🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 2⃣4⃣
حاج علی در ماه رمضان، روزها به اهواز میرفت و نماز ظهر میخواند و برمیگشت تا روزههایش درست باشد. یک روز موقع برگشت دیدیم یک کامیون ارتشی در کنار روستای ابوهمیزه نزدیک سوسنگرد ایستاده و به مردم آب ميدهد.
زنها هر کدام ظرف به دست آمده بودند وآب پر میکردند و به زحمت میبردند. با دیدن این صحنه چهرهی حاجی در هم فرو رفت. در آن گرما، در ماه رمضان، با آن وضع، مردم روستا آب تهیه میکردند. به محض رسیدن به سپاه سوسنگرد مسئولان مربوطه را خبر کرد و گفت:
« سریع باید برای مردم ابوهمیزه لولهکشی آب بشه. »
بعد برایشان شرایط را توضیح داد. کلی بحث و جدل شد اما در نهایت حاجی حرفش را به کرسی نشاند و آنها راضی شدند و سه چهار روزه از سوسنگرد برای مردم آنجا آب کشیدند.
یکی دیگر از کارهایی که حاجی انجام داد جمعآوری مینها و خمپاره های عملنکردهی اطراف سوسنگرد و داخل آن بود که سبب کشته شدن مردم بیگناه میشد. گروهی را مأمور کرد تا مینها را جمعآوری کنند. اما تضمین صد درصد وجود نداشت.
جادهی حمیدیه باز بود و مردم رفت و آمد میکردند. یادم هست آن موقع سیزده فروردین بود و مردم، طبق روال، بساط پهن کرده بودند و والیبال و فوتبال بازی میکردند در حالی که خطر مینها هم وجود داشت.
بچهها با ناراحتی آمدند و گزارش دادند که خانوادههایی که اینجا آمدهاند حجاب درستی ندارند. ما شهید دادیم و خون شهدا اینجا ریخته. آنوقت آنها بیتوجه دنبال خوشی خودشان هستند. حاجی، بچهها را آرام کرد و گفت:
« بروید و با آرامش به آنها بگویید که اینجا هنوز پاکسازی نشده تا مردم بلند شوند و بروند. »
بچهها با اینکه تذکر دادند؛ اما مردم اهمیت ندادند و همچنان کار خودشان را انجام دادند. یکی از بچهها هم عصبانی شد و رگبار گرفت به آسمان. زنها و دخترها جیغ کشیدند و حسابی ترسیدند.
وقتی این خبر به گوش حاجی رسید خيلی ناراحت شد. آن شخص را خواست و با عصبانیت گفت:
« قرار نبود چنین اتفاقی بیفته. من شما رو فرستادم تا با آرامش مردم رو بفرستید بروند. »
اون بندهی خدا هم گفت:
« قبول دارم. زیادهروی کردم. دست خودم نبود، من اینجا عزیزانم رو از دست دادم. »
بعد حاجی تذکر داد که دیگر این اتفاقات از طرف هیچ کدام از نیروها پيش نيايد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 3⃣4⃣
✨ توجه به نیروها
راویان: علی ناصری و نعیم الهایی
وقتی سپاه سوسنگرد پا گرفت و پاسگاههای حراست مرزی جان گرفت، حاجی تصمیم گرفت فرماندهان سپاه و مسئولان را از نتیجهی کار با خبر کند تا هم قابلیتهای سپاه سوسنگرد را بشناسند و هم نقشی کلیدی در جنگ بر عهده سپاه سوسنگرد بگذارند.
برای همین حاجی ترتیب یک سمینار را در خود سوسنگرد داد. این اولین سمیناری بود که در سوسنگرد برگزار میشد. حاجی شخصاً مسئولیت برگزاری آن را به عهده گرفت و همهی فرماندهان را از سراسر ایران دعوت کرد تا از نزدیک، ابتکاراتی را که به شهر سوسنگرد حیات داده بود، شاهد باشند.
سمینار با موفقیت برگزار شد. بسیار تأثیرگزار بود. ما توانستیم به اهدافی که در نظر داشتیم برسیم. مدتی که از سمینار گذشت، یک دوره کلاس آموزش فرماندهی برگزار کرد. همه در آن شرکت کردند. خود حاجی درس میداد. بعد از دو هفته که کلاس تمام شد، اعلام کرد میخواهد امتحان بگیرد. همهی بچهها را در نمازخانه جمع کرد. ورقهای سفیدی پخش شد؛ بعد سؤالها را گفت و بچهها نوشتند. در انتها دو سؤال انتخابی هم مطرح کرد که باید به یکی از آنها پاسخ میدادیم. یکی از آن سؤالها این بود که دربارهی بندپوتین مطلب بنویسید و سؤال دیگر هم این بود که دربارهی شهید مجید سیالوی هر چه میخواهید بنویسید! عجیب بود.
از قبل، چند بلندگوی بزرگ در نمازخانه گذاشته بود! همین که بچهها شروع به جواب دادن کردند، صداهای بلند و جیغ مانندی به طور ممتد پخش کرد تا تمرکز بچهها به هم بریزد. هیچ کس نمیدانست این کار برای چیست. برخی نمیتوانستند سؤالات را جواب دهند.
بعدها فهمیدیم که نظر حاجی این است که باید بچهها به طور عملی یاد بگیرند که در موقعیتهای سخت و غیرقابل پیشبینی مدیریت داشته باشند. تا هم به خودباوری لازم برسند و هم در غیاب فرماندهی اصلی کارها معطل نماند.
در عین حال انتخاب سؤالهای اختیاری در آن وضعیت، این معنا را داشت که کدام یک از بچهها توانایی بیشتری در مدیریت و فرماندهی در شرایط بحرانی و انتخاب راه حل مناسب را دارند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 4⃣4⃣
به هر حال باید از بین نیروها مسئولانی انتخاب میشدند که کارها را بر عهده بگیرند و خودشان مستقلاً بخشی از جنگ را اداره کنند.
اما يكی از ويژگیهای حاج علی اين بود كه سنگ صبور بچهها به حساب میآمد. بچهها میآمدند و مشکلاتشان را مطرح میکردند و حاجی با همهی وجود گوش میداد. هیچ فرقی هم بین نیروی تازه وارد و نیروی قدیمی نبود. وقتی به شهر میرفت تا از خانوادهی شهدا دلجویی کند، پدر و مادر بعضی از نیروها گله میکردند که پسرمان ما را فراموش کرده. وقتی حاجی برمیگشت، آن نیرو را کنار میکشید و میگفت:
« مگر شما برای خدا جبهه نیامدی؟ همان خدا سفارش پدر و مادر را هم کرده. حتماً برو به آنها سر بزن، نگران حالت هستند. »
گاهی هم پولی از طرف سپاه ميداد تا وقتی به خانه ميرود، دست خالی نرود. حاجی در کار هم همینطور بود. آدم پیگیری بود. وقتی کاری به کسی مُحوّل میکرد، تا انجام قطعی آن کار، دنبالش را میگرفت. حتی اگر آن شخص به مرخصی هم میرفت، آن کار را پیگیری میکرد.
بعضی وقتها ساعت دو نیمهشب زنگ ميزد و نتیجهی کار را میپرسید! من به شوخی میگفتم:
« حاجی شما پیگیری نمیکنی؛ حالگیری میکنی! »
همین پیگیری مدام باعث میشد که نیروهای تحت امرش نتوانند از زیر کار در بروند و شانه خالی کنند.
در بین عشایر هم، سپاه و فرماندهی آن، جایگاه خود را پیدا کرده و مورد احترام بزرگان بود. وقتی درگیری طایفهای در جنوب و در بین عشایر پیش میآمد، سادات وساطت میکردند و قضیه فیصله پیدا میکرد. ولی اگر سادات با هم درگیری پیدا میکردند و کار خیلی بالا میگرفت، دنبال حاج علی میفرستادند. همین حضور، سبب پایان یافتن مسئله میشد.
٭٭٭
بعد از دعای کمیل آمدم پیش علی آقا و گفتم:
« مشکلی دارم. »
گفت: «خیر باشه. »
گفتم:
« راستش با پدر و مادرم سر یک مسئلهی بیخودی حرفم شده. حالا روم نميشه برم خونه. »
علی آقا کمی فکر کرد و گفت:
« عیب نداره، پیش میاد. برو دستشون رو ببوس و بگو هر چی بوده تمام شده. بعدش هم به خاطر حرفهایی که زدی عذرخواهی کن. »
گفتم:
« آخه نميشه، تقصیر من که نبوده. »
گفت:
« باشه، عیب نداره. شما رزمندهای. آنها سن و سالی ازشون گذشته، شما باید گذشت داشته باشی. پاشو پاشو خودم باهات میام. »
خلاصه علی آقا واسطه شد و با من آمد و مشکل من حل شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 5⃣4⃣
✨ والفجر مقدماتی
راوی: جمعی از دوستان شهيد
حاج علی واحد حراست مرزی را به خوبی راه انداخت. شناخت از هور، مناطق داخلی آن، پاسگاههای موجود و مواضع و موانع آن انجام شد. حاجی دستور شناسایی کل منطقهی هور را به این واحد داد و آنها هم توانستند اطلاعات بسیار با ارزشی جمعآوری کنند. خود حاجی هم مرتب با بومیها جلسه میگذاشت و نحوهی پیشرفت کار را پیگیری میکرد. این کار در طی سال ۱۳۶۱ ادامه داشت. تا اینکه در زمستان، زمزمههای عملیات والفجر مقدماتی به گوش رسید. یک روز در سپاه سوسنگرد بودیم که هلیکوپتری در محوطهی ساختمان عملیات سپاه نشست. ساختمان عملیات، مدرسهای در ورودی شهر سوسنگرد بود که از خود سپاه جدا بود. داخل هلیکوپتر، محسن رضایی، حسن باقری و چند نفر دیگر بودند.
جلسهای به اتفاق آنها و حاج علی هاشمی، عباس هواشمی و... تشکیل شد. آنجا بحث این بود که با توجه به رملی بودن منطقهی فکه، وجود میادین مین و کانالهای متعدد و موانع، نیروها خود را به العماره برسانند و ارتباط بصره را با شمال عراق قطع كنند. در آن جلسه به دستور حاجی، بخشی از شناساییهای هور را توضیح دادم.
در پایان صحبتها، عملیات در هور کنار گذاشته شد، ولی نتیجهی نهایی آن شد که در هور؛ خصوصاً در قسمت شمالی آن کار شناسایی و اطلاعاتی ادامه یابد.
بهمن ۱۳۶۱ بود که والفجر مقدماتی در منطقهی فکه شروع شد. منطقهی فکه در پنجاه کیلومتری شمال هور قرار داشت. درست قبل از شروع این حمله بود که حسن باقری به شهادت رسید.
عملیات والفجر مقدماتی را خوب به یاد دارم. آتش دشمن، سنگین بود و نیروها در محاصره بودند و...
عملیات لو رفته بود. دشمن از طرح و مراحل عملیات، مواضع و شمار نفرات ما اطلاعات دقیقی داشت. ما آن شب نتوانستیم کاری انجام دهیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 6⃣4⃣
صبح عملیات به همراه علی آقا و چند نفر دیگر به سمت منطقهی فکه حرکت کردیم. در راه فقط شهید بود که روی زمین میدیدیم! هنوز عراق با تانکهایش در حال پيشروی بود. در بین راه یکی از فرماندهان به حاجی گفت:
« وضع خط مقدم به هم ریخته، شما برو و آنجا را ساماندهی کن. »
ما هم راه افتادیم. نزدیکیهای خط مقدم که رسیدیم به خاطر رملی بودن مسیر، ماشین را پشت تپهای گذاشتیم و جلو رفتیم. وضع، بدتر از آن چیزی بود که فکر میکردیم. با دیدن اوضاع به حاجی گفتم:
« کسی در خط نیست که شما بخواهی سازماندهی کنی. »
اصرار داشتم که برگردیم. عراق با تانک جلو آمده و رزمندگان ما با یک اسلحه در مقابلش ایستاده بودند. در این بین که حاجی با نیروها صحبت میکرد ناگهان گلولهی توپ وسط ما به زمین خورد. کمی بعد، گلولهی خمپارهای نزدیک ما منفجر شد. همینطور که روی زمین دراز کشیدیم، دیدم ترکشی بزرگ در کنار سر حاجی به زمین فرو رفت. حاج علی نگاهی به ترکش کرد و با حسرت گفت:
« با شهادت فاصلهای نداشتم؛ ولی قسمت نبود. »
ما برگشتیم اما قبول این وضعیت برای حاج علی خیلی سخت بود. میدیدم که فکر شهدا رهایش نمیکند. میگفت:
« نمیدانم حکمت خدا چیه که شهید نمیشوم! ولی هر چه هست راضی هستم به رضای خدا، مهم حفظ این انقلاب است که با این همه خون به دست آمده. خدا نکند روزی برسد که امام ناراحت شوند. »
یادم هست که بعد از آن یک روز با علی در قرارگاه نشسته بودیم. بیمقدمه گفت:
« نمیدانم چرا من که این همه در عملیاتها شرکت کردم شهید که نشدم هیچ، اصلاً زخمی هم نمیشوم؟! »
به چهرهاش نگاه کردم. علی چهرهی خاصی داشت. به قول بچههای جنگ، نوربالا ميزد. ميشد فهمید که روزی حتماً شهید خواهد شد. گفتم:
« علی جان نگران نباش. خدا تو رو دوست داره و یکدفعه ميبره. اما خدا تو را برای حوادثی که قراره اتفاق بیفته ذخیره کرده. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 7⃣4⃣
✨ عدم الفتح
راوی: سردار محسن رضایی
عملیات رمضان آنطور که میخواستیم موفق نبود. اما به ما نشان داد که بدون گرفتن جناح از دشمن نمیتوانیم به خط دشمن نفوذ کنیم. در حقیقت بعد از عملیات رمضان همهی محورهای شلمچه تا طلائیه قفل شد! مجبور شدیم از دل رملها به خط دشمن بزنیم. پس از مدتی والفجر مقدماتی آغاز شد. ولی آتش سنگین عراقیها سبب شد به عقب برگردیم. در مقدماتی، نبرد گردانهای پیاده، پس از جنگ با رملها، موانع زيادی مانند ميادين مين و... بود. پس از این عملیات، در قرارگاه، همهی فرماندهان از جمله علی را دعوت کردم و خواستم علت عدم الفتح را بگویند. هر کس حرفی زد. در این جلسه علی توانسته بود توجه فرماندهان را با صحبتهایش دربارهی هور به خودش جلب کند میگفت:
« هنوز دیر نشده. دشمن روی هور حسابی باز نکرده. هور تنها جناحی است که ما را به پشت سپاه سوم و حتی چهارم عراق میرساند. اگرچه منطقهی عجیب و غریبی است، این مسئله خودش میتواند یک امتیاز باشد. در هور نیروی انسانی حرف اول را ميزند، نه یگانهای زرهی و تجهیزات پیچیدهی جنگی. »
نخواستم که علی بیش از این حرفی دربارهی هور بزند! برای همین بحث را عوض کردم و برای آنکه بحث هور را جمع کنم گفتم:
« حالا باید برای ادامهی حرکت تیپهایی که در خط میجنگند، تصمیمگیری شود نه هور. به نظر میرسد که این عملیات مرحلهی دوم نداشته باشد. در این صورت خودتان را برای پدافند آماده کنید. »
روحانی میانسالی که در جلسه بود گفت:
« نباید عملیات متوقف شود. مردم چهارمین سال انقللب را جشن گرفتهاند. کنفرانس غیر متعهدها چشم به این جنگ دوخته تا موضع خود را اعلام کند. »
من مخالفت کردم و گفتم:
« موقعیت نظامی عملیات حرف دیگری ميزند. »
در این میان یکی از فرماندهان دستش را بلند کرد و گفت:
« ما میتوانیم مرحلهی دوم را شروع کنیم. اما مرحلهی دوم عملیات صرفًا به منظور انهدام نیرو و تجهیزات دشمن انجام شود تا جو تبلیغاتی را به نفع ما تمام کند. »
در تأیید حرفش گفتم:
« مشکل ما عدم تدارکات به موقع و نداشتن عقبهای نزدیک به خط است. بین تپههای پشت جبهه و خط اول فاصلهای زياد است؛ اما اگر بخواهیم به دشمن ضربه بزنیم و برگردیم، این مشکلات مانع کار ما خواهد شد. »
بعد دوباره نقشه را باز کردیم و هدف را گرفتن تلفات از دشمن قرار دادیم. با همهی اینها هنوز در فکر صحبتهای علی بودم. از حرفهای علی مطمئن شدم با عراق نمیشود در زمین درگیر شد. عراق، زمین و محورهای آن را پر کرده بود از مین، سیم خاردار، کمین، کانال، بشکههای فوگاز و... مسلماً نمیشد به راحتی از این همه موانع عبور کرد و به خط اول عراقیها رسید.
آن روزها قطعی شده بود که عراق میداند به چه روشی به او حمله میکنیم! جاسوسهای عراقی تاکتیکهای عملیاتی ایران را شناسایی کردند. همین باعث شد تا در عملیات والفجر مقدماتی به نتیجه نرسیم. بنابراین اولین اقدام را تغییر در اوضاع سازمانی سپاه دیدم. لشکرها را منحل و آنها را تبدیل به سپاه کردیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 8⃣4⃣
✨ چای بعدی در هور
راوی: محسن رضایی
بعد از جلسه، عدهای از فرماندهان لشکر سنگر فرماندهی را ترک کردند و چند نفری هم به سمت بیسیم هجوم بردند تا یگانهای خود را برای حرکت بعدی آماده کنند. علی هاشمی داشت سنگر را ترک میکرد که صدایش کردم و گفتم:
« بنشین، باید موضوعی را با شما در میان بگذارم! »
جز من و علی کسی در سنگر نبود. علی قبل از اینها اطلاعات خوبی از منطقهی هور به دست آورده بود. به علی گفتم:
« حالا هر چه میخواهد دل تنگت بگو. میخواهم از هور بیشتر بدانم. قبل از اینکه همهی جوانب طرح بررسی شود، صلاح نبود که در جمع گفته شود. »
علی هاشمی که متوجه علت مخالفتم در جلسه شد، با شادابی نگاهی به نقشه انداخت و شروع به صحبت کرد. گفت:
« در شمال غربی هور، شهر العزیر را داریم و در جنوب غربی، شهر القرنه. بین هورالهویزه و هورالحمار یک خشکی به عرض هشت تا دوازده کیلومتر قرار گرفته که اتوبان بصره ـ العماره و نیز رود دجله از دل این خشکی میگذرد. در دل هور دو جزیره قرار گرفته که عراقیها چندین چاه نفت در آنجا حفر کردهاند. هنوز مردم در روستاهای اطراف هور حضور دارند. این منطقه به شکل طبیعی خودش باقی مانده. »
پرسیدم:
« یعنی نیروهای نظامی عراق در این منطقه حضور فعال ندارند؟ »
گفت:
« مسئلهی مهم همین است. عراقیهایی که به ایران پناهنده شدهاند، این مطلب را گزارش دادهاند. اگر لازم باشد، میتوانیم به آن منطقه نیرو بفرستیم تا از وضعیت کاملا مطمئن شویم. »
پرسیدم:
« یعنی بین دو سپاه سوم و چهارم عراق چنین شکاف بزرگی وجود دارد؟ چطور ممکن است این منطقهی حساس، رها شده باشد؟ اگر اینطور باشد میتوانیم به پشت سپاه سوم عراق نفوذ کنیم. »
با خودم فکر کردم بستن جادهی اصلی بصره میتواند بسیاری از مشکلات نظامی شرق بصره را برای ایران حل کند. در همین حین هاشمی از سنگر بیرون رفت و با دو لیوان چای برگشت. در حالی که لیوان چای را میگرفتم، گفتم:
« چای بعدی را در هور میخوریم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 9⃣4⃣
بعد از پیروزی در عملیات بیتالمقدس، استراتژی دشمن به کلی تغییر کرد. تا آن زمان، دشمن در خاک ما بود و میتوانست دفاع شناور داشته باشد. با عقبنشینی دشمن به صفر مرزی، استراتژی ایران، نفوذ به عمق خاک دشمن و تصرف مناطق مرزی و غیر مرزی عراق شد. عراقیها خیلی زود دست ایران را خواندند. با بسیج همهی نیروهای مهندسی خود شروع به ایجاد موانع، حفر کانالهای آب، مینگذاری وسیع، تلهی انفجاری و تونل و سنگرسازی کردند. نقطهی قوت ما نفرات زیادمان بود که شبها با اتکا به خداوند به خاک دشمن هجوم میبردند؛ اما ما از نظر تسلیحاتی، مهندسی، تدارکات و لجستیکی از دشمن ضعیف.تر بودیم. دشمن هم از طریق ستون پنجم، پی به این ضعف ما برده بود و مواضع خودش در مرزها را طوری مستحکم کرد که دیگر ما نمیتوانستیم از مرزهای زمینی و خشکی کاری پیش ببریم. از طرفی نقطهی قوت سپاه دشمن، برتری در آتش توپخانه، و سرعت عمل در بسیج تانک و نفربر بود که در هور این توان او به کلی سلب ميشد. وجود آب و باتلاق، هر گونه تحرک زرهی را غیرممکن میکرد و نقطهی قوت دشمن به نقطهی ضعف مبدل میشد. توپخانهی دشمن نیز کاراییاش را در هور به طور چشمگیری از دست میداد؛ زیرا همه جا آب بود و بیشتر گلولهها در آب فرود میآمد و آسیبی به نیروهای ما نمیرسید. مجموع این عوامل باعث شد تا حاج علی اصرار بر انجام عملیات در هور داشته باشد.
عملیات ناموفق رمضان و... نشان داد که نیروهای زمینی ما در عمل به بنبست
رسیدهاند و کار زیادی در جنوب از آنها برنمیآید. در چنین گیر و داری بود که اندیشهی عبور از هور به ذهن علی هاشمی و فرماندهان سپاه رسید و این راه، تنها راه خروج از بنبست پیش آمده دانسته شد. عبور از هور همهی محاسبات دشمن را به هم میریخت؛ زیرا دشمن و طراحان استراتژیست او، عبور نیروهای ایرانی از هور را، در فکر خود هم تصور نمیکردند و آن را کاری ناممکن میدانستند. اگر موفق میشدیم، میتوانستیم دشمن را حسابی غافلگیر کنیم و برگ برنده را به دست بگیریم.
طول منطقهی هور ۹۰ تا ۱۰۵ کیلومتر در حد فاصل چزابه تا طلائیه بود. هور، مقابل دو استان بصره و العماره واقع شده. وجود جادهی مهم عماره ـ بصره موقعیت این مکان را خاصتر میکرد. بیشتر رفت و آمد نظامی دشمن از این جاده صورت میگرفت و ما با تسلط بر هور و عبور از آن، علاوه بر تصرف جاده، دو استان مهم بصره و العماره را نیز به خطر میانداختیم و این کار کوچک و کمی نبود. دسترسی به رودخانهی دجله و فرات نیز خیلی ساده میشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #هوری
🌟 خاطرات #سردارشهیدعلی_هاشمی
قسمت 0⃣5⃣
✨ به کلی سِرّی
راوی: محسن رضایی
بعد از عدم الفتح، ناامیدی در نیروهای رزمنده ایجاد شد. همهی فرماندهان، مضطرب و نگران بودند. دیگر نمیشد روی زمین و با امکانات محدود و گاهی با کمبود نیرو با صدام مقابله کرد. هر کدام از فرماندهان هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد.
مثلاً صیاد شیرازی با اینکه موافق نبودم اما طرح عملیات والفجر ۱ را داد که آن هم موفق نبود. طرحها و راهکارها بود که داده میشد اما فایده نداشت. در قرارگاهها نیز مراسم دعا و توسل برگزار میشد تا گشایش و فرجی ایجاد شود. خودم هم آرام و قرار نداشتم.
یک روز صبح فرستادم دنبال علی هاشمی. قبل از ظهر وارد اتاقم شد. بعد از احوالپرسی گفتم:
« با همهی توان و قدرت و رعایت اصول حفاظتی میخواهم منطقهی هور را برای یک شناسایی وسیع آماده کنی. وجب به وجب آن را در نظر بگیری. »
علی هاشمی مثل همیشه بیهیچ حرفی گفت:
« طبق فرمان از این لحظه حاضرم مأموریت را انجام دهم. »
از سکوت، نجابت و حرف پذیریاش خوشم آمد. به علی گفتم:
« فعلا زیر نظر فرماندهی قرارگاه کربلا برادرمان احمد غلامپور کار کن و سعی کن هیچ کس حتی نیروهایت از هدف کار مطلع نشوند. طوری رفتار کن که انگار تنها قصد داری منطقه را شناسایی کنی، ولی برای چه و چرا، هرگز کسی نباید بفهمد. من را هم در جریان کار قرار بده و دربارهی نحوهی کار و جزئیاتش خودت تصمیم بگیر. هر بودجهای هم که لازم داشتید در اختیارتان میگذاریم. فقط باز هم میگویم حساب شده و کاملا سرّی و با رعایت اصول حفاظتی کار را انجام دهید. قرار شد حتی خود من هم به مقامات بالا چیزی نگویم! »
علی گفت:
« آقا محسن، روی من و نیروهایم حساب کن. »
بعد از این جلسه، علی به سرعت نیروهایش را جمع کرد و وارد منطقه شد. کارِ شناسایی با دقت شروع شد. برای اختفای بیشتر، روی ماشینهایی که به قرارگاه میآمدند، آرم جهاد نصب شد! تا کسی به کار اطلاعاتی مشکوک نشود. بومیهای منطقه هم تصور کنند که کارهای سازندگی انجام میشود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⛔شبهه:
سخنان عبدالعلی بازرگان:
۱. به فراوانی از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمودند: «از من چیزی نقل نکنید»
۲. امامان شیعه نه خود چیزی نوشته اند نه کسی را به نوشتن تشویق کرده اند.
۳. اولین جوامع حدیث اهل سنت پس از سال ۲۲۰ هجری نوشته شده است.
۴. اولین کتابهای حدیثی شیعه پس از سال ۳۳۰ هجری نوشته شده است.
❇️پاسخ:
حجت الاسلام هادی سروش:
1️⃣اینکه بنای پیامبر بر عدم نقل فرمایشاتشان بوده و امامان هم تشویقی بر نوشتن حدیث و کتاب حدیث نداشتهاند، با تاریخ و فرمایشات خود پیامبر (ص) تطبیق نمیکند؛
شیعه و سنی از پیامبر (ص) نقل نمودهاند که فرمود:
“خدا خیر و سعادت نصیب کسانی کند که حدیث مرا محافظت نموده و آن را به نسلهای بعدی میسپارند، چه بسا دیگرانی باشندکه آن سخنان را از گذشتگان بهتر دریافت کنند –
نضَّرَ اللَّهُ امرأً سمِعَ منَّاحدیثًا فحفِظَهُ حتَّی یبلِّغَهُ غیرَهُ فرُبَّ حاملِ فقهٍ لیسَ بفَقیهٍ ورُبَّ حاملِ فقهٍ إلی من هوَأفقَهُ منهُ.”
📚نهج الفصاحة(مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص785.
2️⃣در اینکه نقل حدیث تا صد سال ممنوع بوده حرفی نیست.
اما آیا این منع دلیل بر نبود “حدیث” در دست مسلمین است؟!
آیا بیانات پیامبر (ص) خصوصاً آنچه که خود ایشان تصریح میفرمود به دیگران برسانید و مسلمین حفظ میکردند، یعنی یک باره نابود شد؟!
نقل و انتشار حدیث ممنوع بوده نه اینکه آنچه حدیث در دست مسلمین بوده نابود شده باشد.
شاهد صحت این ادعا این است وقتی منع برداشته شد، احادیث هم از یک به یک راویان جمع آوری شد.
3️⃣نه تنها این ممنوعیت نسبت به اصل روایات پیامبر گرامی (ص) بوده بلکه نسبت به احادیث اهلبیت (ع) هم بوده؛
راوی گوید: به امام جواد (ع) عرض کردم فدایت شوم، اساتید ما از امام باقر و امام صادق روایاتی دارند که چون در آن زمان تقیه سخت بوده کتب خود را پنهان کردند و از آنها روایت نشد، چون آنها مردند کتب ایشان بما رسید. فرمود: آنها را نقل کنید که درست است.؛ …حَدِّثُوا بِهَا فَإِنَّهَا حَقٌّ”. (کافی)
4️⃣اگر بنا به ندید گرفتن “حدیث” است، ما با دستور تصریح قرآن بر اطاعت از پیامبر (ص) چگونه عمل کنیم؟!
﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ (النساء: ۵۹)
«ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». (حشر/۷)
ما از کجا و چه منبعی دستورات رسول الله و سنت او را استخراج نموده و استفاده کنیم؟
5️⃣در مواجهه با خطر تحریف و تکذیب در مورد “حدیث” ما بدون راهکار نیستیم.
و آن است که خود پیامبر گرامی (ص) بهعنوان اصل؛ قرآن را قرار داده است تا هر گونه نابسامانی با قرآن هماهنگ شود.
6️⃣مواظب خطری که گریبان برخی فِرَق مسلمین را گرفت باشیم و آن جدایی از “حدیث” است که به تصریح علامه طباطبایی ما را به جدایی از قرآن خواهد کشاند؛ ایشان میگوید:
«…اهل سنت، کتاب را گرفتند و عترت را رها ساختند و در نتیجه قرآن هم کنار نهاده شد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «انهما لن یفترقا: قرآن و عترت جدایی ندارند.»(المیزان ج ۵ / ص ۹)
صدای پای “حسبنا کتاب الله” جدید و جدی میآید! اما با یک تفاوت؛ دیروز با آیات قرآن گزینشی رفتار نمیکردند ولی امروز آنچنان نیست و برخی داعیه “حسبنا بعض کتاب الله” دارند.
http://www.ensafnews.com/?p=245938
#پاسخ_به_شبهات
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔵توصیه امام زمان به خواندن صحیفه سجادیه
🌕 محدث عظیم و سالک وارسته، مرحوم مجلسی(پدر علامه مجلسی) می فرماید: «در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم، اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی عرض نمودم که فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خودم می گفتم نماز شب، خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند.
🔹 یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان را در بازار خربزه فروش های اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف، نزد او رفتم و سئوالاتی کردم که از جمله آن، خواندن نماز شب بود. فرمود: بخوان!
عرض کردم: یابن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد. کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم.
فرمود: برو از آقا محمد تاج، کتاب بگیر.
گویا در خواب، او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم. مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید «محمد تاج» همان شیخ بهایی است و منظور امام از «تاج» این است که شیخ بهایی، ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد.
🔹 نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاءالله به چیزی که می خواهی می رسی.
بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم ما بود. مرا که دید، گفت: ملا محمد تقی! بیا برویم خانه، یک سری کتاب به تو بدهم.
🔹 مرا به خانه اش برد. در اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار. کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که در خواب دیده بودم؛ صحیفه سجادیه.
به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار. گفتم: همین بس است.
پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموزش صحیفه سجادیه به مردم؛ و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند.»(۱)
🔹 مرحوم علامه مجلسی (نویسنده کتاب بحارالانوار) می فرماید: «پدرم چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب، توسط او باعث شد که اکنون هیچ خانه ای بدون صحیفه نباشد. این حکایت بزرگ مرا بر آن داشت که بر صحیفه شرح فارسی بنویسم تا عوام و خواص از آن بهره مند شوند.»(۲)
📚 (۱) . امام شناسی، ج ۱۵، ص ۴۹
📚 (۲) . بحارالانوار، ج ۱۱۰ ، ص ۵۱
#توصیه_های_امام_زمان
#مهدویت