✋ با هر سلام، از دلم جادهای میکشم به سوی دلت.
این یعنی دل به دل راه دارد...
#تا_همیشه_سلام
#آقاسلام
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ڪٰاشْ بٰاشَدْ عِیْدےِ مَبْعَث هَمیْن
ڪَـربَـلٰا ، پٰاےِ بِرَهْـنِه ، اَرْبعْیـــــن
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبـح می تواند خلاصه ای باشد
از خنده هایت
تــو بخند..
جهان بهانه ای می شود
برای دوست داشتنت ...
شهید علی خلیلی 🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#وصیتنامه_شهید🕊
🍃همواره باید گوشهایتان شنوا و چشمانی بصیر و بینا به امر ولی فقیه داشته باشید که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شد.همیشه حق و باطل در پیکار و جنگند و در همه حال حق را بگویید و عمل کنید و از باطل روی گردان باشید.
🍃در سفارش به احترام به پدر و مادر به آیات قرآن اشاره میکنیم که خداوند فرمود"بالوالدین احسانا فلا تقل لهما اف" حتی به پدر و مادر خود اف نگویید.سفارش میکنم همه ی شما را به نماز اول وقت و به جماعت چرا که نماز ساده ترین و زیبا ترین رابطهی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فلش_نشانه_شهیدحامدجوانی
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#قسمت_اول
حامد خیلی زود بین بچههای توپخانهی سوریه جا باز کرد. یکی دو هفته بیشتر از آمدنش نگذشته بود که با همه رفیق شد و توی یکی دو عملیات کوچک توانست مهارتهائی را که دارد نشان دهد. مهارت یک توپچی خلاصه میشود در دقت و سرعت که حامد هر دوی اینها را داشت. غیر اینها اخلاقش طوری بود که همه دوست داشتند باهاش معاشرت کنند. حتی فرماندههایش. آن قدر صمیمی که توی همان چند روز توانست توی دل فرمانده توپخانه برود و قول بگیرد برای عملیاتهای بزرگ اسم او را هم بنویسند .. هفتهی سوم بود که رفتند دَرعا در جنوب سوریه که هممرز با اسرائیل است، برای آزادسازی دِیرالعَدَس و انواریه که دست القاعده بود. حامد جزء لیست سی نفرهای بود که حاج احمد شخصا اسمهاشان را نوشته بود که ببردشان دِیرالعَدَس. عملیات ده روزی طول کشید .. حامد آنجا فرمانده آتشبار قبضهی کاتیوشا بود. جبههی سوریه بهترین جائی بود که میتوانست آموختههای نظامیاش را اجرا کند. باید حواسش به همه چیز و همه جا میبود. آنهائی که سابقهی حضور بیشتری داشتند میگفتند شب را بیدار بخوابید. ممکن است کسی که روز دارد کنار شما میجنگد، نفوذی باشد و شب که شد، سرتان را ببُرد بگذارد روی سینهتان. عملیات دِیرالعَدَس، عملیات بزرگی بود. فرمانده توپخانه شخصا آمده بود منطقه و آتش را هدایت میکرد.
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#قسمت_دوم
حامد چند باری فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف املت. بساط پخت و پزش هم همیشهی خدا جور بود. کنار قبضه و زیر آتش و دود و بوی باروت املتهائی درست میکرد که همسنگرها انگشتهایشان را هم با آن بخورند. آوازهی املتهای حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح، سردار مهمان سفرهی صبحانهشان شد و همان یک املت کار خودش را کرد. از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم میشد و سر و صدا میخوابید، حاج احمد کیسه خواب به دوش، میآمد سنگر حامد که پیش آنها بخوابد. آنقدر صمیمی که وقتی فهمید حامد 24 سالش هست و هنوز مجرد است، توپید بهش که «اگر میخواهی یک بار دیگر رنگ سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند اینجا، این بار که برگشتی ایران، زن میگیری و سری بعد که آمدی باید حلقهی نامزدی توی دستت داشته باشی.»
عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود. رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چی قرار گذاشتهایم؟ حامد که خجالت و حیا گونههایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و گفت «حاجی راستش را بخواهید، مادرم اینها برایم رفتهاند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم میرویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم... .» گل از گل حاج احمد شکفت. گفت چه خوب! حالا که اینطور است، کت و شلوار دامادیت را هم من میخرم» و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یک دست کت و شلوار اعلا برایش خرید. حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانیاش را بوسید «بهبه! چه داماد خوش تیپی بشوی تو...!»
(بریده ای از کتاب «شبیه ِخودش»
خاطراتی از شهید حامد جوانی
نوشته حسین شرفخانلو)
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#رفع_شبهه_چرا_سوریه
#قسمت_اول
(با سوریه و چرایی جنگ در سوریه و چرایی حضور ایران در سوریه بیشتر آشنا شویم از زبان شهید مدافع حرم حامدجوانی)
از برادرش که خداحافظی کرد.
بچههای همراهِ حامد میدانستند که او قبلا سوریه بوده. مسیر تبریز تا تهران و معطلی توی فرودگاه امام تا وقت پرواز، فرصت خوبی برای رفقای حامد بود که از او دربارهی سوریه و فرهنگ و آداب و رسوم مردمش بپرسند. بچهها شنیده بودند که توی ارتش سوریه کسی مقید به نماز و شرعیاتش نیست و زنها در کوچه و بازار با اینکه مسلمانند خیلی اهل رعایت حدود و حجاب نیستند. بیشتر هم نگران زبان بودند که نمیدانستند با عربیِ دست و پا شکستهای که توی یک دورهی یکی دو هفتهای یادشان دادهاند کارشان را آنجا چطوری راه خواهد افتاد. سر همین حامد را دوره کرده بودند و مدام اینها را ازش میپرسیدند.
حامد اول از همه، رفت سراغ مشکل زبان و خیال همهشان را راحت کرد؛ «خیلی لازم نیست نگران زبان باشید. یاد گرفتنش سخت نیست. سوریها عربی را با گویش خاصی حرف میزنند که بهش میگویند لهجهی سوری. فهمش آنقدرها هم مشکل نیست. یکی دو هفته که بینشان باشید میفهمید چه میگویند به هم. برای حرف زدن اما باید تلاش کنید. عربی حرف زدن، آنهم به لهجهی سوری کمی مشکل است. ولی تمرین کنید، زود راه میافتید. همینکه بین مردمی با زبانی دیگر باشید، وادارتان میکند به فهمیدن و یادگرفتن زبان آنها... . بعدش هم، بچههای قدیمی هستند که زبانشان راه افتاده. اگر مطلب و مشکلی بود، آنها برایتان حل میکنند.»
بعد فکر کرد لازم است رفقایش قبل از مواجهه با مردم سوریه، چیزهائی که او قبلا آنجا دیده و تجربه کرده را بشنوند .
گفت «حکومت سوریه دست طایفهایست که بهشان میگویند علوی. اینها همانطور که از اسمشان پیداست دوستدار حضرت علی (علیهالسلام) هستند و از ظاهر اسمشان این بر میآید که باید پیرو اهل بیت (علیهمالسلام) باید باشند که نیستند و خیلی خودشان را در قید و بند شعائر دینی نمیدانند.
این البته علت تاریخی دارد... هشتصد سال قبل اجداد اینها توسط حاکم وقت مصر و شام که کسی بوده به اسم صلاحالدین ایوبی قتل عام شدهاند. صلاحالدین وقتی که در شام به قدرت میرسد، دو هدف مهم برای خودش تعریف میکند؛ سرکوب شیعیان شام و سوریه و جنگ با صلیبیها. که در هر دو هدفش هم موفق میشود.
شیعیانِ مصر و شام که بعد از خونریزیهائی که خلیفه راه انداخته بود، عرصه را برای خود تنگ میبینند، مجبور به تقیه میشوند و برای حفظ جانشان عقاید و مناسک مذهبیشان را مخفی میکنند و کمکم این مخفیکاری تبدیل به فرهنگ میشود برایشان و طی قرنها، عقاید و رسم و رسوم و مناسک تشیع بین علویها کمرنگ و کمرنگتر میشود تا آنجا که شما امروز توی سوریه میبینید که مردم کوچه و بازار زیاد اهل رعایت حد و حدود شرعی نیستند و زنهاشان سر لخت میآیند بیرون و مردهاشان مشروب میخورند و پاکی و نجسی خیلی برایشان مهم نیست. کسی هم نبوده که شرعیات و حرام و حلالِ خدا را یاد اینها بدهد و بعد از اینهمه سال، این طور زندگی کردن رفته توی رگ و ریشهشان. اما نسل اندر نسل دوستدار علی و اولاد علیاند. از ذوالفقار گردنبند درست میکنند و میاندازند گردنشان و نقاشی عکس امیرالمومین (علیهالسلام) را میآویزند روی دیوار خانه و دکانهاشان و یکی از آرزوهاشان آمدن به ایران و رفتن به زیارت امام رضاست.»
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رفع شبهه چرا سوریه؟!!!
با سوریه و چرایی جنگ در سوریه و چرایی حضور ایران در سوریه بیشتر آشنا شویم
از زبان:
#شهیدمدافع_حرم_حامد_جوانی
#قسمت_دوم
حامد گفت: که «علویها ده درصد مردم سوریهاند و به غیر عدد ناچیزی مسیحی و دَروزی، باقی مردم سوریه را اهل سنت تشکیل میدهند و ارتش سوریه، سُنّی و دَروزی و علوی را باهم دارد و برای همین، نشان دادن هرگونه نماد مذهبی و انجام مناسک دینی توسط رئیس جمهور قبلیشان حافظ اسد که موسس جمهوری سوریه بود، در ارتش ممنوع اعلام شده تا باعث بروز اختلاف بین لایههای ارتش نشود.»
و گفت «آمریکا هم که بعد از اتفاقات مصر و تونس و لیبی، خواست شعله فتنه را بین سوریها روشن کند، آمد دست گذاشت روی همین چیزها و اهل سنت را تحریک کرد که حاکمان شما علویها مخالف دین و شریعتند و نماز نمیخوانند و حدود الاهی را رعایت نمیکنند و مگر خدا نگفته با مشرکین و کفار و تارکالصلاتها باید جنگید...؟» و با همین شبههها یک قسمتی از مردم و بخشی از ارتش را از بدنهی اصلیش جدا کردند و سازمانی به نام ارتش آزاد سوریه تشکیل شد تا بیایند با علویها که چند دهه است حاکم سرزمین شاماند جنگ کنند. بعد از ارتش آزاد، گروههای تندروی دیگری هم مثل داعش و القاعده و احرارالشام، که اوضاع را مناسب دیدند، شروع به رشد کردند و فرصت عرض اندام برایشان فراهم شد و تبلیغ و یارگیری کردند و حاصلش شده آن چیزی که امروز در سوریه میبینیم؛ درگیری بین گروههای مختلفی که تقریبا هیچ اتحادی بینشان وجود ندارد.
آمریکائیها طوری تخم اختلاف را پاشیدهاند بین مردم سوریه که وقتی ازشان میپرسی: (گیریم حرفهایت در مورد علویها درست، حالا چرا رفتهاید با اسرائیلیها همدست شدهاید برای مبارزه با بشار اسد) میگویند: (مشرکان از کفار بدترند. اول با کمک کفار، مشرکان را از سر راه برمیداریم، بعد به یاری خدا میرویم سراغ کفار اسرائیلی!)»حامد اینها را گفت و دست آخر یاد رفقایش انداخت که «سوریه و مردمش، فرهنگ و رسوم و عقاید پیچیدهای دارند. آمریکا با دست گذاشتن روی همین چیزها و روشن کردن آتش اختلاف مذهبی توانسته سوریه را به این روز بیاندازد. ما میرویم سوریه تا اولا از حرم اهل بیت علیهم السلام دفاع کنیم و ثانیا نقشهی آمریکا را که ایجاد آشوب در داخل مرزهای مسلمانان و تامین امنیت برای اسرائیل است را نقش بر آب کنیم. کار ما دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام پیغمبر است. کاری به این نداریم که اهالی دمشق و دَرعا و اِدلِب به اسلام عمل میکنند یا نه. حواسمان باشد که با ارتشیها و مردم کوچه و بازار، وارد بحثهای عقیدتی نشویم.» حامد توی سفر قبلی دیده بود که یک سری از رزمندههای ایرانی وقتی میبینند همسنگرهای سوریشان برای نماز صبح بیدار نمیشود، یا پاکی و نجسی را مراعات نمیکند، میخورد توی ذوقشان و دچار تردید میشدند. برای همین لازم میدید دوستانِ همسفرش را نسبت به اوضاع سوریه توجیه کند. گرچه، بچهها قبل از اعزام، این حرفها را کم و بیش شنیده بودند. ولی شنیدن تجربهها و مشاهدات عینی حامد، برایشان لطف دیگری داشت و باعث شد اوضاع بهتر دستشان بیاید... .
هواپیما که نشست روی باند درب و داغان فرودگاه دمشق، بارشان را تحویل گرفتند و یکراست رفتند زیارت. اتوبوس که نگه داشت جلوی حرم، همگی پیاده شدند و به ستونِ یک، صف کشیدند تا قبل از ورود، به شیوهی نظامیها، سلام دهند و ادای احترام کنند... . شب را دمشق بودند. توی قرارگاه حضرت زینب(سلام الله علیها). فردا صبح سازماندهی شدند و گروهی که حامد بینشان بود رفتند منطقهی جنوب.
(بخشی از کتاب شبیه خودش
خاطرات شهیدحامدجوانی)
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چقدر زیبا می خندی...گویا خداوند طرح لبخند را اول بار روی صورت تو نقش زد.
و تو چه زیبا با آن لبخند آسمانی شدی.
#شهیدحامدجوانی
🍀💠❤️💠🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم