eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ یا صاحب الزمان @ ❤️❤️❤️ میرسد از راہ باید چشم را دریا ڪنم در دلم باید برایش خیمہ ای بر پا ڪنم سخت دلتنگم،بگو ماہ دل آرایم ڪجاست؟ باید آخر یوسف گمگشتہ را پیدا ڪنم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❤️ ❣️خواستم دور ڪنم فڪر حرم را اما من بدون تو ، دلے زار و پریشان دارم ❣️آه، در ڪنج رواقٺ ڪه نشستم، دیدم زیر پاهاے خودم ملڪ سلیمان دارم 💛 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸🍃🌸 💫صبح است و گل در آینه بیدار می شود خورشید در نگاه ، تکرار می شود☀️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
زندگی یعنی: دوست، گریه،شب، سجده، رکوع، قیام قرآن، تفکر، درد ، رنج، لبیک جبهه و تکه تکه شدن برای خدا.....! وصیت‌نامه سردار تاریخ شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب خاطرات مردی که فکر می کرد کاری نکرده. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊 🔴 خاطرات سید نورالدین عافی قسمت 1⃣7⃣1⃣ در طول این مسیر طولانی چند بار به نوبت جایمان را با پاروزن ها عوض کرده بودیم تا خستگی، حرکتمان را کند نکند. در همین لحظات، دوباره متوجه قایق گشت عراقی شدیم. همۀ بلم های جلویی وارد نیزارها شدند. اما... ناگهان پاروزن های ما هول شدند و نظم بین پاروها از دست رفت. در یک لحظه، بلم، وسط آبراه شروع کرد به چرخیدن دور خودش. نفس از سینه بالا نمی آمد! قایق گشتی عراقی با نورافکن روشن به سمت ما پیش می آمد و ما در وسط آبراه متحیر مانده بودیم. یک لحظه فکر کردم که دیگر همه چیز تمام شد، آه در گلویم گلوله شد. هیچ راه گریزی نبود. قایق عراقی نزدیکتر می شد و ما مستأصل. در آخرین ثانیه ها توانستیم بلم را از وسط به کنار آبراه بکشیم، حال غریبی بود، غریب و بی نظیر. انگار تمام ذره های وجودم با خدا به نجوا نشسته بودند: « خدایا این نور و این دشمن رو کور کن! » به وضوح صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم. قایق به ما رسید. سرم را پایین انداختم و بلافاصله روشنایی نورافکن را که از رویم رد شد، حس کردم. حتی بدنه قایق به بلم ما خورد اما ما بدون هیچ عکس العملی همچنان آرام نشستیم. قایق در کمال ناباوری حتی زیر نورافکن، متوجه بلم ما نشد و از کنار ما گذشت. وقتی سرم را بالا گرفتم و دور شدن شان را دیدم دلم از شوق می لرزید. زبانم به حرف آمد که: « خدایا تو چه بزرگی! چه کریمی! » با همه وجودم بزرگی و نزدیکی خدا را حس می کردم؛ این احساس در آن لحظات، بزرگترین تکیه گاه ما بود و ما هیچ چیز جز ادامه حرکت و نیت خالص برای شکرگزاری نداشتیم. دوستانمان در بلم های دیگر که شاهد جریان بودند نیز این امداد الهی را حس کرده بودند. وقتی از آنجا وارد آبراه فرعی می شدیم از صمیم دل آرزو می کردم به عنوان یک نیروی اطلاعاتی اسیر، شکنجه و کشته شوم اما زمان مناسب برای حمله در دست بچه ها باشد و عملیات به ثمر برسد. بلم در آبراه می لغزید، اصلاً نمی خواستم از حس لطیف حمایت خدا دور شوم، فکر می کردم هر چه بکوشیم نمی توانیم حق آن لحظه را ادا کنیم، مخصوصاً به خاطر آرامشی که به تک تک ما داد تا در آن لحظات بحرانی اقدام دیگری نکنیم و منتظر بمانیم. ✨ به روایت سید نورالدین ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊 🔴 خاطرات سید نورالدین عافی قسمت 2⃣7⃣1⃣    رفته رفته به جایی می رسیدیم که بلم ها باید از هم جدا شده و هر یک به سمت محل مأموریت خود می رفتند. بارها نقشه عملیات برایمان توجیه شده بود و حالا راحت می توانستیم خودمان را با منطقه تطبیق بدهیم. بلم ها به صورت ستونی حرکت می کردند و بچه های هر بلم به بلم پشت سر می گفتند که به کدام منطقه رسیده ایم. نیروهای اطلاعات که جلوتر حرکت می کردند از تکه های کوچک کائوچو علائمی درست کرده و در آخرین شناسایی در منطقه گذاشته بودند که این علائم محور هر کس را مشخص می کرد. هنگام نزدیک شدن به کمین ها هم نیروهای اطلاعاتی تذکر می دادند و بلم ها جوانب احتیاط را بیشتر رعایت می کردند. گاهی فاصله بین بلم و کمینگاه آنقدر نزدیک بود که صدای صحبت عراقی ها را می شنیدیم. تا رسیدن به منطقه مأموریتمان از کنار هشت یا نه کمین عراقی عبور کردیم. در همۀ این لحظات، مخصوصاً وقتی صدای دشمن را می شنیدم که بیخبر از اطراف به کار خودشان مشغول بودند، دلم به حس حمایت خدا گرم می شد. در لحظاتی که اگر صدای پارویی بلند می شد یا یکی از نیروها عطسه می کرد همۀ نقشه ها به هم می ریخت، فقط این باور بود، که به ما آرامشی وصف ناپذیر می داد. حالا از آن نقاط حساس گذشته و به منطقۀ مأموریت گروهان نزدیک شده بودیم. ساعت حدود 11:30 دقیقه شب بود که در محورهای دیگر درگیری شروع شد. در آن لحظات، من کنار بلم فرمانده مان اصغر قصاب بودم. پرسیدم: « اصغر آقا! عملیات لو رفته؟ مثل اینکه بچه ها درگیر شدن؟ » اصغر آقا با طمأنینه گفت: « نه! آتش کوره که میزنن! » فکر می کردم در مقابل آتش کور دشمن بعضی از نیروهای ما هم درگیر شده اند چون سروصدای زیادی می آمد. بلافاصله دستور رسید: « سریع تر حرکت کنید. » احساس راحتی می کردم چون از حساس ترین مناطق گذشته بودیم و حالا حتی اگر عملیات لو می رفت، نمی توانست مشکل چندانی تولید کند. رمز عملیات زمانی که به منطقۀ گردان رسیدیم، صادر شده بود و حالا دستور رها شدن دسته ها ابلاغ شد. بلم ها از هم فاصله گرفته و به موازات سده دشمن در آب پخش می شدند و دشمن هنوز متوجه چیزی نشده بود. ما در زمان تعیین شده به محل مقرر رسیده بودیم اما عده ای از نیروهای جناحین هنوز به محورهای خودشان نرسیده بودند. بچه هایی که با بیسیم با قرارگاه در ارتباط بودند، مرتب می شنیدند که درگیر نشوید تا نیروهای دیگر هم برسند. در همان لحظات غواص های خط شکن ـ که تا نزدیکی سده با بلم آمده و آنجا وارد آب شده بودند ـ به مأموریت خود پرداخته بودند. فاصله ما با ساحل دشمن حدود بیست متر بود. ✨ به روایت سید نورالدین ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊 🔴 خاطرات سید نورالدین عافی قسمت 3⃣7⃣1⃣    چندین ردیف سیم خاردار و موانع دیگر از داخل آب تا سنگرهای دشمن گسترده شده بود و غواص ها می بایست با گشودن سیم خاردارها راه را برای عبور بقیه باز می کردند. در منطقه ما صدایی از کسی درنمی آمد اما به وضوح صدای درگیری محورهای دیگر را که شدت می گرفت، می شنیدیم. ما روبه روی شلیکایی بودیم که قرار بود قبل از هر چیز آن را منهدم کنیم. آرام و بی صدا به سمت سده پیش می رفتیم که ناگهان باز، روبه روی سنگر شلیکا پاروزن های بلم ما هماهنگی شان را از دست دادند و بلم وسط آب شروع به چرخیدن کرد! در این میان صدای صحبت دو عراقی که بالای سده ایستاده بودند بیش از هر چیز توجهم را جلب میکرد. به نظر می رسید نیروهای شلیکا هستند. آن شب مهتاب نور نقره ای رنگش را روی هور پاشیده بود و بلم ما وسط آب و روبه روی دشمن می چرخید. اگر ما نمی توانستیم بلم را به جهت معینی هدایت کنیم و آنها ما را در روشنایی ماه می دیدند کارمان ساخته بود. گر چه همه بلم ها، روبه روی ساحل، آماده ی حمله و آر.پی.جی زن ها آماده ی شلیک بودند اما در آن حالت دلهره آور عصبی شده بودم. در همان لحظات، نگاهم روی آن دو عراقی میخکوب شده بود. یکی از آنها سیگاری روشن کرد، سیگار که آتش گرفت ناگهان صدای فریاد عراقی بلند شد؛ ما را دیده بود! سریع دوید به طرف شلیکا اما فقط فرصت یک دور شلیک را یافت چون موشک آر.پی.جی یکی از بلم ها دقیقاً به سنگر شلیکا خورد و آن را خاموش کرد. درگیری رسماً شروع شد. بر اثر آتش شلیکا یکی دو نفر زخمی شدند اما آتش تمام عیار بچه های ما شروع شده بود. بلم ما هم بعد از چهار پنج دور چرخیدن بالاخره رام شده بود و همه سعی ما این بود تیراندازی کنیم تا دو نفر دیگر با تمام قدرت به طرف ساحل پارو بزنند. به زودی به سیم خاردارها رسیدیم اما در آن قسمت سیم خاردار بریده نشده بود و بلم گیر کرد و متوقف شد. حالا دیگر فاصله ما با ساحل دو متر بود که سیم خاردارها آن را فرش کرده بودند. میله هایی که برای نصب سیم خاردار داخل آب کاشته شده بودند حدود نیم متر بالاتر از سطح آب بودند. از بلم داخل آب و روی سیم خاردارها پریدیم. آنجا متوجه مین هایی شدم که خوشبختانه به جز یکی دو مورد بقیه عمل نکردند. همه فکر و ذکر ما در آن حال، عبور از سیم خاردارها و بالا کشیدن از سده بود. بی اعتنا به سیم های خاردار که به هر جا می خورد، می درید و پاره می کرد، بالا کشیدیم. درگیری شدید بود و از آنجا که فاصله ما نزدیک بود عراقی ها نتوانستند از بعضی سلاح هایشان استفاده کنند. (۱) ________________________ ۱. تیراندازی اسلحه هایی مثل دوشکا و شلیکا در فواصل خیلی نزدیک ثمری ندارد. ✨ به روایت سید نورالدین ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او 🕊 🔴 خاطرات سید نورالدین عافی قسمت 4⃣7⃣1⃣   بالای سده، درگیری تمام عیاری شروع شد. همه سعی ما، گرفتن جای پا و پاکسازی سریع سده بود. می خواستیم از مهمترین برگ برنده مان که غافلگیری دشمن بود، نهایت استفاده را بکنیم چون می دانستیم سنگرهای پشتیبانی دشمن پشت سده مهیا هستند و اگر فرصت پیدا کنند وارد عمل می شوند. از سوی دیگر فاصلۀ بین سده و قرارگاه حدود پانصد متر بود و نیروی بیشتری در قرارگاه متمرکز بود. دشمن حدود دویست تانک هم در آن قسمت داشت که طبعاً ما نمی خواستیم آنها وارد عمل شوند بنابراین، همۀ تلاشمان این بود قبل از این که آنها خود را جمع وجور کرده و وارد کار شوند منطقه را پاکسازی کنیم. علاوه بر این می دانستیم نیروهای خودی با قایق های تندروی کوثر و عاشورا با موتور خاموش و پاروزنان به نزدیکی کمین گاه های دشمن رسیده و آنجا منتظرند تا بلافاصله بعد از آغاز درگیری ما، آنها هم وارد عمل شوند. کار به جایی رسیده بود که منطقه از سروصدای غرش توپ ها و گلوله ها و صدای قایق های موتوری می لرزید. در همان گیرودار از بالای سده به سمت هور برگشتم، به مسیری که شب قبل آن را طی کرده بودیم. هور در نقاط متعددی غرق در دود و آتش بود. فکر کردم قایق ها با کمین ها درگیر شده اند. برای لحظاتی از دود و انفجار و سروصدای اطرافم بریده و به درگیری قایق های تندرو و کمین ها معطوف شده بودم که ناگهان به خودم نهیب زدم: پسر! اول اینجا رو درست و حسابی تصرف کنید بعد. درگیری شدید بود اما برای ما که عظمت و مخاطره چندین کیلومتری عبور از دل دشمن با بلم را از سر گذرانده بودیم حالا درگیری با دشمن روی خاک سخت، آسان می بود و بچه ها با دل و جرئت مضاعفی درگیر می شدند. یکی از دوشکاها که مقاومت زیادی داشت زمین گیرمان کرده بود، بچه ها می گفتند از دور امکان ندارد ساکتش کرد باید نزدیکتر برویم و با نارنجک کارش را بسازیم. بلافاصله دو سه نفر به سرعت خود را به آن سمت رساندند و با پرتاب نارنجک مسئله حل شد. فکر می کردم وقتش رسیده به سمت جاده قرارگاه بروم. رو به همان سمت بودم که مصطفی پیشقدم را دیدم. مرا که دید گفت: « آقا سید! بچه های لشکر نجف(۱) از آب بیرون اومدن ولی اونجا درگیرن، نتونستن بالا بکشن هر چه زودتر با یه عده نیرو برین کمک اونا! » در سمتی که آقا مصطفی می گفت ساختمان دو طبقه ای وجود داشت که به شدت مقاومت می کرد و مانع پیشرَوی و گسترش بچه ها شده بود اما من به مأموریت خودم چسیبده بودم. ________________________ لشکر نجف در جناح چپ لشگر عاشورا درگیر بود. ✨ به روایت سید نورالدین ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم