eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ . اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج . ... . ‌دست‌بر‌سینه‌نهاده‌همه‌تعظیم‌کنید مادری‌دســـت‌به‌پهلو‌به‌حرم‌می‌آید . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آهای زمستان حواست جمع باشد، دور تو و تمام عاشقانه هایت را خط خواهم کشید اگر با آمدنت آقای من حتی یک سرفه کند 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃❤🍃 🌼السلام علیک یا صاحب الزمان عج مولای مهربان غزل های من سلام! سمت زلال اشک من آقای من سلام! نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز؛ آبی ترین بهانه ی دنیای من سلام! امام خوب زمانم سلام صبحم به نامتان 🌼اللهم عجل لولیک الفرج🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ با یا‌حُسیـن‌عشق و‌کلام‌آفریده اند هر صبح را برای سلام آفریده اند وقٺی ‌که ‌شاه‌ کشور‌دلها‌شدی‌حُسیـن ما را به افتخار غلام آفریده اند السلام علی ساکن کربلا ✋ صبحتان حسینی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آسانتر نگاهم کن من تا عشق ! بیشتر نخوانده ام ... 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃 🍃 ‍ │ ✍‍ برادارن وخواهران من ماهواره و فرهنگ ڪثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد از ما گفتن، ما ڪه رفتیم و من الله توفیق ... 🍃🌹 💚 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب زندگینامه سپهبد شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 1⃣9⃣ ستون به معبر باريكي رسيد. آنقدر تنگ و باريك که تنها يك نفر مي توانست از آن عبور کند. پاها از حرکت ايستاد. برادر شاه حسيني که در سر ستون بود راه افتاد، اما هنوز چند قدمي برنداشته بود که تيري به ميان پيشانيش نشست و او به زمين افتاد. آه از نهاد سرگرد بلند شد. نخستين بار بود که اين چنين از نزديك شاهد در خون غلتيدن يكي از يارانش بود. نفر دوم، برادر جعفري از ديگر نيروهاي سپاه بود که او هم در کنار شهيد اول نقش زمين شد. جاي درنگ نبود سرگرد گفت حرکت کنند اما با مجروح شدن چند نفر ديگر ستون در جاي خود ميخکوب شد. سرگرد گفت: « وانيستيد، ايستادن خطرش بيشتر از رفتن است. » اما کسي حرکت نكرد. گويي کسي سخنان او را نمي شنيد. وقتي از آنان نااميد شد خودش جلو رفت. پيش از اين که راه بيفتد، گلوله ی تيرباري در بغلش به ديواره ی صخره خورد و تكه هاي سنگ و گل را به صورتش کوبيد. تصميم گرفت از سمت ديگري راه بيفتد اما فهميد تك تيراندازهاي دشمن از همه طرف به آن معبر تسلط دارند و با تفنگ هاي دوربين دار هر جنبنده اي را مي زنند. عرق سردي بر پيشاني اش نشست و سعي کرد در برابر ديدگان نااميد نيروهايش خود را کنترل کند و به دنبال راه چاره اي باشد. که ناگهان شنيد: ـ « الله ! اکبر ! ياعلي » درجه دار جواني با اين فرياد به طرف تنگه دويد اما در ميانه ی راه تير به پايش خورد و به زمين افتاد ولي شجاعت او خون ها را به جوش آورد و همه ی نيروها با فرياد تكبير به طرف او دويدند و بي توجه به بارش تيرهاي دشمن از معبر گذشتند و به سوي سنگرهاي دشمن آتش گشودند. علي که به وجد آمده بود از پشت پرده هاي اشك شوق، موفق شد مواضع دشمن را ديده باني کند و مختصات آن را به توپخانه اعلام کند. لحظات بعد گلوله هاي ١٥٥ م م بر سر دشمن باريدند. ناگهان سر و صداي يكي از گروه ها از پشت بيسيم شنيده شد: « جناب سرگرد، پس چرا ما را مي زنيد؟ » با تعجب پرسيد: « شما مگر کجاييد؟ » ـ « ما به هدف رسيده ايم. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 2⃣9⃣ * « خيلي تعجب کردم چون نيروهاي دشمن هنوز در جلو ما بودند، ولي آنها مي گفتند به هدف رسيده اند. تازه فهميدم يكي از گروههاي سپاه را ما فراموش کرده ايم و از دستمان در رفته اند. طوري که حتي ضد انقلاب هم متوجه آنها نشده بود و آنها توانسته بودند از بغل سنگرهاي دشمن رد شوند و از پشت سر آنها بيرون بيايند. خودشان بعد از اينکه رسيده بودند، فهميده بودند که چكار مهمي کرده اند! ضدانقلاب وقتي فهميد در محاصره است، چاره اي نداشت جز اين که فرار کند. در واقع اين محاصره، کار خدا بود نه ما. » * و بدين گونه بعد از ساعت ها نبرد، ارتفاعات و گردنه ی حساس " صلوات آباد " آزاد شد و تا عصر، نيروهاي عمل کننده از همه سو در آنجا به هم رسيدند و الحاق صورت گرفت. آن روز هيجدهم ارديبهشت ماه بود. شب را نيروهاي عمل کننده در همانجا ماندند. باد زوزه مي کشيد و سرما بيداد مي کرد و سرگرد علي صياد شيرازي، آن شب تا صبح در حالي که پتويي به خود پيچيده بود، به سنگرهاي نگهبانان سر کشيد و به فردا انديشيد که بايد ستوني از واحدهاي زرهي و تجهيزات نظامي به سوي شهر روانه مي شد. آيا دشمن واقعاً سرکوب شده بود و احتمال آن نبود آن حادثه اي که بيست روز پيش براي ستون شهيد سرهنگ نصرتزاد اتفاق افتاده بود، باز هم پيش آيد؟ آن وقت آيا مأموريت او در همان آغاز با شكست تمام نمي شد؟ آيا ممكن بود باز هم رئيس جمهور در ميان آن همه سرهنگان مجرب، به برنامه هاي يك افسر تازه به درجه ی سرگردي رسيده، اعتماد کند؟... و صبح او در سر ستون در اولين نفربر نشست و کاروان حرکت کرد. از گردنه گذشت و به سوي روستاي صلوات آباد سرازير شد که او ديد، مردمان زيادي از مرد و زن در کنار جاده ايستاده اند. نگراني در جان ها رخنه کرد. آيا باز توطئه اي در کار است؟ اينگونه نبود. بلكه مردم روستا و پناهندگان شهري به پيشواز لشگر اسلام آمده بودند. شادي مي کردند و احساسات خود را با سرودهاي محلي و شعارهاي انقلابي ابراز مي نمودند. کاروان ايستاد. ريش سفيد ده جلو آمد. به زحمت فارسي حرف ميزد، اما هيجاناتش و اشك شوقي که از چشمانش جاري بود، ترجمان سخن دلش بود. او آن روز از ظلم هاي ضد انقلاب گفت و از وضع بد معيشت مردم روستا و مهمانانشان که از شهر پناه آورده بودند، گزارش داد و درخواست کمك کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 3⃣9⃣ فرمانده ی تيپ به او قول داد که به زودي به آنان سوخت، آرد و ديگر مايحتاجشان را خواهد رساند و ستون در ميان بدرقه ی مردم حرکت کرد. حدود ظهر بود که سيلوي سنندج ديده شد و تيپ در کنار رودخانه ی قشلاق اتراق کرد و اين گونه محاصره ی شهر کامل شد. خبر رسيدن قدرتمندانه ی تيپ ٣ لشگر ١٦ قزوين با تجهيزاتش به ورودي شهر لرزه بر اندام دشمن انداخت و کارش را تمام شده تلقي کرد و اين چنين نيز بود. سرگرد صياد لابد براي اينکه فرصت فرار به جنايتكاران ندهد به فرمانده تيپ دستور داد از سمت شمال به طرف جاده ی آسفالته ی سقز به سنندج، گسترش پيدا کنند. زيرا که دشمن از آنجا مي توانست با خارج ارتباط داشته باشد. سرهنگ نپذيرفت و ضمن عذرخواهي از سرگرد، گفت: « مأموريت ما تا همين جا بود. يعني تأمين جاده و گردنه ی صلوات آباد. ما با تمام ارادتي که به شما داريم اما در اينگونه موارد بايد سلسه مراتب رعايت شود و هر دستور غير از مأموريتمان، بايد از فرمانده لشگر به ما ابلاغ شود. » تا دستور فرمانده لشگر ابلاغ شود، سه روز وقت گرفت. صبح بود. يك صبح زيباي بهاري و سنندج، شهر هزار چشمه خسته و مجروح، به استقبال کساني ايستاده بود که با خود بهار را ارمغان مي آوردند! عمليات پاکسازي از چهار محور آغاز شد. نيروهاي سپاه از شرق و قسمت هايي از شمال شرقي به طرف بازار شهر، نيروهاي تيپ هوابرد شيراز از قسمت جنوب غربي و ارتفاعات آبيدر به طرف شرق و دو يگان از لشگر ٢٨ به ترتيب از فرودگاه به طرف ساختمان راديو و تلويزيون و از ساختمان مخابرات تا ميدان اقبال وارد عمل شدند. آنان ابتدا خانه به خانه به جستجوي دشمن پرداختند اما وقتي بر سر خود مانعي نديدند، سرعتشان را زياد کردند و پيش تاختند. به گونه اي که ساعاتي بعد بانگ تكبير و خميني رهبر رزمندگان و مردم شهر در خيابا نها پيچيد و به آسمان رفت. به زودي پايگاه هاي دفاع از شهر برقرار گرديد. اخبار بي وقفة مردم در معرفي مخفيگاه هاي ضد انقلاب، باعث شد مرکز اطلاعات تشكيل شود. گروه ضربت با همكاري مردم، فوج فوج فريب خوردگان را به بازداشتگاه مي آوردند. شايد براي اين چشم آنها را باز گذشته بودند تا ببينند مردمي که آنها سنگشان را به سينه ميزدند، چگونه از سرنگوني اين مدعيان خوشحالند. پدري که دخترش دستگير شده بود، آمده بود بگويد: « من خوشحالم که شما دختر مرا دستگير کرده ايد ». او به علي مي گفت: « آقاي سرگرد، اين ها براي خانواده هاي ما حيثيتي نگذاشته اند. به اسم مبارزه، جوانان ما را به فساد کشانده بودند و خدا مي دانست که اگر مدت بيشتري مي ماندند نكبت وجودشان همه را فاسد مي کرد. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم