✨خدایا! زیــــ ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان
🌹صل الله علیک یا ابا عبدا لله(ع) 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
لطف خداستـــ
لبخنـد شــما را
هر صبــــح دیــدن . . .
📎سلام ،صبحـتــون شهــدایــی🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷شهید سیدعلی اصغر شنایی🌷
امیدوارم خداوند متعال اسلام را یاری کند و امام زمان(عج) هر چه سریعتر ظهور کند و پرچم را از نائب بر حقش امام خامنه ای که بزرگ پرچمدار اسلام است تحویل بگیرد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌟 مصطفی
خاطرات و زندگینامه شهید مصطفی ردانی پور
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب المهدی 🕊 🔴 #مصطفی خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور قسمت 1⃣6⃣ آن روز مصط
قسمتهای ۶۱ تا ۷۰ کتاب زیبا و خواندنی " مصطفی "
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 1⃣7⃣
مصطفی با نیروهای گردان صحبت کرد. بعد هم با رضا و گردانش به سمت تپه های ۲۰۲ حرکت کردند.
با حماسه ی بچه ها در باغ شماره هفت بچه های این گردان هم روحیه گرفتند. در عملیات فتح المبین حماسه ی بچه های شهرضا عجیب بود. آنها شجاعانه جنگیدند.
چندین تانک و نفربر دشمن همان جا به غنیمت گرفته بود. در همان محور، از تانک های عراقی ضد دشمن استفاده شد. اما شلیک توپ و خمپاره و تیربارهای دشمن مانع حرکت بچه ها شده بود.
نبرد بچه های شهرضا واقعا شجاعانه و عجیب است. آنها در نبرد تن با تانک توانستند تپه های مهم منطقه آزاد کنند. بسیاری از آنها از جمله رضا قانع در همان تپه ها به شهادت رسیدند.(۱)
با آزادی تپه ها تنها یک محور دیگر مانده بود. نیروها برای حمله ی مجدد آماده شدند. همانجا مصطفی را دیدم که سینه خیز جلو می رفت. او با شلیک آرپی جی یکی از تیربارهای دشمن را منهدم کرد. بعد هم فریاد زد و بچه ها را به جلو خواند.
به راستی وقتی فرماندهی این گونه به نیروها روحیه دهد دشمن هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. کارهای مصطفی را از هیچ فرماندهی ندیده بودیم. با هجوم نیروهای ما تانک های دشمن یکی پس از دیگری هدف قرار گرفت.
خود مصطفی مرتب آرپی جی را آماده و شلیک می کرد. دشمن عقب رانده شده بود. منطقه ی عین خوش پر از جنازه های دشمن بود. پل چهل دهنه هنوز خاطره ی آن حماسه را به یاد دارد.
همه خوشحال به جلو می رفتند. خبر این پیروزی عجیب که جزء با عنایات خدا امکان پذیر نبود در پشت بی سیم ها رد و بدل می شد.
________________________
اگر روزی به شهرضا در جاده ی اصفهان به آباده رفتید، در محوطه ی امامزاده ی این شهر، قبر حاج همت را زیارت کنید. در اطراف مزار او صدها شهید از جمله رضا قانع حضور دارند که تاریخ شهادت آن ها دوم فروردین ۱۳۶۱ و محل شهادت آن ها تپه های ۲۰۲ منطقه ی عین خوش نوشته شده.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 2⃣7⃣
من هم خوشحال به همراه نیروها به جلو رفتم. باقیمانده ی نیروهای دشمن در حال فرار بود. شک نداشتم که عنایات حضرت زهرا علیه السلام شامل حال رزمندگان شده.
با خودم گفتم آقا مصطفی کجا رفت؟! به اطرافم نگاه کردم. یک باره دیدم کمی آن طرف تر مصطفی روی زمین افتاده! گلوله ای به زانوی او اصابت کرده بود. به سرعت به سمت او دویدم. از دور دیدم که با سختی از جا بلند شد. لبخند زد. با این کار به همه روحیه داد.
هنوز کامل بلند نشده بود که گلوله ی دیگری به بازویش خورد. همان موقع گلوله ی بعدی به کتف او اصابت کرد اما خم به ابرو نیاورد. او در تیررس دشمن قرار داشت.
لحظه ای بعد تیر کالیبر تانک به دست چپش خورد و او را روی زمین پرت کرد. همه با نگرانی بالای سر او آمدیم.
با سختی او را به سمت بالگرد بردیم. او مرتب بلند می شد و می خواست به منطقه برگردد. اما از حال می رفت. دست آخر وقتی از ما جدا می شد با نگرانی گفت:
« به حسین بگو همین امشب عراقی ها رو از تنگه ی ابوغریب و تپه ها بیرون بریز، و گرنه عملیات شکست می خوره! »
بچه ها با یاری خدا سنگ تمام گذاشتند. نیروهای دشمن آن شب از تنگه ی ابوغریب و تپه ها به عقب رانده شدند. پیشروی از محورهای دیگر هم به خوبی انجام شد.
فتح المبین با حماسه ی سرداران گمنام اسلام، فتح الفتوح بزرگ دفاع مقدس شد. دو لشکر دشمن در محاصره ی کامل قرار گرفتند. روزهای بعد پانزده هزار نفر اسارت در آمدند. هزاران کشته از متجاوزان در خاک خوزستان به جا ماند!
این حرف ما نیست. بزرگ ترین فرماندهان جنگ اعلام کردند:
« پیروزی بزرگ فتح المبین مدیون مقاومت حسین و مصطفی در روزهای حساس این عملیات است. »
🎤 راوی: یکی از فرماندهان
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 3⃣7⃣
🌟رسول
برادر کوچک تر مصطفی بود. او تنها هفده سال داشت. مصطفی قبل از عملیات فتح المبین با او صحبت کرد و با خودش او را به جبهه آورد. حالا هر سه برادر در عملیات حضور دارند. روز اول عملیات و درست زمانی که گردان یا زهرا سلام علیها به عنوان خط شکن به باغ شماره ی هفت یورش برد رسول به شهادت رسید.
مصطفی این را می دانست اما اصلا بروز نداد. روحیه ی او اصلا تغییر نکرد. تا آخرین لحظه که خودش مجروح شد جانانه مقاومت کرد.
فراموش نمی کنم. مصطفی در اوج عملیات هم شوخی می کرد. می گفت و می خندید.
در فتح المبین زمانی که کار سخت شده بود و در محاصره قرار گرفتیم وارد سنگر ما شد. با دو دست زد توی سرش و با خنده گفت:
« منو بگو، رسول رو نصیحت می کردم که بیا جبهه. بیا ببین اینجا چه خبره و... »
بعد هم خندید. با تعجب گفتم:
« مگه چی شده؟! »
گفت:
« هیچی داداش رسولم شهید شد! »
بعد ادامه داد:
« بیچاره مادرم. فکر می کرد من آدم حسابی هستم. حالا چطور برم خونه! »
گفتم:
« خب، حالا هم دیر نشده. ببین عیب تو چی بوده که شهید نشدی؟ تقصیر از خودته و گرنه همون شیری که مادرت به تو داد به رسول هم داده! »
مصطفی هم که همیشه حاضر جواب بود گفت:
« اتفاقا عیب کار رو فهمیدم. راست میگی، تقصیر خودمه! من توفیق شهادت رو از دست دادم، چون با امثال شما رفیق شدم! اما رسول اصلا شماها رو نمی شناخت! »
مصطفی را به بیمارستان صحرایی در منطقه ی دال پری بردیم. فقط دست چپ او که مورد اصابت گلوله ی تیر بار تانک قرار گرفت شصت بخیه خورد! اصابت چهار گلوله و خون ریزی باعث شده بود که خیلی ضعیف شود.
روز بعد علی آقا، به همراه حسین خرازی به دیدنش آمدند. همه نگران او بودند. اما خدا را شکر گلوله ها به جای حساسی نخورده بود.
دیدار دو برادر در نوع خود جالب بود. مصطفی رو کرد به علی و با صدایی بغض آلود گفت:
« دیدی رسول شهید شد. اون هم روز اول عملیات! ما چند ساله تو کردستان و جبهه و... اما اون از راه نرسیده توفیق شهادت رو پیدا کرد. »
بعد هم مصطفی به همراه تعدادی از مجروحان به بیمارستان شهید چمران اصفهان منتقل شد.
🎤 راوی: یکی از دوستان شهید
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 4⃣7⃣
🌟 تاثیر کلام
طلبه ی جوان آنقدر زیبا صحبت می کرد که همه را به وجد می آورد. قدرت بیان او بسیار بالا بود. مخصوصا زمانی که از امام زمان (عج) می گفت. آن قدر عاشقانه با آقا درد دل می کرد که همه اشک می ریختند.
عملیات فتح المبین به اهداف خود دست یافت. اما تعداد مجروحان و شهدا بسیار زیاد بود. طوری که همه فرماندهان می گفتند:
« باید بقیه ی نیروها برای استراحت به مرخصی بروند. »
جلسه فرماندهان برگزار شد. حسن باقری در جلسه حضور داشت. او بنیان گذار اطلاعات و سازمان رزم سپاه بود. مصطفی علاقه ی خاصی به حسن داشت.
در آن جلسه برادر باقری از فرماندهان تیپ و لشکرها خواست که نیروها را برای ادامه ی عملیات آماده کنند.
اما خود فرماندهان هم خسته بودند. آن قدر که همگی می گفتند:
« باید به نیروها استراحت داد. »
حسن باقری همچنان اصرار می کرد. او تاکید می کرد:
« برادران، همانطور که ما و شما خسته ایم دشمن ما هم خسته است. باید ضربه ی کاری را برای آزادی خرمشهر وارد کنیم و... »
در این میان یکی از کسانی که در تایید سخنان ایشان صحبت کرد مصطفی بود. او با بدنی زخمی و خسته شروع به صحبت کرد. استدلال های برادر باقری را تایید کرد و با قاطعیت گفت:
« من با نیروها صحبت می کنم. حرف ایشان درست است. عملیات ادامه یابد. »
مصطفی با دستی گچ گرفته که به گردنش آویزان بود به مقر تیپ برگشت. نزدیک به سه گردان، برگه ی مرخصی گرفته بودند. معنی این جمله این بود که بیشتر نیروهای سالم در حال بازگشت به اصفهان بودند!
یکی از فرماندهان تیپ برای آنها صحبت کرد و از آنها خواست که بمانند. اما همه گفتند:
« ما چند ماه است که در جبهه هستیم. از عملیات چزابه تاکنون مرخصی نرفته ایم. ما خسته ایم، می روین و سریع بر می گردیم. »
بین دو نماز آقا مصطفی پشت میکرفون قرار گرفت. همیشه از بیانات او استقبال می شد. جمعیت ساکت و آرام به صحبت های او گوش می کرد. استدلال ها و دلایل او آن قدر قوی و محکم بود که هیچ کس حرفی نمی زد. مثل همیشه از سختی ها و مصائب اهل بیت علیهم السلام گفت. از درد و رنجی که مسلمین کشیده اند. از یاری کردن امام عصر (عج) و... جمعیت یکپارچه سکوت بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 5⃣7⃣
بعد هم ادامه داد:
« دشمن نفس های آخر را می کشد. شیرازه ی ارتش عراق در حال فروپاشی است. این مرحله بسیار حساس است. انقلاب ما تا به حال در چنین وضعیتی قرار نداشته. این امتحان تاریخی من و شماست. ما در کل دوران بیست ماهه ی جنگ چنین شرایطی را نداشتیم. حالا فرماندهان به سوی ما دست یاری دراز کرده اند. در این شرایط حساس یاری اسلام به ماندن و ادامه ی عملیات تا فتح نهایی است. »
همه ی فرماندهان شاهد بودند. کلام آقا مصطفی آن قدر تاثیر داشت که نیروها برگه ی مرخصی را پاره کردند و به گردان ها برگشتند!
آن روز فرماندهان، معجزه ی کلام آقا مصطفی را دیدند. علت آن را هم می دانستند. او هر چه می کرد برای رضای خدا بود. کلام مصطفی از دل نورانی او بر می خواست. برای همین بر دلها می نشست. خبر تاثیر کلام آقا مصطفی به گوش فرماندهان عالی رتبه ی جنگ رسید. البته آنها تاثیر کلام او را قبلا هم دیده بودند. زمانی که دشمن به چزابه حمله کرد و تپه های نبعه را تصرف کرد!
آنجا در جلسه فرماندهان همگی می گفتند که عقب نشینی کنیم. حتی یکی از فرماندهان در جلسه گریه کرد! آنجا در حالی که همه روحیه ها به هم ریخته بود مصطفی شروع به صحبت کرد.
مانند همیشه سخنرانی او کوبنده و آتشین بود. در آنجا از یاری امام زمان (عج) گفت. آن قدر عاشقانه صحبت کرد که همه را به وجد آورد. ثابت کرد یاری امام عصر در حفظ نظام و میهن اسلامی است.
بعد از عملیات فتح المبین مصطفی با عصا و دست در گچ به میان رزمندگان آمد. به اصرار فرماندهان ارشد سپاه، جانشینی قرارگاه عملیاتی فتح به او واگذار شد.
🎤 راوی: یکی از فرماندهان لشگر
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب المهدی 🕊
🔴 #مصطفی
خاطرات شهید جاویدالاثر #مصطفی_ردانی_پور
قسمت 6⃣7⃣
🌟 معراج مومن
از همان روزی که پا در عرصه ی جهاد نهاد و به کردستان یا به جبهه ی دارخوئین آمد روی یک موضوع تاکید داشت؛ «کار فرهنگی».
هیچ کس نمی دانست که جنگ چه مدت طول می کشد. اما او راه را شناخته بود. تمام فعالیت فرهنگی او مثل سخنرانی و قرآن و دعا و... یک محور اساسی داشت و آن «نماز جماعت» بود. نماز را معراج مومن است. کلید حل مشکلات را اهمیت به نماز معرفی می کرد.
مصطفی آن زمان که فرماندهی بزرگ بود، خود را طلبه ی کوچک می شمرد! او قبل از اینکه بر جسم نیروها فرماندهی کند بر دل های آنها فرماندهی می کرد.
صدای انفجار از دور و نزدیک می آمد. با خودم گفتم:
« کاش نماز زودتر تمام شود. اگر یک خمپاره بیاد اینجا؟! »
اما مصطفی طبق معمول آرام و مطمئن به همه عطر زد. محاسن خود را شانه کرد. پیشانی بند را باز کرد و در جیب گذاشت. طبق معمول سجاده ی کوچک خود را پهن کرد و به سمت قبله ایستاد.
کمی مکث کرد و برگشت طرف ما و گفت:
« می دونید اگه این آخرین نماز ما باشه، چه عشقی می کنیم؟! »
برگشت به سمت قبله و با چشمانی اشک بار دست به سینه نهاد و گفت:
«السلام علیک یا مولاتی یا فاطمه الزهرا»
و بعد نماز را شروع کرد.
***
از خط شلمچه که بر می گشتیم در یک ساختمان متروکه توقف کرد. موقع غروب بود. نماز جماعت مغرب و عشا را همان جا خواندیم. با اینکه سه نفر بیشتر نبودیم اما همان آداب همیشگی را رعایت کرد. خیلی با حال و با حضور قلب نماز را شروع کرد. بعد هم سخنرانی، انگار برای یک جمع چند هزار نفره صحبت می کند.
برای او تعداد فرق نمی کرد. انجام وظیفه مهم بود. برای همین با طلبه هایی که پا در عرصه ی جهاد می نهادند همین گونه بود. وقتی یک طلبه به جبهه می آمد با او خلوت می کرد. رمز و رموزی را که در این مدت آموخته بود به آنها انتقال می داد. مصطفی معتقد بود یک طلبه با آن عمامه ی کوچک از هزاران تیر و تفنگ ضد دشمن بیشتر اثر دارد. همیشه سه اصل را برای طلبه ها می گفت:
« اول: اینکه اهل مطالعه باشند. بدانند نیروها بیشتر از هر چیز تشنه ی معارف اهل بیت علیه السلام هستند.
دوم: اینکه فقط تبلیغی نباشد، بلکه در گردان های رزمی و حتی خط شکن مستقر شوند.
سوم: اینکه حتی در صحنه ی نبرد عمامه ی خود را بر ندارند. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم