🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#پذیرش_درسپاه
#مدافع_حرم
#شهيدعبدالصالح_زارع
به خاطر کار پدر آقا صالح ما باید می رفتیم قم خیلی نگرانش بودم عبد الصالح از اول بچه ی پاک و حرف گوش کنی بود بعضی از خانوم های فامیل میگفتن:حاج خانوم شما چجوری با صالح برخورد میکنید که انقد پسر خوبیه؟!
همیشه حسرت میخوردن به آروم بودن صالح من میگفتم : هیچ کاری نکردم
شاید ذات بچه اینجوره بهش می گفتم حالا که میخوای دانشگاه بری من دلم نمیادگفت : چرا؟!!!گفتم:
نمیدونم تو تا الان پاک زندگی کردی و پاک بودی ما هم که میخوایم بریم قم
ولی تو میخوای اینجا باشی و بری دانشگاه( از محیط دانشگاه حرفی نزدم چون جوون بود و می ترسیدم بهش بر بخوره) به پدرش گفتم نگرانم
خیلی دغدغه دارم از اینکه دانشگاه بره و ما بریم قم یه وقت دوست ناباب پیدا کنه و مسیرش عوض بشه من چیکار کنم؟؟!! حاج آقا گفت خب چیکار کنیم؟
گفتم نمیدونم بهش بگیم بیاد بره سپاه
من سپاه و خیلی دوست داشتم
بهش پیشنهاد دادم و گفتم نگرانتم
هر چی باشه شاید دوست نابابی سر راهت بیاد من میترسم صالح هیچی نگفت گفت باشه خیلی راحت گفت باشه
پدرش یه شب نشست و جریان کار سپاه رو براش گفت گفت هر ارگانی آدم بد و خوب داره فکر نکن تو سپاه همه ی آدما خوبن با این حال،من کار خودمو میکنم
وظیفه مو انجام میدم و نون حلال میارم
نگاه نمی کنم کی مرخصی میره ، از کارش میزنه ، ساعت میزنه یا نه
فردا رفتی سپاه اینا رو دیدی تعجب نکنی!! صالح همه رو قبول کرد...
ثبت نام کرد و رفت پذیرش ما اون موقع اومده بودیم قم سه روز بعد از عاشورا بودکه نذر کردم صالح تو سپاه قبول بشه و خدمت کنه.بعد وقتی رسمی شد بطری آب یک نفره بخره و بیاد به عنوان سقا بین عزادار ها پخش کنه موقعی که قبول شد من مشهد بودم زنگ زد و گفت قبول شدم و الان اومدم قم و دارم آب بین دسته هاپخش میکنم استخدام سپاه شد و طبق معمول برای آموزشی، ۸ ماه تبریز بود اون موقع تلفن و اینا هم نبود . هر موقع می تونست زنگ میزد یک روز صبح دیدم خیلی مضطربم و تو حال خودم نبودم حاج آقا پرسید : چی شده؟؟!!
گفتم نمیدونم . باور کن عبدالصالح یه چیزیش شده ... تاب نداشتم خیلی بی قرار بودم دائم می گفتم الان به موبایلت زنگ می زنن و میگن صالح یک چیزی ش شده
حاج آقا گفت : بیا بریم حرم ...
همینطور که ماشین سوار شدیم تا از مجتمع بیایم بیرون، یه دفعه موبایلش زنگ خورد و گفتن عبدالصالح آپاندیس گرفته و عملش کردن خیلی به هم ریختم و سخت گذشت بهم نذاشتن من برم تبریز رفتن و آوردنش قم بعد از اون هم برگشت مازندران .
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم