🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍃🍃🍁🌼🌼🌼🌼🌼🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁💢💢💢💢💢💢💢💢🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#زندگینامه۲۷
#به_آرزویت_رسیدی
#شهیدمدافع_حرم_عباس_دانشگر
آن روز ما تازه از سمنان به تهران رفته بودیم که تلفن پدرم زنگ خورد .
پسرعمویم(برادر شوهرم) بود انگار پشت تلفن از شهادت عباس خبر داده بود ولی پدرم به ما چیزی نگفت و من از بعد ظهر آن روز خیلی استرس داشتم و فقط ذکر می گفتم. پدرم رفت بیرون گفت: برم زنگ بزنم خبر بگیرم بیایم و بعد از یک ربع برگشت گفت: عباس به شدت مجروح شده است که من خیلی حالم بد شد. ولی با این حال خداروشکر کردم که زنده است دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که درباره مراسمات صحبت کنند آنجا بود که من فهمیدم از اینکه به آرزویش رسیده بود خوشحال بودم اما تحمل دوری اش برایم سخت است.
#راوی_همسربزرگوارشهید
#یاقابل_القربان
نیمہ هاے شب استـ و همه خوابند .
صداے اذان ناگهان فضاے خانہ را پُر مےڪند . پدر با صداے اذان بےموقع بیدار مےشود و بہ حیاط خانہ مےرود ، صدا اما از مناره مسجـد نیست ...
جستجو مےڪنند و تلفن همـراه عباس را در چمدانے ڪہ بعد از شهادتش از سوریہ رسیده بود ، مےیابند
" اذان صبح به وقتــ حلبـــ "
....حے علے خیر العمل ....
پدر این را مےگوید خدا را شڪر مےڪند از اینڪہ یڪ قربانے از خانواده آن ها گرفتہ استــ و تڪرار مےڪند
" یا قـابـل القــربــان "
#راوی_پدربزرگوارشهید
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌼🍃🌼💢🍁
🍁🍃🌼💢🍁
🍁🌼💢🍁
🍁💢🍁
🍁🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم