eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 4⃣1⃣ بستان سقوط کرد عراق قصد پيشروی بیشتر داشت. دشمن حتی پول عراقی را در بستان رایج کرد. طرح عملیات نصر داده شد. سپاه حمیدیه هم در آن مشارکت داشت. در این عملیات قرار بود به جاده‌ی اهواز ـ خرمشهر برسیم اما نیروها در عمل با مشکلاتی روبه‌رو شدند! نیروهای زرهی عقب کشیدند. نیروهای داوطلب و دانشجویان پیرو خط امام که فرمانده‌شان حسین علم‌الهدی بود در محاصره افتادند و مظلومانه به شهادت رسیدند. علی آقا به علم‌الهدی خیلی علاقه داشت. اوایل جنگ که زمزمه‌ی تشکیل بسیج و سپاه در شهرستان‌های خوزستان بلند شد، همراه حسین علم‌الهدی به سراغ تشکیل سپاه بستان و حمیدیه رفت. اما حالا جدایی از حسین برای حاج علی دردناک بود. به هر حال در این عملیات توفیق لازم حاصل نشد و روحیه‌ی بچه‌ها به هم ریخت. باید کاری می‌کردیم تا روحیه‌ها برگردد. آن زمان عراقی‌ها در پشت کرخه، سدی زده بودند که دریاچه‌ی عظیمی به قطر چند کیلومتر ایجاد کرده بود. حسین احمدی به همراه یکی از بچه‌های نوجوان بسیجی تصمیم گرفتند برای کسب اطلاع از وضعیت سد و نیروهای عراقی تا نزدیک خاکریز آنها بروند. آن شب هوا خیلی سرد بود. در برگشت افتادند پشت عراقی‌ها و مجبور شدند تا صبح آنجا صبر کنند. زمستان ۱۳۵۹ بود و هوا خیلی سرد. حسین احمدی از شدت سرما همان‌طور که پاهایش را در بغلش گرفته بوده به شهادت می‌رسد. با این اتفاق علی آقا دیگه آرام و قرار نداشت. باید کاری انجام می‌گرفت. راه حل علی آقا انفجار سیل‌بند بود تا هم دشمن زمین‌گیر شود و هم در نیروها امید تازه‌ای به وجود بیاید. قرار بود عملیات ما در شمال کرخه انجام گیرد. همراه علی هاشمی و سیدطاهر و چند نفر از بچه‌ها مقداری مواد منفجره برداشتیم و رفتیم سمت سد. با قایق، پای سیل‌بند رسیدیم، بخش‌هایی از سیل‌بند را کندیم و مواد منفجره را کار گذاشتیم، بعد بی سر و صدا عقب آمدیم و سد را منفجر کردیم. آب بود که زیر تانک‌ها و نفربرهای عراقی می‌رفت. زمین باتلاقی شد و دشمن زمین گیر. عراقی‌ها فرار کردند ولی تانک‌هایشان برای ما ماند و غنیمت شد. این اولین بار بود که بچه‌های سپاه، غنیمت زرهی از عراقی‌ها گرفتند. روحیه‌ی نیروها خیلی خوب شد. چند روز بعد نتایج کنکور دانشگاه‌ها آمد. جالب بود، علی آقا در دانشگاه مشهد رشته‌ی پزشکی قبول شد. این نشان می‌داد که نبوغ او در کار جنگ بی‌دلیل نیست. علی آقا انسان با استعدادی بود. اما به خاطر انقلاب و جنگ، دانشگاه را رها کرد! می‌گفت: « می‌مانم و برای اسلام دفاع می‌کنم. » همیشه در زندگی‌اش اولویت‌ها را به خوبی می‌شناخت. علی آقا مرد انجام تکلیف بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 5⃣1⃣ ✨ انقلابی‌دیگر راوی: همرزمان شهید آن موقع شایع شده بود که اعراب در شهرهای حمیدیه، هویزه و چند جای دیگر با عراقی‌ها همکاری می‌کنند. خیلی از سپاهی‌ها نمی‌خواستند عرب‌های بومی را در جمع خود بپذیرند، اعتمادی به آنها نداشتند! حس بدبینی ایجاد شد و این اتفاق فقط به سود دشمن بود. یادم هست که علی هاشمی با آن تیزهوشی خاصی که از او انتظار می‌رفت، اصرار داشت این فاصله را کم کند. با این‌که بعضی دوستان، مخالف بودند اما او قصد داشت مردم بومی منطقه را در سازمان سپاه وارد کرده و از آنان برای دفاع کمک بگیرد. وقتی عرب‌ها به ساختمان سپاه می‌آمدند، با روی باز از آنان استقبال می‌کرد. به هر حال سازماندهی این نیروها در کنار بقیه، کار بسیار سختی بود. آن هم در منطقه‌ی دشت آزادگان که هر قسمتش آداب و رسوم و فرهنگ خاصی داشت! در بعضی مناطق، شیوخ حرف اول و آخر را می‌زدند. که این خودش انقلاب تازه‌ای می‌طلبید! فرهنگ و دیدگاه نیروهای فارس و عرب با هم تفاوت چشمگیری داشت. علی باید کاری می‌کرد تا آنها با علاقه همدیگر را می‌پذیرفتند. این یک انقلاب دیگر بود. آن زمان مرکزیت سپاه تازه شکل گرفته و دستورالعمل‌ها کلی صادر می‌شد. در چنین موقعیتی باید ساختار سازمان و... را خودِ علی هاشمی به وجود می‌آورد. دوست داشتم ببینم علی با این مشکل چه می‌کند! یک روز علی رفت و یک جزوه از شوهرخواهرش که در ارتش کار می‌کرد گرفت. در آن، نوع روابط سازمانی و برخورد با زیردست و بالادست و مسائل مربوط به سازماندهی نیروها را توضیح داده بود. آن جزوه را به خوبی مطالعه کرد. اساس کار را بر مبنای اصول نظامی ارتش، اما با چاشنی محبت و برادری به وجود آورد. او همه چیز را با دقت بررسی کرد تا بهترین نتیجه را بگیرد. همیشه فرماندهان یا معاونانی انتخاب می‌کرد که قدرت خلاقیت داشته باشند تا اگر برای دیگر فرماندهان سپاه مشکلی پیش آمد، اوضاع به هم نریزد. با اینکه شرایط سخت بود، اما در چهره‌ی علی آرامش موج ميزد. این‌طوری بچه‌ها با دیدن او جان تازه‌ای می‌گرفتند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 6⃣1⃣ از نیمه‌ی دوم مهر ۱۳۵۹ سپاه حمیدیه به یکی از محورهای مهم عملیاتی جنوب تبدیل شد. علی‌آقا بین حمیدیه و سوسنگرد خط تشکیل داد. بیشترین سلاحی که از آن استفاده می‌کردیم خمپاره‌ی 81 و 120 بود. نیروها داوطلب بودند و آموزش ندیده، اما آنقدر فعالیت‌ها چشمگير بود که عراق تصور کرد یک ارتش منظم در حمیدیه صف‌آرایی کرده. بعضی روزها یک قبضه خمپاره بیش از پانصد گلوله شلیک می‌کرد! یادم هست که با حاج علی در ساختمان سپاه حمیدیه بودیم. ناگهان صدای انفجار مهیبی شهر را لرزاند! بیرون که آمدیم دیدیم مردم همه دارند بر سرشان می‌زنند و فرار می‌کنند! دنبال علت انفجار بودیم. متوجه شدیم زیرزمین دبیرستانی که در نزدیک مقر ما بود منفجر شده. وقتی آنجا رسیدیم فهمیدیم بچه‌ها از سر بی‌اطلاعی و عدم آموزش، مهمات غنیمتی را روی هم در زیرزمین چیده‌اند و با یک بی‌احتیاطی همه چیز از بین رفته. این شد که علی آقا در کنار کارهای دفاعی و عملیاتی، کار آموزشی را دوباره شروع کرد. ابتدا نیروهای داوطلب را سازماندهی کرد. بعد بچه‌هايی را که با امور رزمی آشنایی داشتند، مسئول آموزش دادن به داوطلبان کرد. این آموزش‌ها ابتدایی بود، اما خیلی به کار آمد. گاهی هم نیروها را به پادگان تیپ۳ دشت آزادگان می‌فرستاد تا آموزش رزمی ببینند. یک گروهبان را مسئول کرد تا به سپاهی‌های داوطلب آموزش بدهد. مدتی بعد نیروی زیادی به جبهه اعزام شد. ایستاده بودیم و نگاهشان می‌کردیم. از دیدن این همه نیرو به وجد آمدم و گفتم: « علی، با این همه نیرو، ما اگر بخوایم، می‌تونیم همه‌ی عراق رو بگیریم. نگاه کن! » حاج علی نگاهی به من کرد و گفت: « نه، اینطور هم نیست. بیشتر اینها آموزش ندیده‌اند، سازماندهی و آموزش این نیروها خودش کلی وقت می‌بره. » یادم هست که علی آقا موشک‌انداز "تاو" را از اسلحه‌خانه‌ی ارتش تحویل گرفت و سپرد به دو نفر از بچه‌های سپاه. آنها هم در مدت کوتاهی کار با آن را یاد گرفتند. دیگه کارشان شده بود شکار تانک! بالای بلندی، نزدیک کرخه سنگر می‌گرفتند و با موشک، تانک‌های دشمن را شکار می‌کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣1⃣ ✨ عملیات شهید چمران راوی: جمعی از دوستان شهید بنی‌صدر با کارشکنی‌هایش سبب شد رزمندگان اسلام، با دست خالی در مقابل دشمنی مجهز، به سختی و با غیرت بجنگند. علی هاشمی کار مهمی را در سپاه آغاز کرد. او به دنبال کار اطلاعاتی وسیع در منطقه بود. می‌دانست که پیروزی در حملات، احتیاج به کسب اطلاعات دقيق دارد. او بچه‌های بومی را بین نیروهای عراقی می‌فرستاد تا با آنها طرح دوستی بریزند! این‌گونه از وضعیت دشمن اطلاعات به دست می‌آورد. البته این کار، خیلی سخت بود. حرف و حدیث‌های زیادی برای حاج علی درست کرد! اما حاجی اصلا به این حرف‌ها اهمیت نمی‌داد؛ زيرا مهمترین چیز، اطلاعات به دست آمده و غلبه بر دشمن بود. يادم هست كه می‌خواست روی منطقه‌ی "طرّاح" کار شود. حاجی تعدادی از بچه‌ها را مأمور کرد تا از خاکریز خودمان تا رودخانه و از آنجا تا خاکریز دشمن کانال بزنند. بعد آن کانال‌ها را انشعاب بدهند و هر کدام را به چهار کانال دیگر تبدیل کنند و روی آنها را با خار استتار کنند. عده‌ی دیگری را مأمور کرد تا در منطقه‌ی دیگری شناسایی وسیعی انجام دهند و گزارش آن را بیاورند. نیروهای سرهنگ جوادی و بچه‌های جنگ‌های نامنظم، در نزدیکی ما مستقربودند. قرار شد در عملیات طراحی‌ شده، همه با هم وارد عمل شویم. یادم نميرود. یک بار حاجی را دیدم که یک کیسه‌ی نان خشک را کنارش گذاشته بود و همانطور که از آن می‌خورد، از روی اطلاعاتی که بچه‌ها از محل استقرار تانک‌ها و مواضع دشمن به دست آورده بودند روی طرح کار می‌کرد. برای توجیه نهایی فرماندهان، جلسه‌ای در مقر لشکر 16 زرهی قزوین، در اطراف اهواز تشکیل شد. "مجید سیلاوی" که آن موقع معاون حاجی در سپاه حمیدیه بود، در جلسه حضور داشت. آن ایام دکتر مصطفی چمران شهید شده بود. قرار شد این عملیات به نام این شهید بزرگوار نامگذاری شود. بحث‌های زیادی در جلسه داشتیم. بعضی می‌گفتند شناسایی‌ها کامل نیست، عملیات باید به تأخیر بیفتد. در این بحث‌ها نگاهم به حاجی افتاد. چیزی نمی‌گفت. فقط می‌شنید! علی ناصری کنار حاجی نشسته بود. آرام به حاجی گفت: « بچه های ما زحمت کشیده‌اند، شناسایی کامله. اگر عملیات عقب بیفته، همه چیز لو ميره. » حاجی هم گفت: « کاری نداشته باش، بگذار به موقعش. » مطمئن بودم حاجی به کار شناسايی بچه‌ها ایمان دارد. وقتی همه‌ی صحبت‌ها تمام شد، حاجی بلند شد و گفت: « برادرها سه صلوات بفرستید. » بعد ادامه داد: « ما اینجا نیامدیم تا درباره‌ی انجام شدن یا نشدن عملیات صحبت کنیم. این بحث منتفی است. این جلسه برای این است که آخرین هماهنگی‌ها انجام شود و ساعت قطعی عملیات مشخص شود. این را هم بگویم که آقا امام زمان (عج) به خواب یکی از برادران بسیار مؤمن و معتقد آمده و فرموده‌اند: " عملیات را انجام دهید. در این عملیات شما فقط یک شهید خواهید داد. " من به این برادر و رويای صادقه‌اش ایمان دارم. اگر بعضی فرماندهان و نیروهایشان آمادگی ندارند، من با بچه‌های خودم عملیات را فرداشب شروع می‌کنیم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣1⃣ صدای تکبیر حاضران در اتاق پیچید که نشانه‌ی موافقت فرماندهان بود. با صحبت‌های حاجی حال جلسه عوض شد و کسانی که تا لحظاتی قبل هزار دلیل برای حمله نکردن می‌آوردند، آمادگی خود را برای شرکت در حمله اعلام کردند. بعد از جلسه، علی ناصری به حاجی گفت: « فکر نمی‌کردم اینقدر با صلابت صحبت کنی. » فردا شب عملیات آغاز شد. قدرت مدیریت و برنامه‌ریزی حاج علی مثال‌زدنی بود. این عملیات که بین سپاه و ارتش و نیروهای جنگ‌های نامنظم به طور مشترک انجام شد بسیار موفقیت‌ آمیز بود. البته نقش سپاه حمیدیه، کلیدی بود. عجیب آنکه در این عملیات فقط یک نفر به نام "سید کریم مزرعه" که بچه‌ی اهواز بود به شهادت رسید. پس از سقوط مواضع دشمن، عراقی‌ها با چند گردان از لشکر ۹زرهی، چندین پاتک به ما زدند و آتش مفصلی روی مواضع ما ریختند؛ اما با هوشیاری حاجی کاری از پیش نبردند. بچه‌ها هم ایستادگی کردند. در این عملیات چندین نفر هم اسیر گرفتیم که در بازجويی، اطلاعات زیادی به ما دادند. ٭٭٭ یک لودر نو به ما داده بودند؛ آن هم با کلی مکافات. در حین عملیاتِ مصطفی چمران وقتی جلو رفته بود پنچر شد و در منطقه باقی ماند. حاجی خیلی پیگیر بود تا لودر را برگرداند. اینطور امکانات برایمان خیلی با ارزش بود. به چند نفر از بچه‌ها گفت تا بروند و لودر را بیاورند. اما بچه‌ها گفتند که منطقه زیر آتش عراقی‌هاست. حاجی هم اصرار داشت و می‌گفت که نیروهای شهید چمران هنوز آنجا هستند و باید لودر برگردد. حاجی هنوز داشت جر و بحث می‌کرد که چشمم افتاد به " فرهاد ملکان" که از بچه‌های جدید الحاقی به سپاه حمیدیه بود. گوشه‌ای در سایه نشسته بود و تو حال خودش با خدا حرف ميزد. رفتم جلو ببینم چی ميگه. می‌گفت: « خدایا، ما رو یادت رفته؟ عملیات داره تمام ميشه و من هنوز شهید نشدم. » فرهاد همین که متوجه صحبت‌های حاجی شد بدون بحث؛ انگار که منتظر همین فرصت بوده بلند شد و گفت: « من ميرم. » بعد با سه نفر از دوستانش سوار وانت شدند و رفتند. وقتی وارد منطقه شدند، یک تانک دشمن، وانت را هدف قرار داد. بچه‌ها خودشان را از وانت پرت کردند بیرون. گلوله‌ای اطرافشان منفجر شد، فرهاد همانجا به شهادت رسید. این حادثه اجازه نداد شیرینی پیروزی‌هایی که در عملیات به دست آمده بود در کام ما بنشیند. شدت حادثه یکی از آن سه نفر را به هم ریخته بود. عقب که برگشت یک مدت خبری ازش نداشتیم. حاجی از بچه‌ها سراغش را گرفت، فهمیدیم که در خانه‌اش مانده. آدرس را گرفتیم و رفتیم سری بهش بزنیم. اما تا حاجی را دید با ناراحتی گفت: « برا چی آمدید اینجا؟ همتون رو می‌کُشم! » از لحاظ روانی کاملا به هم ریخته بود. حاجی از ما پرسید: « این چشه؟ » ما هم همین‌طور به هم نگاه کردیم. آن روز ما از خانه‌ی این شخص بیرون آمدیم و صحبتی نکردیم. شاید حق داشت. با دیدن آن صحنه، هر آدمی منقلب ميشد، چه برسد به اینکه جلوی چشمش، دوست صمیمی‌اش پرپر شده بود. مدتی گذشت. متوجه شدم حاجی چند بار رفته سراغ همین شخص و او را برده بیمارستان و... او هم کم‌کم حالش خوب شد. حاجی به نیروهایش خیلی اهمیت می‌داد. در آن شرایط سخت هم آنها را رها نمی‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣1⃣ ✨ دقت نظر راوی: يكی از دوستان شهيد علاوه بر کارهای عملیاتی و مسائل جنگ، علی آقا باید به شهر حمیدیه هم سر و سامان می‌داد. یک روز بچه‌ها خبر آوردند که یکی از شیوخ بسیار ثروتمند و صاحب نفوذ منطقه، برای عراقی‌ها جاسوسی می‌کند! حتی خانه‌اش در اختیار ضد انقلاب و منافقین است! خبر به گوش علی آقا رسید، ابتدا تحقیق کرد و مطمئن شد که خبر درست است. بعد با چند نفر از بچه‌ها به سمت خانه‌ی شیخ راه افتاد. حاجی همه‌ی مردم آن منطقه را جلوی خانه‌ی شیخ جمع کرد. سن شیخ هم بالا بود و برای مردم آنجا حکم والی داشت. نمی‌دانستم چه برخوردی خواهد کرد. هر کسی جرئت برخورد با این شخص را نداشت. علی آقا، شیخ را برد بالای پشت بام. بعد رو کرد به مردم و گفت: « شنیدم خیانت می‌شود، من جواب خائن‌ها را می‌دهم. » بعد از اینکه دلائل و مدارک را به مردم ارائه کرد، شیخ را خواباند و با شلاق به پشتش زد تا درسی باشد برای دیگران. حقیقتش کسی جرئت این کار را نداشت. حاجی با شجاعت، مصلحت اسلام را در نظر گرفت و اینگونه بدون واهمه با او برخورد کرد. یادم هست که بعضی از ترس پا به فرار گذاشتند! هنوز باورشان نمی‌شد که هیمنه‌ی شیخ فروریخته باشد. خیلی‌ها می‌ترسیدند بین عرب و عجم دو دستگی شود. اما رفتار علی آقا رفتار صحیح انقلابی بود؛ سند زنده‌ی « أشداء علي الكفار و رحماء بينهم » بود. با شیوخ منطقه که با انقلاب، دشمنی نداشتند، رابطه‌ی صمیمانه‌ای داشت. نیروها و مردم برایش محترم بودند. فرقی نمی‌کرد که طرفش شیخ است یا نیروی عادی. هر کس برای انقلاب و ایران تلاش می‌کرد، برایش حکم برادر را داشت. اگر هم از نیروها کسی شهید می‌شد، فرقی نمی‌کرد از چه شهر و طايفه و قبیله‌ای باشد. خودش اولین نفر بود که در مراسم او شرکت می‌کرد و از خانواده‌ی شهید دلجویی می‌کرد. علی آقا تا جایی هم که می‌شد از سپاه هزینه می‌کرد تا به خانواده‌ی شهدا سخت نگذرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   ‍✿﷽✿ 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 0⃣2⃣ محمد بوشهری آدم عجیبی بود. کفش نمی‌پوشید و در جبهه، پابرهنه می‌جنگید. گاهی چند روز ناپدید می‌شد! وقتی هم که می‌آمد چیزهایی از دشمن تعریف می‌کرد که باور کردنش سخت بود! یک بار که فهمید بچه‌ها حرف‌هایش را باور نمی‌کنند، رفت و بعد از چند روز برگشت! آمد و نشست جلوی حاج علی و یک مین را گذاشت روی زمین و گفت: « این هم از میدون مین عراقی‌ها! » حاجی با تعجب به مین و بعد به محمد نگاه کرد، بعد چهره‌اش را در هم کرد و گفت: « تو چرا این مین رو آوردی اینجا! اصلا معلومه چی کار می‌کنی!؟ » محمد با قیافه‌ی حق به جانبی گفت: « خب چه کار کنم، باورتون نمیشه کجاها بودم. هر چی ميگم یه جوری نگاه می‌کنید که... » حاجی با عصبانیت گفت: « باشه، راست ميگی، خب باور کردیم، حالا سریع برو این مین رو بذار همون جایی که برداشتی. » محمد با تعجب پرسید: « مین رو برگردونم سر جاش؟ » حاجی گفت: « بله؛ تا عراقی‌ها نفهمیدند ما تا کجاها رفتیم، برو سریع این کار رو انجام بده. » بنده‌ی خدا خواسته بود کاری کرده باشه، اما به همه‌ی ابعادش توجه نکرده بود. حاجی همیشه می‌گفت: « در کار اطلاعات و شناسایی مهمترین نکته این است که از خودت ردّی نگذاری تا دشمن متوجه نشود کسی برای شناسایی رفت و آمد کرده. » محمد بوشهری وقتی فهمید ماجرا از چه قرار است و برای اثبات حرفش چه کار خطرناکی انجام داده، رفت و مین‌ها رو گذاشت سر جایش. بعد از آن هم کمتر از این کارها انجام داد. بعد از مدتی هم شهید شد. با حاج علی در مراسمش شرکت کردیم. حاجی به خانواده‌اش خیلی دلداری داد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🚫شایعه: ماهاتیر محمد، نخست وزیری مالزی بود که او را بعنوان جراح اقتصادی و سیاسی مالزی می نامند و اینچنین بود که یک موز فروش با عشق به میهن و با علم و مهارت توانست کشورش را از یک موش به ببر تبدیل کند و در سال 2003 بدون اینکه بخواهد حکومت موروثی بە وجود آورد، از قدرت کناره گیری کرد و مالزی را پس از چین، ژاپن و کره به عنوان چهارمین قدرت اقتصادی آسیا معرفی کند. سالها پیش ماهاتیر محمد به ایران آمده و در یک گفتگوی زنده در صدا و سیمای ج. ا.ا شرکت کرد. مجری از او پرسید: حال کە آمریکا دشمن مشترک همه ؛مسلمانان است. چرا شما مثل ایران با آمریکا مبارزه نمی کنید؟ ماهاتیر محمد در پاسخ گفت: بله! درست می فرمایید! آمریکا مانند یک گاو شیرده خشمگین است. منتها ما در مالزی پستانهای او را چسبیدەایم و شما در ایران شاخ او را! چقدر در نگاه ها تفاوت وجود دارد! رفتار خردمندانه همیشه عامل پیشرفت ملتها و کشورهاست. ❇️پاسخ: 1️⃣ ماهاتیر محمد، مصاحبه زنده ای با صدا و سیما نداشته، اما خبرنگاران ایرانی مصاحبه هایی با وی انجام داده اند. 2️⃣ او هیچگاه عبارات ادعایی شایعه را بیان نکرده و برخلاف آن به ایرانی ها توصیه نموده که بر قدرت داخلی خود اتکا کنند، نه خارجی ها! 3️⃣ حتی ماهاتیر محمد، از مواضع و اقدامات ایران در برابر رژیم صهیونیستی و آمریکا تقدیر هم کرده است! goo.gl/Mh4Gwh 4️⃣ جالب است که در مصاحبه دیگری، او از باز کردن درهای مالزی به روی سرمایه داران خارجی به عنوان یک اشتباه یاد نموده است! http://goo.gl/MABAKr
ظهور نزدیک است.mp3
3.29M
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 🔊 📝 «ظهور نزدیک است» 👤 استاد ⁉️ آیا ظهور واقعا نزدیک است؟ 🔸 اگر ما مردم را امیدوار کنیم که هفته بعد امام زمان می‌آید و آقا نیامد، مردم بی‌دین نمی‌شوند؟
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السّلام: ✍إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ. 🔴 از دست دادن فرصت مایه غم و اندوه است. 📚نهج البلاغه، حکمت ۱۱۸
امروز سالگرد شهادت دانشمند هسته‌ای "مجید شهریاری" است. از زبان همسرش: 💐مراسم ازدواج من و مجید در سلف‌سرویس اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد، پس از مراسم با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بی‌تکلف خود را آغاز کردیم. 🌼مجید از نظر رفتاری بسیار نمونه و فردی بسیار متشرع بود. 💎 به جرأت می‌توانم بگویم لقمه غیر حلالی وارد زندگی‌ ما نشد. 🌺حتی در برخی عروسی‌ها حضور پیدا نمی‌کرد و می‌گفت وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمی‌کنم. 🌺مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمی‌کرد 🌹مجید واقعا آماده شهادت بود چون وقتی زندگی این مرد را مرور می کنم می بینم رویه مجید در زندگی هیچ سرانجامی جز شهادت نداشت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم