🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 6⃣0⃣4⃣
مرا بیرون کمپ بردند. ولید که عصبانی بود، چشم توی چشمم دوخت و گفت:
« یه باغ وحشی نشونت بدم که آرزو کنی بری باغ وحش! »
سرم را پایین انداخته بودم تا نگاهم عصبانیتش را بیشتر نکند. ولید یک تکه کابل برق به طول حدود یک و نیممتر را به فاصلهی دور پرت کرد. دستور داد دستم را از پشت ببندند. وقتی ماجد دستهایم را بست، گفت:
« برو اون کابل رو با دندونات بردار و بیار اینجا! »
فاضل مترجمش بود. مدتی بود ناخن پایم در گوشت فرو رفته بود و عفونت داشت. نمیتوانستم روی یک پا بپرم. به فاضل گفتم:
« حامد که توی اتاق سرنگهبان منو تنبیه کرد به ولید بگو تنبیه دیگری برایم در نظر بگیرد. »
فاضل سعی کرد متقاعدش کند، اما ولید زیر بار نمیرفت. با وجود سختیها و دردهایی که پریدن روی یک پا داشت، با هر سختی بود خودم را به کابل رساندم. افتان و خیزان کابل را با دندان گرفتم، با هر پرش روی یک پا تعادلم را از دست میدادم و کابل از دهانم میافتاد; مجبور بودم دوباره روی زمین دراز بکشم، کابل را با دندان بردارم و کنار ولید حاضر شوم. کابل را که جلوی پای ولید انداختم، ولید برای اینکه حرصم را درآورده باشد، دوباره میگفت:
« تکرار کن! »
بیش از ده بار این کار تکرار شد. تمام لباسهایم خاکی بود. این تنبیه برای کسی که یک پا نداشت و دستهایش بسته بود، سخت بود. برای هربار که کابل را بر میداشتم، باید روی زمین دراز میکشیدم، کابل را به دندان میگرفتم، خودم را روی سمت چپ بدنم قرار میدادم و مینشستم. تا اینجای کار راحت بودم. برای بلند شدن مشکل داشتم. خیلی باید زور میزدم تا بلند شوم. دفعات آخر به فاضل گفتم:
« به ولید بگو با کابل منو بزنی راحتترم! »
ولید گفت:
« دیگه ادای بلبل خمینی رو در میاری؟ »
- « سعی خودمو میکنم! »
+ « جای میمون و جونورای وحشی باغ وحشه!»
فاضل گفت:
« ازش عذرخواهی کن، بگو اشتباه کردم. »
به فاضل گفتم:
«عذرخواهی هم کنم، ولید دستبردار نیست. »
با اصرار فاضل از ولید عذرخواهی کردم. بیحال و بیرمق همانجا افتادم. تنبیهام تمام نشده بود. ولید قصد داشت سه بار دیگر این کار را تکرار کنم. حتی اگر مرا میکُشت دیگر قادر به ادامهی این کار نبودم. فک و دهانم درد میکرد. نفسم تند تند میزد. از اینکه دست از سرم برداشته بود، خوشحال بودم. تجربهی خوبی بود. با خودم گفتم تا من باشم مواظب خواندنم باشم. نه آهنگران بخونم و نه بگم جای ولید باغ وحشه. ولید که آرام شد، گفت:
« یادت باشه، جای خودت باغ وحشه و تمام آدمایی که اون تو هستن، حیوونند. ما نگهبانی شما حیوونها را میدیم. »
مجبور بودم به خاطر اینکه اذیتم نکند، حرفهایش را تحمل کنم. توی دلم میگفتم: « حیوون جد و اجدادته! »
ساکت بودم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 7⃣0⃣4⃣
فاضل دستهایم را باز کرد وقتی داشتم وارد کمپ میشدم، ولید گفت:
« آگف! » (وایسا).
ایستادم. گفتم شاید قرار است باز اذیتم کند. وقتی برگشتم، بهم گفت:
« ناصر استخباراتی! یه سؤالی ازت بپرسم راستشو بهم میگی؟ »
+ « آره راستشو میگم! »
- « اگه الان تفنگ داشتی منو چهکار میکردی؟ »
منظورش را میفهمیدم. میدانست چقدر از او نفرت دارم. دلش میخواست نفرتم را به زبان بیاورم. سکوت کردم. فکر کردم چه بگویم؟ دلم میخواست جوابش را ندهم. میدانستم نباید در این مواقع نفرتم را به زبان بیاورم. از او و کارهایش بیزار بودم. برای اینکه دست از سرم بردارد، بهش گفتم:
« جای تفنگ میدون جنگه، اینجا که من تفنگی ندارم که بخوام ازش استفاده کنم! »
اصرار کرد جوابش را بدهم؛ کوتاه نمیآمد. تا جوابش را نمیدادم اجازه نمیداد به بازداشتگاه برگردم. سعی کردم پخته و سنجیده حرف بزنم. در این فکر بودم چه بگویم که ادامه داد:
« تو چقدر از من بدت میاد؟ »
سعی کردم طفره بروم. بهش گفتم:
« نفرت من که آسیبی به تو نمیرسونه، مگه چه اهمیتی داره که منِ اسیر از تو نفرت داشته باشم، یا نداشته باشم! »
- « اگه روزی آزاد میشدی و میرفتی ایران، منو ایران میدیدی، چهکارم میکردی؟ »
وقتی این سؤال را پرسید، خوشحال شدم. با اینکه از او نفرت داشتم اما خدایی اگر روزی آزاد میشدم و او را ایران میدیدم، وضعیت فرق میکرد. به او گفتم:
« من به خاطر این که اذیتم میکنی، ازت ناراحتم، اما اگه ایران ببینمت، دعوتتون میکنم خونهمون و تا اونجا که بتونم مثل یه مهمان ازتون پذیرایی میکنم. » (۱)
- « تو چون اسیری این حرفو میزنی! »
+ « اگه خدا اون روز رو بیاره که ما آزاد بشیم و بریم ایران، بعد شما رو تو ایران ببینیم، که امکانش خیلی کمه، اونوقت میدیدی ما ایرانیها اون آدمهای بدی که شما فکر میکنید، نیستیم. »
--------------------------------------------------
۱. سال ۱۳۷۰ وقتی خاطراتم را مینوشتم، تصمیم گرفتم کتابم را به ولید تقدیم کنم. آن سال وقتی به این خاطره رسیدم با خودم گفتم:
« ای کاش آن روز وقتی ولید ازم پرسید:اگه منو ایران میدیدی چهکارم میکردی؟ به عقلم میرسید به او بگویم: ولید! وقتی آزاد شدم، خاطراتم را مینویسم و کتابم را به تو تقدیم میکنم! »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 8⃣0⃣4⃣
▪️جمعه ۹ دی ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
امروز تسبیحم را با یک نصف مداد با سلوان عوض کردم. ارزش تسبیحم که با هستهی خرما درست شده بود، بیشتر از ده دینار میشد. ارزش یک نصف مداد کمتر از یکصد فِلس بود. هر هزار فِلس یک دینار عراقی است. چند روزی بود برای نوشتن، خودکار و مداد نداشتم.
دلم میخواست تسبیحم را نگه بدارم تا روزی که آزاد شوم و برای پدرم ببرم. آرزو داشتم پدرم با تسبیحی که به یاد او و با هستههای خرمای عراق درست کرده بودم، ذکر بگوید. احساس میکردم نخلهای خرمای عراق یاد امامان شیعه را برایش زنده میکند. برای ساختن آن تسبیح بیش از دو ماه زحمت کشیده بودم. سلوان از اینکه با یک نصف مداد به تسبیح زیبایی رسیده بود، خوشحال بود. تهدیدم کرد اگر بگویم مداد را از او گرفتهام زبانم را میبُرد. آن روز وقتی تسبیحم را بهش دادم، میخواست بداند، چگونه آن را بدون هیچ امکاناتی ساختهام.
به سلوان که خالد محمدی مترجمش بود، توضیح دادم:
« ابتدا هستههای خرما را مدت چهل، پنجاه ساعت در آب قرار میدهیم تا خوب نرم و آماده ساییدن شوند؛ سپس مقداری آب روی قسمت سیمانی کف بازداشتگاه میریزیم، با ساییدن هستههای خرما روی سطح سیمانی، آن را به شکل و اندازهی دلخواه در میآوریم.
هستهها باید یکدست و یکاندازه باشند. در مرحله بعدی، با برش کاری منظم به وسیلهی یک شیء نوکتیز، نقش دلخواهمان را روی آن حک میکنیم. اسرا بیشتر نام ائمهی اطهار را روی دانههای هستهی خرما حک میکنند. آخر کار دو سوراخ در دو طرف هستههای خرما درست میکنیم و نخ را از آن رد میکنیم. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 9⃣0⃣4⃣
▪️یکشنبه۱۸ دی ۱۳۶۷_تکریت_کمپ ملحق
دلم گرفته بود. سراغ حسن بهشتیپور رفتم. صحبتها و نصیحتهایش آدم را سبک میکرد. وجودش در کمپ ملحق نعمت بود. شعری را که به کمک بهزاد روشن سروده بود، برایم خواند. شعری که معروف شد به شعر دو شاعری! بهشتیپور به بعضی از بیتها و مصراعها که میرسید، نصیحتمان میکرد. از دست بعضیها دلش خون بود، او دربارهی بیتِ:
بنگر تَهَُّور و مردانگی ز شمع تو/ باقامتی چو سر پا ایستاده و جانش زدست، رفت.
گفت:
« بچهها باید تو اسارت سوختن و ساختن، کم نیاوردن و مرد بودن رو از شمع یاد بگیریم. آدم بسوزه اما با ایستادگی. آدما اگه میخوان جلوی هیچ نامردی و هیچ دشمنی خم نشن، باید سوختن و مردانه وایستادن رو از شمع یاد بگیرین. شمع در حالی که داره میسوزه و ذوب میشه، ایستاده میسوزه. مردانه میسوزه تا به ته برسه. شمع در سوختن نمیشکنه، تا به ته برسه، اما بعضی از ما زود میشکنیم.
ای کاش تو مردانگی و ایستادگی، تو سوختن و ساختن، شمع الگوی همهمون باشه. »
شعری را که آن روز و روزهای بعد بهشتیپور برایم خواند:
آن همه عزت و غرور و سربلندی ز دست رفت
زدست رفت روزی که مسلسل زدست رفت
گرد و غبار بیهمتی نشسته روی مسلسلم
این گرد چهره از روزی است که مسلسل زدست رفت
روزی که آسمان نظاره کرد دستان غیرتم
پاشید تمام غرورم و فرصت زدست رفت
در ما نبود شجاعت انتخاب مرگ سرخ
با ذلت چو خوار زندهایم و شهادت زدست رفت
بنگر تَهور و مردانگی و ایستادگی زشمع تو
با قامتی چو سرپا ایستاده و جانش زدست رفت
▪️دوشنبه ۱۹ دی ۱۳۶۷_ تکریت_ کمپ ملحق
امروز صبح عصایم را برایم آوردند. آن روز نفهمیدم چه کسی به ستوان حمید گفته بود، بدون عصا هستم. روزهای بعد فهمیدم کار دکتر مؤید بود. ستوان حمید نمیدانست نگهبانها عصایم را برداشتهاند. به خاطر اینکه حامد با عصایم بچهها را زده بود، خودم اینجور خواسته بودم. ستوان حمید درکم میکرد چون خودش یک پایش مصنوعی بود. حمید در عملیات والفجر هشت پایش قطع شده بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊
🔴 #پایی_که_جا_ماند
خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور
💠فصل هفتم
🔸تکریت_کمپ ملحق
قسمت 0⃣1⃣4⃣
▪️چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۶۷_ تکریت_کمپ ملحق
بعدازظهر روز قبل بیشتر بچهها نتوانسته بودند برای قضای حاجت به توالت بروند. شب قبل بچههای بازداشتگاه از ناچاری در لیوانهای آب خوریشان ادرار کرده بودند. از دی ماه که هوا سرد شده بود، کسانی که مشکلات خودادراری، ناراحتی کلیوی، مثانه و بعضاً اسهال خونی داشتند، هیچ راهی جز اینکه در لیوانهای چای خوریشان ادرار کنند، نداشتند. هر روز از ساعت شش عصر که برای آمار شب وارد بازداشتگاهها میشدیم تا هشت صبح روز بعد، چهارده ساعت را بدون توالت سر میکردیم.
بعضی از بچهها از روی ناچاری از قوطیهای حلبی پنج کیلوییِ روغن، جعبههای سرُم پلاستیکی، قوطیهای کمپوت و یا قوطیهای رُب گوجه استفاده میکردند. هر چند نگهداری این قوطیها ممنوع بود، اما بچهها این قوطیها را زیر پتو به دور چشم نگهبانها نگه میداشتند.
آن روزها خودم از یک قوطی کمپوت گیلاس استفاده میکردم.
بعدها که قوطیهای کمپوت و رب گوجه و... را جمع کردند، مجبور بودم مثل دیگران از لیوان حلبی استفاده کنم.
هفتهی قبل وقتی سلوان مشغول خوردن کمپوت گیلاس بود، مرتب نگاهش میکردم. از نگاه سلوان فهمیدم خیال میکند، دلم هوس کمپوت کرده. همینطور هم بود. وقتی گیلاس میخورد، دهانم آب میافتاد. نگاه من به سلوان هم به خاطر گیلاسها بود و هم قوطیاش. سلوان قوطی گیلاس را بهم داد. چهار، پنج دانه گیلاس ته قوطی بود. قبل از اینکه گیلاسها را بخورم به فکر تمام شدنش بودم!
تا امروز از قوطی کمپوت گیلاس استفاده میکردم. دیشب بیشتر بچههای بازداشتگاه مثل همهی شبهای گذشته به اجبار توی لیوانهای حلبی و قوطیهایی که داشتند، ادرار کرده بودند.
بعد از نماز صبح و قبل از آمار، بچهها لیوانها و قوطیهای پر از ادرار را در گوشه ای به ردیف چیدند، یک تکه کارتن روی لیوانها قرار دادند و پتوها را تا کرده و روی لیوانها گذاشتند. با همهی تدبیر و زیرکی که به خرج داده بودیم. نمیدانستیم با بوی بد آن چه کنیم؟ فضای داخل بازداشتگاه بوی مشمئز کنندهای داشت. بچهها منتظر فرصتی بودند تا بعد از آمار صبح لیوانها و قوطیها را توی توالت خالی کنند.
صبح زود که سعد برای آمار وارد بازداشتگاه شد، از نگاه مرموزش به گوشه و کنار بازداشتگاه فهمیده بود، بچهها چهکار کردهاند. سعد به روی خودش نیاورد. از بازداشتگاه که خارج شد به مسئول بازداشتگاه گفت:
« تا نگفتم، کسی از بازداشتگاه خارج نشه! »
سوت بیرونباش که زده شد، اسرا با لیوانهای پر از ادرار به طرف توالتها دویدند. حامد، ولید، سلوان و ماجد جلوی درِ ورودیِ توالت ایستاده بودند. وقتی بچهها میخواستند وارد سرویسهای بهداشتی شوند، حامد گفت: « کلکم آگف! » (همهتون وایستید)
بچهها ایستادند. ولید گفت:
« ما میدونیم شما تو لیوانهاتون ادرار کردید! »
بچهها میخواستند قبل از اینکه مُقسم صبحانه و چای را تقسیم کنو، لیوانها را داخل توالت خالی کنند و سهمیهی چایشان را بگیرند. آنها باید در لیوانهایی که شب قبل از ناچاری توی آن ادرار کرده بودند، چای میخوردند. بیشتر بچههای روزهدار، سهمیهی ناهارشان را در همان لیوانها برای افطار و سحری نگه میداشتند. لیوانها را با آب خالی و بدون تاید و مایع ظرفشویی میشستیم، به همین خاطر، بیشتر بچهها اسهال خونی داستند.
حامد گفت:
« هر کس لیوان ادرار خودشو روی سر خودش خالی کنه! »
بچهها اعتراض کردند.
ولید گفت:
« با ادرارتون غسل کنید! »
حامد یک تکه پلاستیک دستش کرده بود و لیوان ادرار بعضی از بچهها را روی سرشان خالی کرد. روبهروی بازداشتگاه یک و کنار درِ ورودیِ توالتها صحنه بدی بود. راهروها پر از نجاست بود.
نگهبانها قصد داشتند این کار تکرار نشود. به سعد که بعضی وقتها احترامم میکرد، گفتم:
« اگه شما جای ما بودید حاضر میشدید توی لیوانی که آب و چای میخورید، ادرار کنید! »
وقتی جوابی نداد، ادامه دادم:
« شما فکر میکنید دلمون میخواد تو لیوانی که هر روز آب و چای میخوریم، ادرار کنیم؟ »
مدتی که ملحق بودیم. این کار تکرار میشد، بخصوص در فصل زمستان همهگیر بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
🔴اهل دانش تعقل میکند..
📍وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ
(سوره عنکبوت آیه ۴۳)
📍ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﺜﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﻣﻰ ﺯﻧﻴﻢ ، ﻭﻟﻲ ﺟﺰ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﻘّﻞ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻨﺪ .✳✳✳
📍ﻣﺜﺎﻝ ﻫﺎﻱ ﺣﻜﻤﺖ ﺁﻣﻴﺰ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﻣﻌﻨﺎﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻔﻜﺮ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ.ﺁﺭﻱ؛ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻣﺜﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﺜﺎﻝ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﻄﺒﺎﻕ ﺁﻥ ﺑﺮ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻇﺮﺍﻓﺖ ﻫﺎﻱ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ؛
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺣﺸﺮﻩ ﺍﻱ ﻣﺜﻞ ﻋﻨﻜﺒﻮﺕ ﻫﺪﻓﻲ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ، ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﻭ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻴﺎﻥ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ.✴✴✴
#کلام_وحی
۶ اسفند ۱۳۹۹
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
چرا امام زمان را «منتظَر» مى نامند؟
🔵 امام جواد علیه السلام فرمودند:
🌕 «چون او را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند.»
📚 كمال الدين ج ۲ ،ص ۳۷۸
#مهدویت
۶ اسفند ۱۳۹۹
4_5805264177379410625_6023924557306398253.mp3
1.84M
🔴نظر امام خامنه ای درباره «دستهی سومِ پس از جنگ» در جمله معروف شهید باکری
🌹امروز ششم اسفند، سالروز شهادت شهید «حمید باکری» است. جمله معروفی از او به یادگار مانده است: «دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند:
🔸دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیمان اند.
🔸دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
🔸دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود.»
♦️مهرماه 91 در دیدار رهبرمعظم انقلاب با خانواده شهدای استان خراسانشمالی، فرزند یکی از شهدا در صحبتهایش این جمله منتسب به شهید باکری را بیان میکند.
♦️امام خامنهای در صحبتهایشان به این جمله اشاره کرده و میگویند: « من یک نکته ی دیگر را هم اضافه کنم بر آنچه که عزیزان ما در اینجا بیان کردند. گفتند: "آن کسانی که در دوران جهاد مقدس و دفاع مقدس، در جبهه های جنوب و غرب رفتند وارد میدانها شدند و جان خود را کف دست گرفتند، به سه دسته تقسیم میشوند: بعضیها از گذشته شان پشیمان میشوند، بعضیها بیتفاوت میمانند، بعضیها پایبند میمانند. آنهائی که پایبند میمانند، باید از غصه دق کنند." این جمله اخیر را من قبول ندارم.
#کلام_رهبری
۶ اسفند ۱۳۹۹
#در_محضر_معصومین
🔰رسول خدا صلی الله علیه و آله :
🔴خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خودش نمیتواند آنها را شمارش کند. هر کس به یکی از فضائل علی اقرار کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد حتی اگر در روز قیامت به اندازه گناهان همهی جن و انس گناه کرده باشد.
هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانهای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند. هر کس گوش به فضیلتی از فضائل علی بدهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، میبخشد؛ و هر کس به نوشتهای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است، خداوند گناهانی را که او با چشمش مرتکب شده میبخشد.»
آنگاه رسول خدا فرمود:« نگاه کردن به چهرهی علی بن ابی طالب عبادت است، یادش نیز عبادت است و ایمان هیچ بنده ای جز با دوستی او و بیزاری از دشمنانش پذیرفته نیست.»
📚بحارالانوار، ج 38، ص 196
#حدیث_روز
۶ اسفند ۱۳۹۹
•••••
آخر همہ باید بہ علے رو بزنند
هم شیعہ و هم سُنّے از او دَم بزنند
در قبر چنان مدح بخوانم ز علے
تا هر دو ملڪ ز شوق زانو بزنند ...
#فقط_حیدرامیرالمومنین_اسٺ
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
۶ اسفند ۱۳۹۹
۶ اسفند ۱۳۹۹