🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #نیمهی_پنهان_ماه
#شهیدناصرکاظمی 🕊
قسمت 3⃣1⃣
دبیرستان رضوان توی خیابان آذربایجان را چون دو شیفت بود، قبول نکردم. دلم میخواست یک وقتی هم برای خودم بماند، این طوری از پا درمیآمدم. آنقدر اصرار کردم تا بالأخره قبول کردند و یک مدرسهی یک شیفت معرفی کردند. وقتی مدرسه را دیدم تازه فهمیدم چرا قبول کردند، مدرسه یک شیفت بود ولی یک شیفت دبیرستان، یک شیفت راهنمایی. باید همان کار را میکردم با زحمت بیشتر. دو کار ناهماهنگ؛ یکی دبیرستان یکی راهنمایی. مدرسه قبل از انقلاب، ملی بود یعنی خصوصی. بچهها خانوادههای نسبتا پولداری داشتند با هزار و یک توقع و انتظار. کار سختی بود. بیست و چهار مرداد شصت ابلاغ مدیریت من را زدند. شش روز بعد امتحانهای شهریور بود. صبح زود رفتم مدرسه.
درِ دفتر مدرسه را باز کرد، از همانجا چشم گرداند به دور تا دور اتاق. خشکش زده بود. همه مردهای جاافتاده و سندار. تک و توک بینشان دبیر خانم دیده میشد. یکهو دلش ریخت. سر جایش میخکوب شده بود. نمیتوانست بهشان بگوید که مدیر جدید مدرسه است. کسی که فقط یک سال تجربهی کار دارد، حالا باید مدیر معلمهایی که جای پدر یا حتی بعضیهاشان جای پدربزرگ او بودند، میشد. برخورد اولش خیلی مهم بود. خودش را جمع و جور کرد، چادرش را محکم گرفت، بسمالله گفت و رفت تو. هر طوری بود صدایش را صاف کرد، سلام کرد، سرش را انداخت پایین خیلی جدی گفت:
« آقایون بفرمایید سر جلسه. »
بعد فوری رفت نشست پشت میزش، نفسش را توی سینه حبس کرد و خودش را به کاغذهای روی میز مشغول کرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #نیمهی_پنهان_ماه
#شهیدناصرکاظمی 🕊
قسمت 4⃣1⃣
سنگینی نگاهها را تا همهشان از دفتر بیرون نرفته بودند حس میکردم. وقتی امتحان شروع شد یک نفس راحتی کشیدم و شروع کردم به کار کردن. خیلی سخت بود. جرات نمیکردم بهشان بگویم بروید سر جلسهی امتحان. حالا باید برنامهی کاری بهشان میدادم.
احترامشان میکردم. کارهایم را هم جلو میبردم. کمکم بعد از چند مدت باهاشان آشنا شدم. دبیر زیست آقایی چهل و پنج ساله، خوشتیپ، مرتب، باکلاس، دبیرهای هندسه و فیزیک و جبر و مثلثات هم همین طور؛ بین چهل تا پنجاه سال با تیپهای قبل از انقلاب. خیلی تلاش کردم خودم را با آن وضعیت وفق بدهم، ولی نشد. من نمیتوانستم با آن محیط خشک و رسمی و جدی که انگار هیچطوری نمیشد آن را شکست کنار بیایم.
قبل از مهر و شروع سالتحصیلی جدید یک درخواست دادم به منطقه و ازشان معلم خانم خواستم. حالا انقلاب شده بود و وضع عوض شده بود. چرا باید توی مدرسهی دخترانه، مردها درس بدهند، آن قدر پیگیری کردم و دلیل آوردم تا بالأخره قبول کردند و کادر جدید فرستادند. کادر خوبی هم دادند. کلاسها که شروع شد کمکم با بچهها آشنا شدم و خانوادههاشان را دیدم. تازه فهمیدم مدرسه ی ملی یعنی چه. بچهها چیزی از اسلام و دین نمیدانستند. آن زمان مدرسهها انجمن اسلامی داشتند ولی اینها اسمش را نشنیده بودند. برای لنین جشن تولد میگرفتند، شنبه سرخیها برای خودشان یک گروه بودند، میلیشیاها یک طرف. انگار اینها توی این مملکت زندگی نمیکردند. کمکم خبردار شدم کسی که برای آیت الله صدوقی بمب گذاشته بوده، یکی از دانشآموزهای مدرسه بوده و با برادرش فراری است. یک جمله از امام نوشتم روی پلاکارد، زدم جلوی در مدرسه؛ جملهای بود دربارهی انجمن اسلامیهای دانشآموزی.
اسم مدرسه دانشافروز بود، عوضش کردم، شد مکتب زینب. روی دیوار مدرسه عکس یک شهید را که دخترش بالای سرش نشسته بود و نگاهش میکرد، بزرگ کشیدیم. حال و هوای مدرسه عوض شده بود. مدیر قبلی که رفته بود، معاونهایش را هم برده بود. دوتا از دوستهایم را آوردم برای معاونت، برای راهنمایی و دبیرستان.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #نیمهی_پنهان_ماه
#شهیدناصرکاظمی 🕊
قسمت 5⃣1⃣
بچههای مذهبی و خوبی بودند، کمکم مدرسه تغییر میکرد، بچهها هم. کارها روی روال افتاده بود. یک روز دوست معصومه، معاون دبیرستانم، آمد مدرسه. امتحانهای ثلث اول بود. همهی کادر دور دستگاه تکثیر ایستاده بودیم. یک مدرسهی دو شیفت بود و این یک دستگاه، پای همان دستگاه با هم آشنا شدیم، احوال پرسی کردیم، زیاد با هم حرف نزدیم. چند روز بعد دوباره سری به مدرسه زد و بیشتر با هم صحبت کردیم. از هر دری چیزی میگفتیم، خیلی بادقت به حرفهایم گوش میداد، گاهی هم خوب براندازم میکرد. هیچ کدام اینها برایم عجیب نبود. آن روزها مردم همین طوری با هم دوست میشدند، با هم بحث میکردند، خط فکری هم را میشناختند، بعد به هم اعتماد میکردند. چند بار دیگر آمد، هر بار او سر صحبت را باز میکرد. خانهشان نزدیک مدرسه بود؛ درست ته کوچهی مدرسه. هر فرصتی که میشد سری میزد. یک روز آمد مدرسه و مثل همیشه گرم صحبت شدیم، کمی من و من کرد و گفت:
« منیژه، من به برادر دارم پاسداره. توی کردستان. چند روز برای مرخصی اومده، اگه اجازه بدی میخواد بیاد باهات حرف بزنه. »
همینطور مانده بودم. نمیدانستم چه بگویم، باید فکر میکردم. همان روز، عصر، معصومه یک گوشهای من را گیر آورد و گفت:
« چرا اینقدر توی فکری، من خونوادهشون رو میشناسم، آدمهای خیلی خوبین، خود ناصر خیلی آقاست، توی کردستان رو سرش قسم میخورن، با این سن کمش یه پای کاره توی کردستان، چندتا از بچههای خوب دانشگاهمون رو معرفی کردم بهش ولی جور نشد، یعنی قبول نکرد. دنبال یکی میگرده که همپاش باشه، دلم میخواد خوب روشن فکر کنی بعد تصمیم بگیری. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
3.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 #امام_زمان ما رو فراموش نمیکنه، این ما هستیم که فراموشش میکنیم...
🎙 حجتالاسلام کاشانی
#مهدویت
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۲۳ خرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #علیرضا_مشجری " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
4⃣ 2⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
4⃣ 2⃣ روز مانده تا عید سعید غدیر
تا عیدالله الاکبر، هر روز چشم مان را به نور یکی از فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روشنایی بخشیم...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_غدیر
4️⃣ 2️⃣بیست و چهار روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است...
🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود...
✳️کلام بیست و ششم:
امیرالمؤمنین عليه السلام:
حَسبُ المَرءِ… مِن سَلامَتِهِ قِلَّةُ حِفظِه لِعُيوبِ غَيرِهِ
در سالم بودن آدمى، همين بس كه عيوب ديگران را كمتر در ذهن خود نگه دارد
📚بحارالانوار، ج75، ص81، ح66
💠کیست علی؟ به خلق عالم، امیر
کیست علی؟ ولیّ حیّ قدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
4⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَمَرَنى وَ نَهانى، وَ قَدْ اَمَرْتُ عَلِیّاً وَ نَهَیْتُهُ بِاَمْرِهِ. فَعِلْمُ الْاَمْرِ وَ النَّهْىِ لَدَیْهِ
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_غدیر
۲۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
دانش امر و نهی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
2.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری_اینستاگرام روزشمار غدیر
۲۴ روز مانده تا عید سعید غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔻سه قاب جالب از بسیجی #شهید_سجاد_امیری که در درگیری با اشرار به شهادت رسید.
▪️مدافع سلامت
▪️مدافع امنیت
▪️مدافع حرم
#شهادت
شادی روحش صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم