eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 رفتار پسندیده با افراد کم توان 📍عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ أَن جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَىٰ 📍ﭼﻬﺮﻩ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﺭﻭﻱ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ، ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ آمد ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻭ [ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﻮ ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ ﺍﺳﻠﺎم ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ] ﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺷﻮﺩ ﻳﺎ ﻣﺘﺬﻛّﺮ [ ﺣﻘﺎﻳﻖ ]ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺗﺬﻛﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺩ ﺩﻫﺪ ;✳✳✳ 📍اين آيات اجمالاً نشان می دهد كه خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده ؛به خاطر اينكه فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق‏ طلبى مقدم داشته است،رسول(ص) بعد از اين ماجرا عبداللَّه را پيوسته گرامى می داشت، و هنگامى كه او را می ديد می فرمود: مَرحَبا بمَن عاتبَنى فيه ربّى: مرحبا به كسى كه پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داددر مجموع عابس و عبوس یعنی همان کسی‌که رفتار ناپسند با نابینا داشت و نابینا را محترم نشمرده بود فهم مناسب از وقایع و واقعیت‌ها است. در مقابل نابینا یعنی عبدالله بن ام مکتوم چون انسان ارزشی است و متخلق به اخلاقیات نیکو بوده، شایسته تکریم و احترام بوده است.✴✴✴
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله مجتهدی
🖋😎 ▫️ ما توانستیم💪 یک انقلاب اسلامی یعنی یک حرکت انقلابی به‌وجود بیاوریم؛ توانستیم بر اساس آن یک نظام اسلامی به‌ وجود بیاوریم. تا اینجاها توفیق حاصل شده است و خیلی هم مهم است لکن بعد از این، ایجاد یک دولت اسلامی⚖ و ایجاد تشکیلات🔧 مدیریتی اسلامی برای یک کشور🇮🇷 است. ما در این قضیه هنوز خیلی فاصله داریم تا به مقصود برسیم.🛣 البته معنایش این نیست که کسی احساس ناامیدی بکند؛ ابداً.❌ ما با وجود همه‌ی مخالفت‌ها و کارشکنی‌ها داریم پیش می‌رویم بلاشک.✅ بنابراین مبارزه باید کرد.⚔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مظلومانه از دنیا رفت اما شخصیت خودش را در تاریخ تثبیت کرد. ۱۱ آذر سالگرد درگذشت میرزاکوچک‌خان #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکا رتبه اول در تجاوز وقتی آمریکا که این همه ازادی جنسی داره بعد رتبه اول تجاوز است! ایا کسانی که در کشور ما سند2030 غربی تصویب میکنند و استدلالشون اینه که کمتر تجاوز رخ میده با این سند ! جاسوس نیستن؟...چون هدف انها به لجن کشیدن مردم این کشور به سبک غرب و نابودی دین اسلام است وگرنه اگه سند 2030 تاثیری داشت رو خود آمریکایی ها تاثیر میزاشت! #پویش_حجاب_فاطمے
💕🍃💕🍃💕🍃 نگاهت انــگار همــان راه مستــقیم است... نمی دانم معجــزه نگاهت چیــست... که تا چشمانم به چشمانــتان میخـورد 🚫️راه حرام برام بســته می شود...🚫 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⤴️ سبک زندگی شهـــ🌷ـــدا 🌷شهید عبدالرشید رشوند🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻡ، ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ... ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ گفت؛ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ دختر و پدر ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥد.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
😂🤣 😌😉 یه بار تو پادگان شهید مصطفی خمینی تا پادگان وحدتی مسابقه دو🏃 استقامت برگزار شده بود و وسط راه خسته🚶 شدم. هم خودم خسته شده بودم😐 هم قیافه جدی بچه ها خیلی می زد تو ذوقم🤨 مونده بودم چه کار کنم🤔 که هم رفع خستگی باشه و هم ایجاد خنده کنه بین بچه ها و برادران بهداری که بی کار نگامون می کردن🤭😜 یه لحظه خودم رو به حالت بی حالی🤕 رو زمین انداختم و مثل غش کرده ها در آوردم😦 همه بچه ها داد می زدن بهداری 😱 بهداری!😱 برادران بهداری👨‍⚕ جلو چشم همه برا کمک بدو بدو🏃‍♂ اومدن. شاید از اینکه یه کاری براشون بوجود اومده خوشحالم شده بودن😍 همین‌که بدو بدو و با یه برانکارد نزدیکم رسیدن ، در یه لحظه بلند شدم و پا بفرار گذاشتم! 😂😂 صدای خنده😄😄 بچه ها در اومده بود و بچه های بهداری هاج و واج دنبالم میومدن. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا! "نیامدنش" از "نبودنش" دردناک تر است نبودنش تقدیر است.... نیامدنش تقصیر..... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚜ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺖ ﺍﺳﻴﺮﻧﺪ ⚜ﺑﻪ ﺭﺧﺴﺎﺭ ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻳﺖ ﺑﺼﻴﺮﻧﺪ ⚜ﻣﮑﻦ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﮔﻠﭽﻴﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ⚜ﮐﺮﻳﻤﺎﻥ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نعمت آسمان فقط باران‌ نیست! گاهی خــــدا کسی را نازل میکند به زلالی باران مثل تــــو . . . . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹شهید حسن علاء نجمه: یعنی دل بریدن از داشته ها. خیلی ها به دنبال زیبایی های ظاهری اند چیزی که این شهید داشت اما آن را در راه دفاع از ناموس خدا با خدا معامله کرد . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگینامه سپهبد شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣1⃣ سروان آدم سختگيري بود. او هيچ بي نظمي و کسالتي را برنمي تافت وجود او سرتا پا همه نظم بود و انضباط. اما در خارج از کلاس، او فوق العاده مهربان و انعطاف پذير بود و دانشجويان همه دلبسته اش شده بودند، علي نيز هم. روزي يكي از آنان در احترام به او زياده روي کرد و به گونه اي که احترام نظامي به کرنش آميخته شد. اخم هاي سروان تو هم رفت و رنگ چهره اش به سرخي گراييد اين را همه فهميدند. گفت: « پسرم، تو زينت کشور هستي. سينه ی تو هميشه بايد جلو باشد، ستبر باشد و به غرور سربازي ات افتخار کني. » * « فرماندهي داشتيم که هيچ وقت خاطره اش يادم نمي رود و واقعاً فكر مي کنم به خاطر نقشي که از نظر تربيتي براي من داشت بايد اجر بزرگي نصيب او شده باشد. ايشان معلوم بود که از نظر خانوادگي ساخته و پرداخته است براي نظام؛ بسيار اخلاقي بود؛ اخلاق مؤدبانه اي داشت؛ نظامي قويي بود؛ خيلي جدي و با انضباط ولي سراپاي وجودش ادب من وقتي که او را نگاه مي کردم از ادبش استفاده مي کردم اصلاً چنين شخصيتي به دلم مي چسبيد. » * سرانجام بعد از حدود دو ماه، دوره ی مقدماتي به پايان رسيد و دانشجويان وارد دانشكده ی افسري شدند. خياط ها براي اندازه گيري لباس آمدند و بعد از مدتي همه در لباس رسمي يشمي رنگ مخصوص نيروي زميني بودند و اکنون هنگام آن بود که شاه به دانشكده بيايد و به نماينده ی دانشجويان، سردوشي بدهد و در مراسم اهداي درجه ی فارغ التحصيلان دوره هاي قبل شرکت کند. جنب و جوشي در دانشكده ايجاد شده بود؛ تمرينات پي درپي رژه و ديگر تشريفات، حكايت از آن داشت که فردا، روزي به يادماندني براي دانشجويان تازه وارد خواهد بود. شايد هيچيك از آنان تا آن روز شخص اول مملكت را از نزديك نديده بودند و حتي خيلي از آنان که در خانه هايشان تلويزيون نداشتند، فيلم او را هم نديده بودند. طبيعي بود مراسم فردا برايشان ديدني باشد اما اتفاقي افتاد که شيريني فردا را در کام علي تلخ کرد! ماجرا از اين قرار بود: ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣1⃣ حدود غروب وقتي که گردان از خستگي ناي ايستادن نداشت، فرمانده گردان رضايتش را از تمرين رژه شان اعلام کرد. سپس از دانشجويان خواست پيش از اين که به آسايشگاه هايشان بروند، به توصيه هاي او در باره ی مراسم فردا گوش سپارند. از جمله گفت: « دانشجوها، اگر مي خواهند خانواده هايشان را بياورند اشكال ندارد، دعوت کنند. » جنب وجوشي در صف ها افتاد. اما به حال علي فرقي نمي کرد زيرا خانواده ی او کيلومترها با تهران فاصله داشتند و چه بسا از برگزاري چنين مراسمي، حتي از راديو هم خبردار نمي شدند. ـ « دانشجوها گوش کنند! بله، مي توانند خانوادهاشان را دعوت کنند، منتها آنهايي که خواهر و مادرشان چادري هستند، آنها را دعوت نكنند. » ناگهان علي احساس کرد تحقير شده و تمام آرزوهايش براي آينده رنگ باخت. فكر کرد آيا به ارتش آمدنش اشتباه بوده است؟ مادرش چادري بود و تا آنجا که ديده بود و مي دانست همه ی زنان در قوم و خويشش هم با حجابند و چادري. همسر آينده ی او هم هر کس که بود قطعاً از همين نوع بود و او غير از آن را نمي توانست تصور کند. اما اکنون در آستانه ی ورود به نظام مي ديد به چادر مادرش چنين توهين ميشود و لابد فردا هم براي پوشش همسرش بايد و نبايدهايي قايل خواهند شد و ... با همه ی علاقه اي که به ارتش داشت، فكر مي کرد آيا بهتر نيست تا دير نشده اعطاي نظام را به لقايش ببخشد؟ احساس مي کرد در دو راهي قرار گرفته است. در همين وقت انديشه ی ديگري در گوشه اي از ذهنش جان گرفت و گسترش يافت: زمزمه ی ديگري، که خيلي خطرناك هم بود، اين بود که مي گفت؛ نكند شما اُمُل بار آمده ايد، نكند شما عقب افتاده هستيد؛ اوضاع تغيير کرده و اين را جامعه نمي پسندد که مادر و خواهر آدم چادري باشند. حال او مي ديد باورهايش فرو مي ريزند و او سرگردان و متحير مانده است. اما طولي نكشيد که باز هم آن دست غيبي نمايان شد و اين بار نيز در سر بزنگاه راه راست را به او نماياند. * « اين تقدير چقدر زيباست و چقدر تعيين کننده براي سرنوشت انسان، که اگر خدا بخواهد شخص واقعاً هدايت مي شود! از اين حالت سرخوردگي و ضربه خوردن و بر سر دوراهي بودن من، فقط پنج دقيقه طول کشيد.» نظام ستون که بر هم خورد، علي فهميد سخنراني سرگرد تمام شده است و دانشجويان به طرف آسايشگاه هايشان مي روند. او چنان در خود فرو رفته بود که قدرت هيچ حرکتي را نداشت و مي خواست در همانجا بنشيند و تكليف خود را يكسره کند که شنيد: ـ « گروهان ده . بماند » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣1⃣ صداي سروان بود. همان فرمانده ی مؤدب و دوست داشتني گروهان. او روي پله ها ايستاده بود، جايي که چند لحظه پيش سرگرد در آنجا سخنراني مي کیرد. صورت سفيدش سرخ بود و رگ هاي گردنش بيرون زده. سروان خشمگین بود. آيا چه اتفاقي افتاده است؟ لحظاتي هيچ نگفت. تنها لبش را مي گزيد و به شاگردانش مي نگريست لحظات به کندي گذشت تا اين که لب باز کرد: ـ « دانشجويان توجه کنند! برادرها، ما افتخار مي کنيم که مادرمان چادريه ما افتخار مي کنيم که خواهرمان چادريه من افتخار مي کنم که همسرم چادريه والسلام. حالا بفرماييد به طرف آسايشگاهتان !» * « يك دفعه آرامش به من دست داد و برگشتم به حال خودم و به ايمان خودم و اين بار محكم تر! » * اتفاقاً فردا در مراسم وقتي که علي در جايگاه تماشاچيان، تعدادي خانم هاي با حجاب و چادري ديد، فهميد در انتخاب اشتباه نكرده است بلكه اگر کسي پايه هاي اعتقاديش محكم باشد در دانشكده ی افسري نيز مي تواند رشد کند. از قضا او بعدها محيط دانشكده را بسيار پاك ديد و اندوخته هايش از آنجا باعث شد شخصيتش روز به روز مستحكم تر شود و به عنوان يك دانشجوي مقيد به مسائل شرعي شناخته شود. خودش می گفت: * « مثل اين که اين سه سال در حوزه بودم چرا؟ چون فضا فضايي بود که هرکس زمينه ی اعتقادي داشت مي توانست محكم بماند، فقط بايد در اين فراز و نشيب ها، توکلش به خدا باشد و لنگرش نماز باشد و به اين ترتيب خودش را حفظ بكند اين هم يكي ديگر از مصاديق بارز نقش نماز. چون ما فقط نماز مي خوانديم به اين ترتيب اين نماز، اين جور جاها خودش را نشان مي داد و امداد الهي ظاهر مي شد و ما را در مسيري که در معرض پرتگاه بود، حفظ مي کرد.» * از نظر او تنها ايراد دانشكده اين بود که فرايض ديني رسميت نداشت، هر چند کسي مانع انجام فرايض ديني نمي شد و به قول سرگرد، موسي به دين خود و عيسي به دين خود بود! اما گاهي اتفاق مي افتاد که همين سرگرد به بهانه اي مزاحمت ايجاد مي کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣1⃣ اين سرگرد به جاي سروان، فرمانده گروهان شده بود. او متهم بود که تعلق به فرقه ی بهائيت دارد. از حق نبايد گذشت که نسبت به علي ارادت داشت و معمولاً سعي مي کرد به قول خودش هواي او را داشته باشد! اما هرچه که بود علي علاقه اي به او نداشت شايد اين به علت واکنش هاي او در برابر بعضي از مسائل ديني بود. مانند آن اتفاقي که در ماه رمضان سال آخر افتاد: در آن ايام، علي به درخواست سرگرد در بعضي از امور گروهان همكاري داشت مانند تنظيم لوحه ی نگهباني و ... وقتي که ماه رمضان آمد علي اسامي دانشجوياني را که مي خواستند روزه بگيرند، گرفت آنگاه براي اين که آنان هنگام بيدار شدن براي سحري مزاحم ديگران نشوند، نموداري تنظيم کرد که تخت و اتاق آنان مشخص شده بود و پاسدار آسايشگاه مي توانست بدون مزاحمت بيدارشان کند. علي خوشحال از ابتكارش، نمودار را به دفتر فرمانده گروهان برد. سرگرد وقتي آن را ديد با بي اعتنايي پرسيد: « اين ديگه چيه؟ » علي توضيح داد. اما سرگرد آن را به کنار انداخت و گفت: «امسال کسي روزه نمي گيرد! » خشم، سراپاي علي را فرا گرفت طوري که در آن لحظه حاضر بود پشت پا به همه ی سوابقش بزند اما اين اهانت را نپذيرد. * « خدا مي داند که من جاهايي شده که با يك جرقه ايمانم چند برابر شده است تا فرمانده گروهان اين کار را کرد يك خشم دروني در من به وجود آمد و يك آمادگي براي دفاع از عقيده و ايمانم؛ و آماده شدم براي اين که هرچه مي خواهد بشود، بشود. در چنين حالتي، هيچ برايم مهم نبود که بعداز سه سال زحمت کشيدن من را بيرون کنند. » * ـ مگه ميشه روزه نگيرند؟ روزه واجبه! ـ حالا مي بينيد که می شه. خبر به زودي در گروهان پيچيد: ـ فرمانده گروهان روزه گرفتن را غدغن کرده! ـ مگر ميتونه؟ ـ لابد ميتونه که اين طور گفته ! آن روز کسي از گروهان ده براي ناهار به رستوران نرفت. علي به آشپزخانه اطلاع داد ناهار آنان را براي سحرشان نگهدارند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣1⃣ سحر همه ی گروهان به رستوران آمده بودند. حتي آناني هم که تا آن روز هيچ وقت روزه نگرفته بودند، آمده بودند تا آماده ی روزه شوند. سر ميز گروهان نشستند اما هرچه که گذشت خبري از غذا نشد؛ در حالي که غذاي روزه گيران گروهان هاي ديگر روي ميزهايشان چيده شده بود. علي بلند شد و رفت علت راپرسيد. شنيد: ـ « فرمانده ی گروهانتان دستور داده جيره گروهان شما براي سحري قطع شود. » عرق سردي بر پيشاني علي نشست. اين جوانان به علت فعاليت و تحرک شان نياز به غذاي مكفي داشتند، حالا چطور بايد تمام روز را بدون سحري روزه مي ماندند؟ اين ديگر چه لجبازي است که سرگرد مي کند! وقتي دانشجويان گروهان هاي ديگر فهميدند ماجرا از چه قرار است، بچه هاي گروهان ده را به اصرار و خواهش سر ميزهاي خودشان بردند و آن روز سحري را باهم خوردند و به پيشواز صبح رفتند. آن سحر، مهرباني در همه ی دل ها خانه کرده بود، دل هايي که در ماه خدا مهمان خدا بودند! اما خبر اين ماجرا سرگرد را جداً برآشفت. بعد از مراسم صبحگاه گروهانش را نگهداشت. او آمد سخنراني کرد و گفت: « دانشجويان توجه کنند که همين خدمت شبانه روزي ما و زحمتي که مي کشيم روزه ی ماست و عبادات ماست. دانشجو چه معني دارد که خودش را ضعيف کند؟ از صبح تا عصر درس دارد، در کلاس ها مي خواهيد مطالب را ياد بگيريد؛ اما با شكم گرسنه که نمي شود مطالب علمي را فهميد؛ پس بنابراين امسال، کسي روزه نمي گيرد. من دستور داده ام که جيره ی گروهان ما را در سحري قطع کنند . البته به اين هم بسنده نكرد، در دفترش کوشيد روزه ی بعضي از دانشجويان را بشكند اما موفق نشد. پس به علي توپيد: ـ « اين کارها چه معني داره؟ مي دانيد از اين بچه ننه بازي هاتان برداشت سياسي ميشه و ممكنه براي همه تون درد سر درست کنه؟ » نه؛ او نمي دانست اصلاً در آن ايام که او بيست و سه سال داشت، در خط اين چيزها نبود وقتي هم نداشت به اين چيزها فكر کند. از صبح تا شب مي کوشيد بنيه علمي و فيزيكي خود را تقويت کند تا فردا که از دانشكده رفت يك افسر لايق و توانا باشد. گفت: « جناب سرگرد، من حرف هاي شما را نمي فهمم. بچه ها همه مسلمانند و مي خواهند روزه بگيرند و فكر مي کنند کسي نمي تواند آنها را از دستور خدا و پيغمبر باز بداره، همين! » آن روز خبر ماجراي سرگرد و گروهانش، دهان به دهان گشت و در همه ی دانشكده منتشر شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣1⃣ سرگرد تازه فهميد دست به کار خطرناکي زده است؛ شايد هم دستور از بالا رسيد. پس در هنگام عصر که وقت استراحت بود، با دستپاچگي همه ی بچه ها را جمع کرد، لحن مهربانانه به خود گرفت و گفت: « بچه ها خوب بود! من مي خواستم ببينم از دانشجويان چه کساني روزه مي گيرند و کداميك از دانشجويان در روزه گرفتن مقاوم هستند، اين بود که آن دستور را دادم ! » اعلام کرد دستورش را لغو کرده و هر کس بخواهد مي تواند هر چقدر که دلش بخواهد روزه بگيرد! هرچه که بود روزگار خوب دانشجويي رو به پايان بود. اکنون هنگام جدايي دوستان از هم بود و بايد دانشجويان براساس علاقه و اندوخته هاي تحصيلي شان، رسته هاي خدمتي خود را انتخاب مي کردند. علي تصميم گرفته بود رسته ی پياده را برگزيند. سرگرد وقتي از تصميم او با خبر شد، گفت: « پسر، تو اشتباه مي کني تو با اين ذهن قوي رياضي که داري بايد رسته ی توپخانه يا مخابرات را انتخاب کني من ميدانم تو در اين طور رسته ها رشد مي کني. » اما علي زير بار نرفت و گفت: « من مي خواهم يك افسر رزمي باشم.» * « فرمانده ی گروهان همچنان به من علاقه مند بود. البته اين علاقه يك طرفه بود. او حتي يك روز جمعه آمد پادگان ماند که با من صحبت بكند که بهتر است رسته ی توپخانه را انتخاب کنم به جاي رسته ی پياده. اما هرچه بحث کرد، نپذيرفتم. ما رفتيم دوره ی رنجر و چتربازي در شيراز ببينيم. من دنبال اين بودم که چون افسر پياده مي شوم، در شيراز خانه بگيرم يك دفعه ديدم که خطاب به من نوشته فلان کس! رسته ی تو را ديدم، رسته ی تو توپخانه شد. ما باز ناراحت شديم و (از او) بيشتر بدمان آمد. البته تقدير به نفع من شد که وارد توپخانه شدم. شما ببينيد خدا چه طوري مي خواهد! اگر خدا خواهد عدو شود سبب خير. او اصلاً با مرام من نمي خواند، با آن مكتبي که با آن آشنا شده بودم نمي خواند، ولي خوب در دل او مهر عجيبي از من افتاده بود و مي خواست هميشه مرا به نحوي پشتيباني کند. » * دوره ی تكاوري (رنجري) بسيار سخت بود و طاقت فرسا. اين نخستين بار بود که اين دوره با اين کیفيت در ايران برگزار مي شد. «زندگي در شرايط سخت » موضوع آموزش این بود که بر اساس برنامه ی تفنگداران آمريكايي تنظيم شده بود که آن روزها خود در باتلاق ويتنام گرفتار بودند. افسران جوان هر روز ساعت ۳/۵ بامداد آماده ی ورزش صبحگاهي مي شدند و با ده کیلومتر دويدن در خيابان هاي شيراز، روز خود را آغاز مي کردند؛ روزي بسيار پر تحرك و پرتلاش که تا ساعت ۲۴ ادامه داشت. با برنامه هایي مانند: " جنگ تن به تن، جنگ سرنيزه، جنگ خون، راهپيمايي در شب، عبور از پل مرگ، پيدا کردن نقاط حساس با استفاده از قطب نما و... " ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣1⃣ گرماي کشنده ی کوير، کمبود تغذيه، کم خوابي، خستگي مفرط، گرمازدگي، آب آوردن کاسه ی زانوها، اسهال خوني و ديگر بيماري هاي مزمن همه و همه دست به دست هم داده بودند تا دوره رنجري را آرزويي دست نيافتني جلوه دهند و هر روز تعدادي از داوطلبان غربال شوند و از ادامه ی دوره باز مانند. اما علي عزمش را جزم کرده بود که حتماً اين دوره را به پايان برساند. جثه ی ورزيده اي که داشت، مقاومت اعجاب آورش در برابر بي خوابي و گرسنگي و آرامش مثال زدني اش، سرمايه هاي او بودند براي تحمل هر نوع سختي. اذان صبح درست سر ساعت ۳/۵ بود. يعني درست زماني که گروهان بايد آماده ی ورزش مي شد. علي و چند نفر ديگر خيلي زود از خواب بيدار مي شدند و وضو ساخته و آماده بودند. هنگامي که بانگ الله اکبر از گلدسته هاي مساجد شهر، تولد صبح را نويد مي داد آنان نماز را به جا مي آوردند و با کمترين تأخير در دسته هاي خود جا مي گرفتند و با روحيه ی بشاش مشغول ورزش مي شدند. * «‌ همه لحظه به لحظه لاغرتر مي شدند، ضعيفتر مي شدند ولي ما البته همچنان جلو مي رفتيم. چندبار موقع نماز صبح سر سجده خوابم گرفته بود، از آن خوابهايي که وضو باطل مي شود. مي رفتم وضو مي گرفتم و مي آمدم نماز را از سر مي گرفتم. از شدت خستگي و کم خوابي طاقت فرسا بود، ولي خوب نماز مي آمد جلو و چه برکتي داشت اين نماز! »* همه ی اينها از نگاه تيزبين سرگرد ارزياب و گزارشگرانش پنهان نبود. روز سيزدهم بود که بلندگو اعلام کرد علي صيادشيرازي به دفتر ارزيابي مراجعه کند. رفت در زد. صداي بفرماييد سرگرد را که شنيد، داخل دفتر شد. احترام به جا آورد و خبردار ايستاد. سرگرد، دست هايش را پشت کمر گذاشته بود و در طول اتاق قدم ميزد. چند بار زير چشمي به علي نگاه کرد و باز به قدم زدنش ادامه داد. لحظاتي چند اين گونه گذشت تا اين که برگشت به طرف علي : ـ« که اين طور، از تو گزارشاتي به ما رسيده. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣1⃣ اين را گفت و باز قدم زدنش را پِي گرفت. يك لحظه دل علي ريخت. گمان کرد بهانه اي يافته اند تا از ادامه دوره محرومش کنند. تا اين که شنيد: ـ « بله، به ما گزارش رسيده که تو امتيازت از همه بيشتره .» علي نفس راحتي کشید. ـ « ولي به قيافه ات نمي آد! » اين از شيوه هاي برخوردش بود. او با اين برخوردها نيرو را از نظر روحي و رواني ارزيابي می کرد. ـ « پيشنهاد شده تو را ارشد کنيم، اما من مخالفم. من فكر نمي کنم تو بتواني از پسش بر بيايي نظر خودت چيه؟ » علي که حالا باز آرامشش را باز يافته بود، لبخندي زد و گفت: « لابد شما بهتر مي دانيد جناب سرگرد! تازه من که دنبال اين چيزها نيستم. » ـ « يعني تو نمي پذيري؟ » ـ « چرا جناب سرگرد. اگر مسؤوليت بدهند وظيفه ام را انجام مي دهم. » سرگرد، يك دور ديگر طول دفترش را پيمود: ـ « اين پسره، رفيقتان عرضه ی ارشدي در دوره ی رنجري را نداره. بنابراين از فردا تو ارشدي حالا ميتواني بروي !» علي احترام گذاشت و به سوي در برگشت که شنيد: « شيرازي » برگشت. ـ « تو زياد قوي نيستي ضعيف هستي ولي امتياز بيشتري آورده اي. هر چند برآورد من اين است که تو نمي تواني گروهان را اداره کني اما ترجيح مي دهم که منتظر بشوم ببينم چه مي کني مرخصي!» علي در اين دو هفته سومين نفري بود که براي ارشدي انتخاب مي شد؛ دو نفر قبلي هر کدام بيشتر از يك هفته نتوانسته بودند دوام بياورند. اما او در اولين مسؤوليت خود در ارتش، خوش درخشيد. او در نظر همدوره اي هايش آنقدر دوست داشتني بود که با جان دل خواسته هايش را به جا آورند و به دستوراتش عمل می کنند طوري که تا پايان دوره به عنوان ارشد آنان ماند و در کنار آنان روزهاي سخت دوره تكاوري را گذراند. روزهايي که با تجهيزات کامل در آکوه باباکوهي در زير تيغ آفتاب، بايد هفت قله را فتح مي کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣1⃣ بالاخره آخرين روزهاي آن دوره ی افسانه اي، در کوير گذشت. هلی کوپترها، دانشجويان را از شيراز سوار کردند و مدتها در آسمان گرداندند تا آنکه هنگام آن شد که بپرند پايين. در يك لحظه آسمان پر از چتر شد. آنان وقتي که به زمين رسيدند، خود را در دل کوير برهوت يافتند. تا چشم کار مي کرد خشكي بود و رمل هاي تشنه. از خورد وخوراك تنها يك قمقمه آب داشتند و سه تا شكلات براي سه روز زندگي و راهپيمايي. آنان بايد هفتاد و دو ساعت بعد طبق مختصاتي که داده شده بود، در روستايي به نام گل سرخ در توابع ابرقو، منتظر هلی کوپترها مي شدند. علي، يارانش را گرد هم آورد و به جمعشان نظم و انضباط بخشيد. تذکر داد کسي نبايد تكرَوي کند. بايد به کساني که زانوهايشان آب آورده کمك کنند تا از ستون جا نمانند توضيح داد: « بچه ها، آدم در سختي ها جوهره ی انساني خودش را نشان مي دهد، حواسمان جمع باشد که ان شاءالله اين دوره را با خاطرات خوشي از فداکاري هايمان ترك کنيم! » بعد از تذکرات و سفارشات لازمي که ارشد دانشجويان بيان کرد، ستون، راهپيماييش را به سوي ده گل سرخ آغاز کرد. آنان شبها که هوا خنك بود و آسمان مملو از ستاره، حرکت مي کردند و روزها هنگام گرماي آتشين، به استراحت مي پراختند. تشنگي و گرسنگي امانشان را بريده بود. اغلبشان از شدت گرسنگي به شكار جانوران و خزندگاني مانند مار، لاكپشت ... و مي پرداختند. شب دوم از روي دره ی عميقي گذشتند که روي آن پلي بسته شده بود به عرض ١٥ تا ٢٠ سانتيمتر. عبور از آن بسيار ترسناك و دلهره آور بود که خوشبختانه همه به سلامت گذشتند. اما روز سوم صبح هنگام، وقتي که در طول دره اي راه مي پيمودند، ناگهان کمين خوردند و با گروه ضربت درگير شدند که با سنگ و چوب به سراغشان آمده بودند. هرچند در اين حادثه سر و دست تعدادي از دانشجويان شكست اما توانستند نجات پيدا کنند و ساعتي بعد از دور، سياهي چهار ديواريي را ببينند که در جهنم کوير نشان از آبادي و زندگي داشت . شوق زندگي به زانوان خسته و پاهاي تاول زده جان بخشيد و ستون سرعت گرفت و کم کم نظم و انضباط به هم خورد و همه کوشيدند تا زودتر به آن چهار ديواري برسند و هنگام ظهر نخستين کسان گروه، به نزديكي آن رسيدند و توانستند تابلويش را بخوانند: « قهوه خانه گل سرخ » و شنيدند صداي هليکوپتري را که از دور مي آمد! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣2⃣ بالاخره دوره رنجري با تمام سختي ها و طاقت فرسايي هايش به پايان رسيد. اکنون جواناني که اين دوره را گذرانده بودند خوشحال بودند و به خود مباهات مي کردند که مباهات هم داشت. گذر موفق اين دوره به نوعي آزموني بود تا نشان دهد که اينان زبده هاي آن دوره دانشكده بوده اند و چه بسا اميران ارتش در آينده از ميان آنان باشد. و علي صياد شيرازي زبده ی اين زبدگان بود! علي به عنوان نفر اول دوره ی رنجري اعلام شد. او بالاترين امتيازات اين دوره ی طاقت فرسا را کسب کرده بود. طبيعي بود که همه ی هم دوره اي هايش به حال او غبطه بخورند. آنان مي دانستند به زودي او در مراسم فارغ التحصيلي از دست شاه تفنگ دوربيندار جايزه خواهد گرفت، جايزه اي که مي تواند در آينده جاده هاي ترقي صاحبش را هموار کند و..! اما اين طور نشد. گويي تقدير چنين بود کسي که قرار است در آينده امير ارتش اسلام باشد، از دست طاغوت چيزي نگيرد تا فردا نكته گيران بهانه اي براي ژاژخايي نداشته باشند! براي معرفي نماينده دانشجويان به شاه، امتيازات دو دوره ی چتربازي و رنجري را باهم احتساب کردند که در نتيجه فرد ديگري با اختلاف ناچيزي از امتيازات علي، به عنوان نفر اول معرفي شد. علي نيز پذيرفت اما سرگرد، فرمانده گروهان نپذيرفت. * « من نمي دانستم همين تقدير هم زيباست. از هر نظر حق من بود که اول بشوم، آن نفر اول هم امتيازش بد نبود ولي چون پسر عموي او در آنجا استاد بود نمرات را طوري داده بودند که اول بشود. اين را فرمانده گروهان فهميده بود که اول شدن حق من بوده، فرصتي پيدا کرده بود و بررسي کرده بود. وقتي که به تهران برگشتم آمد در گوش من گفت، فلان کس، بررسي کردند و تو مي تواني اول بشوي. بروم کاري کنم تا اول بشوي و از اعليحضرت چيزي بگيري؟ با لطف خدا، روي نفرتي که از اين فرمانده گروهان داشتم، (هنوز به نفرتم از شاه نرسيده بود، يعني تا آن موقع هنوز دوزاري ام نيفتاده بود که وضع چطوري است و در اين موضع نبودم ). گفتم نه نمي خواهم من از حق کسي نمي خواهم، نياز ندارم . ---------------------------------------------- ١ـ نام آن دوره به مناسبت مراسم تاجگذاري شاه، «دوره» تاجگذاري نام گرفت. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شناخت امام زمان - قسمت هفتم.mp3
2.44M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🎙 ؛ 📝 موضوع: 📌 قسمت هفتم 👤 استاد
📌 🔆 علمِ بی‌نهایت 📝 شناخت امام زمان از استاد (قسمت هفتم)