eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 0⃣7⃣2⃣ از در خانه که بیرون آمدم همان پیرمردی را دیدم که اختلال حواس داشت. پیرمردی که حمید همیشه به او سلام می داد و محبت می کرد و می گفت: « فرزانه یه روزی جواب محبت من به این پیرمرد رو می بینی. » حالا همان روز رسیده بود. پیرمردی که همه می دانستیم اختلال حواس دارد ولی حمید را خیلی خوب یادش مانده بود، به پهنای صورت اشک می ریخت و گریه می کرد و این یکی از سوزناک ترین گریه هایی بود که در غم از دست دادن حمید دیدم. سوار ماشین که شدم با حسرت از شیشه عقب برای آخرین بار به خانه نگاه کردم.‌ بعدها هیچ وقت نتوانستم به آن کوچه و خانه برگردم. چند باز تا سر کوچه رفتم ولی گریه امانم نمی داد که قدم از قدم بردارم. سالگرد عروسیمان امامزاده حسین بودم. برای رزمندگان مدافع حرم دست کش و کلاه می بافتیم. به شدت دلتنگ حمید شده بودم. به یاد سال های قبل افتاده بودم که حمید در سالگردهای ازدواجمان برایم دسته گل رز می خرید. بی اختیار خودم را وسط کوچه شهید کلهر پیدا کردم. ساعت یازده شب بود که جلوی در خانه مشترکمان ایستاده بودم. هیچ کس داخل کوچه نبود. پنجره خانه را نگاه کردم، اشک امانم نمی داد. قدم هایم سست شده بود، نتوانستم جلو تر بروم. از همان جا با گریه تا سر کوچه آمدم و برای همیشه از خانه مشترکمان خداحافظی کردم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣7⃣2⃣ خیلی زود دلتنگی ها شروع شد. درست مثل روزهایی که زندگی مشترکمان را شروع کردیم خیلی زود همه چیز رفت به صفحه بعد، همه چیز برگشت به روزهای بی حمید با این تفاوت که حالا خاطره هایش هر کجا یک جور به سراغم ‌می آید. شبیه پروانه ای بی‌پناه که به دست باد افتاده باشد سر مزارش آرام ‌می‌گیرم. پاییز، زمستان، بهار، زمستان، هر چهار فصل را با حمید داخل گلزار شهدا تجربه کردم. اوایل مثل دوران نامزدی هوا سرد بود. اولین برفی که روی مزارش نشست وسط زمستان بود رفتم گلزار. خلوت بود، گوله برف درست کردم و به عکس داخل قاب بالای سرش زدم. گفتم: « حمید ببین برف اومده تو نیستی بیای برف بازی کنیم. یادته اولین برف بعد از نامزدیمون از دانشگاه تا خونه پدرم پیاده اومدیم و کلی برف بازی کردیم. » گاهی مزارش که می روم اتفاق های عجیبی می افتد که زنده بودنش را حس می کنم. یک شب نزدیکی های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: « خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزارم. » معمولا عصرها به مزارش می رفتم ولی آن روز صبح از خواب بیدار شدم راهی گلزار شدم. از نزدیک ترین مغازه به مزارش چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم. می دانستم این شکلی راضی‌تر است. همیشه روی رعایت حق همسایگی تاکید داشت. سر مزار که می روم سعی می کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که همسایه گلزار شهداست خرید کنم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣7⃣2⃣ همین که نشستم و گلها را روی سنگ گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد. هق هق گریه هایش امان نمی داد حرفی بزند. کمی که آرام شد گفت: « عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم. به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول‌ رفتید، حق نیستید. باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت اگر همسرت رو دیدم می فهمم من اشتباه کردم. تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشونه میدی. » برایش خوابی که دیده بودم را تعریف کردم گفتم‌: « من معمولا غروب ها میام اینجا ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش. » از آن به بعد با آن خانم دوست شدم. خیلی رویه زندگیش عوض شد. تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است. **** جریان بعد از شهادت آن قدر سخت است که قابل مقایسه با تدافین و آخرین دیدارها در معراج نیست. بارها پیش خودم گفته ام اگر قرار باشد حمید زنده شود و دوباره به شهادت برسد هیج وقت برای شهادتش گریه نمی کنم چون اتفاقات بعد از شهادتش به مرتب جانسوز تر از این فراق است. روزهایی بوده که مریض بودم و چشمم به در خشک شده. دوست داشتم تا خود حمید بیاید و فقط یک لیوان آب به دستم بدهد ولی این ها فقط حسرتش برای من مانده است. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 3⃣7⃣2⃣ هنوز نتوانسته ام خودم را با این شرایط وفق بدهم. روزهای خیلی سختی به من گذشت. روزهایی که با یک صدا، یک یادآوری خاطره، با دیدن یک زن و شوهر کنار هم بی اختیار گریه کردم. روزهایی که همه چیز خاطره حمید را به یادم می انداخت از شنیدن مداحی هایی که دوست داشت گرفته تا بوی عطرهایی که میزد. روزهایی که حرف های خیلی تلخی شنیدم. این که حمید برای پول رفته، این که شما حقوقتان از نظر شرعی مشکل داره چون حمید برای ایران شهید نشده است. حرف‌هایی که هر کدامشان مثل نمک روی زخم وجود مرا به آتش می کشد. هیچ عقل سلیمی قبول نمی کند در برابر پول چنین کاری بکند. این که همسرت دیگر نباشد، فقط توی خواب بتونی او را ببینی، وقتی بیدار می شوی نبودنش آن قدر آزارت بدهد که دوست داشته باشی فقط بخوابی و او را دوباره ببینی. ولی تا کجا؟ تا کجا می شود فقط خواب بود و خواب دید؟! سختی همه این حرف ها و رفتارهای غیر منصفانه یک طرف، نبودن خود حمید یک طرف، حسرت این که یک بار عمه و پدر حمید را خوشحال ببینم روی دلم مانده است. هر وقت خانه پدری حمید می روم همه خاطراتم از دوره بچگی تا روزهای آخر جلوی چشم هایم می آید، از اول تا آخر گریه می کنم. گاهی از اوقات حس می کنم حمید شهید نشده ، فکر می کنم شاید من گمش کرده باشم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣7⃣2⃣ با قاب عکسش صحبت می کنم. کفش هایش را می پوشم و راه می روم، صدای موتور می آید فکر می کنم حمید است که برگشته است، آیفون را که بر می دارم منتظرم حمید پشت در باشد. از کوچه که رد می شوم می ایستم شاید حمید هم از سر کوچه پیدایش بشود. شب های جمعه ساعت یازده منتظر هستم زنگ خانه را بزند و بگوید: " رفته بودم هیئت، جلسه طول کشید برای همین دیر اومدم. " و فکرهایی که هیچ وقت دست از سر آدمی برنمی‌دارد. " عزیزی که به خاک سپردی استخون شده یا نه؟ درد کشیده یا نکشیده؟ وقتی هوا گرمه نگرانی، وقتی که برف میاد بند دلت پاره می شه نکنه سردش بشه؟ نکنه بارون اذیتش کنه " با این که می دانی همه چیز تمام شده و روح از بدن رفته است ولی تعلق خاطر که داری هیچ وقت کهنه نمی شود. یک حالت بهت زدگی که حتی نمی دانی کجا شهید شده است و به این زودی هم امکان ندارد به آنجا بروی. با همسران شهدای مدافع حرم که به سوریه رفته بودم وارد فرودگاه دمشق شدیم. از همان ورودی فرودگاه حال همه ما بد شد. پیش خودم گفتم: « حمید من این ورودی رو اومده ولی هیچ وقت خروجی رو برنگشته. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣7⃣2⃣ پروازها همه نیمه شب انجام می شد. داخل فرودگاه صندلی نبود. هر گوشه همسر یکی از شهدای مدافع حرم چادر روی سرش کشیده بود و گریه می کرد. داخل خیابان ها که قدم برمی‌داشتیم دنبال نشانه ای از عزیزانمان بودیم. حتی نمی دانستیم حلب کدام طرف است. همسرانمان لحظات آخر زمینی بودنشان را روی کدام خاک گذرانده بودند. غربت گریه های همسران شهدا را هیچ کس نمی فهمد. آن قدر در اوج اشک باید خودت را خفه کنی و بغضت را پنهان کنی که گاهی از اوقات دلت یک خلوت بخواهد فقط برای گریه کردن. گاهی پیش خودم می گویم که ساده اش برای حمید بود و سختش برای من، چون خیلی زود برات پروازش امضا شد و رفت. همسر شهید باید بار یک زندگی را به تنهایی به دوش بکشد. از همسر شهید همه انتظار دارند، باید همیشه خوشحال باشی، باید همه جا حاضر باشی، همه پیام ها و تماس ها را جواب بدهی تا کسی فکر نکند چون همسر شهید هستی داری طاقچه بالا می گذاری. طول روز به حدی خسته می شوی که حس می‌کنی شب ها روح از بدن خارج می شود و دوباره فردا صبح روز از نو روزی از نو ولی بدون همراز و همراهی که تمام‌ امیدت شده بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 6⃣7⃣2⃣ چند ماه بعد از شهادت حمید به کربلا رفتم. همان کربلایی که گذرنامه گرفته بودیم تا با هم برویم ولی حمید با آن‌گذرنامه به سوریه رفت و از کنار حرم عمه سادات همنشین همیشگی ارباب بی کفن شد. همان کربلایی که عشق حمید بود. همان کربلایی که حمید برای دیدنش همیشه بی تاب بود. شب جمعه بود و تک و تنها بین الحرمین رو به گنبد ایستاده بودم، کمی که گذشت نشستم. توان ایستادن نداشت ، در اوج دلتنگی و حسرت به حمید گفتم: « عزیزم الان کربلام ، همون کربلایی که تو قرار بود با هم بیایم برام چادر عروس بخری ولی قسمت نشد. به خاطر تو به هیچ مغازه ای که چادر می فروشه نگاه نکردم. گفتم شاید تو خجالت بکشی از اینکه نتونستی هدیه ای که قول داده بودی رو بهم بدی. » در تمام طول این سفر خودم را یک آدم دو نفره احساس می کردم که رو به ضریح و گنبد ایستاده ایم و زیارت نامه می خونیم. آرامش زندگی من حمید بود که دیگر نیست. خودش را از خواب هایم، خواب را از چشم هایم و آرامش را از زندگیم گرفته است. دلم‌می خواهد از ته دل بخندم. می خندم ولی از ته دل نیست. گاهی اوقات که خیلی دلم‌ میگیرد لباس هایش را پهن می کنم روی زمین. پیراهنش را، شلوارش را. کنار لباس هایش می نشینم و گریه می کنم. بعد از چند ماه هنوز هم گاهی اوقات با امید، لباس هایش را زیر و رو می‌کنم شاید داخل جیب هایش برایم نامه ای نوشته باشد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 7⃣7⃣2⃣ هر عکس جدیدی که از حمید به دستم می رسد احساس می کنم حمید زنده است و هر روز برایم از سوریه عکس می فرستد. اشک های من از روی دلتنگی است نه ناراحتی. چون خودمان این راه را انتخاب کردیم. می دانم که جای حمید خیلی خوب است، همین برای من کافیست. عشق یعنی همین، حمید خوشحال باشد، راضی باشد، من هم راضی هستم. حس می کنم حمید در طول زندگی مشترکمان همه حرف هایش را به من زده است. تمام روزهای خواستگاری تا شهادت حمید داشت حرف می زد. با خنده هایش، با حرکاتش، با رفتارش، با اخلاقش. ولی حالا آرام خوابیده است بدون هیچ نگرانی. من اما هنوز حرف هایم ‌مانده است. سر مزار که می روم کلی حرف برای گفتن دارم. شبیه یک غریبه منتظرم تا یکی بیاید و حرف هایم را ترجمه کند. کاش یادم می داد چطور بعد از رفتنش نگاهش کنم. چطور مثل خودش خیلی زود تمام حرف هایم را بگویم. با همه این سختی ها امیدوارم. می دانم راه نرفته زیاد دارم، می دانم هنوز هم باید رفت، هنوز هم باید " یادت باشد " . قطار زندگی در حرکت است. زندگی هر چند سخت هر چند بی حمید در جریان است. منتظرم اذانی گفته شود و دوباره حمید از من بله بگیرد. از این دنیا بروم و برای همیشه با حمید باشم. هر روز صبح به عکس هایش سلام می دهم. گاهی وقت ها از شدت دلتنگی با حمید دعوا می کنم و می گویم: « امروز اومدم به دیدنت ولی تو سر قرارمون‌ نیومدی. » اما بعد یادم می آید که دعوای زن و شوهری نباید بیشتر از چند ثانیه طول بکشد، سریع آشتی میکنم. آخر شب ها برایش صدقه می اندازم. به عکس هایش خیره می شوم و آرام می گویم: « شب بخیر حمید جان. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 یادمان هست! بگذار بگذریم! به جای نقطه، اشک هایمان را می‌گذاریم و می رویم به امید روزی که حمید با سپاهی از شهیدان در رکاب امام زمان (عج) رجعت کند تا این بار با هم همسفر جاده آسمانی نجف کربلا باشیم. ان شاءالله این همه خط نوشتیم یکیش هم نستعلیق چشم های تو نشد... ⬅️ پایان با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 تقدیم به همسر چه زیبا عاشقانه های زندگیَت را بیان کردی... نمیدانم چه بگویم...... جز اشک، جز شرمندگی، بهترین معشوق و بهترین یار زندگیَت رفت تا ما بمانیم... بانو که یادم هست که چه کرد. ⬅️ ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 بسمه تعالی با سلام و صلوات بر محمد (ص) و خاندان پاکش که شرف کون و مکان هستند و ما متعنم از این می ناب لایزال که موجب رشته‌های وصل ما به این حبل متین و تكامل ما توسط این حصن حصین و ممزوج از ولایتشان در وجود ما عجین و خدارو شکر بر این نعمت الهی که ما را فرا گرفته و غرق در آن شده ایم ان شاء الله. اینجانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله لازم دیدم تا چند جمله ای را مِن باب درد دل در چند سطر مکتوب نمایم. ابتدا لازم است تا بگویم که نوشتن این وصیت نامه از مقدمات خیر حاصل گردیده و آن شرف ناموس خدا اسوه صبر و تقوا، زینت عرض و سما، عقیله ی عقلا، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است زیرا دفاع از حرمین و مظلومیت مسلمانان را بر خود واجب می‌دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده (علیهم‌السلام) می دانم و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بگرداند ان شاء الله. آنچه این حقیر تا کنون در زندگی خویش فهمیده ام کج فهمی ها و درشت فهمی ها و بی بصیرتی انسانهایی است که یا این خانواده را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا ظاهرا در کنارشان بوده اند ولی در صحنه های حساس میدان را خالی کرده‌اند و یا مانعی بودند در این مسیر. آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دور ماندن و کور ماندن از راه و از نور هدایت است. وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشیم و رهرو این مسیر، همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه ولی عصر (عج) ان شاء الله... زیرا نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را ذوب در این امر بدانیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می‌شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش امام خامنه ای (مدظله‌العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می‌شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر (علیهالسّلام) شیرین تر از عسل، می روم تا به تأسی از مولایم ابا عبد الله (علیهالسّلام) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم. اما یک نکته و آن این است اگر در حال حاضر در جبهه‌ی سخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می‌شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد توسط تمامی جوانان رعایت می‌شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاء الله. اما به نظر این حقیر هیچ چیز بالاتر از حسن کلام و حسن رفتار نیست. در عموم جامعه و مخصوصاً در بین نظامیان و بالاخص در میان پاسداران حریم ولایت. اما در جمله آخر می نویسم آنچه که در این دنیا از مادیات دارم من باب گذران زندگی در اذن همسرم باشد تا بتواند امورات زندگی کند ان شاالله. و در آخر هر کس که این متن را می‌خواند و یا می‌شنود ان شاالله که این حقیر سراپا تقصیر را حلال نماید. همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی همیشه با لبت آرام میخندم و با چشمان تو مستم قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک خدارو شکر در راهت به خون افتاده ام بر خاک حمید سیاهکالی مرادی وكفى بالحلم ناصرا ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 عکس‌های یادگاری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم