🎖در عملیات خیبر مدال فتح گرفت...
نقطه عطف این شهید در عملیات خیبر بود که از طرف فرمانده کل سپاه مأموریت روشن نمودن هور برای هدایت هلیکوپترها را داشت که این حرکت مورد تحسین همگان قرار گرفت و به همین دلیل موفق به اخذ مدال فتح گردید.
#سردار_شهید_حاجاحمد_سیافزاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله:
🔴هرکه بر پیشرفت علمی اش افزوده شود اما بر بی رغبتی او به دنیا افزوده نگردد،جز بر دوری اش از خدا افزوده نگردد.
📚میزان الحکمه،ج۸،ص۱۰۳
#حدیث_روز
🔴اسیر شیطان
📍وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
(سوره زخرف آیه ۳۶)
📍هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطان را به سراغ او ميفرستيم و همواره قرين او باشد.✳✳✳
📍 آیه این مفهوم را می رساند که اعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان ، نخستين تاثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانه مـى كـنـد، و شـيـاطـيـن را بـر او مـسـلط مـى سـازد، و تـا آنـجا ادامه مى يابد كه گاهى راه بـازگـشـت بـه روى او بـسـته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او را احـاطـه مـى كـنند. به گونه ای که انسان اگر خودش هم بخواهد به آسانی نمی تواند از انجام گناه چشم بپوشد. بله متاسفانه اين اسارت، نتيجه عمل خود انسان است.✴✴✴
#کلام_وحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽|||صدا و تصویر سردار #شهید دکتر مجید بقایی فرمانده گمنام قرارگاه کربلا
سخنان مادر شهیدمجیدبقایی ومادرشهیدان علی ،سردارعبدالعلی بهروزی در وصف شهیدمجید بقائی🌷
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
📸 منقلب شدن فرزند شهید عبدالرسول زرین در لحظه شهادت پدرش در فیلم تک تیرانداز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️دستگیری یک تیم تروریستی در مناطق نزدیک به ایران
فرماندهی نیروهای امنیتی سلیمانیه:
🔹یک هسته مخفی از تروریستان داعش در سلیمانیه و حلبچه در اقلیم کردستان عراق، شناسایی و دستگیر شدهاند.
🔹جدای از افراد محلی که شماری از آنها سابقه عضویت در گروه تروریستی القاعده و شاخه کردستان عراق آن را دارند، دو عضو عرب این هسته نیز در حلبچه دستگیر شدهاند.
🔹در میان دستگیرشدگان، چند زن نیز وجود دارند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☠ اصلاحات نابود کننده 😡
از نتایج اصلاحات ارضی رژیم پهلوی:
❌نابودی ترکیب جمعیتی 70% روستایی و 30% شهرنشین
❌نابودی کشاورزی و واردات محصولات کشاورزی از خارج
❌ورشکستگی و بیکاری کشاورزان و مهاجرت روستایی ها به شهر
❌ایجاد پدیده پایین شهر ، حاشیه نشینی و حلبی آباد اطراف شهر ها
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز می باری و می بخشی و مهمان داری
باز می بارم و موّاجم و طوفان دارم
بعد از آن شب که حرم بودم و باران بارید
خاطرات خوشی از بارش باران دارم
پ.ن: بارش شدید باران در کربلای معلی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ما عکس تو را به کوی و میدان زده ایم
تصویر تو را به پرده جان زده ایم
در صفحه قاموس لغت بعد از تو
بر معنی عشق خط بطلان زده ایم
#حضرت_آقای_دلبرے
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حساب کردم و دیدم که با حساب خودم
تمام عمر نشستم به پای آمدنت
چقدر وعده ی وصل تو را به دل بدهم
چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت
🌺اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هر روز ، صبحِ زود ، بہ گوشم صداے ٺوسٺ
حَےّعَلَےالحسیݧ وَ حَےّعَلَے الحَرم
با یڪ سلام ، رو بہ شما ، رو به ڪربلا
جا میدهم میاݧ دلم یڪ بغل حـرم
#سلام_مولا💞
#صبحم_بنامٺاݧ☀️🌿
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃💐🍃💖🍃💐🍃
طلوع صبـــح زنــدگے...
در آیینہ چشمانت چہ زیبا و دلگشاست؛
گویے نگاهت ، بہ سمت معبود نشانہ رفتہ است؛
#صبحتان_زیبا_با_نگاه_شہدا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 فرازی از وصيت نامه
🌷شهید #محمد_مختاران🌷
"اما سخنی با مردم همیشه در صحنه و شهیدپرور دارم و آن این است که مانند مردم کوفه حسین زمانتان را تنها نگذارید...
اما سخنی با پدر و مادرم و آن این است که مرا حلال کنید نادان بودم اذیت و آزارتان کردم ولی به خدایی خدا قسم میخورم که توبه کردم آن هم توبهای مانند توبه حر بن ریاحی نه مانند توبه یک گرگ که توبه گرگ مرگ است..."
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستان #پایی_که_جا_ماند
خاطرات " سید ناصر حسینی پور " از زندان های مخفی عراق است
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 #پایی_که_جا_ماند خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور ◾️فص
قسمت های ۲۵۱ تا ۲۶۰ داستان بسیار زیبا و جذاب " پایی که جا ماند "
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل چهارم
▪️بغداد_زندان الرشید
قسمت 1⃣6⃣2⃣
✍ گفتم:
« عموحسن! من شما رو مثل پدر خودم میدونم. تا زندهام محبتهای شما رو فراموش نمیکنم! »
در پناه مهربانی و سایهی پدری عموحسن احساس آرامش میکردم. بیشتر آنهایی که از من حلالیت طلبیدند، کسانی بودند که پایم را لگد کرده بودند.
از بچهها خداحافظی کردم. اسرایی که دیگر هیچوقت آنها را ندیدم!
به همراه دیگر مجروحین، سوار آمبولانس شدیم. آمبولانس از زندان الرشید خارج شد، نمیدانستم مقصد بعدیمان کدام بیمارستان است. اما از اینکه از شر زندانالرشید خلاص شده بودم، امروز بیستم تیرماه سال ۱۳۶۷ را به عنوان یکی از بهترین روزهای زندگیام ثبت کردم.
از اینکه از زندانالرشید میبردنم، خوشحال بودم. از تحقیرهایی که در المیمونه مقر سپاه چهارم عراق و این زندان شده بودم، بدجوری دلم میگرفت. خاطرات و تحقیرهای اولین روز ورودم در المیمونه عذابم میداد. دوست داشتم هر دوپایم را قطع میکردند اما در المیمونه آنطور تحقیر نمیشدم. صبح همان روز اول که ما را در راهروی توالتها اسکان دادند، من کنار در ورودی توالت به دیوار تکیه داده بودم. یکی از دژبانها که برای رفع حاجت وارد دستشویی شد. روی بدنم ادرار کرد. سرم را پایین انداختم و دهان و چشمانم را بستم تا ادرارش درون چشمان و دهانم نریزد. یادآوری این صحنه، خورهی جانم شده بود و بدجوری حرصم را در میآورد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 2⃣6⃣2⃣
▫️دوشنبه۲۰تیر۱۳۶۷_بغداد_بیمارستان الرشید
✍ آمبولانس خاکستری رنگ بهداری ارتش عراق، وارد بیمارستان نظامی الرشید(۱) بغداد شد. دژبانها جلوی در ایستاده بودند. قرار بود مجروحینی که قادر به راه رفتن بودند، من و سید محمد شفاعتمنش را به داخل آسایشگاه ببرند. هادی گنجی و نصرالله غلامی، با اینکه خودشان مجروح بودند، سیدمحمد را از آمبولانس پیاده کردند. در انتظار هادی و نصرالله بودم که دو دژبان عراقی مرا از آمبولانس پایین آوردند و آمبولانس بیمارستان را ترک کرد. ما را به درون آسایشگاهی که حدود سیمتری مساحت داشت، انتقال دادند.
وارد بیمارستان که شدم به خاطر نجات از زندان الرشید، دو رکعت نماز شکر خواندم. در این بیمارستان، ساختمانی را که مربوط به یکی از انباریهای بیمارستان بود، برای مجروحین جنگی تخلیه کرده بودند. دیوارهای اطرافش بیش از دو متر بود. بالای دیوار سیم خاردار حلقوی کشیده بودند.
مساحت آن بخش حدود هزار متری میشد. دو آسایشگاه مجزا از هم داشت و یک اتاق کنار در خروجی. آسایشگاه دیگری آنجا بود که تعدادی مجروح عراقی در آن به سر میبردند.
--------------------------------------------------
۱_ بیمارستان الرشید بغداد یک بیمارستان نظامی است که زیر نظر بهداری کل نیروی زمینی عراق اداره میشد. دکترها و پرستارهای این بیمارستان همه نظامی بودند. در گوشهای از بیمارستان الرشید یک زندان مخفی وجود داشت که دارای چهار آسایشگاه مجزا با ابعاد مختلف بود. عراقیها، اسرای مجروح ایرانی را به دور از چشم سازمان صلیب سرخ جهانی، در بدترین شرایط ممکن تحت درمان قرار میدادند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 3⃣6⃣2⃣
✍ وارد آسایشگاه که شدم، به جز ما شش نفر سه مجروح ایرانی دیگر نیز آنجا بودند. آنها را بعد از ظهر دیروز آنجا آورده بودند.
یکی از آنها شیمیایی بود. ناراحتی ریوی ناشی از گازهای شیمیایی عذابش میداد. وقتی صحبت میکرد ریههایش تحریک میشد و سرفهاش میگرفت.
به همین خاطر، بچهها کمتر با او هم صحبت میشدند. ترکش به شکمش خورده بود و عفونت داخلی داشت. نای حرفزدن نداشت. شمالی بود و اگر اشتباه نکنم بچهی رشت بود.
مجروح دیگر اهل مشهد بود. موهای جوگندمی داشت. حدود سی و پنج سالی داشت. بر اثر موج انفجار گلوله تانک دچار موج گرفتگی شده بود. ترکش به کتف و شانهی چپش هم خورده بود.
مهرههای گردنش آسیب دیده بود. نمیتوانست سرش را بچرخاند. نیمههای شب هذیان میگفت. بخشی از هذیانهای آن شبش را فراموش نمیکنم...
« برید جلو... من پشت سرتون مییام... کوله پشتیام کجاست... ای لشکر حسینی تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر... »
از شدت تب میسوخت. بچهها شروع کردند به پاشویه. هادی که از ما سالمتر بود. دستمال خیس به سرش میگذاشت و سعی میکرد تب او را پایین بیاورد. فایدهای نداشت. هادی از نگهبانها کمک خواست. شب اول بود و عراقیها اهمیتی نمیدادند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 4⃣6⃣2⃣
✍ دیگر مجروح ایرانی، احمد شریفی(۱) بچهی نجف آباد بود. حدود دو، سه سالی از من بزرگتر بود. تا صبح ناله میکرد. گلوله به مثانهاش خورده بود. نمیتوانست راه برود. چند روزی که آسایشگاه ما بود بچههای سالمتر او را به دستشویی میبردند. عراقیها به خاطر وضعیت احمد یک سطل پلاستیکی بهمان داده بودند. قرار بود از سطل برای دستشویی استفاده شود، اما بچهها آب خوردنمان را در آن سطل نگه میداشتند. احمد از مثانه، زیاد درد میکشید; خوابیده نمازش را میخواند و بچهی گُلی بود!
نصرالله غلامی(۲) بچهی بوشهر و از بچههای گردان والفجر و تیپ المهدی بود. در جزیرهی مجنون جنوبی به اسارت درآمده بود. گلوله تیربار گرینف به شکم و کمر و دست چپش خورده بود. نصرالله، بیسیمچی فرمانده گردان بود.
سید محمد شفاعتمنش(۳) بچهی کهگیلویه و در جزیرهی مجنون اسیر شده بود. تیر کالیبر به پایش خورده و بدنش به خاطر انفجار تانک در چند متریاش سوخته بود.
اسماعیل صولتدار (۴) بچهی بویراحمد و از آرپیجیزنهای زِبل و با استعداد پد خندق بود. روز حماسه خندق خوب درخشیده بود. ترکش به سرش اصابت کرده بود. استخوان و عصبهای جمجمهی سرش آسیب دیده بود. به همین خاطر، یک دستش از کار افتاده بود.
---------------------------------------------------
۱- از احمد شریفی اطلاعی ندارم.
۲- نصرالله غلامی هم اکنون در بانک ملی شعبهی تنگستان مشغول است.
۳- در فصل دوم کتاب دربارهی سید محمد شفاعتمنش توضیح دادهام.
۴- اسماعیل صولتدار بازنشستهی سپاه پاسداران شهرستان بویراحمد است.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 5⃣6⃣2⃣
✍ خداخواست پزشک (۱) بچهی بویراحمد که از ناحیهی سینه و پا مجروح بود نیز همراهمان بود.
قاسم فقیه (۲) بچهی خورموج بوشهر بود. جثهی نحیف و استخوانی داشت. ترکش به زانو و چشمش خورده بود. از بچههای گردان اباالفضلالعباسِ ناوتیپ امیرالمومنین بود. تک تیرانداز بود. عراقیها سه روز تمام دستهای قاسم را بسته و در میان نیزارهای جزیرهی مجنون رها کرده بودند. بعد از سه روز یک سرباز شیعه عراقی او را نجات داده بود.
هادی گنجی(۳) متولد خرمشهر، بچهی ایلام و بزرگ شدهی ماهشهر بود. از پای راست، مجروح شده بود. از بچههای گردان امام حسین(ع) تیپ موسی بن جعفر(ع) ماهشهر بود. از گردانش فقط خودش به اسارت درآمده بود. هادی با اینکه مجروح بود، بیشتر کارهای شخصیمان را انجام میداد.
بین مجروحین فقط او میتوانست راه برود و کمک کارمان باشد. دلسوز و فداکار بود. بیحال و بیرمق در آسایشگاه دراز کشیدیم. دیگر ایرانیها و عراقیها پای مجروحم را لگد نمیکردند.
آسایشگاه یه تخت بیشتر نداشت. قرار بر این شد، آنهایی که وضعیتشان وخیم است، روی تخت بخوابند. ملحفههای روی تختها پر از خون و عفونت کسانی بود که قبل از ما آنجا بودند. هادی با این که خودش مجروح بود، تا صبح پرستارمان بود. شبها برای اینکه مراقبمان باشد، کمتر میخوابید. بیشتر شبها که از شدت درد خوابم نمی برد هادی بیدار بود.
---------------------------------------------------
۱- در فصل دوم کتاب دربارهی خداخواست پزشک توضیح دادهام.
۲- قاسم فقیه هم اکنون انباردار ادارهی آموزش و پرورش خورموج بوشهر است.
۳- هادی گنجی در ایلام زندگی میکند و شغل آزاد دارد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
قسمت 6⃣6⃣2⃣
✍ پزشک بخش مجروحین ایرانی، دکتر عزیز ناصر نام داشت. آدم لاغر اندامی بود. چثهی متوسط، صدای بم و موهای حنایی داشت.
بخش مجروحین جنگی یک مسئول امنیتی داشت که هر چند روزی یکبار برای بازدید وارد بخش میشد. بعثی بود. سعدون فیاض نام داشت. به امام زیاد توهین میکرد. هر مجروحی که جوابش را میداد، با درمان نیمهتمام او را روانهی زندان الرشید میکرد. این کار او کمترین انتقامش بود!
یک روز با یکی از مجروحین آسایشگاه کناری حرفش شد. به امام که توهین کرد، سرباز ارتشی که مجید نام داشت، جوابش را داد. مجید آدم با غیرتی بود. نماز نمیخواند، اما بیشتر از خیلیها که نماز میخواندند، مدافع امام بود. تنومند و ورزیده بود. لکنت زبان داشت. تهرانی بود و از بچههای لشکر ۲۱ حمزه. در منطقهی دهلاران و یا موسیان اسیر شده بود. از ناحیهی کمر و پا تیر خورده بود. جوان رشیدی بود.
روی بازوها و کمرش مار، اژدها، شمع، بعضی کلمات عاشقانه و مادر در قلب منی، خالکوبی شده بود. عزت زیاد و دمت گرم، تکه کلامش بود.
به قیافه و رفتارش نمیآمد در شرایط خاص آن همه مدافع امام باشد. خصلتهای لوطی مَنشیاش بر دیگر ویژگیهایش سر بود.
با این که در آسایشگاه کناریمان بود، بیشتر اوقات نصف ناهارش را به من و بقیه میداد. سعی کردم به نماز خواندن وادارش کنم، اما فایدهای نداشت. فقط نماز نمیخواند وگرنه همه چیزش تمام بود. اگر نماز میخواند نام خانوادگیاش را مینوشتم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 7⃣6⃣2⃣
✍ افسر بخش امنیتی بیمارستان، مجید را به خاطر طرفداری از امام به زندان الرشید فرستاد. وقتی او را بردند، گفت:
« درسته به قیافه و حرفام نمیاد; ولی من ایرانیام، تو کشور دشمن از امامم دفاع میکنم، مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست (۱)، هرکجا منو میبرن، ابایی ندارم!
▪️چهارشنبه۲۲تیر۱۳۶۷_بغداد_بیمارستان الرشید
صبح زود درِ آسایشگاه باز شد. افسر امنیتی بخش مجروحین سعدون فیاض به همراه دکتر عزیز ناصر وارد آسایشگاه شد. مجروح مشهدی که بر اثر موج گرفتگی فقط هذیان میگفت، کنار در ورودی روی زمین افتاده بود. شب قبل زیاد ناله میکرد. سعدون فیاض، جلوی در ایستاد؛ همهی مجروحین را از نظر گذراند و از دکتر عزیز ناصر دربارهی ما پرسید. مجروح مشهدی که صورتش کنار پای سعدون فباض به کف موزائیک چسبیده بود، پوتین سعدون را گرفت و چندبار آرام با مشت به پوتینش کوبید. کاملاً پیدا بود اراده و اختیارش دست خودش نیست.
سعدون عصبی شد، از کوره در رفت و با لگد به جانش افتاد.
منظرهی دلخراشی بود. چنان با پوتین به سرش کوبید که سر و صدای بچهها در آمد. از بینی و دهانش خون ریخت. هادی گنجی به سعدون فیاض گفت:
« این مجروح رو موج گرفته، کاراش دست خودش نیست! سعدون توجه نمیکرد. »
---------------------------------------------------
۱- وقتی گفت: « مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست »، بهش گفتم:
« شهید حسن باقری میگه، بالاتر از سیاهی سرخی خون شهیدی است که در افق می درخشد، »
این را که شنید، گفت: « قبول دارم! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 8⃣6⃣2⃣
✍ عراقیها بدن نیمهجان او را از آسایشگاه بیرون بردند. نیم ساعت بعد نگهبان شیعهی عراقی که توفیق احمد نام داشت، آمد پشت پنجره و خبر شهادتش را به ما داد. سیدمحمد شفاعتمنش خطاب به نگهبان شیعهی عراقی این شعر را خواند:
« در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند
روبه صفتان زشت خو را نکُشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکُشند »
امروز از پانسمان خبری نبود. صبحانهمان آب عدسی بود. بعد از صبحانه ما را بیرون بردند. آسایشگاه چنان بوی تعفن میداد که وقتی دکتر عزیز ناصر و پرستارها وارد شدند، بینیشان را گرفته بودند. دکتر به پرستارها دستور داد ما را با آن زخمهای عفونی و چرکین که دیگر کهنه شده بود، حمام کنند. خیلی برایشان مهم نبود چه به روز ما میآید.
ما را با آن جراحت و عفونت شدیدی که داشتیم، در سایهبانی که مخصوص پارک اتومبیل تویویای قرمز رنگِ دکتر عزیز ناصر بود، کنار شیر آب بردند. به جز لباس زیر، همهی لباسهایمان را درآوردیم. مجبور بودیم. از پرستار خواهش کردم برای اینکه روی زخمهایمان آب نریزد، پلاستیک دراختیارمان بگذارد، اهمیتی نداد. نگهبان بخش که شلنگ آب دستش بود، انگار میخواست باغچهای را آب دهد. وقتی روی زخمهایمان آب پاشید، هادی گنجی و اسماعیل صولتدار به او اعتراض کردند. نگهبان گفت:
« میخوایم زخمهاتونو ضدعفونی کنیم! »
گفتم: « با آب!؟ »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 9⃣6⃣2⃣
✍ روی زخمهایمان که آب ریختند، خون و خونابه از زیر پایمان روان شد.
همهی پرستارهای بیمارستان، نظامی بودند. هیچ پرستار زنی آنجا نبود. با این کارش فهمیدم آنها به هیچ اصول درمانی پایبند نیستند. پای راستم پانسمان نبود و باید قطع میشد. ران پای چپم که ترکش خورده بود، تا عمق چند سانت عفونت کرده بود. گوشتهای مرده و عفونیاش باید تراشیده میشد. زخمهایم بو گرفته بود. پرستار بدون اینکه آمپول بیحسی به رانم بزند، با تیغ جراحی قسمت جلوی رانم را برید. از روزی که مجروح شده بودم، اولین باری بود که عراقیها با ساولن زخمهایم را پانسمان میکردند.
▪️پنجشنبه۲۳تیر۱۳۶۷_بغداد_بیمارستان الرشید
سومین روزمان را در بیمارستان سپری میکردیم. هادی برای نماز صبح بیدارمان کرد. سراغ یکی از اسرای مجروح که شب قبل او را آورده بودند رفت. خواست برای نماز بیدارش کند، تمام کرده بود!
دو نگهبان عراقی وارد آسایشگاه شدند و جنازهاش را بردند; کجا، خدا میداند! بعدها توفیق احمد گفت:
« یک قبرستان قدیمی در اطراف بغداد است، جنازهی اسرای ایرانی را در قطعهی اسیران جنگی دفن میکنند. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
◾️فصل پنجم
▪️بغداد_بیمارستان الرشید
قسمت 0⃣7⃣2⃣
او را که بردند، پوتینهایش در اتاق بود. بندهای پوتینش را درآوردم و از آن تقویم نخی(۱) درست کردم. تقویمی که با آن، شمارش روزهای هفته و حساب ماه و سال دستم بود. این بندهای پوتین دو سال همراهم بود.
---------------------------------------------------
۱- تقویم نخی من در اسارت بند پوتین مجروحی بود که امروز در بیمارستان به شهادت رسید. از بند پوتینش برای تقویم ابتکاری استفاده کردم. با این بند پوتین حساب روز و ماه دستم بود. یکی از بندها را از نصف بریدم.
روش استفاده از تقویم نخی اینگونه بود:
« بند کوتاه مخصوص حساب هفته و بند بلندتر مخصوص حساب ماه بود. به ازای هر روزی از اسارت که سپری میشد، به هر یک از بندها یک گره میزدم. گرههایی که به راحتی باز شوند. یک گره شنبه، دو گره یکشنبه، سه گره دوشنبه، چهار گره سهشنبه، پنج گره چهارشنبه، و شش گره پنجشنبه. نخ هفته به هفت گره که میرسید، یعنی جمعه. جمعه که میشد گرهها را باز میکردم، هفتههای بعد به همین شکل عمل میکردم. برای احتساب ماه نیز به ازای سپری شدن هر روز از ماه یک گره میزدم. گرهها را از فروردین تا شهریور ماه، به ازای هر ماه سی و یک گره. از مهر ماه تا بهمن ماه سی گره، اسفند ماه را بیست و نه گره میزدم. به همین خاطر با استفاده از این روش ابتکاری در طول اسارت حساب ماه و ایام هفته را میدانستم و به دیگران که میپرسیدند، میگفتم. »
" سیدناصر تقویم اسراست "،
اصطلاحی بود که محمد کاظم بابایی و علیاصغر انتظاری برای من به کار میبردند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔴 واقعیت ماجرای طلبهای که به پرستارها اهانت کرد!!
🔹 اخیرا برخی رسانههای ضد انقلاب ویدئویی از یک روحانی جوان منتشر کردند که زحمات کادر درمان در مقابله با #کرونا را بیارزش جلوه میدهد در حالیکه این اظهارات، همهی ماجرا نیست و فیلم را تقطیع کرده اند.
🔹 اما واقعیت چه بود؟! در این کلیپ دو دقیقه ای واقعیت را ببینید👆
#پاسخ_به_شبهات