🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 1⃣7⃣
برای شام ما چند نفر، هفت عدد مرغ پخته و نان آوردند!
همه ی ما یک مرغ را خوردیم و جهانشاه به تنهایی شش مرغ را با نان...
بعد از اینکه شام خوردیم، جهانشاه یک شیشه مربا برداشت و با قاشق، خالی خالی شروع به خوردن کرد.
با اشاره به ابراهیم گفتم:
« این رفیقت چیکار میکنه، چقدر می خوره؟ »
ابراهیم خیلی آرام گفت:
« تازه امشب می خواد راحت بخوابه، برای همین کمتر از همیشه خورد! »
بعد از شام بود که یه تخته شنا آورد و جهانشاه مشغول شنا رفتن شد. یک نفر از دوستان هم روی کمر جهانشاه نشست. اما انگار نه انگار که او این همه شام خورده و...
روز بعد ما برگشتیم. مدتی بعد با ابراهیم به سمت کرمانشاه رفتیم. خبر رسید در یکی از مناطق، درگیری لفظی بین چند نفر از اهالی محل، با دو نفر از رزمندگان صورت گرفته و نزدیک است کار به دعوا کشیده شود.
یکی از اهالی به ما گفت:
« این ها رفته اند تا یکی از قوی ترین دوستانشان را بیاورند تا یک دعوای حسابی راه بیاندازند. »
حسابی ترسیدم. می دانستم اگه کار به درگیری بکشد جمع کردن ماجرا سخت می شود.
با ابراهیم خودمان را به همین محل رساندیم. ساعتی بعد عده ای از اهالی، با یک نفر آدم گنده لات به سمت مقر نیروهای ما آمدند تا یک دعوای حسابی راه بیاندازند. همین که آن ها جلو آمدند ابراهیم به سمت آن ها رفت و با صدای بلند داد زد:
« جهانشاه مخلصیم! »
جهانشاه هم که یک سر و گردن از همه بلندتر بود جلو آمد و شروع کرد با ما دست و روبوسی کردند.
اهالی هم هاج و واج به ما نگاه می کردند. ابراهیم با اهالی محلی هم خوش و بش کرد و با تک تک آن ها دست و روبوسی کرد. خلاصه اینکه این رفاقت، باعث شد یک دعوا به صلح و دوستی تبدیل شود.
اما بد نیست بدانید جهانشاه همان سال به تهران آمد و به خاطر کاری که کرده بود بازداشت شد.
در زندان به مسئول زندان گفته بود:
« این دستبند را از دست من باز کن، دستم اذیت میشه وگرنه خودم بازش می کنم. »
مسئول زندان خندیده بود. جهانشاه دستش را کشید و دستبند پاره شد! او همانجا سکه دوتومانی قدیم را جلوی زندانیان خم کرد! باور کنید اگر در مسابقه قویترین مردان شرکت می کرد حریف نداشت.
اما سال بعد از این ماجرا، دوستان ما خبر دادند جهانشاه در سانحه رانندگی از دنیا رفت. من و دیگر رفقای رزمنده باور نکردیم.
به شوخی گفتیم:
« یه ماشین معمولی نمی تونه اون هیکل رو زیر بگیره. »
گفتند:
« اتفاقا تو جاده همدان با یک تریلی تصادف کرد و...»
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 2⃣7⃣
💫 شخصیت الگو
راوی: مهندس احمد استادباقر
بزرگان علم تربیت می گویند:
« اگر می خواهی یک جوان را درست تربیت کنی و در مسیر مورد نظر خود
مورد نظر خودت قرار دهی، اول از همه باید قلب او را فتح باید کاری کنی که جوان، تو را به عنوان یک الگو قبول کند. »
کارشناسان ادامه می دهند:
« جوان نیز کسی را به عنوان الگو قبول می کند که حداقل یکی از این ویژگی ها را داشته باشد:
« اول اینکه چهره جذاب داشته باشد، دوم اینکه ورزشکار باشد و بتواند کارهایی انجام دهد که دیگران از انجام آن عاجزند.
سوم اینکه صدای خوبی داشته باشد. خواننده ها یا مداحان، خواسته یا ناخواسته الگوهای جوانان می شوند. »
از تمام این ها مهمتر اینکه اگر میخواهی قلب یک جوان را فتح کنی، باید اخلاق خوبی داشته باشی، باید به نظرات جوانان احترام بگذاری. باید اهل شوخی و خنده باشی. باید کاری کنی که جوان از حضور در کنار تو لذت ببرد.
تمام این نظرات کارشناسی را وقتی در کنار هم بگذارید، یقین داشته باشید که به شخصیت آقا ابراهیم هادی خواهید رسید. ابراهیم چهره ای ملکوتی و جذابی داشت. نگاه به صورت او انسان را
جذب می کرد.
در مورد ورزش ابراهیم که بهتر است حرفی نزنم. اما یادم هست در اولین برخوردهای من با ابراهیم، او مشغول شنا رفتن بود. من هم شروع به شمارش کردم. یک دو سه ... ده بیست سی صد دویست سیصد...
اصلا خسته شدم. شنا رفتن او مثل این بود که من و شما راه برویم و قدم برداریم، هیچ کس قدم هایش را نمی شمرد و به قدم هایش افتخار نمی کند ابراهیم در مورد شنا رفتن اینگونه بود.
یا والیبال، کشتی و پینگ پنگ و...
در تمام این ورزش ها استاد بود. یادم هست ابراهیم با یک دست تیراندازی می کرد. یعنی قنداق اسلحه را روی
كتف خودش نمی گذاشت. اینقدر قوی و مسلط بود که اینگونه شليک می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 3⃣7⃣
مطلب بعدی اینکه ابراهیم از آن دسته جوانان خوش صدا بود که خیلی ها عاشق صدایش بودند. بعضی وقت ها بصورت غزل خوانی، اشعاری در مدح اهل بیت (ع) می خواند. موقع مداحی نیز سنگ تمام می گذاشت. ما در گیلانغرب، قاری قرآن داشتیم. بسیار هم به قواعد و تجوید مسلط بود. اما ابراهیم سوز خاصی در قرائت قرآن داشت. همه عاشق قرآن خواندن ابراهیم بودند. در موقع شوخی و خنده نیز بسیار شوخ طبع بود. خلاصه اینکه اگر دو ساعت هم کنار او می نشستیم احساس خستگی نمی کردیم.
نه تنها من، که تمام رفقا در مورد او اینگونه بودند. همه ابراهیم را به عنوان یک الگو قبول داشتند.
فرمانده سپاه، وقتی می خواست کاری انجام دهد، دلیل و منطق می آورد تا بقیه نیز او را همراهی کنند. اما ابراهیم برای هیچ کاری لازم نبود دلیل و منطق بیاورد. همین که می گفت:
« من می خواهم این کار را انجام دهم، به دنبالش می دویدیم. چون او را قبول کرده بودیم.. »
از طرفی شخصیت ابراهیم ظرفیت الگو شدن را داشت. او تلاش می کرد تا تمام رفتار و برخوردش مطابق دستورات دین باشد.
ما در اوایل دوران جنگ با دو دسته افراد روبرو بودیم. اول بچه های مذهبی بودند که اصطلاحا به آنها مکتبی می گفتند، دومین گروه افرادی بودند که به آنها داش مشتی می گفتند.
داشی مشتی ها، رفتار قاعده مندی داشتند. غیرت و جوانمردی در آنها برج میزد. گاهی وقت ها رگه هایی هم از لات بازی و فحش و... در این افراد دیده می شد، اما موقع کارزار بسیار شجاعانه مبارزه می کردند.
من بر خلاف نظر برخی دوستان، ابراهیم را در دسته دوم قرار می دهم، او یک داش مشتی بود. او با رفتارهای خود، غیر مستقیم ما را تربیت کرد. او یک الگوی تمام عیار برای تمام رزمندگان بود. به جرات می گویم که هیچکس از همنشینی با ابراهیم ضرر نکرد.
اگر مواقع بیکاری بود، می گفت و می خندید، با رفقا بازی راه می انداخت و وقت نیروها را پر می کرد. در موقع خودش نیز، ادب در مقابل بزرگتر و فرمانده را به ما یاد می داد. البته در جای خودش به فرماندهان انتقادهای سازنده نیز می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 4⃣7⃣
در کنار تمام موارد باید یاد آور شوم که ابراهیم، آنچنان روحیه ی کار جمعی نداشت. فرماندهی کرده بود، اما تا می توانست زیر بار مسئولیت و فرماندهی نمی رفت. اما به فرماندهان بسیار کمک می کرد.
در شناخت آدم ها بسیار دقیق بود. چیزی که ما بعد از کلی تحقیق کشف کرده بودیم، او به خوبی می دانست.
آن اوایل گروهک ها آمده بودند و در جبهه ها نفوذ داشتند. برخی افراد ساده هم گول آنها را می خوردند.
چند نفر از این گروهک ها به گیلانغرب هم آمدند، ابراهیم خیلی سریع آنها را شناسایی کرد و اجازه نداد به سمت آنها برویم.
ابراهیم صفت بارز دیگری داشت به نام خطا پوشی. اگر کسی اشتباهی می کرد، هیچگاه در جمع حرفی نمی زد. رابطه اش را نیز با شخص خطاکار حفظ می کرد. بعد متوجه می شدیم که به صورت شخصی و در خلوت با او صحبت کرده و او را توجیه نموده.
ابراهیم راز دار خیلی از افراد بود، حتی فرماندهان. دل بزرگی داشت او را محرم اسرار می دانستند.
با تمام این ویژگی ها اهل نوچه بازی و... نبود. از اینکه کسانی را دنبال خودش راه بیاندازد تا به برخی اهداف برسد بیزار بود.
برای افراد و برای خودش حریم قائل بود. با تمام مشغله ای که داشت، برای خودش وقتی را تعیین کرده بود که خلوت داشته باشد. خلوتی بین خود و خدا.
اینها بود که از ابراهیم یک شخصیت الگو ساخته بود.
اما در مورد خودم بگویم که اوایل جنگ از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام شدم. من هیچگونه دوره آموزشی ندیده و کم سن و سال بودم..
از طریق جهاد منطقه غرب، ما را به شهر گیلانغرب فرستادند. با حضور در این منطقه، با برخی رزمندگان فعال و مطرح آشنا شدم. یکی از آنها ابراهیم بود. همیشه خدا را شکر می کنم که ابراهیم را در مسیر زندگی من قرار داد.
او درس درست زیستن را در همان مدت کوتاه به من آموخت. او درس هایی به من داد که بیان آنها خودش یک کتاب مفصل می خواهد. من بعدها معلم شدم و کتب زیادی در زمینه تربیت مطالعه کردم. برای همین اعتقاد دارم که شخصیت ابراهیم برای همه یک الگوست.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 5⃣7⃣
💫 الله اکبر
راوی: مهندس احمد استاد باقر
حضور در کنار ابراهيم، اخلاق و رفتار ما را کاملا تغيير داد. ما شخصی را به عنوان الگو مي ديديم که دنيا و با ارزش ترين مواهب دنيا برايش هيچ ارزشی نداشت.
بارها ديده بودم که ابراهيم، تسبيح شاه مقصود گران قيمت خريده. واقعا هم اين تسبيح زيبنده دست ابراهيم بود.
وقتی يکی از دوستان می گفت چه تسبيح زيبايی داری، بلافاصله ابراهيم تسبيح را هديه می کرد. نه تنها تسبيح که بار ها حتی پيراهنش را بخشيده بود!
من يک انگشتر زيبا داشتم که مادرم از مشهد برايم آورده بود. خيلی مراقب انگشترم بودم. تا اينکه يک روز، رزمنده ای به انگشترم خيره شد! خيلی خوشش آمد.
يکباره انگشترم را درآوردم و به او هديه دادم. تنها چيزی که در آن لحظه در ذهنم بود، کارهای ابراهيم بود. يقين داشتم که اگر او بود همين کار را مي کرد. اين ها تأثير غير مستقيم کارهای اوست.
اما يکی از درس هایی که از محضر ابراهيم گرفتم و برايم بسيار کاربرد داشت، درس " الله اکبر " بود.
اين ذکر شريف را بارها و بارها در نماز تکرار کرده بودم، اما نه به آن صورتی که ابراهيم به حقيقت الله اکبر توجه می کرد.
ابراهيم می گفت:
« می دانی الله اکبر يعنی چه؟! يعنی خدا از هر چه در ذهن داری بزرگتر است. خدا از هر چه بخواهی فکر کنی با عظمت تر است. يعنی هيچکس مثل او نميتواند من و شما را کمک کند.
الله اکبر يعنی خدای به اين عظمت، در کنار ماست، ما کی هستيم؟! اوست که در سخت ترين شرايط ما را کمک می کند. »
برای همين به ما ياد داده بود که در هر شرايط، به خصوص وقتی در بن بست قرار گرفتيد، فرياد بزنيد: « الله اکبر »
خودش نيز در عمليات ها با همين ذکر، حماسه های بزرگی آفريده بود. می گفت:
« با بيان اين ذکر توکل شما زياد مي شود. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 6⃣7⃣
سال ١٣۶١ ابراهيم به خاطر مجروح شدن در تهران بود. در عمليات مسلم ابن عقيل، گردان ما قرار بود که به منطقه ای به نام " ميان تنگ " نفوذ کند. سه گروهان بوديم که بايد از مسير مشخص شده جلو می رفتيم.
گروهان ما وسط قرار داشت، به دلايلی فرماندهان روی گردان ما حساب نمی کردند. آنها فکر نمي کردند که ما به اهداف خودمان برسيم. لذا با فرماندهان گروهان مجاور صحبت کردند که وقتی منطقه را تصرف کرديد، محور وسط را نيز پاکسازی کنيد.
درگيری آغاز شد. ما به ميدان مين برخورد کرديم و چند شهيد و مجروح داديم. عمليات در محور ما به سختی پيش مي رفت، در محورهای مجاور که دو گروهان ديگر بودند نيز همين وضعيت بود.
ما جلو رفتيم. دو سنگر تيربار و آرپیجی دشمن جلوی راه ما را بسته بود. اگر اين دو سنگر را می گرفتيم پشت سر آنها خالی و قابل تصرف بود اما آنها شديدا مقاومت می کردند.
فاصله ما با دشمن کمتر از بيست متر بود. ما در چندين سنگر گير افتاده بوديم. جرأت اينکه سرمان را بالا آوريم، نداشتيم.
يکباره ياد ابراهيم افتادم. ياد فريادهای الله اکبر. با خودم گفتم اگر ابراهيم اينجا بود حتما....
نيروهای ما پانزده نفر بيشتر نبودند. گفتم:
« بچه ها با اعتقاد فرياد بزنيد " الله اکبر " »
با صدای بلند شروع کرديم به فرياد زدن.
يکباره صدای تيراندازی عراقی ها قطع شد. به سختی سرمان را بالا آورديم. ديديم عراقی ها از تپه سرازير شده و مشغول فرار هستند!
سنگرها و محور ميانی را پاکسازی کرديم. با همان نيروهای کم و با قدرت الله اکبر، محور چپ را هم آزاد کرديم تا گروهان سمت چپ جلو بيايد. بعد به سمت محور سمت راست رفتيم. با همان فرياد، دشمن بلافاصله عقب نشينی کرد. گروهانی که هيچ اميدی به موفقيت نداشت، با درسی که ابراهيم به آنها آموخته بود، محور های بقيه گروهان ها نيز آزاد نمود.
يادم هست وقتی برای عمليات ها مي رفتيم، ما تا می توانستيم سلاح و مهمات و..... مي برديم. اما ابراهيم تقريبا هيچ سلاحی با خود نمی برد. او توکل عجيبی به خدا داشت. وقتی علت را مي پرسيديم می گفت:
« درگيری که شروع شود به اندازه کافی سلاح و مهمات برای ما مهيا می شود! »
بعد ادامه داد:
« بااولين تير و ترکشی که خبر از شروع درگيری است، بعضی نيروها به زمين می افتند و سلاح و مهمات آنها بی استفاده می شود. آن وقت ما استفاده می کنيم! به جای آن، من سعی می کنم وسايل ديگری با خودم حمل کنم. »
واقعا راست می گفت. بارها ديده بودم که بدون سلاح جلو می آمد و با شروع درگيری، از سلاح های روی زمين افتاده استفاده می کرد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 7⃣7⃣
💫 پشت دشمن
راوی: مهندس احمد استاد باقر
هماهنگی عمليات مطلع الفجر خيلی سريع انجام شد. ما برای اينکه فشار دشمن بر جبهه بستان را کم کنيم، خيلی سريع آماده عمليات شديم.
در سپاه گيلانغرب، طرح يک عمليات ايذايی ريخته شد. قرار شد يک گروه زبده از نيروها، با مهمات و مواد منفجره، قبل از شروع عمليات به پشت جبهه دشمن رفته و همزمان با آغاز عمليات، به توپخانه و مقر فرماندهی تيپ دشمن حمله کنند. اين کار در پيروزی عمليات و رسيدن به اهداف، در جبهه ميانی بسيار کمک می کرد.
پانزده نفر، از جمله بنده، برای اين منظور انتخاب شدند. فرماندهی اين گروه به يکی از دوستان ابراهيم به نام (شهيد) علی خرّمدل واگذار شد.
دو روز قبل از عمليات، همراه با ابراهيم حرکت کرديم. ابراهيم، ما را از ميان شيارهای مرزی عبور داد و برگشت. هر کدام از ما به جز سلاح، يک کوله بزرگ، پر از تجهيزات و مهمات و تغذيه و.... همراه داشتيم. يک بی سيم پی آرسی در اختيار آقای خرّمدل بود که با هماهنگی لازم را انجام می داد.
ما ده کيلومتر از خط مقدم فاصله گرفته و در يک تپه در حوالی توپخانه عراق و نزديک مقر فرماندهی دشمن مستقر شديم. روز ها مشغول استراحت و شب ها مشغول فعاليت بوديم.
قرار بود به محض شروع عمليات، در مرحله اول، توپخانه دشمن با حمله ما از کار بيفتد. سپس به مقر فرماندهی که اتاق فکر دشمن به حساب می آمد حمله کنيم.
دو روز پر هيجان سپری شد. ما به نوعی نيروی فدايی بوديم. احتمال بازگشت ما بسيار کم بود. از طرفی تمامی اين پانزده نفر از نيروهای قوی و آماده به رزم بودند.
در طی دو روزی که در منطقه دشمن، و در ميان تپه ها و شيار ها مخفی بوديم، غذای ما کنسرو ماهی و کنسرو بادمجان بود. يادم هست که کنسرو بادمجان را باز کردم. پر از روغن بود. وسيله ای برای گرم کردنش نبود. اولين لقمه را که خوردم، از بس تند بود نتوانستم فرو بدهم. احساس کردم نان خالی بخورم راحت ترم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 8⃣7⃣
بيستم آذر ١٣۶٠ عمليات اصلی آغاز شد. ما تمام کارهای شناسايی را در شب قبل انجام داده بوديم. آقای خرّمدل وظيفه هر کسی را مشخص کرده بود. نقشه حمله، به خوبی طراحی شد.
لحظات عجيبی بود. منتظر دستور حمله بوديم تا کار توپخانه دشمن را در جبهه ميانی يکسره کنيم.
اما هيچ خبری از آن سوی بيسيم نشد!آقای خرّمدل چندين بار تماس گرفت. اما فرماندهی دستور داد فعلا وارد عمل نشويد!
از نقل و انتقالات و از شليک توپخانه دشمن متوجه شديم که درگيری شديدی در منطقه شياکوه آغاز شده.
دو روز از شروع عمليات گذشت. هيچ دستوری به ما داده نشد. کم کم آذوقه ما رو به پايان بود.
هر چه تماس می گرفتيم، می گفتند:
« فعلا صبر کنيد. کار در شياکوه گره خورده. امکان پيشروی در جبهه ميانی نيست. »
تا اينکه غروب روز دوم عمليات، يک تماس کوتاه برقرار شد. به ما اعلام کردند که به دستور فرماندهی کل عمليات، شما هيچگونه عملياتی انجام ندهيد!
تمام دوستان ما با شنيدن اين خبر شوکه شدند. چند نفری از دوستان، به فرمانده گروه گفتند:
« عراق تمام مسير های عبوری را بسته، ما نه راه پيش داريم و نه راه پس، غذا هم نداريم. اين يعنی..... »
يکی ديگر از رفقا گفت:
« بهترين کار اين است که حمله کنيم و در نهايت همگی شهيد يا اسير می شويم. اما لااقل توپخانه عراق را.... »
فشار روحی عجيبی بر من و دوستانم وارد شده بود. چه کاری بايد انجام دهيم؟! آذوقه ما تقريبا به پايان رسيد. ما نيروهای فراموش شده بوديم که قرارگاه نيز هيچ جوابی به ما نمی داد. فقط می گفت:
« دستور است که هيچ کاری انجام ندهيد. »
ما راه بازگشت هم نداشتيم. عراق شيار عبوری ما را پر از نيرو کرده بود. در اوج نااميدی بوديم. هوا روبه تاريکی می رفت. بلدچی محلی نيز با شنيدن اين اخبار، شبانه از ما جدا شد و رفت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 9⃣7⃣
صدای بيسيم دوباره بلند شد. صدای ضعيفی علی خرمدل را صدا مي کرد. ابراهيم هادی آن سوی خط بود علی را صدا زد. همه به سمت بيسيم دويديم.
ابراهيم شروع به صحبت کرد:
« علی جان، تمام راه های مرزی پر از نيرو شده. من چند مسير را برای بازگشت شما امتحان کردم. هيچ راهی نيست. فقط يک راه مانده. نيروهارا جمع کن و به سمت شمال منطقه عملياتی حرکت کن. چند کيلومتر که به سمت شمال بروی؛ يک کوه بلند وجود دارد. در دامنه شرقی و غربی کوه، دشمن مستقر شده اما روی قله خبری نيست. من از اين طرف کوه بالا می آيم و شما هم از پشت کوه بياييد بالا تا باهم برگرديم. »
دو نفر از بچه ها مريض شده بودند. بارش باران هم آغاز شد. به سختی حرکت را آغاز کرديم. اما مگر مسير تمام می شد؟ نيمه های شب به کوه رسيديم. ابراهيم آن طرف منتظر ما بود. او با يک موتور و يک بيسيم، به دنبال ما آمده بود.
از کوه بالا آمديم. کوه بسيار بلندی بود. هر چه مي رفتيم از قله خبری نبود؟!
ما هنوز در دامنه کوه بوديم. اما ابراهيم با آن بدن قوی به نوک قله رسيد، از آن طرف سرازير شد و به سمت ما آمد.
نمی دانيد بعد از چند روز نااميد کننده، ديدار با ابراهيم چقدر به ما روحيه داد. همگی او را در آغوش گرفتيم. من يک لحظه نگاه کردم و در همان تاريکی ديدم که زانوی ابراهيم غرق خون است. پرسيدم:
« چی شده؟ »
جواب درستی نداد. اما فهميدم، وقتی به دنبال ما به سمت کوه می آمد، چراغ موتور را خاموش کرده و در جاده خاکی در حرکت بوده. در اين حالت به سختی زمين مي خورد.
ابراهيم وقتی وضعيت افراد بيمار را ديد، گروه ما را مديريت کرد. به افراد سالم چند کوله تحويل داد تا با خود بياورند، خودش هم با همان پای زخمی، يکی از افراد مريض و بی حال گروه را روی کولش قرار داد. چندين کيلومتر در منطقه کوهستانی او را روی دوش خود آورد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 0⃣8⃣
ساعتی بعد به نوک قله رسيده و به سمت خط نيروهای خودی حرکت کرديم. نماز صبح را در همان حال خوانديم و قبل از روشن شدن هوا به نيروهای خودی رسيديم. در طی مسير ابراهيم تماس گرفت و يک وانت برای انتقال ما درخواست کرد. هوا روشن شده بود که داخل وانت قرار گرفتيم و به سمت گيلانغرب رفتيم. تا دو روز بعد، از خستگی در خواب بوديم . البته طبيعی بود. اما ابراهيم، بعد از پانسمان زخم پا، در منطقه ديگر مشغول فعاليت شد. اين بشر انگار خستگی را نمی فهميد!
بعد از رفقای قرارگاه، موضوع خودمان را پيگيری کردم. گفتند:
« شب دوم اعلام شد که اين پانزده نفر را رها کنيد. نبايد عمليات را در جبهه ميانی ادامه دهيم.
ابراهيم در همان جلسه بلافاصله سوال کرد که سرنوشت اين افراد چه مي شود؟اين ها نمي توانند برگردند.
فرمانده عمليات هم گفت در بهترين حالت اين که آنها اسير می شوند!
ابراهيم که جان بچه رزمنده ها برايش بسيار مهم بود، آنجا داد زد و.... که اگر برادر و فرزندان خودتان هم جزو آنها بودند، همين را مي گفتيد؟
بعد با حاج حسين الله کرم هماهنگ مي کند و می گويد من می روم تا يک راه برای برگشت اين افراد پيدا کنم. حاج حسين هم يک بيسيم به او می دهد و مي گويد هر کاری می توانی انجام بده. »
خلاصه اينکه من و چهارده نفر ديگر، يا به تعبير بهتر، پانزده خانواده بازگشت جوان خودشان را مديون تلاش و فداکاری آن شب ابراهيم مي دانند. او در دو شب اول عمليات نيز نخوابيده بود، اما خستگی را برای نجات ما تحمل کرد.
چند روز بعد و در ادامه عمليات مطلع الفجر، ماجرای ارتفاعات انار و معجزه اذان پيش آمد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
🚫شایعه:
❌هموطنان عزیز
این متن را بخوانید تا توفیق زندگی در ایران قوی با دولت انقلابی را پیدا کنید‼️
دولت انقلابی برخلاف همه حیله ها و کارشکنی ها و توطئه های دشمنان داخلی و خارجی پیروز شد و هزاران سجده شکر برما واجب گشت که شکر این نعمت از حد توان ما خارج است!
⭕️اما ؛
باید بدانید که اگر زیربار واکسن کرونا بروید و مقاومت نکنید ، از دولت انقلابی هم کاری برنخواهد آمد‼️
به زودی سونامی عوارض واکسن های خارجی که نانو چیپ و جیوه از ویژگی های قطعی آنهاست ، کشور را در بر میگیرد و مرگ و میر مردم به اسم کرونا ولی به دلیل واکسن ها افزایش میابد و چنانچه نانوچیپ ها را فعال کنند هم دچار بحران بزرگتری خواهیم شد که ممکن است ابعاد سیاسی هم پیدا کند‼️
دولت انقلابی مجبور است تمام توانش را فقط صرف جمع کردن این خسارتها نماید و عملا درگیر بحران هائی خواهد بود که توان پرداختن به امور دیگر را سلب میکند‼️
روحانی خائن صبح شنبه پس از قطعی شدن پیروزی انقلابیون ، مأموریت یافته واکسنها را در فرصت باقی مانده به تمام مردم تزریق کند‼️
حتی قبل از اعلام رسمی نتایج به ستادکرونا میآید و جاده سازی برای آخرین ضربه مهلک به ملت راشروع کرد‼️
او با ولع تمام از کرونای ساختگی و دروغینشان دفاع کرد و واکسنآن را به عنوان تنها پروژه ای که تا آخرین روز دولتش میخواهد به ثمر برساند ، تبلیغ کرد‼️
او حتی از برداشته شدن تمام تحریم ها برای واکسن و ماسک درست پس از شکست اصلاحات امریکائی سخن گفت و آن را مشکوک هم ندانست‼️
دشمنانی که سعی در نابودی ما حتی با خونخوارانی مثل داعش را داشتند ، حالا بدون تحریم به ما واکسن و ماسک هدیه میکنند⁉️
روحانی وانمود کرد ،پیگیریهای دولت فشل و بی عرضه او باعث چنین دستاورد بزرگی شده است
دولتی که حتی عرضه برگزاری یک انتخابات را نداشت ،برای ملت اینهمه از خود مایه گذاشته
شما باور میکنید
ملت عزیز ایران، چطور جان شیرینتان را به دست دولتی میسپارید که در تمام این هشت سال نوکر غرب بود و فقط برایدشمنان کرد....
(خلاصه شده)
❇️پاسخ:
1️⃣نویسنده این مطلب کیست؟!
چه تخصصی دارد؟!
بر مبنای کدام دلیل و مدرک پیش بینی کرده که تزریق واکسن موجب مرگ ومیر گسترده میشود؟!
گیریم که دولت فعلی خائن است، آیا هیچ نهاد و شخصیت مورد اعتمادی در نظام نیست که نویسنده به آنها اطلاع دهد تا جلو کشتار مردم را بگیرند؟!!!
2️⃣آیا ما باید به توهمات یک ناشناس توجه کنیم یا به نظر رهبر معظم انقلاب که فرمودند:
ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است اما تهیه واکسن از کشورهای دیگر هیچ مشکلی ندارد👇🏻
https://www.google.com/amp/s/www.isna.ir/amp/99101914261/
3️⃣آیا باید به مطالب بدون سند و مدرک در فضای مجازی اطمینان داشته باشیم یا به وزیر محترم بهداشت که از قضا با حسن #روحانی هم زاویه پیدا کرده و اولین واکسن ساخت روسیه را به فرزندشان تزریق کردند👇🏻
http://mshrgh.ir/1178958
4️⃣آیا باید تحت تاثیر فضای بی در وپیکر مجازی قرار بگیریم یا به سخنان دکتر علیرضا زالی (فرمانده ستاد مقابله با کرونا در کلانشهر تهران و رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی)توجه کنیم که در پاسخ به سؤالی درباره ثبت عوارض واکسن کرونا گفتند: تمام عوارض #واکسن کرونا توسط واحدهای واکسیناسیون به ثبت میرسد، یک تیم کارشناسی مستقر است و این عوارض را تحلیل میکند؛ بنابراین تمام عوارض گزارششده، در سامانه متمرکزی در وزارت بهداشت ثبت و بررسی میشود، تاکنون عارضهای جدی و قابل توجه از واکسنهای کرونای تزریقشده گزارش نشده است.
عوارض ناشی از واکسیناسیون در نگاه کلی، بهمراتب کمتر از خود بیماری کروناست؛ بنابراین منطق اقتضا میکند که واکسیناسیون #کرونا در افراد انجام شود.
https://tn.ai/2505565
5️⃣برخی درصد توهمات شان به حدی رسیده که تزریق #واکسن_ایرانی (ساخته شده توسط دانشمندان جوان و انقلابی خودمان) به رهبر معظم انقلاب را توطئه و خیانت نفوذی ها میدانند!!!
«فَأَینَ تَذْهَبُونَ؟ »
#واکسن_ایرانی
#پاسخ_به_شبهات