کتاب #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه سپهبد شهید #علی_صیاد_شیرازی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 #در_کمین_گل_سرخ زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی قسمت 1⃣0⃣1⃣
قسمت های ۱۰۱ تا ۱۱۰ کتاب بسیار زیبا و جذاب "در کمین گل سرخ"
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 1⃣1⃣1⃣
با هوانيروز تماس گرفت و دو فروند هليکوپتر ٢١٤ خواست و سپس از ميان نيروها، شانزده نفر را دستچين کرد تا همراه خودش روي ارتفاع هلي برن شوند. شايد عمليات در آن شب کار عجولانه اي بود و معلوم نيست سرگرد چرا اين اقدام را کرد، اويي که در کردستان هميشه با تاريك شدن هوا کار را متوقف مي کرد آيا صرفاً براي اطاعت از دستور تيمسار بود؟
* « غالباً در عمليات هلي برن، اول هليکوپتر خودم که به عنوان فرمانده در آن بودم، بر زمين مي نشست تا از امنيت منطقه مطمئن شوم و به نيروهاي ديگر بگويم بيايند، اما در آنجا اين طور نشد. ما هنوز روي هوا بوديم که آن يكي هلی کوپتر بر زمين نشست و هر هشت نيرويش پياده شدند. حالا نوبت هليکوپتر ما بود که بنشيند که ديدم زير هليکوپتر تق تق صدا مي کند. صداي برخورد گلوله بود. هليکوپتر از فاصله ی نزديك، هدف قرار گرفته بود، به طوري که گلوله ی کاليبر به ران پاي بغلدستي من خورد. همان شب هم شهيد شد.
به خلبان گفتم: " سريع بشين. "
گفت: " نمي توانم همين که خواسته باشيم بشينيم، به راحتي ميزنند. "
نتوانستيم بشينيم. هوا تاريك شده بود. از بالا مي ديدم که دشمن برشدت آتش افزوده است. توانستم با نيروهايي که پياده شده بودند، با بيسيم ارتباط بر قرار کنم.
گفتم: " چون طرحي که براي عمليات در نظر داشتم انجام نشد، سريع بياييد پايين به طرف پادگان. "
گفتند: " نخير، ما همين جا مي مانيم و مي جنگيم شما بياييد بالا. "
روحيه ی عجيبي داشتند. هرچه گفتم من به شما دستور مي دهم و امثال آن، قبول نكردند. دست آخر، با التماس توانستم راضي شان کنم بپذيرند و بيايند پايين. »*
به پادگان که برگشت بيكار ننشست. براي اين که يارانش نجات پيدا کنند با توپ ١٠٥ که در پادگان بود ارتفاع را زير آتش گرفت و دشمن را به خود مشغول کرد. اما آن شب از آن هشت نفر تنها چهار نفرشان با تن مجروح به پادگان برگشتند و چهار نفر ديگر به علت تاکتيك اشتباهي که براي برگشت اتخاذ کرده بودند، درست از وسط شهر سر درآوردند و همگي به دام دشمن افتادند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣1⃣1⃣
همان شب علي به اين نتيجه رسيد که راه آزادسازي ارتفاع آربابا، هليبرن کردن نيرو نيست؛ همچنان که هم نيروهاي مخصوص و هم خود آزموده بودند. زيرا دشمن در آنجا سنگرهاي مستحكمي داشت و به راحتي مي توانست هليکوپتر را بزند و ابتكار عمل را از دست نيروهاي عمل کننده بگيرد. تصميم ديگري گرفت و به اجرا
درآورد.
بعدازظهر ناگهان از همه طرف به روي ارتفاع آتش باريد. توپ هاي ١٥٥ م م اس پي و ١٠٥ ،خمپاره ١٢٥ و تانك هاي اسكورپين بي وقفه شروع کردند به آتش ريختن بر سر ارتفاع آربابا.
از سوي ديگر دو ستون نيرو از دو جناح چپ و راست به فرماندهي " سروان شهرامفر " و " ستوان نوري " شروع کردن به خزيدن به طرف ارتفاع. هنگام عصر بود که نيروهاي عمل کننده اعلام کردند:
ـ « جناب سرگرد، ديگر بس است ما هم از آتش شما در امان نيستيم! »
و آنان هنگامي روي ارتفاع رسيدند که اثري از دشمن نبود مگر چند جسد و سنگرهاي ويران شده با نشانه هايي از لوازم فساد در آنها. خبر را که به سرگرد اعلام کردند، گفت:
«کسي داخل سنگرها نشود، بعيد نيست تله گذاري کرده باشند. »
حدسش درست بود. رزمنده اي که به اين دستور توجه نكرده بود در يكي از سنگرها بر اثر انفجار نارنجك مجروح شد تا تنها تلفات نيروهاي خودي از اين عمليات مهم باشد!
با فتح آربابا کمر ضدانقلاب در بانه شكست. چون آربابا قله ی کاملاً سرکوبي است. هم به پادگان و هم به شهر و به منطقه تسلط دارد. اگر کسي برود روي ارتفاع آربابا، تا مرز ديد دارد.
اکنون راه براي پاکسازي شهر هموار شده بود. پاکسازي از چندين جهت شروع شد و ٤٨ ساعت طول کشيد تا نيروها به هم ملحق شوند. دشمن، مقاومت اعجاب برانگيزي از خود نشان داد و به هيچ وجه مايل نبود بانه را از دست بدهد .نهايتاً وقتي از همه طرف عرصه را بر خود تنگ ديد به مسجد جامع شهر عقب کشيد و در آنجا سنگر گرفت. لحظات حساسي به وجود آمده بود. اراده بعضي از نيروها سست شد و شيطان شروع کرد به وسوسه.
داد علي درآمد. بازهم ماجراي قرآن و نيزه فرزندان معاويه در حال تكرار بود:
« آيا کساني که چند شب پيش از اين، پاسداران را آن گونه سر بريده بودند، اصولاً اعتقادي به خدا دارند؟ آيا کساني که سنگرهايشان مملو از لوازم فساد بود اصلاً اجازه دارند وارد خانه ی خدا شوند؟ »
اولين گلوله که بر سر دشمن آمد، فهميد که حُقه اش نخواهد گرفت و بايد به فكر فرار باشد!
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 3⃣1⃣1⃣
دکتر بني صدر، به خاطر اعتمادي که به سرگرد صيادشيرازي کرده بود، بارها خودش را تحسين کرد. او ابايي نداشت که بگويد:
« صياد را من کشف کرده ام »
و از اين بابت به خود ببالد. آن روز که او، سرگرد و دوستانش را روانه یکردستان کرد، هيچ اميدي به بهبودي اوضاع نداشت، فكر مي کرد در گرداب کردستان سرهنگ هاي
کار کشته اش مانده اند چه برسد به اين جوان تازه سرگرد شده و چند تا سروان و پاسدار! اما حالا او مي ديد آنان بي هياهو کاري کرده اند کارستان!
او در آستانه ی شروع به کار نخستين مجلس شوراي اسلامي که اکثريت کرسي هايش را حزب مخالف او فتح کرده بود؛ حال، راهي براي پايان بخشيدن به غائله کردستان پيدا کرده بود که مي توانست براي او محبوبيت بيش تري کسب کند و چه بسا از او قهرمان ملي بسازد.
به تيمسار فلاحي گفت:
« آقاي صياد بايد تقويت شود، روش او بايد در تمام منطقه گسترش پيدا کند خواسته هايشان را برآورده کنيد.»
تيمسار گفت:
« لازمه اين کار ايجاد قرارگاهي در منطقه شمال غرب است. »
گفت:
« ايجاد کنيد، فرماندهش هم صياد باشد. »
تيمسار توضيح داد:
« طبق مقررات ارتش يك سرگرد نمي تواند فرمانده قرارگاهي باشد که بيشتر فرماندهانش سرهنگ هستند. ما بايد دنبال سرهنگي براي اين کار باشيم. »
اما رئيس جمهور گفت: « فقط صياد»
تيمسار، که در ارتش بزرگ شده بود و مي دانست درجه در آن چه عنصر اساسي است در فرمان برداري و اگر لازم باشد حتي چند روز ارشديت هم، در سرنوشت فرد تعيين کننده است، پيشنهاد کرد:
ـ « گره اين کار به دست خود شما باز مي شود. شما به عنوان فرمانده کل قوا، ميتوانيد به او درجه اعطا کنيد تا از سرگردي به سرهنگ تمامي برسد. »
او اين کار را کرد و درجه ابلاغ شد. اتفاقاً بعدها در جنگ ايران و عراق، اين ابتكار شهيد فلاحي و عمل انقلابي بني صدر، براي مسؤولان نظام بسيار کارساز بود.
آن روز که سرهنگ صيادشيرازي با همان لباس هميشگي اش، که لباس خاکي رنگ بسيج بود و روي شانه اش هيچ درجه اي نداشت؛ براي گرفتن حكم فرماندهي قرارگاه به دفتر فرمانده نيروي زميني رفت، جواني را ديد که با
تيمسار صحبت مي کند. جسته و گريخته فهميد که او بايد از فرماندهان سپاه در منطقه غرب باشد و به دنبال گرفتن امكانات و هماهنگي براي عمليات به آنجا آمده است.
بحث آن دو داشت بالا مي گرفت که سرهنگ دخالت کرد و گفت:
ـ « تيمسار، معذرت مي خواهم، فكر مي کنم اين برادر کُدش به ما ميخوره، اگر اجازه بدهيد ما باهم حرف مي زنيم. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 4⃣1⃣1⃣
جوان بهش دقيق شد و گفت:
« ببينم داداش! تو سرهنگ صيادشيرازي نيستي؟»
وقتي فهميد خودش است، با خوشحالي بلند شد او را به آغوش کشيد و گفت:
« بابا دمت گرم، مؤمن ما تو آسمان ها دنبالت مي گرديم آن وقت تو اين جايي. »
بعد به طرف تيمسار برگشت و گفت:
« تيمسار جان، ما ديگه با تو کاري نداريم، ياعلي! »
او " ناصر کاظمي "، فرماندار و فرمانده سپاه پاوه بود. آوازه ی اين دلاور تهراني را صياد شنيده بود و بيشتر از او مشتاق اين ديدار بود. چند روز بعد وقتي علي به منطقه ی " اورامانات " رفت و از منطقه ی تحت فرماندهي ناصر بازديد کرد، از ابتكارات او بسيار خوشش آمد. حفاظت سرتاسر محورها در دست نيروهاي بومي بود که عمدتاً هم معلم بودند. شنيد آنان بعداز کلاس و مدرسه شان اسلحه به دست مي گيرند و همراه شاگردانشان و ديگر جوانان شهر، از شهر و ديار خود حفاظت مي کنند.
در همان سفر، سرهنگ صياد، اجازه ی عمليات به او در محور " نودشه " و " نوسود " را داد و براي تقويتشان تعدادي نيرو هم با فرماندهي " سرهنگ رامتين "، فرمانده تيپ نيروهاي مخصوص، با آنا همراه کرد.
اما درست شبي که فردايش بايد عمليات شروع مي شد، خبر رسيد که بين دو فرمانده اختلاف افتاده و کار به قهر و جدايي کشيده شده است. معطل نكرد بلافاصله عازم آنجا شد. او از هيچ چيزي مانند اختلاف نمي ترسيد.
* « بله، از اختلاف خيلي مي ترسيدم از همان اول در مورد اختلاف، با قاطيعت رسيدگي مي کردم يعني طوري نبود که فقط حالت کدخدا منشي داشته باشم، چون مسؤوليت داشتم و با اتكا به مسؤوليتي که داشتم و محبتي که برادرها به من داشتند، سريع مي رفتم و بررسي مي کردم. در قضاوت هم ممكن بود نتيجه ی کار تنبيه يا تشويق باشد. رفتم و ديدم که برخورد عاطفي به وجود آمده. تا ساعت يك بعد از نيمه شب به مشكلات آنها گوش دادم. ديدم مشكل اساسي نيست. گفتم: بچه ها، بياييد باهم چند آيه ی قرآن بخوانيم تا قلبمان نسبت به مقدساتي که داريم، قويتر و روشنتر شود. مخصوصاً وحدت که براي ما مهم است. تا ان شاءالله بحث را ادامه دهيم. قرآن را خوانديم. ديدم که شهيد کاظمي جوش آورده. يكي پشت سر او حرف زده و او انتظار داشته سرهنگ رامتين دفاع کند، چون کسي که حرف زده، ارتشي بوده و چون دفاع نكرده، ناراحت شده. گفتم: شما نبايد اين مسأله را اينقدر بزرگ کنید اين را مي شود با يك تذکر حل کرد. آنان را وادار به روبوسي کردم شب عمليات بود و وضعيت طوري نبود که بخواهد اين کشمكش ادامه داشته باشد. منتها به نظر مي رسيد که به صورت طبيعي، قلبها به هم متصل نشده. » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 5⃣1⃣1⃣
از قضا اين اتفاق در همان عمليات افتاد. فرماندهي و هدايت عمليات را سرهنگ صياد، خود به عهده گرفت. اصرار داشت ناصر به عمليات نرود. به هر حال او علاوه بر مسؤوليت نظامي که داشت، فرماندار شهر هم بود و مِهرش چنان در دل مردم افتاده بود که حاضر بودند برايش سر ببازند و اگر اتفاقي مي افتاد، جبرانش مشكل بود.
اما ناصر نپذيرفت و گفت:
« علي آقا، من با اين معلم ها پيمان بسته ام همه جا در کنارشان باشم! »(۱)
در بخشي از عمليات، جنگ مغلوبه شد و ناصر در شياري تنها ماند و از بالاي ارتفاع خود را در محاصره ی دشمن ديد. سرهنگ از پشت بيسيم دستور برگشت داد، اما ديگر دير شده بود و ناصر تنها توانست به رمز به او بفهماند که به شدت مجروح شده است و خود را توی آب رودخانه انداخت.
سرهنگ، خود، وارد ميدان کارزار شد و بالاخره با پشتيباني توپخانه توانست دشمن را به عقب بنشاند و به عمليات سرانجامي بدهد. از سوي ديگر، سرهنگ رامتين و نيروهايش مأمور پيدا کردن ناصر بودند. ناصر با تمام زخم هايي که داشت توانسته بود خود را از رودخانه عبور دهد و به دره اي برسد، اما در همانجا افتاده بود. سرهنگ رامتين و نيروهايش او را بيهوش پيدا کردند و به زحمت توانستند از آن مهلكه نجاتش دهند و با هلي کوپتر به بيمارستان برسانند. رامتين تا از سلامتي ناصر، مطمئن نشد، بيمارستان را ترك نكرد.
روزي که علي به عيادت ناصر رفته بود، وقتي که ديد اين دو چقدر باهم صميمي و يك دل شده اند، اشك شوق در چشمهايش حلقه زد، خود را از نگاه ديگران کنار کشيد و گفت:
* « گفتم خدا را شكر! اينها تا آخري که در منطقه بودند، بسياري از کارها را مي کردند و ديگر به من هم نمي گفتند. نيازي هم نداشتند. واقعاً پايه هاي وحدت در قلوب است و نه در ظواهر. البته اگر در ظواهر به تشكيلاتي برسيم که آهنگ وحدت و مقررات، وحدت را نشان دهد، معلوم است که استمرار و پايداري آن فقط به آدم ها بستگي ندارد که يكي بخواهد وحدت داشته باشد و يكي نخواهد؛ به وحدت قلب ها نياز است. » *
صياد از امام آموخته بود که وحدت و همدلي رمز پيروزي و موفقيت است و اختلاف از زبان هر کس که باشد، از زبان شيطان است. (۲)
______________________
۱. شهید ناصر کاظمی هم پیش از اینکه به کردستان برود، در جنوب تهران معلم ورزش بود.
۲. صحیفه ی نورج۲۰ ص ۱۲ در دیدار با فرماندهان سپاه و ارتش
( دکتر عارف، متخصص قلب و رئیس تیم پرشکی حضرت امام خمینی می گوید: در طول بیش از ده سالی که هر روز ضربان قلب امام را کنترل می کردم، به تجربه فهمیده بودم چه مسائلی در به درد آوردن قلب ایشان موثر است. مسائل بزرگی مانند سقوط خرمشهر و شهادت ۷۲ تن هیچ تاثیری در قلب امام نداشت اما شنیدن خبر اختلاف امام جمعه یک شهر با استاندار آن منطقه، به شدت در ضربان قلب امام تاثیر می گذاشت و آن را به درد می آورد." دوهفته نامه ی کمان)
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 6⃣1⃣1⃣
سرهنگ صيادشيرازي، به تهران آمده بود. او نگران حمله ارتش عراق به خاك ايران بود و بايد مسؤولان را از اين طوفان بلايي که در راه بود، آگاه مي کرد. او نه الان که خود فرمانده ارشد منطقه بود و به زوايای آن تسلط داشت چنين اتفاقي را حتمي مي دانست، بلكه ماه ها پيش هم که سرگرد گمنامي بيش نبود اين خطر را احساس کرده بود و اصلاً چاره جويي براي پيشگيري از چنين حادثه اي بود که او و دوستانش را به کردستان کشانده بود!
راه درازي آمده بود. از لحظه ورود به مرکز، به هر کس که از مقامات نظامي و سياسي دست يافته بود، اعلام خطر کرده بود و براي ايجاد قرارگاه هاي موقت عملياتي در منطقه کمك گرفته بود. کار زيادي را در آن روز گرم تابستاني انجام داده بود و کار زيادتري را فردا در پيشرو داشت. اکنون که شب داشت به آخر مي رسيد، وقت آن بود که براي ديدار خانواده و استراحت به منزلش سري بزند. مدتي بود خانواده اش را از اصفهان به تهران آورده بودند و او هنوز منزل جديد را نديده بود.
با ستادش در سنندج تماس گرفت ستوني که بايد به مريوان مي رفت راه افتاده بود و با چند درگيري جزئي و نيز با دادن دو شهيد، حالا در نزديكي گردنه گارانت اتراق کرده بود تا صبح به مأموريتش ادامه دهد. اين کاروان نظامي ضمن اين که براي پاکسازي مجدد جاده و برقراري پايگاه هايي در طول مسير به مريوان مي رفت، با خود مقدار زيادي آذوقه و مواد سوختي هم به شهر مي برد.
اما ناگهان در دلش آشوبي برخاست. دل مي گفت بايد شتافت درنگ جايز نيست!
و عقل هرچه مي انديشيد دليلي براي نگراني نمي ديد. کارواني با افراد توانمند و کارکشته و فرماندهاني مجرب، مأموريتي را انجام مي داد که حساسيتش هيچ به اندازه ی ماموريت هاي پيشين نبود. پس چرا بايد دلواپس شد؟
هرچه که بود او آن شب سرانجام تسليم فرمان دل شد و هراسان و شتابزده راه کردستان را در پيش گرفت. صبح علي الطلوع در سنندج بود. با فرمانده ستون تماس گرفت. سروان هاشمي گفت:
«ما حرکت کرده ايم. »
گفت: « حسام، من هم مي آيم. »
هرچه سروان اصرار کرد نيازي به او نيست و حالا که از تهران برگشته، بهتر است براي شرکت در جلسه اي به کرمانشاه برود، نپذيرفت. قرار شد در انتهاي ستون، تانك اسكورپيني منتظرش باشد هليکوپتر آمد و سوار شد و رفت به سوي آنها.
اما بشنويد از ستون:
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 7⃣1⃣1⃣
برخلاف تصميم فرماندهي، نيروهاي سر ستون زودتر حرکت کرده بودند و سروان هاشمي مي کوشيد خود را به آنان برساند و جلو حرکتشان را بگيرد. قرار براين بود که ابتدا گروه هاي ضربت به فرماندهي " ستوان احمد دادبين "و " سرکار مرتضي صفوي " در دو سو از روي يال کوه ها پيش بروند و بعد از اطمينان از عدم وجود خطر، کاروان از گردنه بگذرد، اما به هر تقدير چنين نشده بود.
سروان در ميانه ی راه جانشينش، " رسول ياحي " را ديد که از ماشينش جا مانده بود و بلندگو به دست از کاميون ها مي خواست سرعتشان را کم کنند او فرمانده نيروهاي سپاه هم بود. او را سوار کرد و خود را به مرتضي صفوي رساند. پرخاش کرد که چرا راه افتاده اند. حالا آنان در کنار جاده ايستاده بودند و دنبال مقصر مي گشتند. و اما دشمن با ديدن جيپي با آنتن هاي بلند بيسيم، درنگ را جايز ندانست و ديگر منتظر رسيدن پايانه ی ستون به گردنه نماند.
گلوله ی آرپيجي اي به سوي جيپ فرماندهي روانه شد و سپس آتش گلوله بود که بر سر و روي ستون باريدن گرفت.
" فياضي " راننده ی جيب، در دم شهيد شد و فرماندهان، سراسيمه در پناه نعش ماشين او سنگر گرفتند. گلوله هاي آرپي جي و تيربار يكي پس از ديگري در کنارشان مي نشست و گرد و خاك بلند می کرد. ناگهان صداي بيسيم ماشين بلند شد:
ـ « حسام، حسام، صياد! »
سروان دست دراز کرد و گوشي را برداشت و تنها فرصت کرد بگويد:
«علي، ما کمين خورده ايم »
که گلوله اي به شصت دستش خورد و گوشي رها شد. گلوله هاي بعدي به پايش نشستند و ديد رسول ياحي و صفوي هم مجروح به زمين افتاده اند. صداي گوشي بيسيم، بيقراري مي کرد و از آنان مي خواست حرف بزنند. سروان، در آستانه ی بيهوشي پاسدار جواني را ديد که آرپيجي برشانه بلند شد، قد راست کرد و بدون توجه به رگبار گلوله ها، يكي از سنگرهای کمين را نشانه گرفت و شليك کرد. سعي کرد نام او را به خاطر بياورد.
" حسين خرازي " از بچه هاي اصفهان بود!
اما سرهنگ صياد که حالا لحظاتي بود به ته ستون رسيده بود، از آن سوي گوشي چيزي جز صداي انفجار گلوله نمي شنيد. فهميد بلايي سر حسام هاشمي و ديگر فرماندهان آمده است. سوار اسكورپين شد و خود را به محل درگيري رساند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 8⃣1⃣1⃣
* « سريع خودم را به جلو رساندم. به محل کمينگاه که رسيدم، ديدم متأسفانه همه ی فرماندهان ستون که در جلو حرکت مي کرده اند، در کمين افتاده اند و ستون بي فرمانده شده بود. برادران رسول ياحي از بچه هاي سپاه و مرتضي صفوي ـ برادر آقاي رحيم صفوي که از درجه داران بسيار متعهد ارتش است ـ نيز در کمين بودند. به کمينگاه که رسيديم، ديدم اوضاع خيلي خراب است. دود آتش از همه جا بلند بود. هر وقت که در چنين مواردي گير کرده بوديم، مي دانستم که با استقامت و اتكا به خدا، خدا راهي در دل ما خواهد انداخت. اين تجربه اي بود که من در کردستان به دست آوردم. اولين کاري که به نظرم رسيد، ديدم عجيب است همه چيز در دم دست داريم. يك قبضه توپ ١٠٥ ،يك قبضه توپ ٢٣ و هليکوپتر کبري که ناگها ن بالاي سرمان پيدا شد. سريع با او ارتباط بيسيمي برقرار کردم و کنترل آن را به دست گرفتم همه شان را به سمت جلو ستون و کمينگاه هدايت کردم. به آنها گفتم همه ی جاهايي را که سنگربندي شده است، بزنند و تا من دستور پايان نداده ام، دست از کار نكشند. توپ ها گلوله مي زدند و کبري هم با شليك تيربار و راکت هايش عرصه را بر دشمن تنگ کرده بود.
در حين درگيري، " ستوان دادبين " را ديدم. پرسيدم: " تو اينجا چه کاره هستي؟ "
گفت: " فرمانده ی يك گروه ضربت است. "
گفتم: " سريع گروهت را بردار از آن بالا برو ودشمن را دور بزن تا آنها نتوانند فرار کنند و همه شان را به دام بياندازيم. " » *
آن روز با تدبير سرهنگ صيادشيرازي و پايداري رزمندگان اسلام، دامي را که دشمن براي فرزندان مردم ايران پهن کرده بود خود گرفتارش شد. ضدانقلاب که به محاصره افتاده بود، بعداز دادن تلفات زيادي، به زحمت توانست خود را از مهلكه نجات دهد.
* « حضور من آن روز در آنجا چيزي نبود جز لطف و خواست خداوند. چون فرمانده ستون در تماس هاي مكررش با من اصرار داشت دنبال کار خودم بروم و اطمينان مي داد که آنها بدون هيچ مشكلي مأموريتشان را انجام خواهند داد، اما من قبول نكردم و درست هنگامي که به ستون رسيدم، آن اتفاق افتاد و من توانستم ستون را هدايت کنم و از خطر نجاتشان بدهم. جالب اين بود که طرح مقابله با کمين دشمن در هنگام درگيري به ذهنم رسيد و نتيجه آن شد که دشمن با تلفات زياد عقب نشست. »*
اين يكي از معجزات دلي بود که خداوند به علي داده بود و فرماندهان دفاع مقدس معجزه ی بزرگتر اين دل را در عمليات فتح المبين هرگز فراموش نخواهند کرد! (۱)
______________________
۱. یازده شهید و سی و شش مجروح، تلفات نیروهای خودی در این درگیری بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 9⃣1⃣1⃣
روز ٢٤ مرداد ٥٩ براي فرماندهان و رزمندگان قرارگاه شمال غرب، روز مهمي بود و از پيش به اين روز اميدها داشتند.
ماجرا از اين قرار بود که همه چيز حكايت از حمله ی قريب الوقوع ارتش عراق به مرزهاي ايران داشت. حالا ديگر فهميدن اين ماجرا فراست و کياست زيادي نمي خواست. اگر نگوييم اغلب مردم ايران، قطعاً عموم اهالي شهرها و استان هاي مرزي نگران اين توفان خانمان سوزي بودند که در راه بود. از رجزخواني هاي گستاخانه ی حُكام عراق گرفته تا آتش بازي بي شرمانه ی ژنرال هايش که مردم بي دفاع روستاهاي مرزي ايران را گلوله باران مي کردند، ترديدي در وقوع اين تجاوز باقي نمي گذاشت؛ اما با اين همه گويا آن قدر که حذف رقباي داخلي براي فرماندهي نيروهاي مسلح ايران اهميت داشت که در برابر آن، قشون کشي دشمني را که فتح ايران را در سرداشت، ناچيز مي ديد!
سرهنگ صيادشيرازي و همرزمانش چاره را در اين ديدند تا بني صدر را که علاوه بر رياست جمهوري، فرماندهي کل قوا را هم برعهده داشت، همراه مشاورانش به منطقه دعوت کنند تا از نزديك آثار و نشاني هاي اين خطر بزرگ را ببينند.
روز ٢٤ مرداد آنها به کرمانشاه آمدند. رئيس جمهور، ابتدا براي مردم نگران اين شهر سخنراني کرد و به آنان اطمينان داد که اگر عراق يك وقتي چنين کند در مقابل آمادگي نيروهاي مسلح ما شكست چناني خواهد خورد و...
سپس او و همراهانش در قرارگاه حضور يافتند تا طول و عرض اين ماجرا را بررسي کنند. جلسه اي با حضور فرماندهان عالي رتبه ارتش و سپاه تشكيل شد. ابتدا " سرگرد ابراهيم وند " رکن دوم ستاد، اطلاعات جمع آوري شده از خاك عراق را گزارش داد. استقرار چندين لشگر در مرزها، شيوه ی مانورهاي آنان، نفوذ هواپيماهاي شناساسي و عوامل اطلاعات ارتش عراق به عمق خاك ايران و ربودن سربازان و نظاميان و... خبر از تك نظامي داشت .
سپس " سرگرد جاوداني" ، رکن سوم ستاد قرارگاه، بعد از بيان مسائل مربوط به وضعيت جبهه ی خودي، تحليلش را ارائه کرد. او در پايان سخنانش نتيجه گرفت که:
ـ« با توجه به اطلاعاتي که رکن دوم از وضعيت ارتش عراق داد و با توجه به استعداد، ترکيب و گسترش يگان هاي خودي و وضعيت و توان رزمي آنان، عراق تا چند هفته ی آينده تك خواهد کرد.»
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔️شبهه
باتوجّه به آیه 89 سوره نحل، قرآن مدعی شده تبیان کننده هر چیزی است و همه علوم در آن وجود دارد. امّا در واقعیت میبینیم خیلی از مسائل و موضوعات وجود دارد که در قرآن نیست این تناقض گویی نیست؟
❇️پاسخ:
👈همه علوم در قرآن نیست، بلکه قرآن کتاب هدایت است و علوم دیگر به مناسبتهای گوناگون تنها مورد اشاره قرار گرفتهاند. بنابراین آیه شریفه که بیان میکند همه چیز در قرآن است، درست است که مربوط به همین قرآن کریم است، ولی روشن کننده هر چیزی در موضوع خودش است و موضوع قرآن هدایت بشر است نه علوم تجربی و ریاضی و فیزیک. بنابراین هر مطلبی که مربوط به هدایت باشد در قرآن آمده است.⚡️
◀️فرض کنید درکتاب شیمی، دانشمندی بنویسد من در این کتاب از هیچ مسئلهای فرو گذار نکردم، منظورچیست؟ مسلّماً مراد او مسائل مربوط به موضوع همان کتاب که عبارت از شیمی است، میباشد.
قرآن نیز کتاب هدایت و کتاب انسان سازی است و اگر گفته شود همه چیز در آن است، منظور آن اموری است که مربوط به هدایت میباشد.👌
#پاسخ_به_شبهات