكی داشت. دفعهی اول حدود بيست روز طول كشيد و كسی خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصی نمیزد. نمیگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده.
بار دوم زمان كمتری را در مناطق درگيری بود. وقتی به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلی خوشحال شدم. به هادی گفتم:
«چه خبر؟ توی اون مناطق چی كار میكنی؟! »
هادی میگفت:
« خدا ما رو برای جهاد آفريده، بايد جلوی اين آدمهای از خدا بیخبر بايستيم. »
بعد ياد ماجرايی افتاد و گفت:
« اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! »
با تعجب پرسيدم:
« چطور؟! »
هادی گفت:
« توی سامرا مشغول درگيری بوديم. نيروهای انتحاری داعش قصد داشتند با فريب نيروهای ما خودشان را به محدودهی حرم برسانند. در يكی از روزهای درگيری، يكی از نيروهای داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروی انتحارب وارد يك ساختمان شد. ما محاصرهاش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نيروی داعشی موضع گرفته بود و مرتب شليك میكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون میآمد، به درك واصل میشد. بعد از چند دقيقه گلولههای من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. يكی از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد:
" خشاب برسون... "
خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صدای مهيب انفجار، من را به گوشهای پرت كرد. عامل انتحاری داعش كه فهميده بود نيروهای ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلی عجيب بود. ديوارهای داخل ساختمان خراب شده و خون شهدای ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهای پاره پارهی شهدا همه جا ريخته بود. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 2⃣7⃣
🍁 آخرين شب
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير میكرد. شايد برای خود من باوركردني نبود! با خودم میگفتم:
« شايد فكر و خيال بوده، شايد میخواهند از شهدا موجودات ماورائی در ذهن ما ايجاد كنند. »
اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخری كه هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد! بار آخری كه میخواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامهاش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيهی زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبهها بخشيد. از همهی كسانی كه با آنها رفت و آمد داشت حلاليت طلبيد. دوستی داشت كه در كنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت:
« اگر بر نگشتم، از فلانز و فلانی برای من حلاليت بگير! »
حتی گفت:
« برو و از آن روحانی كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب، درگير شده بودم حلاليت بطلب، نمیخواهم كسی از دست من ناراحت باشد. »
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايی رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد. برای قبر هم كه قبلا با يك شيخ نجفی صحبت كرده بود و يك قبر در ابتدای وادیالسلام از او گرفته بود. برخی دوستان، هادی را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!! هادی تكليف همهی امور دنيايی خودش را مشخص كرد و آمادهی سفر شد. معمولاً وقتی به جای مهمی میرفت، بهترين لباسهايش را میپوشيد. برای سفر آخر هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد...
برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و از طلّاب ايرانیِ نجف میگفت:
« صورت هادی خيلي جوش ميزد. از دوران جوانی دنبال دوا درمان بود. پيش يكی دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييری در جوشهای صورتش ايجاد نشد. شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظی میكرد. پيرمرد با صفايی كه هر شب منتظر بود تا هادی به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.
آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادی حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم:
« راستی ديگه برای جوشهای صورتت كاری نكردی؟»
هادی لبخند تلخی زد و گفت:
« يه انفجار احتياجه كه اين جوشهای صورت ما رو نابود كنه! »
دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخی گفتم:
« هادی تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار میكنيم. »
بعد ادامه دادم:
« يه شعر زيبا هست كه مداحها ميخونن، میخوام توی تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. »
هادی منتظر شعر بود كه گفتم:
« جنازهام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين (ع)... »
هادی خيلی خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 3⃣7⃣
🍁 پرواز
شکستهای پیدرپی باعث شده بود كه توان نظامی داعش كم شود. آنها در چنين مواقعی به سراغ نيروهای انتحاری رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفی میكنند. آن روز هم نيروهای مردمی بلافاصله با خودروهای مختلف به سوی مناطق درگيری اعزام شده و با پشتيبانی سلاحهای سنگين، مشغول پيشروی و پاكسازی مناطق مختلف بودند.
نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بود كه هادی به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتی، پس از ساعتی جنگ و گريز، به روستای مکيشفيه در بيست كيلومتری سامرا وارد شدند. ساختمان كوچكی وجود داشته كه بيست نفر از نيروهای عراقی به همراه هادی به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم برای ادامه كار تصميم بگيرند. بقيهی نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعی داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيریها نيز به طور پراكنده ادامه داشت. هنوز چند دقيقهای نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهای نيروهای مردمی حركت كرد. بدنهی اين بولدوزر با ورقهای آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود. به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند:
« انتحاری، انتحاری، مواظب باشيد... »
درست حدس زده بودند. اين خودرو برای عمليات انتحاری آماده شده بود. چند نفر از نيروهای مردمی با شليك آرپيجی قصد انفجار بولدوزر را داشتند. برخی میخواستند راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتی گلولهی آرپیجی روی بدنهی آن اثر نداشت. يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت میگويد:
« اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاری است! هر چه تيراندازی كرديم بیفايده بود.
فاصلهی ما با هادی ذوالفقاری و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها میرود... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 4⃣7⃣
« ...هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صدای بولدوزر و گلولهها مانع از رسيدن صدای ما میشد. هادی و دوستان رزمندهای كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صدای ما نشدند. لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدها كيلو مواد منفجره، برای لحظاتی آسمان را سياه كرد.
وقتی به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبهی كوچك مواجه شديم! انفجار به قدری عظيم بود كه پيكرهای شهدا نيز قادر به شناسايی نبود. »
خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. جنگ است ديگر، روزی شهادت دارد و روزی پيروزی، البته برای انسان مؤمن، شهادت هم پيروزی است.
روز بعد خبر رسيد كه هادی ذوالفقاری مفقود شده و پيكری از او به جا نماند. همه ناراحت بودند. نمیدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايرانیِ هادی هم خبر رسيد كه هادی مفقودالجسد شده. خبر به ايران رسيد. برخی از دوستان گفتند:
« از نمونهی خون مادر هادی برای آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتی از پيكر هادی مشخص گردد. نيروهای عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهرهی دوستداشتنی اين طلبهی رزمنده هيچ گاه از ذهن ما پاك نمیشد. پس از مدتی اعلام شد كه با شناسايی برخی پيكرها فقط شش نفر از جمله هادی مفقود شدهاند. از هادی هم فقط لاشهی دوربين عكاسیاش باقی مانده بود. تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدی با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده. سيد کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت:
« احتمالاً هادی است. »
خودش به بغداد رفت و او را شناسايی كرد. در اصل پيکر هادی ذوالفقاری بر اثر انفجار پرت شده بود. يک نفر در حال عبور از معرکه، پيکر او را میبيند و پلاک را برای اطلاع خبر شهادت برمیدارد. بدن شهيد، بیپلاک آنجا میماند. تا اينکه او را به بغداد انتقال میدهند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 5⃣7⃣
🍁 توفيق شهادت
راوی: محمدرضا ناجی
قرار بود برای تصويربرداری به هادی و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه نتوانستم به سامرا بروم. هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمیشد.
تا اينکه فردا يکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم:
« چه خبر از بچهها؟ »
گفت:
« برای شيخ هادی دعا کن. »
ترسيدم و گفتم:
« چرا؟ مگه زخمی شده؟ »
دوست من بدون مکث گفت:
« نه شهيد شده. »
همانجا شوکه شدم و نشستم. خيلی حال و روز من به هم ريخت. نمیدانستم چه بگويم. آنقدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهيد شده. برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم. ياد صحبتهای آخرش. من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم:
« شيخ هادی به عشقش رسيد. او عاشق شهادت بود. »
بعد، حرف از نحوهی شهادت شد. او گفت:
« که در جريان يک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پيکر هادی از بين رفته و ظاهراً چيزی از او نمانده! »
روز بعد دوربين هادی را آوردند. همين که دوربين را ديديم همه شوکه شديم! لنز دوربين پر از آب شده و خود دوربين هم کاملا منهدم شده بود. با ديدن اين صحنه حتی کسانی که هادی را نمیشناختند، فهميدند که چه انفجار مهيبی رخ داده. از طرفی همهی دوستان ما به دنبال پيکر شيخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سؤال میکرديم، نمیدانست و میگفت:
« تا آخرين لحظه که به ياد ما میآيد، هادی مشغول تهيهی عکس و فيلم بود. حتی از لودر انتحاری که به سمت روستا آمد عکس گرفت. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 6⃣7⃣
من خيلی ناراحت بودم. ياد آخرين شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت:
« برادرت در يک انفجار تکه تکه ميشه! اگر چيزی پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم امامعلی (ع) دفنش کنيد. »
نمیدانستم برای هادی چه بايد کرد. شنيدم که خانوادهی او هم از ايران راهی شدهاند تا برای مراسم او به نجف بيايند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من يقين داشتم حتی شده قسمتی از پيکر هادی پيدا میشود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز يکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، يک کاميون يخچالدار مخصوص حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از سامرا آمده. در ميان آنها يک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هيچ مشخصهای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقيق است. تا اين را گفت يکباره به ياد هادی افتادم. با سيد و ديگر فرماندهان، صحبت کردم. همان روز رفتم و کاميون پيکر شهدا را ديدم. خودش بود. اولين شهيد، شيخ هادی بود که آرام خوابيده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است؛ دوست صميمی من. بالای سر هادی نشستم و زارزار گريه کردم. ياد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر میگشتيم. هادی میگفت:
« برای شهادت بايد از خيلی چيزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و... »
بعد به من گفت:
« وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟ »
گفتم:
« خوب نيست، مثل تهران. »
گفت:
« بايد چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفيق شهادت را از دست ندهيم. »
بعد چفيهاش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهی نجف شديم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 7⃣7⃣
🍁 خبر شهادت
راوی: مادر و برادر شهيد
سهشنبه بود. من به جلسهی قرآن رفته بودم. در جلسهی قرآن بودم که به من
زنگ زدند. پرسيدند:
« خانهای؟ »
گفتم:
« نه. »
بعد گفتند:
« برويد خانه کارتان داريم. »
فهميدم از دوستان هادی هستند و صحبتشان دربارهی هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. من سريع برگشتم. چند نفر از بچههای مسجد آمدند و گفتند هادی مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم:
« حضرت ابوالفضل و امام حسين (علیهماالسلام) کمک میکنند، عيبی ندارد. »
اما رفتهرفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسايهها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل مرا در آغوش گرفتند و گفتند:
« هادی به شهادت رسيده. »
🥀🥀🥀
در محل کار معمولاً موبايل را استفاده نمیکنم. اين را بيشتر فاميل و دوستانم میدانند. آن روز چند ساعتی توی محوطه بودم. عصر وقتی برگشتم به دفتر، گوشی خودم را از توی کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بیپاسخ داشتم. تماسها از سوی يکی دو تا از بچههای مسجد و دوست هادی بود. سريع زنگ زدم و گفتم:
« سلام، چی شده؟ »
گفت:
« هيچی، هادی مجروح شده، اگه میتونی سريع بيا ميدان آيتالله سعيدی باهات کار داريم. »
گوشی قطع شد. سريع با موتور حرکت کردم. توی راه کمی فکر کردم. شک نداشتم که هادی شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ نمیزدند؟ در ثانی کار عجلهای فقط برای شهادت میتواند باشد و...
به محض اينکه به ميدان آيتالله سعيدی رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچههای مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. بعد از سلام و احوال پرسی، خيلی بی مقدمه گفتند:
«میخواستيم بگيم هادی شهيد شده و... »
من ديگه چيزی از حرفهای آنها يادم نيست! انگار همهی دنيا روب سرم خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او را نمیديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس میکردم. يک دفعه از آن ها جدا شدم و آرام آرام دور ميدان قدم زدم. میخواستم به حال عادی برگردم. نيمساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبر داديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهی نجف شديم.
هادی در سفر آخری که داشت خيلی تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادی ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشييع و تدفين هادی حضور داشتيم. همه میگفتند:
« که اين شهيد همه چيزش خاص است. از شهادت تا تشييع و تدفين و... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 8⃣7⃣
🍁 وصيتنامه
هادی با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتی حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اينگونه نگاشت:
اينجانب محمدهادی ذوالفقاری وصيت میکنم که من را در ايران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهند و در وادیالسلام دفن کنند. دوست دارم نزديک امام باشم و همهی مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهی بزنند و دستمال گريهی مشکی و... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايی که سرم میخورد به سنگ لحد، يک اسم حضرت زهرا (س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا (س).
بالای سر من روضه و سينهزنی بگيرند و موقع دفن من، پرچم، بالای قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
زياد يا حسين (ع) بگوييد و برای من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزی که میخواستم رسيدم. برای امام حسين(ع) و حضرت زهرا(س) مجلس بگيريد و گريه کنيد.
(من را) رو به قبله صحيح دفن کنيد... روی سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است. يعنی؛ العبد الحقير المذنب و يا مثل اين. پيراهن مشکی هم بگذاريد داخل قبر.
وصيتم به مردم ايران و در بعضی از قسمتها برای مردم عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی میکنم، مشکلات خارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقيه باشند. با بصيرت باشند؛ چون همين ولی فقيه است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد.
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س) رعايت کنند، نه مثل حجابهای امروز، چون اين حجابها بوی حضرتزهرا (س) نمیدهد.
از برادرانم میخواهم که غير حرف آقا حرف کس ديگری را گوش ندهند....
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 9⃣7⃣
🍁 وصیتنامه
جهان در حال تحول است، دنيا ديگر طبيعی نيست، الان دو جهاد در پيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظهی آخر معلوم میشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت. حتی در جهاد با دشمنها احتمال میرود که طرف کشته شود ولی شهيد به حساب نيايد، چون برای هوای نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشد يعنی برای شيطان رفته و در اين حال چه فرقی است بين ما و دشمن! آنها اهل شيطان هستند و ما هم شيطانی.
دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان (عج) بيايد احتمال دارد روبهروی امام باشيم و با امام مخالفت کنيم. امام زمان را تنها نگذاريد.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که خيلی گناه کردم و پلهای پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.
بچههای ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلی گناه و کارهای بيهوده انجام دادم و يکی از دلايلی که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم. نجف شهری است که مثل تصفيهکُن است که گناهها را به سرعت از آدم میگيرد و جای گناهان، ثواب ميدهد. اين مولای ما خيلی مهربان است. همچنين میخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً حرمها دفاع کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طّلاب نجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که مدافع هست لکن کم است، بايد زياد شود.
و مطمئنم که اينها (دشمنان) کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم حضرتزهرا (س) میشود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.
بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غدهی سرطانی را از بين ببريد. برای من خيلی دعا کنيد؛ چون خيلی گناه کارم و از همه حلاليت بگيريد.
وصيت من به طلاب اين است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اينطور نيست نخوانند. چون میشود کار شيطانی. بعد شهريهی امام را هم میگيرند؛ ديگر حرام در حرام ميشود و مسئوليت دارد.
اگر میتوانند درس بخوانند (و ادامه بدهند) البته همهاش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبهی با تقوا کم داريم اول تزکيهی نفس بعد درس. ای داد از علم شيطانی. دنيا رنگ گناه دارد، ديگر نمیتوانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسين (ع) و حضرت زهرا (س) و امام رضا (ع) در قبر می آيند...
والسلام
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 0⃣8⃣
🍁 تشييع وتدفين
خبر پيدا شدن پيكر هادی درست زمانی پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعنی شب اول ايام فاطميه در مسجد موسیابن جعفر (ع) تهران برای او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم، اعلام شد كه امروز پنجشنبه، برای شهيد هادی ذوالفقاری چهار مراسم تشييع برگزار شده!
هادی وصيت کرده بود پيکرش را در سامرا، کاظمين، کربلا و نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود. زيرا عراقیها شهدای خود را فقط به يکی از حرمين میبرند و بعد دفن میكنند.
اما دربارهی هادی باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمين بردند. سپس در کربلا و بينالحرمين پيکر او تشييع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. در همهی حرمها نيز برايش نماز خواندند پرچم زيبای ايران نيز بر روی پيكر اين شهيد، حرفهای زيادی با خود داشت.
اينكه مردم ما، برادران شيعه خود را رها نمیكنند.
تشييع هادی در نجف بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتی حتی در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود. مرحوم آيتالله آصفی (نمايندهی مقام معظم رهبری) هم در نجف بر پيکر هادی نماز خواند. در آخر هم همهی جمعيتی که برای تشييع پيکر هادی آمده بودند برای تدفين به سمت وادیالسلام رفتند.
میگويند عراقیها در نجف برای شهدای خودشان تشييع خوبی در حرمها راه میاندازند، ولی بعد از آنکه میخواهند شهيد را دفن کنند، همه میروند و فقط چند نفر میمانند. ولی در تشييع پيکر هادی همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد وادیالسلام شدند. خود عراقیها هم از شرکت چنين جمعيتی در مراسم تدفين شهيد تعجب کرده بودند و میگفتند اين شهيد، استثنايی است. اما نكتهی ديگر اينكه قطعهی شهدای عراق در نجف از حرم حضرت امير(ع) فاصلهی بسياری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی(ع) بسيار نزديک است.
اين قبر متعلق به يکی از دوستان هادی بود كه او هم قبر را برای مادرش در نظر داشت، اما هادی قبل از اعزام با او صحبت كرد. او هم مادرش را راضی نمود تا مزار را برای هادی قرار دهد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #پسرک_فلافل_فروش
🌟 خاطرات شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
قسمت 1⃣8⃣
يكی از دوستانش میگفت:
« هادی در اين روزهای آخر، بيشتر شبها و سحرها بر سر مزاری که براب خودش در نظر گرفته بود حاضر میشد و دعا و نماز میخواند. »
دست آخر درست در شب جمعه و شب اول فاطميه، در همان مزار (كمی جلوتر از قبر علامه سيدعلیقاضی) به خاک سپرده شد.
شهيد ذوالفقاری وصيتهای عجيبی برای تدفين داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همهاش تحقق يافت.
او وصيت کرده بود قبر مرا سياهی بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد! اما امکانش نبود، قبرهای نجف به شکلی است که ماسههاي سستي دارد. ممکن است خيلی ساده فرو بريزد. هادی در معرکه شهيد شد و غسل نداشت. خودش قبلاً پرچم سياهی تهيه کرده بود که خيلی ناگهانی پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سياه و وصيت شهيد عملی شد. به گفتهی دوستانش يک شال
" يافاطمـةالزهرا (س)" هم بود که آن را
روی صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالا سنگ لحد شهيد نوشتند:
"يا زهرا (س)."
اما همهی دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين مفقوديت، ارادت ويژهی شهيد به حضرت زهرا (س) بوده. چون وقتی پيکر او با اين تأخير چندروزه پيدا شد، آغاز ايام فاطميه بود. شبی که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود.
دوستانش میگويند:
« بعد از شهادت هادی وقتی به خانهاش رفتيم ديديم حتی سجادهاش پهن بوده است. انگار که او بعد از نماز برای رفتن و جنگيدن به قدر سجاده جمعکردنی هم درنگ نکرده است. »
⬅️ پایان
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم