eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷آزاده بہ آنیم ڪہ آزادبمیـریم 💐آماده بہ آنیم ڪہ دربادبمیریم 🌷باماسخن ازترس و یایأس مگویید 💐آماده بہ آنیم چو"صیاد"بمیریم 🌹 صیادشیرازی 🕊 صبحتان روشن با یاد شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فرازی از وصیت نامه شهید از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه‌ حضرت زهرا (س) را که امانتی دست شما است را پاسداری کنید. 🌷شهید سجاد طاهرنیا🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگینامه سپهبد شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣0⃣1⃣ خود به سوي شان دويد و نيروهايش نيز از محورهاي مختلف به طرف تپه حمله کردند. سروان به بالاي تپه رسيد و فاصله اش را با آنان کمتر کرد که حالا داشتند به طرف دره مي گريختند. کوتاه نيامد و با احتياط به طرف دره رفت. لحظات بعد، ديد که اسلحه هايشان را انداختند تو رودخانه و خود نيز در کنار درختچه ها پنهان شدند. آنان تا آخرين گلوله جنگيده بودند.(۱) نيروها وقتي او را ديدند که با سه نفر اسير مي آيد، روحيه شان مضاعف شد و ستون ها آماده ی حرکت شدند. از " گردنه ی آرين " تا " سه راهي تيژتيژ " جاده، پيچ و خم فراوان و پرتگاه هاي خطرناکي داشت که خوشبختانه اين مسير را بدون خطر طي کردند. از سه راه، جاده دو شاخه مي شد که هر دو مسير به مريوان مي رسيد. به نظر مي آمد آنها مسير جنوب را انتخاب کنند که راه هموار بود اما سرگرد، مسير شمال را برگزيد که کوتاه تر از جاده ی جنوبي بود، اما پيچ و خم زيادي داشت و پر بود از گردنه. اتفاقاً بعدها معلوم شد که ضد انقلاب هم در گردنه ها و کمينگاه هاي محور جنوبي منتظر آنان بوده است. عصر، در روستاي " شيخان " درگيري سختي صورت گرفت و يكي از پيشمرگان در آنجا به شهادت رسيد، اما به زودي به منطقه مسلط شدند و قاتل او را هم دستگير کردند. در اين درگيري باز هم شيرودي و کشوري به کمك شان آمدند. دم دماي غروب بود که کاروان به روستاي" جانوره " رسيد که نرسيده به " گردنه ی گارانت " بود. اگر اين گردنه را به سلامت مي گذشتند تا رسيدن به شهر، خطر مهمي تهديدشان نمي کرد. شهرامفر و رحيم صفوي منطقه را شناسايي کردند و اطمينان دادند که مي شود شب را در آنجا ماند. ______________________ « شهيد شهرامفر، اين سه اسير را تحويل من داد و من هم تحويل برادري ابراهيم نام، دادم که نسبت به آنها يك مقدار تندي کرد. شهيد شهرامفر يقه ی مرا گرفت واقعاً مثل ابر بهاري اشك مي ريخت، گفت حسام تو مسؤولي و اينها اسير ما هستند، چرا گذاشتي فلاني تندي کند من ديگر با شما در عمليات شرکت نميکنم، من دارم مي روم. گفتم: بابا اينها جوانند تجربه ندارند، حالا يك اشتباهي کرده اند تو کوتاه بيا! گفت: من خودم خيلي راحت مي توانستم وقتي که اينها فرار مي کردند بزنم و بكشمشان اما اين کار نكردم و چون مي توانستم اسيرشان کنم و چنين اجازه اي نداشتم. خلاصه رفتم به ابراهيم پرخاش کردم که چرا اين کار را کردي، تا توانستيم شهيد را باز گردانيم و نگذاريم از ما جدا شود! » از خاطرات سرتيپ هاشمي ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣0⃣1⃣ * « هر روز با تاريك شدن هوا، عمليات را متوقف مي کرديم و گروهي براي تأمين، به نگهباني مي پرداخت و نيروها استراحت مي کردند. سعي ما بر اين بود که فرماندهان ستون به هيچ وجه نخوابند. چون منطقه برايمان ناآشنا بود، سعي مي کرديم با سرکشي به نيروها و سنگرها، با اوضاع و احوال بيشتر آشنا شويم. خود من، اولين بار بود که قدم به آنجا مي گذاشتم و فقط از روي نقشه با وضعيت فيزيكي آنجا آشنا بودم. راهنما و بلدچي ستون، پيشمرگان مسلمان کُرد بودند. » * فردا شب به شهر رسيدند و با تصرف ارتفاع حساس « قلعه امام » به طرف فرودگاه شهر رفتند و در آنجا مستقر شدند که به تمام شهر تسلط داشت. قرار شد تا شهر را به محاصره نياورده اند، داخل آن نروند بنابراين با پادگان تماس گرفته شد تا نيروهاي احمد متوسليان از غرب پادگان به طرف ارتفاعات " موسك " پيشروي کنند تا به هم ملحق شوند. پاکسازي شهر مريوان دو روز طول کشيد و عصر روز دوم شهر را تحويل احمد متوسليان و نيروهايش دادند. در ميان ستون سرگرد صياد، ده تانكر نفت و گازوئيل هم بود که بسيار مردم شهر را خوشحال کرد، چون مدت ها بود به علت نبود سوخت، نانوايي ها تعطيل بودند و مردم سخت در تنگنا. اکنون کاروان مأموريتش را با موفقيت انجام داده بود و صبح فردا بايد به سنندج برمي گشت. حال، سرگرد، نمي توانست نسبت به فردا نگران نباشد. * « خاطره ی جالبي از مريوان دارم. شب دومي بود که شهر را پاکسازي مي کرديم و قرار بود روز بعد به طرف سنندج برگرديم. يك ساعتي از نيمه شب گذشته بود که احساس نگراني کردم رفتم تا به نيروها سرکشي کنم. اطرافمان بسيار خطرناك بود. پر بود از شيار و درخت و تپه. راه نفوذي زيادي وجود داشت. با صحنه ی جالبي رو به رو شدم. براي اولين بار ديدم عده اي از رزمنده ها، در زير نور مهتاب، در حال خواندن نماز شب هستند. اين تصوير برايم خيلي عالي و دوست داشتني بود. کار آنها من را هم تحريك کرد و آماده ی نيايش شدم. »* ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣0⃣1⃣ اتفاقاً در همان موقع گلوله آرپيجي اي در نزديك اردوگاه منفجر شد و به دنبالش گلوله هاي ديگر از طرف دشمن باريدن گرفت. اين آخرين زور ضدانقلاب براي باز پس گيري شهر بود که با مقاومت نيروها نتوانست کاري از پيش ببرد و مجبور به عقب نشيني شد. هنگام برگشت باز هم علي شگفتي آفريد و دشمن را غافلگير کرد! قرار بود موقع برگشتن مجدداً مسير شمالي را پيش گيرند و از گردنه ی گارانت بگذرند، اما وقتي از شهر خارج شدند اعلام کرد از مسير جنوبي مي رويم. اهميت اين تصميم چند روز بعد وقتي مشخص شد که مُخبرها خبر آوردند ضدانقلاب به خيال اينکه آنان از مسير شمالي برخواهند گشت برايشان در گردنه ی گارانت کمين سختي را تدارك ديده ! وقتي به روستاي " سروآباد " رسيدند، از باغي به سويشان تيراندازي شد. يكي از پيشمرگان که از اهالي آن روستا بود گفت: « آن باغ مال شيخ عثمان است. » " شيخ عثمان نقشبندي " از رهبران ضدانقلاب بود. سرگرد، وقتي آتش را سنگين ديد باز هم به ديده باني پرداخت و گراي خانه ی شيخ را به آتش بارها داد. وقتي غرش گلوله های توپ روستا را لرزاند، مردم با پارچه ها سفيد به سويشان پناه آوردند. مردم به مسجد روستا هدايت شدند و يكي از فرماندهان برايشان از انقلاب سخن گفت و به آنان اطمينان داد که ان شاءالله به زودي شرّ ضدانقلاب از سرشان کم خواهد شد . در ميان بدرقه ی آنان، کاروان به راه افتاد و به روستاي " رزاب " رسيد که در دامنه ی ارتفاع بسيار بزرگي قرار داشت. از روستا که مي گذشتند وارد تنگه اي مي شدند که به روستاي " نگل " مي رسيد اما هنوز وارد مدخل تنگه نشده بودند که از روي ارتفاعات دو طرف به سويشان تير باريد. خواست از نفربر پياده شود که تيرها امان ندادند. به راننده ی تانك اسكورپين گفت او جلو بيفتد و به راهش ادامه دهد اما تانك هنوز چند متري نگذشته بود که انفجار مهيبي زمين و زمان را لرزاند و بعد صداي راننده تانك از بيسيم بلند شد که: « صياد، صياد، پشتم لرزيد! » معني و مفهوم پيامش اين بود که تانكش لرزيده است. دستور داد از تانك بيرون بروند و پناه بگيرند. درگيري شدت پيدا کرد و عملاً نظام ستون به هم خورد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣0⃣1⃣ * « ديدم ارتباطمان با بچه های صف قطع است مثل اين که همه از خودروهاي شان پياده شده بودند و يك کارهايي مي کردند. نيم ساعت زير آتش بوديم. بعد از نيم ساعت براي بنده که تا آن موقع اصلاً اين جنگ ها را نديده بودم و کار نكرده بودم معلوم است که چگونه تصور مي کردم هم عقبمان بسته بود و هم جلومان. گمان مي کردم بعد از نيم ساعت آتش دشمن، کلي تلفات داده ايم و خودروها پنچر شده اند. فكر مي کردم چطور راه بيفتيم و برويم و پيش خودم گفتم اينجا گير مي کنيم هر چه منتظر شدم کسي بيايد و بگويد که چه شده و چند تا تلفات داديم کسي چيزي نگفت. در آخر خودم، با حالت مضطرب پرسيدم: " چند تا شهيد داده ايم؟ " عجيب بود. آمار دادند و گفتند: " سه چهار تا مجروح داريم شهيد نداريم. " هيچ کدام از مجروح هايمان طوري نيستند که بخواهند تخليه شوند. بسيار معنادار بود قدرت نمايي خدا در زخمي ها. در جاده، ضد انقلاب تله ی انفجاری کار گذاشته بوده است اما چند ثانيه پيش از اين که تانك اسكورپين به آن برسد، منيتور تله را کشيده بود و در نتيجه فقط تانك را لرزانده بود و گودال عميقي در ميان جاده کنده بود. راننده اش هنگام پياده شدن تيري از مقابل پيشاني اش گذشته بود و تنها خراشي در پوستش ايجاد کرده بود! رزمنده ديگري گلوله، تنها لاله ی گوشش را برده بود و پاسداري که کلاه آهني اش بزرگتر بوده و يك پله بالاتر، گلوله از مقابل خورده بود و از پشت در آمده بود بدون اين که يك مو از سرش کم شده باشد! * « من در بازنگري حادثه ی کمين رزاب، هم آن موقع و هم بعد از آن، آنجا را به عنوان رشته ی ظاهر شدن امدادهاي الهي مي دانم چون ارتباط مستقيم با شب قبلش داشت؛ آن حالت عبادي که در تعدادي ديدم و من را هم برانگيخته بود. اثراتش را همانجا ديدم. » * آنان هنوز حيران الطاف الهي بودند که ديدند زني بچه اي را در بغل گرفته و ناله آنان به طرفشان مي آيد. تير به ريه ی طفل معصوم خورده بود و جلو چشمان مادر، نفسش به خرخر افتاده بود. علي به او قول داد نگران نباشد، بچه اش را به زودي به بيمارستان خواهد فرستاد. لحظات بعد هليکوپتري در خرمنگاهي ده نشست و آن بچه، مادر و پيرمردي را که لابد پدربزرگش بود به سنندج برد و اين در دل زنان روستا چنان انقلابي ايجاد کرد که همگي پارچه سفيد در دست به طرف نيروهاي اسلام آمدند. شرمنده بودند از اين که شوهرانشان در بالاي ارتفاعات کساني را تيرباران کرده اند که بيش از آنها دلشان به فرزندان آنان مي سوزد! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣0⃣1⃣ عصر، ستون از آن تنگه گذشت و به روستاي نگل رسيد. اين روستاي زيبا و خوش آب و هوا، محل خوش گذراني ضدانقلاب بود؛ و احتمال اين که نيروهايشان در آنجا باشد، زياد بود. روستا را محاصره کردند و به پاکسازي آن پرداختند. تصميم گرفتند شب را در همانجا در خارج از روستا بمانند. سرگرد صياد، دستور داد همه نيروها دفاع دور تا دور بگيرند تا او و چند نفر ديگر براي شناسايي به اطراف بروند. وقتي برگشت دادش درآمد. اغلب آنان ريخته بودند تو رودخانه و داشتند شنا و آب تني مي کردند! زورش به سروان هاشمي رسيد که دوست و معاونش بود. بر سرش داد زد که: « اين بي انضباطی چه معنا دارد؟ مگر به تفريح آمده ايد؟ مگر نمي دانيد ما در دل دشمن هستيم؟ » در تمام دوره خدمتش، بی انضباطی تنها چيزي بود که آرامش او را بر هم مي زد و باعث مي شد با کسي درگير شود. با اين که با تمام وجود به پاسداران و بعدها به بسيجيان عشق مي ورزید اما تنها چيزي که گاهي او را وادار به تندي به آنان مي کرد، همين دست کم گرفتن نظم و مقررات بود. آن روز هم از اين بابت عصباني شد. البته به زودي فهميد اين عمل نيروهايش را به گونه ی ديگري هم مي توان تفسير کرد؛ نيرویي که نيم ساعت پيش در زير آتش دشمن بوده و هيچ اميدي به نجاتش نمي رفت و هنوز هم خطر، تهديدش می کند، چنان روحيه اي دارد که همه چيز را فراموش مي کند و مرگ را به هيچ مي انگارد! پس اين سرمايه را بايد پاس مي داشت. فردا عصر پيش از اين که وارد شهر سنندج شوند، کسي نسخه اي از اعلاميه حزب کومله را برايش رساند که نوشته بودند: " ستون تحت فرماندهي سرگرد صيادشيرازي را منهدم کرده اند و اکثر نيروهاي آن يا کشته و مجروح، و يا اسير شده اند و..! " دست به دست گشتن اين اعلاميه، مايه ی خنده و انبساط خاطر رزمندگان شد. طبيعي بود دشمن چاره اي جز متوسل شدن به دروغ و ايجاد شايعه نداشته باشد. يك کاروان عظيم نظامي توانسته بود از جاده هايي که در دست آنها بود به سلامت بگذرد و برود شهر مريوان را از چنگ آنان در بياورد و به دست نيروهاي جمهوري اسلامي بسپارد و حالا هم با عظمت تمام برگردد! اين عمليات شش روزه که در خرداد ماه ٥٩ صورت گرفت، از نظر کارشناسان نظامي به عنوان يك عمليات کلاسيك و منظم ارزيابي شده است. در اين عمليات، نيروهاي سرگرد صيادشيرازي، نه حدود صد کشته که دشمن مدعي آن بود؛ بلكه تنها دو شهيد و شش مجروح داده بودند که جراحت اغلب آنان سطحي بود. (۱) ______________________ ۱. ارتش جمهوري اسلامي ايران، در باره ی عمليات پاکسازي مريوان، کتابي تهيه کرده است که در آن از زواياي فني اين عمليات بررسي شده است. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣0⃣1⃣ در تير ٥٩ مردم مهربان بانه، بيش از چهار ماه بود که در زير حاکميت ضد انقلاب زندگي مي کردند. در آنجا نيز مانند اغلب شهرهاي کردستان، تنها پادگان شهر هنوز سقوط نكرده بود که البته در اين اواخر، با وضعيتي که داشت شمارش معكوس براي سقوط آن آغاز شده بود. دشمن از دو ارتفاع بلند، به آن تسلط داشت و هر جنبنده اي را هدف قرار ميداد. رفت و آمد در داخل پادگان تنها با تانك اسكورپين و مانند آن، انجام مي شد و بيش از چهل روز بود که هر نوع امدادرساني به پادگان غيرممكن شده بود. با اين همه، مدافعان پادگان در ميان اجساد ده ها تن از همرزمان شهيدشان، پايداري مي ورزيدند و تصميم گرفته بودند تا آخرين لحظه ی زندگي، تسليم نشوند. براي رفتن به بانه، ابتدا يگان هاي لشگر ١٦ زرهي قزوين، جاده ی ديواندره به سقز را پاکسازي کردند، سپس پاکسازي شهر سقز با حضور سرگرد صياد، بدون مشكل جديي، انجام شد و تيپ سنگين زرهي به سوي بانه حرکت کرد. در اين عمليات " سرهنگ پورموسي " فرمانده لشگر نيز شخصاً در کنار فرمانده ی تيپش ستون را رهبري مي کرد. " گردنه ی خان " در پانزده کیلومتري بانه، تنها کمينگاه خطرناك اين مسير شصت کيلومتري بود که يادش دلها را مي لرزاند. وقتي که ستون به نزديكي آنجا رسيد، ايستاد و سرگرد صياد با گروه ضربت قرارگاهش، که ترکيبي بود از سپاه و ارتش، توسط هليکوپترها روي ارتفاع هلي بُرن شدند و با پشتيباني کبري هاي جنگنده به پاکسازي گردنه پرداختند. وقتي از پاکسازي فارغ شدند، آفتاب داشت غروب مي کرد بنابراين بايد شب را در آنجا مي ماندند و ستون، صبح حرکت مي کرد. سرگرد به همرزمانش دستور داد دفاع دور تا دور بگيرند که ناگهان متوجه شد که بخشي از ستون از گردنه گذشته و خوشحال و ذوق زده به سوي بانه مي تازند که اکنون خود را در چند کيلومتري آن مي ديدند. اين برخلاف دستور او بود اما ديگر کاري نميشد کرد. پس تسليم قضا شدند. و اما ستون در هواي گرگ و ميش پيش مي رفت که سروان فرمانده تانك، يك لحظه ديد کسي در پشت درختچه اي آرپيجي به دست به طرفشان نشانه رفته است. تا خواست ديگران را مطلع کند گلوله در بدنه ی تانك اسكورپين نشست و از هر سو آتش باريد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣0⃣1⃣ سرگرد که در آن لحظه در بالاي گردنه به تأمين ايستاده بود، ناگهان از بيسيم صداي ناله و فرياد شنيد که: « ما کمين خورده ايم به دادمان برسيد! » خود را به بالاي ارتفاع رساند و به ديده باني پرداخت که البته پر واضح است در آن تاريكي خيلي دقيق نخواهد بود. او گرا مي داد و " سيد علي اکبر مصطفوي " با خمپاره انداز، آتش مي ريخت تا صبح اين گونه گذشت. سپيده تازه سرزده بود که صداي کبري ها آمد. صداي " کشوري " را از بيسيم شنيد که او را مي خواست. وقتي آنان از سلامتي سرگرد مطمئمن شدند، علي پرسيد: « احمد، از آن بالا چه مي بيني؟ » با ناراحتي گفت: « متأسفم که نمي توانم چيزي بگويم.» هوا که روشن تر شد از بالاي گردنه نگاهي به داخل شيارهاي اطراف انداخت. تا چشم کار مي کرد جنگل بود. اين يعني بهترين موقعيت براي تك تيراندازي که بتواند در آنجا پناه بگيرد و هليکوپتر را بزند. اما با اين همه، آن دو بي محابا پرواز مي کردند و جلو مي رفتند. بي هيچ ترسي افتاده بودند به جان ضدانقلاب. در اولين برخورد خشمش را بر سر فرمانده لشگر خالي کرد. آنها فرمان او را جدي نگرفته بودند و اين فاجعه پيش آمده بود. لابد چون درجه ی او پايين تر از آن دو سرهنگ بود. * « خيلي عصباني بودم و بر سرش داد زدم: " که چرا اين کار را کردي؟ مگر با تو قرار نگذاشته بودم بدون اجازه ی من ستون حرکت نكند تا اينگونه فجايع به بار نيايد؟ " چشمانم را خون گرفته بود. با حالت زار گفت: " هر کاري که بگوييد مي کنم ديگر حرفتان را گوش مي کنم. " با اينکه درجه ی او از من بالاتر بود، ولي ديگر اين چيزها برايم مطرح نبود. گفتم: " از اين لحظه به بعد حق نداري بدون دستور من هيچ کاري انجام بدهی. " » * (۱) مجروحان به عقب فرستاده شدند. نيروها روحيه شان را از دست داده بودند و آمادگي هيچ کاري را نداشتند. ______________________ ۱- بعدها معلوم شد او جزو گروهک های ضد انقلاب است و به سزای اعمال خیانتکارانه ی خود رسید و اعدام شد. البته ما او را در همان مأموریت از فرماندهی برداشتیم. ( شهید صیاد شیرازی ) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم