🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 3⃣7⃣3⃣
✍ بهشتیپور دوستان خوبی داشت. بیشتر دانشجو بودند. برای دین و دنیای اسرای کمپ برنامهریزی کرده بودند. دانشجویانی که به اسارت در آمده بودند، با مدیریت خوب بهشتیپور جریان علمی و فرهنگی را در کمپ راهاندازی کرده بودند.
اوایل ورودمان به کمپ، عراقیها بهشتیپور را به استخبارات برده و اذیتش کرده بودند. خیال میکردند از بستگان شهید بهشتی است. بهشتیپور به عراقیها گفته بود:
« اگه نسبتی با شهید بهشتی داشتم از افتخاراتم بود، اما متأسفانه نسبتی ندارم! »
عراقیها باور نمیکردند.
همیشه به بچهها میگفت:
« بچهها هیچچیز گرانبهاتر از وقت نیست، هیچچیز هم به اندازهی آن تلف نمیشود! »
تمام وقتش را روی کارهای علمی و فرهنگی گذاشته بود. بعضی از اسرا که دچار یأس و نا امیدی شده بودند، به او میگفتند:
« ما اسیریم، هیچ امیدی به آزادیمان نیست، وقتی قراره تو این زندان بپوسیم، درس خوندن چه ارزشی داره؟ »
بهشتیپور با منطق و استدلال با این گروه که نا امیدی و بیخیالی در تارو پود فکرشان ریشه دوانده بود، میگفت:
«زگهواره تا گور دانش بجوی. »
بعضی وقتها به بچهها میگفت:
« اطلبوا العلم و لو بالتکریت فی معسکر الاسری رقم ستعش. »
میگفت:
« بچهها اگه پیامبر اکرم الان زنده بود و میخواست جواب این حرف شما رو بده، میگفت: از جبهه تا اردوگاه اسارت، دنبال کسب علم و دانش باشید! »
به اخلاص و کارهای او اعتقاد داشتم. کلاسهای ترجمه، تجوید و صرف و نحو را حیدر راستی، دستور زبان فارسی را اصغر اسکندری. مکالمهی انگلیسی را دکتر بهزاد روشن، عربی و ترجمهی روزنامههای عربی را حکیم خلفیان و محمد آغاجاری و ترجمهی روزنامههای انگلیسی زبان Bagdad Observer را مرتضی واحدپور و خود بهشتیپور بر عهده داشتند.
مدتها بعد نگهبانها مانع کارهای علمی و فرهنگی شدند. اساتید باید با ترفندهای مختلف درس میدادند و بچهها درس میخواندند. بعضیها که انگلیسی در میدادند. روزنامهی انگلیسیزبان بغداد آبزرور را روی زمین پهن میکردند، بچهها دورتا دور روزنامه مینشستند و انگلیسی یاد میگرفتند. تعداد انگشتشماری از نگهبانها موافق کارهای بهشتیپور بودند. ولید و حامد که میآمدند، درس دادن متوقف میشد و بچهها فقط به ترجمهی فارسی روزنامه اکتفا میکردند.
روزانه بیش از دو ساعت از وقتمان در صف توالت سپری میشد. در صف توالت کسی که درس میداد، باید جلوی کسی که درس میگرفت، مینشست.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 4⃣7⃣3⃣
✍ اسرای مفقودالاثر در تکریت از محدودیت های خاصی برخوردار بودند. اگر نگهبان ها از وسایل شخصی اسیری خودکار و یا کاغذ گیر می آورند، کارش ساخته بود. بچه ها خودکارها و کاغذها را دور از چشم عراقی ها مخفی می داشتند. بچه ها از کاغذ های سیمان، قوطی تاید و زرورق سیگار به جای کاغذ استفاده می کردند. خیلی ها خودکار و مدادشان را لابه لای متکا و یا داخل خمیردندان مخفی می کردند.اسرایی که صلیب سرخ آن ها را ثبت نام کرده بود این محدودیت ها را نداشتند. صلیب سرخ کتب مورد نیاز، خودکار و کاغذ در اختیارشان قرار می داد.
با تدبیر بهشتی پور، کلاس ها در محوطه ی خاکی کمپ و به صورت اکیپ های سه، چهار نفره در زمان بیرون باش در دو نوبت صبح وعصر برگزار می شد.
روش تدریس هم مشکلات و شکل خودش را داشت. حیاط خاکی کمپ تخته سیاه، تخته پاک کن کف دست و گچ هم نوک انگشت معلمین بود!
بعضی ها هم با چوب نازکی روی زمین خاکی می نوشتند و تخته پاک کن شان لنگ دمپایی شان بود.در بازداشتگاه دوازده بچه ها نمک و تاید را با هم می کوبیدند تا خوب آرد شود، آن را روی عکس رادیولوژی پخش می کردند، باچوب نازک روی آن تمرین خط می کردند.
برای تدریس در داخل بازداشتگاه ها به شکل دیگری عمل می شد. یک تکه چوب صاف به عرض بیست و به طول سی سانت تهیه شده بود.بچه ها روی یک طرف آن پارچه ای قرار داده وبا نخ آن را از پشت دوخته بودند.مقداری روغن روی پارچه ریخته تا جذب پارچه شود. آن را جلوی آفتاب قرار می دادند تا پودر صابون و روغن در پارچه جذب شود. آخر کار یک پلاستیک و یا نایلون نازک روی آن می نوشتیم، نوشته ها روی نایلون نقش می بست و به روشنی پیدا بود. برای پاک کردن، کافی بود نایلون را به آرامی از روی چوب جدا کنیم؛ جمله ی نوشته شده پاک می شد. دوباره نایلون را روی آن قرار می دادیم، تخته آماده ی نوشتن مطالب تازه بود.
تامدت هابه این شیوه عمل کردیم.
بعدها عراقی ها متوجه شدند. این موضوع را جاسوس های داخلی لو دادند، نگهبان ها تخته ها را جمع کردند و از نعمت این تخته سیاه تولید داخلی محروم شدیم.!
بچه ها مجبور می شدند با صابون روی موزائیک بنویسند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 5⃣7⃣3⃣
✍ مدتی بعد بچهها به روش دیگری روی آوردند. داخل گونیهای شکر پلاستیکهای سفیدی بود به ابعاد ۳۰×۳۰. کسانی که در آشپزخانه کار میکردند، این پلاستیکها را دور از چشم نگهبانها میآوردند. بچهها پلاستیکها را روی تکهای کارتن قرار میدادند و با خودکار روی آن مینوشتند. فردای آن روز برای پاک کردن نوشتهها پلاستیکها را با آب گرم و صابون میشستند و برای استفادۂ مجدد جلوی آفتاب قرار میدادند تا خشک شود. بعضیها خمیر نان را میسوزاندند تا زغال شود بعد روی کف بازداشتگاه با آن مینوشتند.
در کمپ دو طیف فکری وجود داشت. یک طیف معتقد بودند:
« حالا که اسیر شدهایم عراق، ایران نیست، باید به تمام قوانین و مقررات عراقیها عمل کنیم. معتقد بودند باید گوش به فرمان عراقیها باشیم و هر جور آنها میخواهند عمل کنیم. »
طیف دوم که بهشتیپور رهبر آن بود،
« شعارش هیهات منالذله »بود. این گروه، بیشتر بسیجیها و پاسدارها بودند، اعتقاد داشتند حالا که اسیر عراقیها شدهایم، چه بخواهیم چه نخواهیم تن ما اسیر دشمن است. نباید اجازه دهیم اعتقاداتمان به راحتی اسیر عراقیها شود. معتقد بودیم باید در جنگ اعتقادی مثل دفاع مقدس به تکلیفمان عمل کنیم و روی باورها و آرمانهایمان بایستیم و پافشاری کنیم. عراقیها رفتارشان با طیف دوم دشمنانه بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 6⃣7⃣3⃣
▪️شنبه ۷آبان ۱۳۶۷_تکریت_کمپ ملحق
قرار بود امروز رامین حضرت زاد سراغ نگهبان ها برود و به آن ها شکلات تعارف کند. رامین رفت. نگهبان ها تعجب کردند. می دانستند این همان شکلات هایی است که چند روز قبل به مناسبت دوازدهم ربیع الاول به اسرا داده بودند.
چند نفرشان خوردند .ولید از رامین پرسید:
« به چه مناسبتی این شکلات ها رو آوردی؟ »
رامین گفته بود:
« به مناسبت هفدهم ربیع الاول ، میلاد پیامبر اکرم (ص). »
حامد عصبانی شد و گفت:
« مجوس!می خوای به ما بفهمانی میلاد پیامبر هفدهم ربیع الاول است؟ »
رامین برای این که عصبانیت ولید، حامد و موذن درجه دار استخباراتی را کم کند، گفت:
« دواز دهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت اهل سنت هفدهم ربیع الاول میلاد پیامبر به روایت شیعه است؛ ما توی تقویم سالانه مون، هفته ای داریم به نام هفته ی وحدت. این هفته از روز میلاد پیامبر اکرم (ص ) به روایت اهل سنت شروع می شه و تا میلاد پیامبر اکرم (ص) به روایت شیعه ادامه داره. این هفته برای وحدت شیعه وسنیه، برای اینکه دشمنان نتونن تفرقه ای بین ما به وجود بیارن. »
موذن به رامین گفته بود:
« رهبر شما با همین تدبیرش تونست حکومت شاه رو سرنگون کنه! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 7⃣7⃣3⃣
▪️سهشنبه ۱۰ آبان ۱۳۶۷_تکریت_ کمپ ملحق
رفتم بازداشتگاه ۹ سری به یدالله زارعی بزنم. چند روزی بود برای هواخوری بیرون نمی آمد. عراقی ها اسرای مجروح را در بازداشتگاه های مختلف تقسیم کرده بودند. این کار آن ها باعث شده بود، اسرای سالم راحت تر کارهای مجروحین را انجام دهند.
زندگی بین اسرای سالم برای مجروحین عصایی سخت بود. در هر زمانی کارهای شخصی مجروحین وافراد سالمند را یکی انجام می داد.
کارهای من به عهده ی محمدباقر وجدانی بود. مسئولیت کارهای یدالله زارعی به عهده ی احمد امانداری بود. احمد آدم پر حوصله و خستگی ناپذیری بود. بسیجی و از بچه های گردان ۴۱۵ لشکر ۴۱ثارالله بود. فردی که از یدالله پرستاری می کرد باید زیاد وقت می گذاشت. روزهای اول قرار بود کارهایی مثل لباس شستن، جمع کردن پتو، حمام کردن، دستشویی بردن، همراهی کردن مجروحین در شلوغی ها را اسرای سالم نوبتی انجام دهند. بعدها به خاطر پیوندهای عاطفی که برقرار می شد، فردی که از مجروحی پرستاری می کرد، ترجیح می داد تا پایان اسارت پرستارش باشد.
وارد بازداشتگاه ۹ شدم، یدالله در گوشه ای نشسته وناراحت بود. هیچ وقت او را این طوری ناراحت ندیده بودم. تحمل ناراحتی اش رانداشتم. یدالله در بدترین شرایط صبور بود. کنارش نشستم وگفتم:
« چه شده، پکری؟ مگه کشتی هات غرق شده؟ »
- « از دست عیسی ناراحتم! تو سیدی، دعای تو رو خدا اجابت می کند، عیسی رو نفرین کن! »
+ « مطمئن باش اگه خدا بخواد دعای کسی رو اجابت کنه، تو بیشتر از من پیش خدا آبرو داری! »
از برخوردهای خصمانه ی عیسی نگهبان سودانی الاصل برایم گفت.
عیسی پدر بزرگش سالها قبل آمده بود عراق، زن عراقی گرفته بود و تبعه ی عراق شده بود. خانواده اش در شهر ناصریه زندگی می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 8⃣7⃣3⃣
✍ پسر عمویش که از نظامیان اعزامی سودان بود در جبههی شوش کشته شده بود. قد کوتاه و صورت سیاه سوختهای داشت. از یدالله خیلی بدش میآمد. رابطهی عیسی با یدالله مثل رابطهی ولید با من بود. شرایط جسمی یدالله به گونهای بود که بعضی از نگهبانها احترامش را داشتند.
خود یدالله علت کینهی عیسی را نمیدانست. به یدالله گفتم:
« واقعاً عیسی چهکارت داره، چشه؟ »
- « مدام بهم پیله میکنه و اذیتم میکنه! »
+ « به سعد گفتی؟ »
- « فایده نداره، سگ زرد برادر شغاله! »
روز قبل، یدالله، از عیسی به سعد ارشد نگهبانها شکایت کرده بود. عیسی که داشت آب جوش داخل فلاسک چای میریخت، روی کمر یدالله هم پاشیده بود. یدالله گفته بود:
« از تو ظالمتر تا حالا ندیدم! »
سعد با عیسی برخورد نکرد. وقتی یدالله به عیسی گفته بود:
« مرتیکهی عقدهای! چرا آب جوش روم میریزی، مگه چهکارت دارم؟ »
عیسی پارچ آب سردِ روی میز را روی یدالله خالی کرده و بهش گفته بود:
« با آب جوش سوزوندمت، با آب سرد خُنکت کردم! »
عریف قاسم که گفتم در قسمت تعمیرات اردوگاه کار میکرد، میگفت عیسی تعادل روانی ندارد. خود دکتر مؤیر هم به سرنگهبان کمپ گفته بود کارهایش به یک مریض روانی شبیه است. سعد با عیسی رابطه خوبی داشت. کاری به کارش نداشت و حمایتش میکرد. به یدالله گفتم:
« باید یه فکری کنیم! »
- « هرچه فکر میکنم، نمیدونم چرا گرفتار این آدم شدم. »
+ « کار از نفرین و دعا و این حرفا گذشته، میروم باهاش حرف بزنم.
بهش میگم قراره یدالله قضیه رو به سروان خلیل بگه، ببینم عکس العملش چیه! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 9⃣7⃣3⃣
عیسی مثل مرگ از فرمانده اردوگاه می ترسید. ما دیر به این موضوع پی بردیم. از این که به صورت یدالله تف انداخته بود، ناراحت بودم. یدالله دو دل بود قضیه را به سروان خلیل بگوید، هر اسیری از نگهبان ها شکایت می کرد، خلیل فقط به یک تذکر بسنده می کرد؛ طبیعی بود خلیل نگهبان ها را به ایرانی ها ترجیح دهد. هر کس از نگهبانی شکایت می کرد، به محض خروج فرمانده یا افسر از کمپ، سراغ آن اسیر می آمدند و بلای جانش می شدند. بچه ها ترجیح می دادند سکوت کنند. نگهبان ها تا پایان اسارت با اسیری که از او شکایت کرده بود، لج می کردند و روزگارش سیاه بود. یدالله این چیزها را می دانست. نمی خواست سرنوشت بعضی از اسرا را داشته باشد. از یدالله جدا شدم و سراغ عیسی رفتم.
عیسی داشت میوه می خورد. مرا که دید آمد جلوی در اتاق سرنگهبان و گفت:
« ها شینو. »؟ (چیه؟)
واژه ی سیدی را به کار نبردم و گفتم :
« درسته ما اسیریم و هر کاری دلتون می خواد می تونید انجام بدید، چرا بین این همه اسیر با یدالله لج کردی؟ »
عیسی که از این شیوه ی حرف زدن بدش می آمد، با لحنی عصبی گفت:
« زبون درازی می کنی! »
وقتی دیدم حرف هایم در او اثری ندارد و آدم بی خیالی است، گفتم:
« من حرف بیشتر ندارم، نمی دونم به کی اعتقاد داری ، ما ایرانی ها به آقا امام حسین (ع) اعتقاد داریم، ایشان فرمودند اگه دین ندارید،آزاد مرد باشید. فقط می خواستم بهت بگم یدالله نفرینش کمرتو می شکونه! »
- « برو گمشو مجوس، از جلو چشمم دور شو! »
با کابل به کمرم کوبید و فحش و ناسزا داد.
برگشتم پیش یدالله. او را قانع کردم از عیسی به سروان خلیل شکایت کند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_ کمپ ملحق
قسمت 0⃣8⃣3⃣
▪️پنجشنبه ۱۲ آبان۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
امروز صبح سراغ حسن بهشتی پور رفتم. حرف هایش روحیه می داد.
وقتی دورش جمع شدیم، به بچه ها گفت:
« ما سوار قطاری شدیم که باید تلاش کنیم تا ایستگاه آخر رو بریم، کمپ ملحق ایستگاه آخر نیست؛ ایستگاه عاقبت به خیری ایستگاه آخره! »
امروز عیسی تکه پارچه ای جلوی یدالله انداخت وگفت:
« پوتین منو تمیز کن! »
می دانست یدالله یک دست و یک پایش فلج است. یدالله گفت:
« به سروان خلیل می گم چه برخورد زشتی با من داری! »
عیسی گفت:
« ترکش، پوست زیادی از سرت نذاشته که من اونو بکنم، به سروان خلیل چیزی بگی، پوست از کله ات می کنم! »
یدالله گفت:
« من به او می گم، توکلم به خداست، بذار هیچ ترتیب اثری هم نده! »
سروان خلیل آدم مقرراتی ومنطقی بود. مطمئن بودم خلیل با او برخورد می کند.
به ستوان فاضل و ستوان قحطان اصلا اعتمادی نبود، قرار بود اگر سروان خلیل ترتیب اثر نداد و عیسی همچنان به آزار و اذیتش ادامه داد، از او بخواهیم یدالله را به اردوگاه دیگری بفرستد تا از شر عیسی راحت شود.
ظهر امروز سروان خلیل وارد کمپ شد. تازه از مرخصی برگشته بود. سراغ یدالله رفتم و گفتم:
« یدالله! الان موقع خوبیه، خلیل اومده! »
سروان خلیل در حالی که در راهروی کمپ قدم می زد، یدالله دستش را بلند کرد و از او اجازه خواست صحبت کند. خلیل که نگهبان ها اطرافش را گرفته بودند، یکی از اسرای عرب زبان را صدا زد و به یدالله اجازه ی حرف زدن داد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔️شبهه
نامی که از زمان تولد روی ما می گذارند چقدر در سرنوشت و آینده ما تاثیر می گذارد؟ آیا این موضوع که فرد توسط نامی که صدا زده می شود در یکی از مدار های اشرافی عرفانی کم درآمد حادثه آفرین یا طبقه ویژه قرار میگیرد درست است؟ آیا از نظر شما سفارش اسلام برای انتخاب نام نیکو فقط یک نام خوب از لحاظ معنی می باشد؟
❇️ پاسخ
◀️این که "اسم" روی شخصیت صاحب آن تأثیر میگذارد،👈 سخن پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله است.
◀️ اگر چه امروزه بشر با عصای علم به حقیقت آن پیبرده است.
✅در احادیث و روایات بسیاری بر آثار و تبعات نام نیکو، تصریح شده است، از این رو ایشان، از وظایف پدر را انتخاب نام نیکو برای فرزند بیان نمودند. چنان که فرمودند:
🌸« وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ » 📚(کنز العمال- جلد 16)
🌹حق فرزند بر پدر آن است که نام خوبی بر او بنهد و به بهترین شکل تربیتش نماید.
◀️ اما این بدان معنا نیست که فقط نام انسان، تقریر کنندهی تمامی سرنوشت او باشد؛ چنان که در همین حدیث، پس از نامگذاری نیکو، به 👌تربیت نیکو تصریح نمود.
💠💠 اگر قرار بود که تمام سرنوشت بشر، معلول و محکوم اسم او باشد که دیگر پیامبر و کتابی برای آگاهی بخشی، تعلیم علم و حکمت، تأدیب و تهذیب، راهنمایی و کمالزایی نمیآمد،
💠این همه معارف در عرصه شناخت و باید و نباید در عرصهی حقوق و احکام بیان نمیشد، بلکه فقط میگفتند👈 اسم خوب بگذارید و چندتا اسم هم میدادند و میگفتند: اینها خوب است.
◀️ منظور از اسم خوب، این نیست که اسمی بگذارید تا سرنوشت خوبی در پی داشته باشد!
❓چه کسی میداند که سرنوشت هر کسی چیست؟ و یا مگر برای هر اسمی سرنوشتی قطعی رقم خورده است؟!
👌 چه بزرگانی داریم که نامهایی چون "یزید" داشته و دارند و چه افراد ناصالح و حتی ظالمی داشته و داریم که نامهایی چون "حسن و حسین" داشته و دارند. مثل صدام حسین و ... .
👌بلکه منظور این است که فرد را همیشه با نامش صدا میزنند، پس مهم است و روی شخصیت او تأثیر دارد که دائماً به چه نامی خوانده شود.فرض کنید به یکی از کودکی دائما بگویند: «آشوب»و... و یا نام حیوانات!
💎سرنوشت انسان را ابتدا جهانبینی [اعتقادات] و سپس حدود و تقیدات او در اعمال و رفتارها تقریر میکند.
💎سرنوشت انسان را به کار گیری نیروی شگرف "عقل" که حجّت درونی میباشد و پیروی از حکم عقل تعیین میکند.
💎سرنوشت انسان را میزان در حجاب قرار گرفتن یا نگرفتن "قلب" تعیین میکند.
💎سرنوشت انسان را تفکر و بصیرت تعیین میکند. لذا فرمود:👈 یک ساعت فکر کردن، از هفتاد سال عبادت (بدون فکر) بالاتر است.
💎سرنوشت انسان را عبودیت او تعیین میکند، که آیا خداوند واحد، رحمان و رحیم را بندگی میکند، یا انواع رب النوعهای بشری و طاغوت را بندگی میکند و یا👈 هوای نفس خودش و دیگران را بندگی میکند؟
🔴⚫️یک ربّ (صاحب اختیار و تربیت کننده امور) دارد که او ربّ حقیقی و ربّ العالمین است، و یا دهها و هزاران ربّ را گردن نهاده و هر کدام را اطاعت کند، از مابقی چوب میخورد؟!
💎 سرنوشت انسان را امیدهای حقیقی (نه واهی) و تلاش برای تحقق و رسیدن تعیین میکند.
💎 سرنوشت انسان را "انتخاب"هایش تعیین میکند.
💎سرنوشت انسان را گزینشها تعیین میکند. گزینش دوست حقیقی و واقعی، دشمن به جای دوست، گزینش راه و روش زندگی ...و بالاخره انتخاب و گزینش مربی (رب) برای پرورش.
💎سرنوشت انسان را میزان توکل او به خداوند متعال، امید به رحمت واسعه الهی، حرکت در مسیر درست، اقدام به موقع ... و بالاخره کار و تلاش در رشد، خودسازی، کسب علم، رعایت حدود ... و بالاخره میزان تقوا و اخلاص تعیین میکند.
💎💎💎 خلاصه آن که عوامل مؤثر در تقریر سرنوشت بسیار است و محدود به اسم نمیباشد اما اسم نیکو هم در سرنوشت انسان موثر است.
#پاسخ_به_شبهات
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
تلنگر_معرفتی
🔴 هرشب قبل ازخواب این عکس را نصب العین و کلاهمان را قاضی کنیم آیا امروز امام زمانمان جایی در زندگی روزانه ما داشت؟!
🔵 نکند جزء آن زیان دیدگانی باشیم که بازی های دنیا ما را از امام زمانمان غافل کرده باشد:
🔅يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ #ذکر اللَّهِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۹ منافقون﴾
🌕 طبق روایاتی معتبر امام ذکرالله و بزرگترین آیت الهیست...
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) :
✍مَا رَأَيْتُ ظَالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُومٍ مِنَ الْحَاسِدِ نَفَسٌ دَائِمٌ وَ قَلْبٌ هَائِمٌ وَ حُزْنٌ لَازِم.
🔴من ظالمى را شبيه تر به مظلوم از حسود نديدم:
حسود داراى جانى سرگردان
دلى بى قرار (سرگشته)
اندوهى پيوسته است.
📚كنز الفوائد، ج1، ص: 136
#حدیث_روز